جلسه هفدهم شنبه (12-3-1397)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تکالیف الهی، گوهر گرانبهای ارادهٔ پروردگار
- امانت خدا در دنیا
- 1- ترس آسمانها و زمین و کوهها از سنگینی امانت الهی
- 2- شادمانی و خوشی مؤمنین در کنار پروردگار
- 3- امانت خدا بر دوش انسان و حرکت معکوس او
- 4- ریزش گوهرهای وجودی انسان در اثر حرکت قِسری
- 5- بازبودن فیوضات الهی، پیامد حرکت در مسیر تکالیف الهی
- 6- سخنی با جوانان
- 7- خدای بسیار آمرزنده و بندهٔ توبهشکن
- دنیای بعد از مرگ و بیداری انسان غافل
- غوغای دل در وقت سحر
- خواستهٔ بندهٔ مؤمن، بازگشت به دنیا برای عبادت خدا
- کلام آخر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تکالیف الهی، گوهر گرانبهای ارادهٔ پروردگار
بهطور یقین، از آیات قرآن مجید و روایات و از «نهجالبلاغه» استفاده میشود که هیچ کجا برای انسان باارزشتر از دنیا و ایامی نیست که در دنیا زندگی میکند. ما قبل از اینکه بهدنیا بیاییم، مراحل مختلفی را طی کردهایم؛ خاک بودیم، گیاه و نبات و گوشتِ حیوانات حلالگوشت شدیم، با واسطهگری یک زن و شوهر نطفه شدیم، در دنیای صلب و رَحِم بودیم، بعد در این دنیا آمدیم. ما هیچ تکلیفی در دنیاهای قبل از اینجا نداشتیم، یعنی ارزش این را نداشتیم که به ما تکلیف ارائه کنند. یک حیوان بودیم، البته نه به معنای اصطلاحی، بلکه حیوان یعنی عنصر زنده و چیز دیگری نبود؛ چون ارزش ارائهٔ تکلیف را نداشتیم، تکلیفی به ما ارائه نشد. تکالیف گوهر گرانبهای ارادهٔ پروردگار است، همهجا و پیش همهکس که جای این گوهر نیست؛ باید یکجا قرار میداد که آن محل، آن صندوق و آن جعبهٔ آینه بیرزد که آن هم وجود آدمی از لحظهٔ شروع مکلفشدن بود. قبل از مکلفشدن هم این تکالیف را ارائه نکرد، چون باز هم نمیارزیدیم.
برای اینکه ارزش تکالیف را بدانید، دو-سه مطلب را اشارتاً باید عرض بکنم؛ چون شرح آن واقعاً «آسوده شبی باید و خوش مهتابی».
امانت خدا در دنیا
1- ترس آسمانها و زمین و کوهها از سنگینی امانت الهی
یکی، آیهٔ امانت در سورهٔ احزاب است: «إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 72)، البته این آیه خیلی پیچیدگیِ شدیدی دارد و حل آنهم کار من نیست؛ نه قد عقل من میرسد و نه قد علمم، با چهار کلمه «ضَرَبَ زِیدٌ اَمْرَا» که نمیتوانم آیه را حل کنم، دو-سه کلمه هم بلد هستم که خیلی کم است و بهاندازهٔ کل هستی نمیفهمم؛ ولی فقط شما متن آیه را ببینید که پروردگار میگوید: خودم امانت را که بسیاری از اهل دل میگویند امانت، همین تکالیف تشریعی است؛ چون تکالیف تکوینی سبکتر از تکالیف تشریعی است، لذا همهٔ موجودات عالم تبعاً تکالیف تکوینی را قبول کردهاند و هیچچیزی هم نگفتهاند؛ اما وقتی تکالیف تشریعی را به آسمانها با اینهمه گستردگی و به زمین و کوهها با این صلابتشان ارائه میکند، میگویند: «فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهٰا» از اینکه قبول بکنند، روی برتافتند؛ نه اینکه مرا معصیت کردند، بلکه تحمل آن را نداشتند و من هم به آنها حق میدهم؛ اگر تحملش را داشتند و قبول نمیکردند، عاصی میشدند، اما تحملش را نداشتند. حالا ما هم عشقمان کشید که به تمام آسمانها و زمین و کوهها ارائه بدهیم و یک صحبتی با اینها کردیم، آنها هم تکویناً گفتند ما را معاف کن.
سنگینیِ عظیم این تکالیف در حدی بود که کل آسمانها و زمین و کوهها ترسیدند از اینکه روی دوششان بگذارم؛ از من نه، بلکه از تکالیف ترسیدند. آنها که از من ترسی ندارند، چون کسی باید از من بترسد که با من مخالفت کرد. آنکسی هم که با من موافق است، از من ترسی ندارد و در کنار من شاد است.
2- شادمانی و خوشی مؤمنین در کنار پروردگار
به قول وجود مبارک عالم کمنظیر و فقیه بزرگ، عارف بهمعنی واقعی(نه این عرفانهای قلابی و ساختگی، بلکه عارف حالی، اندیشهای و قلبی)، ملااحمد نراقی، اینها هم با زبان خاصی حرف زدند که باید زبانشان را فهمید و کسی زبانشان را نفهمد، ایراد میگیرد؛ اما اگر آدم زبانشان را بفهمد، میبیند گفتههای شگفتآوری دارند. آنهایی که مخالف نیستند، معنی ندارد که ترس داشته باشند و اصلاً برای چه بترسند؟! آن که میخواهد بترسد، ترس از انتقام است که او هم بنا ندارد از رفیقهایش انتقام بگیرد. به چه دلیل انتقام بگیرد؟ برای همین کنار خدا خوش هستند و چون خوش هستند، لب به گله باز نکردهاند.
ایماناً به خودشان باورانده بودند که محبوب، ما را اینجوری میخواهد بچهدار نشویم، به ما چه؟ ما چهکاره هستیم؟ حالا دوست داریم بچهدار بشویم و او نمیخواهد بشویم، ما با خودش خوش هستیم و نه با بچه؛ دوست دارد ما خیلی پولدار نشویم، ما هم همانی را میخواهیم که او میخواهد؛ دوست دارد دهنفر هم ما را نشناسند، خب نشناسند. حالا خیلی هم علم دارم، خیلی هم خوبی دارم، خب نشناسند؛ چهکار کنم؟ دوست دارد من را بشناسند، خب همهٔ دنیا بشناسند؛ به من چه؟ حالا همهٔ جهان هم مرا میشناسند، مگر کلید بهشت و جهنم دست مردم جهان است؟ بشناسند یا نشناسند! این بهترین حال است و حال همهٔ انبیا و ائمه و اولیای الهی هم بهترین حال است. ملااحمد نراقی میگوید:
عشق آمد و از هستی خود بیخبرم کرد دیوانه بُدَم، عشق تو دیوانهترم کرد
«این داستان روحشان است».
وصل تو ز فردوس مرا کرد حکایت شبهای فراق تو ز دوزخ خبرم کرد
«فراق تو مزهٔ جهنم را برای من میدهد؛ چرا بترسند؟ همهاش عاشقانه حرف میزنند و اصلاً ترس در حرفهایشان نیست».
گفتی که مرا یار طلب کرده صفایی آری اگر این است که آهِ سحرم کرد
سحر باعث شد که مرا دعوت کند و هر سفرهای هم جلوی من بیندازد. اینها چطوری بترسند از کسی که عاشقش هستند و او هم عاشق اینهاست؟ بر چه اصل و مبنا و دلیلی بترسند؟ مجموعهٔ آسمانها و زمین و کوههای عالم «اَشْفَقْنَ مِنْهٰا»؛ اگر از خدا ترسیده بودند، میگفت:«أَشْفَقْنَ مِنْه». «مِنْهٰا» یعنی از همان امانت ترسیدند.
3- امانت خدا بر دوش انسان و حرکت معکوس او
چه کسی در مجموعهٔ عالم هستی این تکالیف را قبول کرد؟ «حَمَلَهَا الْإِنسَانُ» و ما هم به او ارائه کردیم؛ چون هم جای او ارزش داشت . هم تکالیف ارزش داشت که در این جای باارزش قرار بگیرد، بالاخره انسان تکویناً قبول کرده است. انسان یعنی همهٔ انسانها که «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ»؛ همه قبول کردند، اما بعداً در جادهٔ دلار و شهوت و روابط نامشروع افتادند، سرازیر شدند و حرکت قِسری و ضد حرکت صعودی پیدا کردند: «إِلَیهِ یصْعَدُ اَلْکلِمُ اَلطَّیبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یرْفَعُهُ»﴿سورهٔ فاطر، آیهٔ 10﴾، اینها حرکتشان را عکس کردند. وقتی کاسهای را برگردانی که پر از شربت است، پر از آب است، پر از درهم و دینار است، پر از نقره است، پر از طلاست، پر از عقیق است، پر از فیروزه است، همهاش خالی میشود و اینها هم خودشان را برگرداندند، تمام گوهرهای تکلیف را دور ریختند.
4- ریزش گوهرهای وجودی انسان در اثر حرکت قِسری
آنها را میبینی که شکل و قیافهشان خیلی قشنگ است، اما نه نماز میخواند، نه روزه میگیرد، نه متعهد به توحید است، نه متعهد به نبوت است، نه متعهد به امامت است، نه متعهد به انسانیت است؛ همهٔ اینها را دور ریخته است، چون برعکس راه میرود و کلّه روی زمین است، پا روی هوا. اینکه میگوید: «أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 179)، یعنی هیچ حیوانی با کلهاش راه نمیرود؛ حیوان یا با شکمش(خزنده)، یا با چهار دستوپا، با دو پا، یا با پر راه میرود، اما فقط انسان است که کلّهاش را لای لجن مادیت کرده و بهزحمت با این کلّه راه میرود، هرچه گوهر هم در وجودش است، در این حرکت در لجن میریزد. بعد هم در قرآن میگوید: مضطرب و با اندوه و غصه، با ترس و پشیمانی در قیامت وارد میشود و میبیند تمام درهای جبران هم بسته است، کاری هم نمیتواند بکند و محکوم است.
5- بازبودن فیوضات الهی، پیامد حرکت در مسیر تکالیف الهی
اما آن که راست حرکت کرده و با قدم تکلیف حرکت کرده است، وقتی در قیامت وارد میشود، میبیند که تمام درهای فیوضات به روی او باز است. ابیعبدالله(ع) در عصر تاسوعا خیلی خسته شده بود، بیرون خیمهها نشست و سرش را روی زانویش گذاشت و خوابش برد. حادثهای داشت پیش میآمد که باید به حضرت گزارش میدادند و گزارشگر هم زینب کبری(س) بود، آمد و گفت: یا ابیعبدالله! امام سرشان را بلند کردند و قبل از اینکه زینب کبری(س) خبر بدهد، فرمودند: خواهر، یک خواب دوطرفه میدیدم که یکطرف خوابم این بود: دیدم تمام درهای عالم بالا باز است، تمام انبیا و فرشتگان رو به من کرده و میگویند بیا.
6- سخنی با جوانان
جوانها! شما را چه کسانی میخواهند؟ حواستان جمع هست یا نه؟! همیشه در فکر این باشید که چه کسی ما را میخواهد! مواظب باشید که شیاطین، بدها، مجرمان حرفهای و نامحرمان، شما را نخواهند؛ یعنی بهگونهای زندگی کنید که اگر با شما هستند، رهایتان کنند و اگر هم با شما نیستند، بهدنبال شما نیایند. تجربه هم نشان داده است اینهایی که بهدنبال شما میآیند، از هر گروه و صنفی، از رفیقهایتان، از دخترها، یا دخترها و پسرها، تمام آنها غصهدار شهوات و لذات خودشان هستند و به شخص تو کار ندارند؛ میخواهند خودشان از کنار تو لذت ببرند، حالا تو به هر کجا رسیدی و به هر جهنمی رفتی، برای آنها مهم نیست؛ میگوید از بدن این لذت ببرم، از قیافهٔ این لذت ببرم. چه کسی شما را برای خودتان میخواهد؟
چهارتا انگشتشمار هستند که ما را میخواهند؛ یکی پدرمان، یکی مادرمان، یکی اگر زن خوبی داشته باشیم و یا خانمها اگر شوهر خوبی داشته باشند، یکی هم دو-سهتا بچهمان و اگر بزرگتر هم شدیم و داماد خوبی داریم، او هم ما را میخواهد، اگر عروس خوبی داریم، او هم ما را میخواهد. تا کجا ما را میخواهند؟ همه ما را در نصفهٔ راه ول میکنند و فرار میکنند، آنهم وقتی است که لحد را چیدهاند و ما دیگر نیستیم، میبینند دیگر بهرهای از ما ندارند؛ مُرد، خدا بیامرزد! فعلاً دیر نشود، سالن چلوکبابی منتظر است، کباب برگها و کوبیدهها را بخوریم و رفع خستگی کنیم تا ختم او برسد. ما را تا کجا میتوانند بخواهند؟ بیشتر مردم در دنیا که اصلاً فکر اینها را نمیکنند و بیشتر مردم ایران هم اصلاً در این فضا نیستند.
من پیاده یا با ماشین که میروم، اغلب بهصرافت میافتم و چهرههای مردم را نگاه میکنم و میگویم الآن این شخص پیش خدا چه وضعی دارد؟ سر و صورتش را میبینم، موی او را میبینم، لباسهای بد او را میبینم، سیگار به لبش را میبینم، همراهش را میبینم، نشان میدهد که این اصلاً به فکر این حرفها نمیافتد! هر کسی تو را میخواهد، برای لذتبردن خودش از بدنت یا از مال تو میخواهد و برای کار دیگر نمیخواهد. دختری تو را میخواهد، چون زیبا هستی و میخواهد تو را در یکجای خلوت ببرد، کنار او قرار بگیری تا بدنش از بدن تو لذت ببرد؛ کلاهبردار بهدنبال توست تا از پولت لذت ببرد؛ رفیق بد بهدنبال توست تا هوسهای او را تحقق بدهی؛ آنهایی هم که ما را نصفه برای خودمان میخواهند، مثل زن و بچههایمان، عروس و دامادهایمان که نصفه میخواهند، کل ما را برای خودمان نمیخواهند و برای خودشان میخواهند. حمّال بدی که نیستیم، برویم جان بِکَنیم تا سفره آباد بشود، آنها بخورند و بگویند عجب بابای خوبی داریم! عجب پدرزن خوبی داریم و به ما هم کمک میکند! آنها هم بخش عمدهٔ ما را برای خودشان میخواهند، قبول ندارید؟ امشب سحر به آنها بگو که من کل خرجهایتان را برای لباس و خوراک از فردا یکسوم میکنم، ارزانترین پارچه را میخرم، ارزانترین میوه را هم از آنطرف شوش میخرم، ارزانترین فرش هم میخرم، ببین تو را چهکار میکنند! کاری که نمیکنند، فقط یواشکی از تو به بچهها میگویند بیچاره دارد دیوانه میشود، اوّل دیوانگیاش است و دارد بیعقل میشود.
چه کسی ما را برای خودمان میخواهد؟ یکنفر که آن را هم بیشتر مردم نمیشناسند و خیلی با او کار ندارند. با اینکه هیچ کاری با او ندارند، زندگیشان را میگرداند و اگر یکروز کم بگذارد، دهتا بدوبیراه به او میگویند؛ نمیتوانی کارگردانی کنی، بیخود خدا شدی، به دست یکی دیگر بده.
7- خدای بسیار آمرزنده و بندهٔ توبهشکن
مردم در لجنزارهای خیلی بدی(در فکر، نیت و عمل) زندگی میکنند، اما میماند شما که گوهرهای تکالیف را قبول کردهاید و قرآن میگوید «حَمَلَهَا الْإِنسَانُ»، فعلاً بیستسال، 25سال، چهلسال، پنجاهسال یا شصتسالتان است، حرکت خودتان را برعکس نکردید که گوهرها از این کاسه بریزد و نگه داشتهاید، خوب است؛ تا همین مقدار هم که نگه داشتهاید، خوب است. به امام صادق(ع) گفت: حالا ما خوب هستیم، «ان لی ذنوباً کثیراً» من خودم میدانم که گناهانم زیاد است، یعنی با این گناه زیاد که ده دفعه هم توبه کردهام و دوباره شکستهام، من را میآمرزد؟ حضرت فرمودند: ساکت باش و دیگر از این حرفها نزنی! من را میآمرزد، پس چهکار میکند؟ اگر نمیخواست تو را با این گناهان زیادت بیامرزد، پس چرا اینقدر خودش را در قرآن به غفاربودن معرفی کرده است؟ غفار یعنی من یکبار نه، دوبار نه، دهبار میآمرزم. غفار صیغهٔ مبالغه است، یعنی تکراری میآمرزم. حالا تو کمتر تکراری گناه بکن و از او حیا کن؛ او که میگوید من کراراً میبخشم. ده دفعه توبه شکستی، دفعهٔ یازدهم توبه کن، «إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً» تکراری میآمرزم.
ای کاش! گنهکاران جامعه همین یک کلمهٔ غفار را هم میفهمیدند. این یک دورنمایی از ارزش دنیا که جای ارائهٔ تکالیف به انسان است؛ تکالیفی که آسمانها و زمین و کوهها نتوانستند قبول بکنند، نه اینکه نمیخواستند قبول بکنند و اگر بگوییم نمیخواستند قبول بکنند، یعنی عاصی بودند. آنها عاصی نیستند، نمیتوانستند!
دنیای بعد از مرگ و بیداری انسان غافل
دنیای بعد از مردن ما هم برزخ است و دنیای بعد از برزخ هم قیامت است؛ نه برزخ و نه قیامت، هیچکدام ارزش اینجا را ندارند، چون اینجا برزخ و آخرت آباد میسازد؛ اگر من در اینجا هیچ کاری نکنم و به برزخ بروم، دستم بسته است و نمیتوانم هیچ کاری بکنم؛ وارد قیامت هم بشوم، باز هم دستم بسته است. این است که خیلیها در قیامت به خدا میگویند: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 37)، ما را از جهنم بیرون بیاور و برگردان؛ حالا که تمام شصتسال را در دنیا بدون عمل صالح گذراندیم، تو ما را از جهنم بیرون بیاور و در اوّل جاده تکلیف بگذار تا «نَعْمَلْ صَالِحًا»، خوب بشویم. خدا بیشتر از یک کلمه هم جواب این جهنمیها را نمیدهد: «أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّر»، عمر بهاندازه به تو ندادم که در آن عمر بیدار بشوی؟ عمر کم به تو دادم؟ من که عمر بهاندازه به تو دادم، همان وقت میخواستی بیدار شوی. چرا گوهر تکالیف من را دور ریختی؟ چه ملاکی داشتی؟ چه دلیلی داشتی؟
غوغای دل در وقت سحر
گفتی که تو را یار طلب کرده نراقی کاری است، اگر هست که آه سحرم کرد
سحر غوغایی است، لذا ائمهٔ ما و صدیقهٔ کبری(علیهمالسلام)، حالا احیا که یک شب است و نگفتهاند کدام شب است و در سه شب گذاشتهاند. از ائمهمان هم پرسیدند، فرمودند ما نمیگوییم که کدام شب است، برای اینکه شما سه شب به درِ خانهٔ خدا بروید. کم نگذارید! وگرنه ما میدانیم چه شبی است، اما نمیگوییم؛ چون اگر بگوییم، میخواهید یک شب بیایید و بگویید و گریه کنید، بعد در بروید که خدا این در رفتن شما را دوست ندارد. اینجا چه جایی است که زینالعابدین(ع) گریه میکردند و میگفتند: ملکالموت را زود بهدنبال من نفرست و عمر مرا در اینجا طولانی قرار بده، من نمیخواهم بمیرم. جایی شنیدهاید که نوح بعد از 950سال گفته باشد خدایا، دیگر چقدر میخواهی ما را نگه داری، ما را ببر؟ اصلاً چنین حرفی در 950 سال عمرش نزد. کجا برویم؟ اینجا بهترین جاست.
خواستهٔ بندهٔ مؤمن، بازگشت به دنیا برای عبادت خدا
این روایت را بگویم و بقیهٔ حرفمان را اگر زنده بودیم(ما هم نمیدانیم ارادهاش چیست؟ میخواهد باشیم یا نباشیم، خبر که نداریم)، فردا شب ادامه میدهیم.
وقتی مؤمن را دفن میکنند، روح وارد برزخ میشود و همه میروند، تمام درهای فیوضات که به روی او باز میکنند، به او میگویند: حالا چیز دیگر هم میخواهی؟ چون هیچچیزی کم نداری و نمرهات بیست است، چیز دیگری هم میخواهی؟ میگوید: آری؛ اما با محبت به او میگویند: این خواستهات را نمیشود به تو بدهند. حالا تو دلت میخواهد، عیبی ندارد؛ ولی ما انجام نمیدهیم. چه میخواهی؟ میگوید درِ قبر را باز کنید تا من در دنیا برگردم و باز هم تو را عبادت کنم، باز هم برای تو کار کنم؛ یعنی اینقدر اینجا ارزش دارد که همهٔ درهای فیوضات در برزخ به روی انسان باز است، اما قانع نیست و میگوید مرا در همین خاکوخلها برگردان. آدم در آنجا میفهمد که اینجا چقدر قیمت دارد!
کلام آخر
پس یک مورد از پنج مورد شناخت(مورد دوم) دنیاست؛ اگر انسان خواهان بهدستآوردن قیمتیترین گوهر، یعنی سعادت هست، باید پنج شناخت پیدا کند و بعد هم همت و نیروی خود را پشت این پنج شناخت بگذارد. خودش را به این پنج شناخت ببندد تا این پنج مَرکب ملکوتی، آدم را ببرد و دستش را در دست سعادت بگذارد. دومی شناخت دنیاست و اولی هم شناخت خودش است که من نرسیدم تا آن را بگویم، بلکه شبهای احیا را بگذرانم و چند کلمه هم از خودش حرف بزنم که کیست.
حالا امشب از خودتان نپرسید، این غلط است و من این پرسیدن را قبول ندارم. اصلاً نپرسید و به سراغ پرسشهای این شکلی نروید، او هم نمیپسندد که حالا در دلتان بگویید: فردا شب ما را راه میدهی؟ شما را راه ندهد، پس میخواهد چهکار کند؟ شما را راه ندهد، ترامپ را هم راه ندهد، پس چه شد؟! بله که راهتان میدهد، خیلی هم خوب راهتان میدهد؛ خوب راه میدهد، آسان راه میدهد، قبل از احیا هم پاکمان میکند و راه میدهد تا در احیا غصهدار نباشیم.