جلسه بیست و دوم *احیا سوم* پنجشنبه(17-3-1397)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- الف) کلام خدا دربارهٔ ساختمان انسانیت در قرآن
- - آفرینش انسان از مادهای پست و بیارزش
- - عطای حیات ویژهٔ پروردگار به آدم و سجدهٔ ملائکه بر او
- - حقیقتِ باطنِ سجدهٔ ملائکه بر آدم
- - پنج اسم رهاییبخش نزد پروردگار
- ب) کلام خدا دربارهٔ انسان در حدیث قدسی
- - سخن نخست: عشق والای خدا به بندگانش
- - سخن دوم: خدا و انسان، راز یکدیگر
- فیض همیشگی پروردگار و کنارهگیری انسان از جریان فیض الهی
- قاطر چموش، مَرکب انسانهای فراری از جریان فیض خدا
- عشوهگری زنان و دختران، بدترین عضو قاطر افسارگسیخته
- مقام اسفل سافلین در انتظار راکبین قاطر چموش
- شب قدر، بهترین زمان برای بازگشت به حقیقت انسانیت
- شهادت کودک به پاکی یوسف(ع)
- شهادت به وحدانیت و پاکی پروردگار در پاکترین نقطهٔ عالم
- پذیرش بندگی از سوی خداوند
- شب قدر، شب عاشقی با نام حسین(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
هیچ ساختمانی در جهان هستی از نظر کیفیت عظیمتر از ساختمان انسانیت نیست. بدن انسان با بدن موجودات زنده مشترک است، ولی حقیقت و واقعیت انسان، اختصاصی و ویژه است که این حقیقت در موجودات غیبی و شهودی نمونه ندارد. یک آیه از قرآن و دو سخن از پروردگار مهربان که بیرون از قرآن است، دراینزمینه میشنوید:
الف) کلام خدا دربارهٔ ساختمان انسانیت در قرآن
خدا در سورهٔ مبارکهٔ اسراء میفرماید: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 70)، با توجه به اینکه اهل حال، اهل دل، اهل معرفت و اهل تحقیق فرمودهاند لفظ کثیر در این آیه بهمعنای کل است و این در خود قرآن مجید هم سابقه دارد که کثیر بهمعنای کل باشد؛ چنانکه در آیه میفرماید: «أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 223)، آیا واقعاً معنی آیه این است که بسیاری از شیاطین دروغگو هستند و کمی از آنها راستگو؟ آن که طبع شیطنت دارد، نمیتواند صداقت داشته باشد؛ چون طبع شیطنت، شرارت است؛ بنابراین اگر میگوید کثیری از شیاطین دروغگو هستند، معنیاش این است که کل شیاطین دروغگو هستند. از زمان آدم تا حالا -چه شیاطین جنّی، یعنی پنهان و چه شیاطین انسی- به بنیآدم دروغ گفتند. نیازی هم به استدلال نیست و خودتان در همین هفت-هشتساله دیدهاید و شنیدهاید که شرق و غرب به شما دروغ گفتهاند. این طبع شیاطین است و آنکسی هم که در داخل مملکت به مردم دروغ میگوید، او هم طبع شیطانی دارد که نمیتواند راست بگوید؛ نمیشود گفت چرا راست نمیگویی، طبع شرارت دارد و این سؤال بیجاست که چرا راست نمیگویی! دروغ طبع اوست؛ بنابراین باید آیه اینگونه معنا بشود:
عطای ارزش به انسان: «كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»، ما به انسان ارزش دادیم؛ با بدن به او ارزش دادی؟ قویتر از این بدن را خیلی از حیوانات هم دارند، با چهچیزی به او ارزش داده است؟ عقل، خرد، اندیشه و قدرت تفکر. عقل یک نور آسمانی است که انسان، چراغدان آن در این عالم است. عقل جلوهٔ معنویت وجود مقدس حضرت حق است.
انسان، عزیزترین مهمان خدا در عالم: «وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»، ما عدهای را مقیم جنگل قرار دادیم، عدهای را مقیم صحرا قرار دادیم، عدهای را مثل کرمها مقیم زیر خاک قرار دادیم؛ اما هرچه زمین و دریاست، همه را برای انسان قرار دادم، چون عزیزتر از این مهمان در عالم ندارم و پذیرایی من در سطح تمام زمینها و دریاهاست.
پاکترین غذاها برای انسان: «وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ»، مثل جنگلیها و مثل کرکس و عقاب و کرمهای در لجن، لاشهٔ مردهٔ گندیده را روزیِ انسان نکردم و پاکیزهها را سر سفرهٔ او قرار دادم. دانههای نباتی، حبهها، سبزیجات، میوهجات، حبوبات و هرچه پاک در کرهٔ زمین بوده است، روزیِ او قرار دادم تا از هر کدام آن استفاده بکند. شیر حلال، گوشت حلال، مواد حلال، اینها در یک محدوده است؛ سفرهای خشکی و دریایی و خوردنیها در محدودهٔ بدن هستند، اما کرامت اول آیه محدودهٔ غیب و هستی است؛ چون عقل است و عقل نور است، منشأ نور هم نوراللّه است که نمیشود ارزش آن را ارزیابی کرد.
برتری انسان بر دیگر مخلوقات عالم: پایان آیه هم میگوید: «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»، بر تمام مخلوقاتم به او مزیت و برتری دادم. تمام موجودات را از نظر ارزش مادون او و او را مافوق کل قرار دادم، فقط از خودم بالاتر نیست؛ یعنی من بالاترین مقام هستم، انسان بعد از من است و کل موجودات هم بعد از انسان هستند. انسان وسط عرصهگاه الهیّت من و مخلوقیت کل موجودات است. این جایگاه وجود و حقیقت ماست، نه بدن ما.
- آفرینش انسان از مادهای پست و بیارزش
اوّلین نفری را هم که میخواست از ما خلق بکند، به تمام فرشتگان فرمود: موجودی را خلق میکنم، میبینید که بیحرکت است، آن خلقت بدنی هیچ که «مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّار»(سورهٔ الرحمن، آیهٔ 14) است، «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 26) است، «وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 12) است؛ مگر یک تریلی خاک چقدر میارزد؟ قیمت یک اسپرم در صلب پدر یا اُوول در رحم مادر چند است؟ مادهٔ اوّلیه جسم تو نجس است، چون خیلی پَست است و نطفه هم متعفن هست.
- عطای حیات ویژهٔ پروردگار به آدم و سجدهٔ ملائکه بر او
لذا به ملائکه گفت: میبینید این موجود روی زمین افتاده است و هیچچیزی نیست؛ خاک است، گِل است، لجن است، «حَمَإٍ مَسْنُونٍ» است؛ اما «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 29)، وقتی با حیات ویژهای در او جلوه کردم، آنقدر ارزش پیدا میکند که بر کل شما واجب است به او سجده کنید.
- حقیقتِ باطنِ سجدهٔ ملائکه بر آدم
البته اینجا یک نکته بگویم و بروم؛ نمیتوانم کنار آن بایستم و یکی-دو ساعتی وقت میخواهم. من بگویم و شما هم بشنوید، اوّل من مدهوش بشوم و بعد هم شما. کل ملائکه سجده کردند، ولی این آدم که از روح الهی به او دمیده شده بود، در حقیقتِ باطن، آدم برای ملائکه قبله بود و آن که سجده بر او واقع شد، علی(ع) بود:
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
- پنج اسم رهاییبخش نزد پروردگار
وگرنه خودش چقدر میارزید که همهٔ فرشتگان به او سجده کنند؟ امام صادق(ع) میفرمایند: وقتی خودش بر اثر نزدیکشدن به میوه آن درختی که او را منع کرده بودند، گرفتار تاریکی شد و گریه میکرد، خدا به جبرئیل گفت: برو، خیالش را راحت کن و او را از غم و غصه دربیاور. گفت: خدایا! با او چهکار کنم؟ به جبرئیل خطاب رسید: پنج اسم به تو وحی میکنم، برو کنار او بنشین و بگو که مرا به این پنج اسم قسم بدهد. من پیش خودم قسم خوردهام که هر کسی مرا به این پنج اسم قسم بدهد، رد نکنم.
ب) کلام خدا دربارهٔ انسان در حدیث قدسی
- سخن نخست: عشق والای خدا به بندگانش
عظمت انسان مادون حق و مافوق همهٔ مخلوقات است، ولی در باطن چه خبر است؟ آنجا چه خبر است؟ لذا فرمود: «خَلَقْتُ الْأَشْیآءَ لِأَجْلِک، وَ خَلَقْتُک لِأَجْلی»، ای انسان! کل آسمانها و زمین را بهخاطر تو و تنها تو را بهخاطر خودم آفریدم؛ همه برای تو و تو برای من! عشق از این بالاتر میشود؟ نمیشود؛ عشق در چه حد است که کل عالم را برای یک موجودش آفریده و این موجود را برای خودش آفریده است.
- سخن دوم: خدا و انسان، راز یکدیگر
من راست میگویم و این سخن دوم را نمیفهمم؛ الفاظش را میدانم، اما درک نمیکنم. حرف خدا این است: «الانسان سرّی و انا سرّه»، منِ خدا در تمام این عالم و در بین موجودات یک راز دارم که آنهم انسان است وخودم هم راز او هستم. این همانی نیست که در قرن چهارم برای ما خواندهاند:
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی که یک سر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از او شوریدهتر بی
فیض همیشگی پروردگار و کنارهگیری انسان از جریان فیض الهی
امشب بنا ندارم با شما حرف بزنم و با خودم حرف میزنم. عشق او یکطرفه است یا تو عشق را یکطرفه کردهای؟ او که سرِ عشقش مانده است، تو چه؟ اگر سرِ عشقش نمانده بود، پیغمبر(ص)، علی(ع)، زهرا(س) و حسن و حسین(علیهماالسلام) را برای ما قرار نمیداد؛ حتی ماه رمضان را برای ما قرار نمیداد و همه را تعطیل میکرد و میگفت نمیخواهم اینها را به شما عطا کنم، شما ارزش آن را ندارید؛ اما فیض جریان دارد، ولی خیلیها از جریان این فیض و از جریان آن عظمت مقام انسانیت کنار کشیدهاند و بد مرکبی هم برای فرار از این فیوضات سوار شدهاند. امیرالمؤمنین(ع) از مرکبی که آنها سوار شدهاند، در «نهجالبلاغه» به قاطر چموش تعبیر میکنند و میگویند این قاطر در اختیار صاحبش نیست، بلکه قاطر افسار گسیختهای است که راکب را میبرد، هیجان دارد و حرکات ناموزون میکند. این قاطر چموش وقتی آرام میشود که سوار خود را به جهنم تحویل بدهد و در آنجا دیگر آرام میشود.
قاطر چموش، مَرکب انسانهای فراری از جریان فیض خدا
این قاطر چیست؟ من ترکیب این قاطر را نمیتوانم در یک شب برای شما بگویم. من حرف مولا و پروردگار و اهلبیت(علیهمالسلام) را میزنم: یک عضو این قاطر، رباست؛ یک عضو این قاطر، زناست؛ یک عضو این قاطر، فسادهای اخلاقی باطنی مثل کبر، حسد، بخل، تنگنظری، بدبینی، طمع و حسد است؛ یک عضو این قاطر که بهنظر میآید پروردگار عالم به پیغمبر(ص) میگوید: اگر این عضو به تو رو کرد، فقط به من پناه بیاور؛ چون زور هیچکس جز من به این عضو نمیرسد و آنهم زنان و دختران زیبارویِ عشوهگرِ طنازی هستند که خود را در معرض دید همگان قرار میدهند. این یکی از بدترین عضوهای این قاطر است.
عشوهگری زنان و دختران، بدترین عضو قاطر افسارگسیخته
اگر میخواهید خودتان هم به قویترین تفسیرهای این سوره مراجعه کنید! «وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ»(سورهٔ فلق، آیهٔ 4)، «نفاثات» جمع مؤنث است؛ حبیب من! از زیان زنان و دخترانِ جوان، عشوهگر و طناز که با بدن، صورت، مو، حرکات و تُن صدا بدترین گره را در زندگی مردم میاندازند، به من پناه بیاور. آنها میدمند و دین را در دمیدن نابود میکنند، شرف انسانی را آتش میزنند، غیرت را به باد میدهند، مرد را بهراحتی از زن و بچهاش جدا میکنند، طلاق را فراوان میکنند و زنا را گسترده میکنند. این هم یک عضو این قاطر چموش است.
مقام اسفل سافلین در انتظار راکبین قاطر چموش
انسانی که اینقدر عظمت داری، انسانی که اینقدر مقام داری، انسانی که اینقدر کرامت به تو دادهاند، به چه دلیل بر این قاطر چموش سوار شدهای و خودت را به «رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»(سورهٔ تین، آیهٔ 5) پستترین پستها رساندهای؟ آیا در قیامت قابلجبران است که من را صدا بزنند و بگویند ارزشهایت را چهکار کردی؟ آن روحی که من در تو دمیدم، چرا اینقدر لجنمال کردهای؟
شب قدر، بهترین زمان برای بازگشت به حقیقت انسانیت
آنهایی که سوار این قاطر هستند(تعبیر امیرالمؤمنین(ع) است)، بهترین وقت پیادهشدن از این قاطر و برگشت به حقیقت انسانیت به فرمودهٔ پیغمبر(ص) و ائمهٔ ما امشب است. دراینزمینه حرفم تمام که بعضیهایمان با اختیار خودمان -البته نه همهٔ ما، یکی هم من- کجا بودیم و کجا رفتیم؟ حالا ببینیم چگونه امشب درِ بهشت جمال، درِ بهشت کمال، درِ بهشت رحمت و درِ بهشت مغفرت، به روی ما باز است؟
شهادت کودک به پاکی یوسف(ع)
یوسف(ع) در اوج حکومتش در کنار پنجره نشسته بود و بیرون را تماشا میکرد، یکنفر را دید که با لباس کهنه رد شد، دلش سوخت و به یک مأمور گفت: این آقا را صدا کن که بیاید و من ببینم. مأمور آمد و گفت: آقا، حاکم مملکت میخواهد شما را ببیند. گفت: باشد! آمد، با هم صحبت میکردند؛ یعنی حاکم مملکت با یک ژندهپوش، با یک پابرهنه، با یک دمپایی به پا مینشیند؟ خصلت یوسفی اگر باشد، بله مینشیند و مشکلی نیست. یوسف(ع) حرف میزد که جبرئیل نازل شد و گفت: یوسف، یادت هست که از دست زلیخا فرار کردی، پیراهنت را از پشت سر گرفت و پاره شد، در جا شاه وارد کاخ شد و دید که دنبال هم کردهاید، خانم شاه پیشدستی کرد و گفت: آیا درست است جوانی را در کاخ بیاوری که به من نظر بد داشته باشد؟ «وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 26)، بچهٔ فهمیدهای در آنجا بود که به شاه گفت: در جا داوری نکن؛ اگر پیراهن زلیخا از جلو پاره شده، این دنبال او کرده و اگر پیراهن یوسف از عقب پاره شده، این دنبالش کرده است و خواسته بگیرد، یوسف هم خواسته فرار کند که پیراهن پاره شده است. یادت هست؟ گفت: یادم است. گفت: آن که به پاکی تو شهادت داد، این مرد است.
شهادت به وحدانیت و پاکی پروردگار در پاکترین نقطهٔ عالم
این مرد فقط یکبار هم به پاکی یوسف(ع) شهادت داد، اما بیست، 25، سی، چهل، پنجاه، شصتسال است که داریم به پاکی تو شهادت میدهیم و در رکعت سوم و چهار نماز میگوییم: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»، یعنی شهادت ما به وحدانیت و پاکی تو اندازهٔ او نیست؟ یعنی میخواهی ما را راه ندهی؟ ما که گاهی برای شهادت به وحدانیت تو صورت روی خاک گذاشتهایم؛ آنهم نه در تهران و اصفهان و شیراز، بلکه در حرم ابیعبدالله(ع)، یعنی میخواهی ما را راه ندهی؟
پذیرش بندگی از سوی خداوند
اهل حالی را دفن کردند(در تفاسیر قرآن دیدم) که رفیق خیلی خوبی داشت و او هم بیارتباط با آنطرف نبود. شبی خواب رفیقش را دید و گفت: با تو چهکار کردند؟ گفت: هیچ، آسان گذراندم. گفت: چطوری آسان گذراندی؟ گفت: دو فرشتهٔ پروردگار آمدند و اوّلین سؤالشان این بود که «من ربک» پروردگارت کیست؟ گفتم: من جواب شما دو تا را نمیدهم. گفتند: مجبور هستی که جواب بدهی! گفتم: هیچ اجباری ندارم، برای چه از من میپرسید که خدای تو کیست؟ شما از پروردگار بپرسید، نه از من؛ من چهکاره هستم؟ از پروردگار بپرسید خدایا این که صورتش روی خاک است، به بندگی قبولش داری؟ اگر گفت نه، من چه خاکی به سرم کنم؟ جواب شما را چه بدهم؟
شب قدر، شب عاشقی با نام حسین(ع)
محبوب ما، معشوق ما، آقای ما، خالق ما، رازق ما، راحم ما! امشب فقط شب قدر نیست، امشب شب حسین توست. دست ما خالی و باز است، نمیرویم؛ پر کن و ما را برگردان. یک کلمه بگو که گذشتهتان را بخشیدم؛ میگویی، به خودت قسم میگویی!
عشقبازی کار هر شیاد نیست این متاع، دام هر صیاد نیست
عاشقی را قابلیت لازم است طالب حق را حقیقت لازم است
عشق از معشوق اول سر زند تا به عاشق جلوهٔ دیگر کند
شاهد این مدعا خواهی اگر بر حسین و حالت او کن نظر
روز عاشورا چو در میدان عشق کرد رو را جانب سلطان عشق
بارالها! این سرم، این پیکرم این علمدار رشید، این اکبرم
این سکینه، این رقیه، این رباب این عروس دستوپا در خون خضاب
این من و این ساربان، این شمر دون این تن عریان میان خاک و خون
«حسین جان! آنها همه یکطرف و 72 نفر هم یکطرف!».
این من و این ذکر یا رب یا ربم این من و این نالههای زینبم
پس خطاب آمد ز حق کای شاه عشق ای حسین ای یکهتاز راه عشق
گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده برکش، من به تو عاشقترم
هرچه بودت، دادهای در راه ما مرحبا صد مرحبا خود هم بیا
خود بیا که میکشم من ناز تو عرش و فرشم جمله پاانداز تو
«از کجا بیاید؟ از زیر دست و پای شمر!».
خود بیا لیک تنها میا در بزم یار خود بیا و اصغرت را هم بیار.