لطفا منتظر باشید

جلسه نوزدهم دوشنبه (14-3-1397)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1439 ه.ق - اردیبهشت1397 ه.ش
13.18 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

گسترهٔ سفرهٔ نعمت پروردگار در دنیا

از رشته‌های معرفت و شناختی که به انسان کمک می‌کند تا گنج بی‌نظیر سعادت را به‌دست بیاورد، شناخت دنیاست. این‌طور که آیات قران تحلیل می‌کند، دنیا عرصهٔ تجلی‌گاه انواع نعمت‌های مادی و معنوی است. این آیه‌ای که می‌شنوید، مربوط به دنیاست: «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 20)، آیه خطاب به مردم دنیاست و هیچ بوی آخرت نمی‌دهد. با مردمی سخن می‌گوید که موجود هستند و در دوره‌های قبل موجود بودند. «اسباغ» که فعل ماضی آن «اسبغ» شده است و جالب اینکه می‌گوید: من این کار را انجام دادم و تمام کردم و نمی‌خواهم اسباغِ نعمت مادی و معنوی را برای آینده بسازم. سفره را پهن کرده‌ام و دو نعمت مادی و معنوی را هم چیده‌ام؛ نه اینکه حالا بنشینید تا برایتان بچینم.

 

حرف‌های ماضی خدا که با فعل گذشته ذکر شده، تحقق پیدا کرده و نباید به انتظار وقوعش بود؛ اما حرف‌هایی که با فعل مضارع زده، چون صادق و هم محقق‌الوقوع است، یعنی ظهورش قطعی است و شک ندارد و هم وعدهٔ ریشه‌دار تخلف‌ناپذیر است. این افعال ماضی و مضارع قرآن دربارهٔ پروردگار است.

«اسباغ» به‌معنی کامل‌کردن و از باب افعال است. «اسبغ» یعنی من نعمت‌های خودم را سر سفرهٔ این جهان در دو بخش مادیّت و معنویت کامل کردم؛ البته قدیم هم در پی این حرف‌ها بودند، ولی الآن خیلی روشن‌تر ثابت شده است. چه علف‌هایی در باغچه‌ها و بیابان‌ها، بر روی تپه‌ها و در دامنهٔ کوه‌ها سبز می‌شده، بشر گذشته می‌گفت این آرایش است و پروردگار عالم می‌خواسته که زمین، تپه‌ها، صحرا و باغچه‌ها را با رویاندن این علف‌ها آرایش بدهد و این قطعه‌های زمین را خوشگل کند؛ اما الآن معلوم شده که بسیاری از این علف‌ها نقش بسیار مهمی در درمان‌ها و تأمین ویتامین‌ها دارند؛ انواع حیوانات هم همین‌طور، پرندگان هم همین‌طور، دریازیست‌ها هم همین‌طور؛ نعمت‌هایی هم که هر روز در اختیارمان است، مثل حبوبات، سبزیجات، خوراکی‌ها و میوه‌جات هم که معلوم است؛ یعنی چیزی نیست که نیاز بشر باشد و نیافریده باشد. یک کلمه را همیشه یادتان باشد: «وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 34)، کلمهٔ «کل» را آورده است، یعنی آنچه در این زندگی مورد نیازتان بوده، عطا کردم و کم نگذاشتم، دریغ نکردم.

 

حکایتی از فخر رازی

فخر رازی از علمای بزرگ تفسیر غیرشیعه است، من الآن دقیقاً یادم نیست که این داستان را از خودش نقل می‌کند یا از دیگری نقل کرده، اما در تفسیر اوست: چشمم در کنار رودخانه(حالا خودش یا آن که برای او تعریف کرده) به عقربی افتاد که در درشتی و تر و فرزی(چالاکی) کم دیده بودم. حالا ممکن است یکی هم عقرب را ببیند و بگوید این را دیگر برای چه خلق کرده است، اما ما باید همه‌چیز را در آینهٔ همین آیهٔ «وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ؛ هیچ نیازی نداشتید، مگر اینکه من برابر نیازتان نعمت عطا کردم»، بیاوریم.

 

این عقرب در یک خط کوتاهی بالا و پایین می‌رفت، انگار حالت انتظار داشت. یک‌مرتبه دیدم لاک‌پشتی از طول رودخانه به آنجایی رسید که عقرب بغل و کنار خشکی رودخانه است، پهلو گرفت، عقرب روی پشت این لاک‌پشت رفت. لاک‌پشت مسافرش را برداشت و خودش را به‌طرف عرض رودخانه با آن آب سنگین کرد، اما مقاومت لاک‌پشت خیلی شدید بود و او را آب نمی‌برد، دارد عرض رودخانه را می‌رود. ای جنس دوپا:

قطره‌ای کز جویباری می‌رود         از پی انجام کاری می‌رود

«هیچ‌چیزی در این عالم بیهوده و بازی نیست».

سوزن ما دوخت هر جا هرچه دوخت     آتش ما سوخت هر جا هرچه سوخت

ناخدایان را کیاستْ اندکی است                  ناخدای کشتی امکانْ یکی است

ما گرفتیم آنچه را انداختی                   دست حق را دیدی و نشناختی؟

 

باش تا صبح دولتت بدمد و عجله نکن، هیجانی نشو! صد دفعه به من نگو کِی درست می‌شود، چرا این‌قدر شتاب‌زده هستی؟ این شتاب تو باعث شده که هزار جور ایراد به منِ خدا بگیری که یک ایراد هم ندارم. خودت پر از ایراد هستی، خودت را اصلاح کن! چرا به من ایراد می‌گیری و می‌خواهی مرا اصلاح کنی؟ خیلی خدای خوبی است!

با شتاب به پلی رفتم که نزدیک‌تر بود و از روی رودخانه رد شدم. منطقهٔ پردرختی در آن‌طرف پل بود، آخر پل ایستادم تا ببینم لاک‌پشت کِی به دیوارهٔ آن‌طرف رودخانه می‌رسد. وقتی رسید، مثل یک کشتی پهلو گرفت که عقرب به آب نیفتد. وقتی لاک‌پشت خودش را به دیوار چسباند، عقرب روی دیوار خاکی رودخانه آمد و وارد سطح صاف شد، من هم به‌دنبالش رفتم. عقرب به شتاب هم می‌رفت تا به کنار درختی چناری رسیدم که یک جوان خوش‌صورتِ خوش‌سیمایی بغل درخت در خواب سنگینی بود و یک مار کبرای کُشنده به جوان نزدیک می‌شد. مار تقریباً جلوی شکمش را روی سینهٔ جوان آورد، دهانش باز و زبانش را شدید بیرون و داخل می‌برد و آماده بود که این جوان را بگزد و بکُشد. این بخشی از شکم مار که روی سینهٔ جوان بود، عقرب روی کلهٔ مار جفت زد و چنان زهری به این مار زد که مار از روی جوان افتاد، به خودش پیچید و مُرد. عقرب هم برگشت، چون دیگر کارش تمام شد، یعنی مأموریتش خاتمه پیدا کرد.

 

لشکر حق در گاه امتحان

جوان بیدار شد و من داستان را برای او گفتم، گفت: من یک آدم لات عرق‌خور بی‌مزه‌ای هستم، خدا برای چه این‌قدر مواظب من بود؟ برای چه ندارد، دنیا پر از نعمت است که برای تو هم خلق کرده است. عرق‌خور هستی که عرق‌خور هستی، اما در آیه می‌گوید «اسبغ علیکم»؛ بد هستی که برای خودت بد هستی، پروردگار که از رساندن نعمت به تو دست برنمی‌دارد و عقرب هم برای تو نعمت است، چه می‌دانید که تا حالا چند عقرب جلوی خطر را نسبت به ما گرفته است!

جمله ذرات زمین و آسمان         لشکر حق‌اند گاه امتحان

چشم دل باز کن که جان بینی         آنچه نادیدنی است، آن بینی

 

نگاه به دنیا از روی بام معرفت و تواضع

این برای سفرهٔ مادی پروردگار بود؛ عقرب هم نعمت است، نعمت مأمور؛ مار هم نعمت است و اگر دلتان می‌خواهد بفهمید که وجود مار چه نقشی در زندگی بشر دارد و چه نعمت عظیمی است، در اتوبان قدیم کرج و قزوین، به سرم‌سازی سری بزنید تا در آنجا زهر مار را به شما نشان بدهند. شیشه شیشه گرفته و از آن برای سلامت انسان واکسن می‌سازند.

مار هم نعمت است، شیر هم نعمت است، خرس هم نعمت است، خوک هم نعمت است، سگ هم نعمت است. اصلاً هرچه آفریده، نعمت است؛ ولی من با چشم درست نگاه نمی‌کنم و از آن بدم می‌آید و چِندِشم می‌شود. نعمت که چندش ندارد! یک‌دفعه هم از گناهان خودت چِنْدِشت بشود، چرا از نعمت‌های خدا چندشت می‌شود؟ یک‌دفعه هم از خودت دربیا و ببین در دنیا چه خبر است! زندانی‌بودن در منیّت خودت نمی‌گذارد که خیلی از چیزها را بفهمی. وقتی زندانی باشی، همه‌چیز را با وجود خودت ارزیابی می‌کنی؛ اما بیرون بیا و روی بام معرفت و تواضع برو، دنیا را از آنجا نگاه بکن، چه می‌بینی؟

 

معدنی از طلا و نقره در وجود انسان

حالا که خیلی‌ها هیچ‌چیزی نمی‌بینند، فقط خودشان را می‌بینند و چون فقط خودشان را می‌بینند، دائماً از این معدن وجودشان آلودگی و لجن بیرون می‌ریزد. آن هم که خودش را نمی‌بیند، دائماً طلا و نقرهٔ اخلاق و ایمان و عمل از وجودش تراوش می‌کند. پیغمبر می‌فرمایند: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه»، طبیعتاً انسان‌ها معدنی مانند معدن طلا و نقره هستند، اما از خودت بیا بیرون تا این طلا و نقره بیرون بریزد و یک مملکت را آباد بکند. با فساد و گناه، زنا، ربا، اختلاس، ظلم، بداخلاقی و بدطبیعتی که یک مملکت آباد نمی‌شود؛ مردم اگر منتظر آبادی همه‌جانبهٔ این کشور هستند، باید همه‌شان به معدن طلا و نقره تبدیل بشوند، وگرنه آباد نمی‌شود.

 

با یک گل بهار نمی‌شود

حرف آن را می‌توانیم بزنیم، ولی حرف که دردی را دوا نمی‌کند. همه که خوب بشوند، همه که با تربیت بشوند، همه که با ادب بشوند و در کنار هم قرار بگیرند، مملکت را یک‌ساله بهشت می‌کنند؛ اما حالا چهارتا مثل من و شما خوب هستیم و به ناموس مردم کاری نداریم، به دختر مردم کاری نداریم، به پول بانک‌ها کاری نداریم و روی صندلی‌ای ننشسته‌ایم که به کسی ظلم بکنیم. چهل‌سال است که با ما چهارتا از نظر مادیت و معنویت آباد نشده و مشکلات هم حل نشده است. از قدیم هم ضرب‌المثل‌سازهای ایران به ما یاد داده‌اند: با یک گل بهار نمی‌شود و همه باید گل بشوند تا بهاری بر کل این سرزمین حاکم بشود؛ حاکم بر ایرانی که از زمان پیغمبر(ص) مورد توجه پیغمبر(ص) و بعداً مورد توجه ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) بود.

 

علاقهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به سرزمین فارس

اهل آن منطقه در مسجد کوفه نشسته بودند، کسی(روایتش را من خودم دیدم) از در مسجد کوفه به آن بزرگی وارد شد و جمعیت هم نشسته‌اند، امیرالمؤمنین(ع) تمام‌قد از جا بلند شدند و اشاره کردند که در بغل‌دست خودم بنشین. مرد آمد و نشست، حرف‌هایش را زد و عشقش را کرد و رفت. مردم گفتند ما این را تا حالا ندیده بودیم، چه کسی بود که تمام‌قد برای او بلند شدی؟ فرمودند: اهل ایران بود. امیرالمؤمنین(ع) به این کشور علاقه داشت، پیغمبر(ص) به این کشور علاقه داشت. دائماً هم از آینده خبر می‌دادند و به آنها می‌گفتند: شما در آینده مرا رها می‌کنید و ملت دیگری می‌آیند که دین من را به ثریا می‌رسانند.

 

عطای نعمت گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) به مردم ایران

مگر این منطقهٔ ری با کشته‌شدن ابی‌عبدالله(ع) معامله نشده است؟ منطقه به آن که قول داده بودند به آنجا بروی و اعلی‌حضرت بشوی، نرسید و او اعلی‌حضرت نشد، مختار هم تکه‌تکه‌اش کرد و جلوی سگ‌های جهنم انداخت؛ اما خدا بیشترین گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) را به این منطقه داده است. شما دههٔ عاشورا در همه‌جای ایران با طیاره یا ماشین برو، اگر جایی را به‌اندازهٔ گریهٔ تهران پیدا کردی.

 

رویش خار در معدن معصیت و آسیب آن به همهٔ انسان‌ها

ای مردمی که به تربیت دین آراسته نیستید، ای مردمی که به حلال و حرام احترام نمی‌کنید، ای مردمی که به حجاب قرآن و زهرا احترام نمی‌کنید، ای جوان‌هایی که شب و روزتان به گناه آلوده است، چرا به این سرزمین ظلم می‌کنید و نمی‌گذارید آباد بشود؟ با معدن بداخلاقی بودن، با معدن گناه بودن و با معدن معصیت بودن که در جایی گل نمی‌رویاند، بلکه خار درمی‌آید و به پای همه هم می‌رود؛ حتی خوب‌ها هم ضرر می‌کنند، بچه‌های خوب‌ها هم ضرر می‌کنند. می‌گویند نمی‌شود همه خوب بشوند، چرا؟ اگر ما خوب بشویم که بر فراز مردم هستیم، همه خوب می‌شوند؛ اگر ما عاشقانه با مردم برخورد بکنیم، مردم خوب می‌شوند.

 

خلقت بشر بر سرشت توحید

مگر پروردگار مردم را در معدن لجن آفریده است؟ خودش که در سورهٔ روم می‌گوید: «فِطْرَ‌تَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ‌ النَّاسَ عَلَیهَا»(سورهٔ روم، آیهٔ 30)، یک‌نفر را بر سرشت غیر از توحید خلق نکرده‌ام. هر جنینی را که در رحم مادر پرورش می‌دهم، یک قطب‌نما در ذاتش به‌طرف خودم می‌گذارم که به‌طرف من جهت‌گیری داشته باشد. چه کسانی این اخلال در این قطب‌نما را ایجاد کرده‌اند که به جای نشان‌دادن خدا، کفر، زنا، ربا، ظلم و پَستی را نشان می‌دهد؟

 

طرح مصرفی نعمت‌های پروردگار در قرآن

اما شما که هنوز به عقربهٔ قطب‌نمای فطرتتان دست نخورده است و ان‌شاءالله تا آخر عمرتان هم دست نخورد و انحرافی ایجاد نشود! شما آدم‌های سودمندی هستید، ولی فقط چند نفر هستید. همه‌چیز نعمت است، نعمت‌ساز اوست و نعمت‌خور انسان است که طرح نعمت‌خوری را هم در قرآن داده است. پول یک نعمت است که طلا و نقره است و چون نمی‌شود در دست مردم بچرخد، میزان طلا و نقرهٔ خزانه را کاغذ چاپ کرده‌اند. کاغذ حواله است و خودش قیمتی ندارد، قیمتش برای پشتوانه‌اش است. قرآن مجید می‌گوید: «لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 29)، به ناحق پول گیر نیاور، ظالمانه پول گیر نیاور، به غصب پول گیر نیاور، از راه دزدی پول گیر نیاور، از راه تقلب پول گیر نیاور؛ نهایتاً می‌شود: با پول نجس لباس نخر، با پول نجس به زن و بچه‌ات ناهار و صبحانه و شام نده، با پول نجس به مشهد و کربلا نرو که قبول نمی‌شود؛ چون از ائمهٔ ما پرسیدند(در کامل‌الزیارات است): بعضی‌ها به کربلا می‌روند که هیچ‌چیز آنها درست نیست، حضرت می‌فرمایند: یکی از آن چیزهایی که درست نیست، زیارتشان است و آنها زائر نیستند، بلکه سیاح و گردشگر هستند و به‌طرف ابی‌عبدالله(ع) نمی‌روند.

 

خدا طرح مصرف‌کردن نعمت را داده است: «كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 15)، نعمت‌های من را هزینه کنید و و انرژی این نعمت مصرف‌شده را در گردونهٔ شکر بیندازید؛ یعنی بعد از اینکه «كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ»(سورهٔ مؤمنون،‌آیهٔ 51)، از غذای پاکیزه خوردید و انرژی گرفتید، «وَاعْمَلُوا صَالِحًا» و کار درست بکن.

صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را         نیکی چه بدی داشت که یک‌بار نکردی؟

بی‌نماز! حداقل حال که سر سفرهٔ اسباغِ نعمت مادی نشسته‌ای، صبح می‌خواهی بیدار شوی و کره بخوری، پنیر بخوری، شیر بخوری، تخم‌مرغ بخوری، اینها که همه ساخت خداست، بعد از پنجاه‌سال نوبر کن و یک‌بار بلند شو، قبل از اینکه لقمه را تا حلقوم خودت بچینی، دو رکعت نماز بخوان و ببین چه حالی دارد! برای چه مال خدا را می‌خوری و به او سجده نمی‌کنی و به حرفش گوش نمی‌دهی؟ او نعمت را ساخت و عطا کرد، نعمت‌خورش انسان است و به انسان هم طرح داده که نعمت من را می‌خوری و انرژی می‌گیری، در کجا مصرف کن.

 

هزینهٔ درست نعمت و رحمت پروردگار

باران خیلی سختی سر شب در مدینه آمد(من در یک کتاب قرن هفتم من دیدم که در ایران هم نوشته شده است) و تمام این جاده‌ها و کوچه‌ها گِل شد، چون مدینه خاک و رمل بود. یکی هم فردا صبح مُرد و جنازه‌اش را دم مسجد آوردند. پیغمبر(ص) او را می‌شناخت؛ یک آدم تند و تیز و به قول خودمان، «نیمچه لاتی» بود. حالا تمام لات که نبود، نیمچه لات بود؛ یعنی نیمچه نمازی و نیمچه روزه‌ای، تا ببینیم چه می‌شود. نیت رسول خدا(ص) در باطن خودش این بود که نماز این مرده را نخواند، اما جبرئیل نازل شد و گفت: باران دیشب را دیدی؟ هیچ‌کس بیرون نبود و تمام کوچه‌ها از شدت باران گِل شده بود. این بندهٔ خدا که مرده است، دیشب فهمید یک‌نفر گرفتار است، تا زانو و مچش در گِل بود، اما این گِل‌ها را مرتب رد کرد تا به درِ خانهٔ آن گرفتار رفت و گرفتاری او را حل کرد و برگشت. الآن خودش گرفتار است، نمی‌خواهی نمازش را بخوانی؟ تو بیا بگو او را بیامرز، من می‌آمرزم. نعمت را در یک شب هزینه کرد! پیاده برود و خودش را به گِل و لجن بزند تا یک نانی، یک کفشی، یک لباسی یا یک پولی به مستحقی بدهد. نعمت را کجا باید هزینه کرد؟ الآن کجا هزینه می‌شود؟

 

خواب غفلت انسان در دنیا

من نمی‌گویم چرا، سؤال عاطفی می‌کنم؛ من که دو روز دیگر تمام طرف راست بدنم را روی خاک خالی می‌گذارند، درِ آن را می‌بندند و برمی‌گردند، این بدن من در دنیا چه نیازی به فرش ابریشم دارد که شش‌تا در سالنم بیفتد، پنج‌تا هم در پنج اتاقم که متری سی‌میلیون و چهل‌میلیون است؟ من که دو روز دیگر نمی‌گذارند جنازه‌ام را در تهران تشییع بکنند و حتماً باید با ماشین قبرستان بیاید و من را در یک قطعه آهن بیندازند! حالا بدنم که دو روز دیگر می‌خواهد در آن لگن دراز برود، چه نیازی دارد که سوار ماشین یک‌میلیاردی با دستگیرهٔ طلا یا طیارهٔ خصوصی بشوم؟

اینها همه محصول خواب‌بودن است. فرش‌های ابریشم را بفروش، بیست‌تا دختر و پسر که برای پنج‌میلیون خرج عروسی‌شان گیر هستند، کار آنها را راه بینداز تا خدا کارت را راه بیندازد. مردن روی آن فرش متری سی‌میلیونی چه مزه‌ای دارد؟ روی فرش عمل صالح و ایمان بمیر که خیلی می‌ارزد، نه فرش ابریشم!

 

پرهیز از معاملات کمرشکن در زندگی

به‌اندازه زندگی‌تان – مرکب، مسکن، ملبس و طعام- به‌دنبال دنیا باشید، اما اسراف نکنید و وارد معاملات سنگین کمرشکن آبروبَر نشوید. معمولی زندگی‌کردن بیشتر به آدم خوش می‌گذرد. نمی‌دانم چه کسی یک تشابه اسمی با ما دارد، هتل‌های سی-چهل طبقه در جای دیگر دارد و اینجا هم لب همین دریاچهٔ مصنوعی که من تا حالا آنجا را ندیده‌ام و نرفته‌ام که ببینم آن دریاچه چه هست! می‌گویند فروشگاه‌های عظیمی ساخته که روی تشابه اسمی با ما، اسم من هر چندروز یک‌بار در این موبایل‌ها می‌آید که بندهٔ خدا با این منبرهای اخلاقی و عرفانی، چه نیازی دارد که چهارصد-میلیارد ساختمان در اینجا ساخته و هتل چهل طبقه آنجا ساخته است؟! چه‌کار می‌کنید؟ طرف که زنده است و در تهران هم است، پای منبری، یک تلفنی که آقا این مِلک چهل طبقهٔ هتل که چند طبقه‌اش سوخت، برای شماست؟ آن شهر فروشگاهی برای شماست؟ حداقل به ادارهٔ ثبت سر بزنید، اسم من را به رئیس ثبت بدهید و بگویید در کامپیوتر نگاه کند؛ اگر ملکی در کل کشور به‌نام من بود، بیایید تا من به‌نام شما کنم. من قبرم را هم کَنده‌ام، وصیتم را کرده‌ام، کارهایم را کرده‌ام و دارم می‌روم؛ من هتل چهل طبقه را می‌خواهم چه‌کار!

 

دنیا آن‌قدر ندارد که بر او رَشک بَرَم        یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورم

عارفان هرچه ثباتی و بقایی نکند            گر همه مُلک جهان است، به هیچش نخرند

ای که بر مُلک پشتِ زمینی، همه‌وقت آنِ تو نیست              دیگران در شکم مادر و پشت پدرند

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز              مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

 

عشق و مستی در زندگی با خدا

دین خودتان را بر سر دنیایتان نگذارید، آخرتتان را بر سر دنیایتان نگذارید و با خدا زندگی کنید که زندگی با خدا این‌قدر خوش است! زندگی با خدا خیلی عشق دارد! عشقی دارد گوش‌دادن به حرف‌های خدا! عشقی دارد که بچه‌ها هنوز بیدار نشده‌اند، آدم پنج دقیقه گوشهٔ فرش را بلند کند و صورتش را روی کف زمین بگذارد و بگوید: محبوب من! با تو هستم و از تو جدا نمی‌شوم؛ محبوب من! تو هم مرا رها نکنی.

این‌قدر لذت دارد! نیم‌ساعت یا سه‌ربع به اذان صبح بلند شو و به حیاط یا گوشهٔ آپارتمانت برو، بدون صدا و آرام، فقط دو قطره اشک به عشقش بریز، چشمت را پاک کن و داخل برو. کیفی دارد! مستی دارد! این را در کتاب ندیدم و از علمای گذشته در بچگی‌ام شنیده‌ام که وقتی ملائکه پرونده یکی را می‌بینند، می‌گویند: آماده باش که باید به جهنم بروی.

چقدر باادب است، می‌گوید: چشم، حقم است؛ حتماً حق خدا را ادا نکرده‌ام و باید بروم، خودم می‌روم، فقط راهنمایی‌ام کنید؛ اما خطاب می‌رسد: او را برگردانید! ملائکه می‌گویند: آن علتی که بالاخره او را نجات بدهد، در پرونده نیست. خدا می‌فرماید: گوهری پیش من دارد که خیلی می‌ارزد! ملائکه می‌گویند: خدایا! چطور در پرونده‌اش نیست؟ خطاب می‌رسد: آن را پیش خودم نگه داشته‌ام؛ او گاهی شب‌ها بلند می‌شد و یک یاالله می‌گفت، یک قطره اشکی می‌ریخت که من آن اشکش را پیش خودم نگه داشته‌ام.

 

برچسب ها :