لطفا منتظر باشید

جلسه هجدهم یکشنبه*احیا اول*(13-3-1397)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1439 ه.ق - اردیبهشت1397 ه.ش
15.72 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

بی‌قراری همام در عشق به امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) یک عاشق ویژه‌ای داشت که کمالات و ارزش‌های امیرالمؤمنین(ع) را درک کرده و به‌صورت بی‌قرار، عاشق حضرت بود. یک روز به خدمت امیرالمؤمنین(ع) می‌آید، درباره‌اش نوشته‌اند: «کان رجلا عابدا»، مردی بود که با همهٔ وجودش بندهٔ پروردگار بود و عشق امیرالمؤمنین(ع) هم به او از این ناحیه بود.

عشق کزو مزرع جان روشن است         یک شررش آتش صد خرمن است

ما که در این آتش سوزنده‌ایم          کشتهٔ عشقیم و به او زنده‌ایم

آتش عشق از منِ دیوانه پرس                     کوکبهٔ شمع ز پروانه پرس

 

بیداردلی همام و تقاضای او از امام(ع)

این حرف این عاشق بود که نامش همام است؛ یعنی یک انسان بسیار کوشا و فعال در عبادت خدا و عشق به اولیای خدا. به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: من امروز برای فهم یک حقیقت آمده‌ام. «صف لی المتقین»، عاشقان واقعی خدا، پاکان و اولیای الهی را به من بشناسان و بفهمان، «کأنّی انظر الیهم»، به‌گونه‌ای که انگار دست مرا گرفته‌ای و در این طایفه برده‌ای و من همه‌شان را می‌بینم؛ یعنی چشم دلم را باز کن که زندگی‌کردن با کوردلی، بدبختی و شقاوت است. یک آدم بیداردل چنین تقاضایی از امیرالمؤمنین می‌کند، حق اوست، چون بیداردل است و یک کوردل هم علی(ع) را در سحر ماه رمضان می‌کشد که آن هم تناسب وجودی‌اش است.

 

کسی که با علی(ع) هم‌رنگ نیست، اگر علی(ع) را گیر بیاورد، می‌کشد؛ در هر روزگاری که باشد. امروز هم همین‌طور است! علی(ع) را گیر نمی‌آورد، «نهج‌البلاغه» را می‌کشد، فکر علی(ع) را می‌کشد، فرهنگ علی(ع) را می‌کشد. قاتل در هر روزگاری قاتل است، اما یکی بینادل است و به امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید که عاشقان خدا را برای من به کیفیتی توصیف کن که گویا من بین آنها هستم و آنها را می‌بینم.

 

توصیف عاشقان خدا در کلام امیرالمؤمنین(ع)

«فتثاقل علیه»، سؤال این همام به امیرالمؤمنین خیلی سنگین آمد که چه‌چیزی از من می‌خواهد؟ مغز همهٔ حقایق را از من می‌خواهد! روح همهٔ حقایق را از من می‌خواهد! برای امیرالمؤمنین(ع) با آن گستردگی روحی سنگین بود و برای همام هم سنگین بود. امام یک جمله فقط به همام فرمودند:

 

الف) پاکی از هر گناه ظاهری و باطنی

«اتق الله و احسن»، کل وجود عاشقان خدا همین است؛ از همهٔ گناهان باطن و ظاهر پاک شو! این نصف راه است و وقتی از حسد، کبر، کینه، حرص، بخل و تنگ‌نظری، بدبینی، ریا و از همهٔ گناهان اعضا و جوارح پاک شدی، نصف جاده را رفته‌ای.

 

ب) نیکوکاری

«و احسن» نصف راه هم نیکوکاری است. نیکوکاری چیست؟ آن هم دو کلمه است: عبادت حق و خدمت به خلق.

 

ج) معیّت خداوند با اهل تقوا و نیکوکاران

بعد برای اینکه حرفش را در قلب همام ریشه‌دار کند، این آیه را خواند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128)، خدا در بین انسان‌ها از آدم تا آخرین نفر، فقط با اهل تقوا و با اهل نیکوکاری معیّت دارد و با بقیه هیچ کاری ندارد.

 

معیّت امیرالمؤمنین(ع) با ذات مقدس خداوند

داستان این معیت هم در بُعد عرفانی برای ما قابل‌فهم نیست؛ البته ما که می‌گویم، یعنی من. برای من قابل‌فهم نیست! شب احیا راست می‌گویم و نمی‌فهمم یعنی چه؟! معیّت یعنی همراهی با ذات مقدس او، با صفات او و با اسمای او که پیغمبر(ص) در یک جمله می‌فرمایند(آن هم من نمی‌فهمم): «علی ممسوس بذات الله». این را هم نمی‌دانم یعنی چه! جالب است که در چنین شبی متواضعانه در حضورت اقرار کنیم که دست ما خیلی خالی است و هیچ‌چیزی نداریم. سر خودمان با نمازهایمان و روزه‌هایمان کلاه گذاشته‌ایم؛ حالا گناهان را که نمی‌دانم! ما کجاییم و آنها کجا هستند؟!

خدایا! خیلی هم عجیب است که شصت‌سال، هفتاد‌سال، پنجاه‌سال، چهل‌سال، به تناسب عمرمان نتوانسته‌ایم که این دوری از تو را نزدیک کنیم! چرا نمی‌توانیم جبران کنیم؟ چرا هر وقت به‌طرف تو راه می‌افتیم، یک‌روز نگذشته، چنان هوای نفس و شیطان به ما سیلی می‌زنند که زمین می‌خوریم؟ حالا چقدر باید خودمان را معالجه کنیم تا بلند شویم و دوباره راه بیفتیم؟ حالا که کاری از دست ما برنیامده است، تو کاری بکن.

 

بار سنگین گناه در بازار دنیا

«فلم یقنع همام بهذا»، با اینکه امیرالمؤمنین(ع) مغز مطلب را فرمودند و سکوت کردند، ولی همام قانع نشد. عجب عاشقی است، عجب بیداری است، عجب بینایی است، عجب فهمیده‌ای است و من هم عجب نفهمی‌ام‌، عجب خوابی‌ام! به خدا خودم را می‌گویم، این‌قدر که خودم را می‌فهمم؛ شما ظاهر من را می‌بینید و می‌گویید آدم خوبی است، اما چه می‌دانید بین من و خدا چه گذشته است! خودم نمی‌دانم این حرف درستی است، حالا گاهی می‌زنم؛ اگر نادرست است، می‌بخشد. این حرف را بدون شکایت، بدون گلایه و بدون ایراد و از روی سوزدلم می‌گویم: ‌ای کاش! مرا خلق نمی‌کردی که حالا در بازار دنیا بیایم و فقط گناه بار کنم. این هم شد کار؟!

گر دل‌شکسته می‌خری، ما سخت دل‌شکسته‌ایم                ور خسته می‌پذیری، ما سخت خسته‌ایم

خیلی هست کسی که یقیناً در تمام خلقت در حدّ خودش بی‌نظیر است و هم‌وزن ندارد، چهارزانو روی خاک می‌نشیند و به طرفی اشاره می‌کند که روبه‌روی او افتاده و می‌گوید: الآن «انکسر ظهری»؛ اما من هم باید به تو بگویم که از این بار سنگین گناه، «انکسر ظهری»! دوتایی‌مان «انکسر ظهری» می‌گوییم، اما گفتهٔ ابی‌عبدالله(ع) کجا و گفتهٔ من کجا؟! امشب ما را سوا نکنی! همهٔ ما را چَکی بخر، ما فروش سواکردنی نداریم!

 

عهد با پروردگار در ترک گناه

«فلم یقنع» همام قانع نشد، «فعظم علیه» پس علی(ع) را قسم داد و گفت: به حق پروردگار، حرفت را ادامه بده. امیرالمؤمنین(ع) 110 صفت برای عاشقان خدا بیان کردند. همام چطور گرفت که من شصت‌سال هیچ‌چیزی را نگرفته‌ام! چطور گرفت که جملهٔ آخر که از دهان امیرالمؤمنین(ع) درآمد، جان همام هم از بدن درآمد و رفت. نمی‌خواهد ما برویم، یک‌خرده به‌طرفش راه بیفتیم؛ نمی‌خواهد امشب بمیریم، اما به قول قدیمی‌ها یک قول مردانه به او بدهید که حداقل از امشب به بعد به گناهان کبیره مثل ظلم، زنا، ربا برنمی‌گردیم. خواهرانم، آنها هم به او قول بدهند که به بدحجابی، بی‌حجابی و رابطهٔ نامشروع برنمی‌گردند. این قول را که می‌توانید بدهید؟ نمی‌توانید؟ اگر نمی‌توانید قول بدهید، من هم نمی‌توانم قول بدهم، بلند شویم و برویم! بگوییم این‌قدر مردانگی و انسانیت نداریم که به تو قول بدهیم، پس دیگر برای چه بنشینیم، گریه و دعا کنیم؟

 

این چند کلمهٔ عربی را معنی کنم: «روی عن صاحب لأمیرالمؤمنین یقال له همام کان رجلا عابدا فقال لأمیرالمؤمنین صف لی المتقین قال علیه السلام اتق الله و احسن فان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون، فتثاقل علیه السلام عن جوابه فعظم علیه» امام شروع کرد. این چند کلمه را یک توضیح عاشقانه بدهم، بیشتر دیگر حیا می‌کنم که با او حرف بزنم؛ چون هرچه قول در شب‌های احیا به او داده‌ام، همه را شکسته‌ام و درست به میدان نیامده‌ام. دیگر بس است و نمی‌خواهم از عالم ملکوت بشنوم که بگویی: باز هم دروغ می‌گویی؟ نمی‌خواهم دروغ بگویم!

 

پیام عاشقانهٔ خدا برای بندگانش

یک مقدار عاشقانه معنی‌کردن آن توضیح دارد؛ انگار از پشت سر به من می‌گویند بندگانم را معطل نکن، آنها را زود راه بینداز تا من بیامرزم و بروم. چشم! اگر زنده بودم، معنای عاشقانهٔ این چند جمله را برای شب بیست‌ویکم می‌گذارم. حالا بندهٔ من، واقعاً قصد توبهٔ واقعی داری؟ چند پیغام به تو در قرآن داده‌ام: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 222). بنده‌ام! من به تو سند می‌دهم که عاشق توبه‌کنندگان هستم؛ اگر می‌خواهی توبه بکنی، به زبان امامانت هم به تو پیغام داده‌ام، امام باقر(ع) می‌فرمایند: «کفی بالندم توبة» وقتی پشیمان می‌شوی، این ورود به توبه می‌شود. هنوز کاری هم نکرده‌ای و حرفی هم نزده‌ای، پول‌های خورده را برنگردانده‌ای، زمین‌های بُرده را برنگردانده‌ای، نمازهای نخوانده را نخوانده‌ای، اما همین پشیمانی‌ات تو را وارد حوزه توبه کرد. رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «التائب من الذنب کما لا ذنب له» توبهٔ واقعی کرده‌ای و عین روزی می‌شوی که «کیوم ولدتک امک» مثل روزی می‌شوی که مادرت تو را به‌دنیا آورد. و امام صادق(ع) می‌فرمایند: «ما من عبد اذنب ذنب فالندم علیه» هیچ بنده‌ای گناه نمی‌کند که پشیمان بشود، «الا غفرالله له قبلان یستغفر» همین که پشیمان بشود، بنده‌اش را قبل از توبه‌کردن می‌بخشد؛ حالا تا وقت کند و توبه کند، نمی‌دانم این خدا کیست!

 

بندهٔ خطاکار و خدای عاشق

یک روایت دیگر هم بخوانم و حرفم تمام؛ امام ششم یا یکی از ائمه می‌فرمایند: جوانی در امت‌های گذشته بود که بیست‌سال عاشقانه خدا را عبادت کرد. حالا عبادتش را حتماً از ده-پانزده‌سالگی شروع کرده، بچه که نبوده است. بعد از بیست‌سال گرفتار رفیق بد، حملهٔ هوای نفس و شیاطین درونی و برونی شد، بیست‌سال تمام به انواع گناهان آلوده شد و اصلاً خدا و قیامت و عبادت و زحمات انبیا را یادش رفت. یک‌روز از گناه برمی‌گشت، به خانه آمد. خودش را می‌خواست تر و تمیز کند، در آینه نگاه کرد و دید که موی سر و صورتش سفید شده است. خیلی ناراحت و پشیمان و شرمنده شد، یک دردودل جالبی با پروردگار کرد که تو را از یاد بردم، اشتباه کردم، گول رفیق بد را خوردم، اسیر هوای نفس شدم، لذت‌های گناه مرا بدبخت کرد؛ حالا راه باز است که بیایم؟ خدا از این کارها در دورهٔ خلقت خیلی کرده است، راه باز است؟ صدایی شنید:

آشنا داند صدای آشنا        آری آری جان فدای آشنا

عجب جملات عاشقانه‌ای!

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر         یادگاری که در این گنبد دوار بماند

 

این صدا را شنید: «احببتنا فاحببناک» مرا دوست داشتی، پس دوستت داشتم؛ «ترکتنا فترکناک» با من قطع رابطه کردی، دیدم مرا نمی‌خواهی و به‌ سراغ گناه رفتی، من هم کاری به کار تو نداشتم؛ دیدی که در بیست‌سال گناهت هم آبرویت را نبردم و رهایت کردم، کاری به کار تو نداشتم؛ «عصیتنا» هر گناهی که دلت خواست کردی، من در مقابل تمام گناهانت چه‌کار کردم؟ «فامهلناک» به تو مهلت دادم و گفتم به او وقت بدهم، بلکه بیاید و آشتی کند. «و ان رجعت» حالا دلت می‌خواهد برگردی، «قبلناک» بیا آغوشم باز است و دست رد به سینه‌ات نمی‌زنم.

 

ابی‌عبدالله(ع) واسطه‌ای قدرتمند در شفاعت

مرد و زن پیر و جوان! امشب تنها توان رساندن خودتان را به پروردگار دارید؟ به خودش قسم نه! در سفارشات خودش در قرآن است: «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 35)، تنها که نمی‌توانید بیایید، پس دست در دست یک قدرتمند بگذارید که او شما را به من برساند. امشب شب نوزدهم رمضان و شب قدر است، ولی در تمام کتاب‌هایمان نوشته‌اند شب ابی‌عبدالله(ع) است؛ مرد و زن، همین الآن با پای دل(چون همهٔ ما را قبول می‌کنند) به 1500سال پیش برگردیم و یک طرف میدان کربلا بایستیم، فقط نگاه کنید و گریه کنید! دارد می‌آید و هیچ‌کس غیر از یک شش‌ماهه برای او نمانده است. دیگر کسی را ندارد. نگاهش کنید! روی اسب نشسته و سر بچه از بدن جدا شده است. بچه را بغل گرفته و می‌گوید:

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت                 این گلوی تشنه ببریدن نداشت

لاله‌چینان دستتان ببریده باد          غنچهٔ نشکفته‌ام چیدن نداشت

این که با من سوی میدان آمده          نیتی جز آب نوشیدن نداشت

با شما کاری نداشت، ابی‌عبدالله(ع) را نگاه می‌کنید؟ چه حالی دارد؟ اشک او مثل سیل می‌ریزد، می‌بینید؟ می‌خواهد برگردد، از مادر بچه شرمنده است.

گریه‌ام دیدید و خندیدید وای             کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت

دست من بستید و دست‌افشان شدید          صید کوچک پای‌کوبیدن نداشت

از چه دادیدش نشان یکدیگر              شیرخوار غرق خون دیدن نداشت

برچسب ها :