جلسه بیست و چهارم شنبه (19-3-1397)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- آیات قرآن، نور روشنگر
- -فهم انسان از قرآن در حدّ مرتبهٔ الفاظ
- -فروتنی و متلاشیشدن کوه از شنیدن قرآن در مرتبهٔ الفاظ
- -داوری انسانهای باانصاف دربارهٔ قرآن
- دقت در آفرینش شتر، اقرار به وجود آفریدهٔ آن
- -سفر بدون توشهٔ شتر در کویر
- -قدرت و برکت در اعضای شتر
- -دقیقترین جرثقیل جهان
- چشم نابینای انسان در شناخت خدا
- مراتب نزول قرآن از ملکوت تا ناسوت
- خاک، آغاز و پایان آفرینش انسان
- حکایتی شنیدنی
- احاطهٔ دو نور الهی برای رسیدن انسان به گوهر سعادت
- -نخست، شناخت خدا
- -دوم، شناخت خود
- -سوم، شناخت راه
- -چهارم، شناخت دنیا
- -پنجم، شناخت راهنمای راه
- کلام آخر، خدای دوستداشتنی ما
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آیات قرآن، نور روشنگر
-فهم انسان از قرآن در حدّ مرتبهٔ الفاظ
آیات قرآن که نور محض است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174)، جالب آیه این است که خطاب آن به پیغمبر نیست، یعنی نمیفرماید «أَنْزَلْنَا إِلَيْكُ نُورًا مُبِينًا» و این نزول به ما مربوط است. خدا هیچچیزی را برای درک رسول خدا(ص) حالت نزول و پایینآمدن نمیدهد، حقیقت برای او مُنکَشف است. خدا میداند که قرآن در چه مرتبهای است و خلق هم از آن مرتبه بیخبرند. پیغمبر(ص) همان مرتبهٔ علمی عندالله را میگیرد و ما مرتبهٔ الفاظ را میگیریم. معلمی مثل خود پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام)، باید این مرتبهٔ نازله را به ما بفهمانند تا در حد گنجایش خودمان، مرتبهٔ رفیعه را بفهمیم؛ البته نه بهاندازهٔ گنجایش پیغمبر، چون طاقت آن را هم نداریم و اگر به ما گنجایش نداده بود، با شنیدن همین مرتبهٔ نازله هم متلاشی میشدیم.
-فروتنی و متلاشیشدن کوه از شنیدن قرآن در مرتبهٔ الفاظ
خدا میفرماید: «لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّٰه»(سورهٔ حشر، آیهٔ 21)، اگر قرآن را نازل میکردم، البته نه در آن لباس حقیقتِ علمیاش پیش خودم و آن مرتبهٔ اصیلش را پایین نمیآوردم، هیچکسی تحمل دریافتش را نداشت؛ ولی اگر همین مرتبهٔ نازلهاش که الفاظ است و معانی الفاظ را به کوه نازل میکردم، «عَلَىٰ جَبَلٍ» یعنی یک کوه نامعلوم، چون «الف» و «لام» ندارد. حالا شما هر کوهی را در نظر بگیرید، چون «جبل» نکره است؛ اگر میگفت «عَلَىَ الجَبَلٍ»، یعنی کوه معیّنی که میشناسید. حال شما سلسله جبال هیمالیا را در نظر بگیر، اگر همین مرتبهٔ نازله را به کوه وصل میکردم، به انسان میگوید: با دو چشم خودت میدیدی(نه با چشم دل) که این سلسله جبال هیمالیا بهشدت دچار فروتنی و خاکساری میشد، بعد از فروتنی هم کلاً متلاشی میشد و هیچچیزی از آن نمیماند.
-داوری انسانهای باانصاف دربارهٔ قرآن
اما این گنجایش را به شما دادم که شما را متلاشی نمیکند. عدهای از شما که آدمهای باانصاف و به قول سورهٔ رعد، «اولوالألباب» هستند، یعنی عقل قاتی ندارند و یک عقل خالصی دارند؛ عقلشان با صدجور فرهنگ شرق و غرب قاتی نیست که حالا آیات من را بشنوند و بگویند چیست! «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 19)، آنهایی که خرد خالص دارند، یک داوری راجعبه قرآن من میکنند، البته آنهم بعد از نزولش و نه در مرتبهٔ علمی ملکوتیاش و میگویند حق است، کل این سخنْ راست است، کل این سخنْ حقیقت است.
در این آیهای که خوانده شد، اصلاً پروردگار عالم رودرروی با پیغمبر(ص) نیست و پیغمبر(ص) با مرتبهٔ نهایی کتاب خدا -آنهم نه با گوشش، بلکه با دلش- در ارتباط است. دل عجب گنجایشی و عجب صلابتی دارد، از کوهها سنگینتر! متأسفانه این سلسله مراتب باید بهخاطر ما طی بشود.
دقت در آفرینش شتر، اقرار به وجود آفریدهٔ آن
خیلی از جاهای قرآن باعث غصهٔ ما میشود؛ مثلاً میخواهد به ما بگوید که این عالم خدا دارد، یکی از دلایلی که در قرآن اقامه میکند که جهان کارگردان دارد، این است(به من میگوید، از بس که پایین زندگی میکنم): «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ»(سورهٔ غاشیه، آیهٔ 17)، در آفرینش شتر دقت نمیکنید که چگونه آفریده شده است؟ میخواهد خودش را به من معرفی بکند که من خدای تو هستم، من رزّاق و محیی تو هستم، من ممیت تو هستم، پای شتر را وسط میکشد که شتر را نگاه کن، نگو این عالم خدا ندارد! چرا دروغ میگویی؟ عالَم خدا دارد و اگر خدا نداشت، پس چه کسی شتر را با این دقت در آفرینش آفریده است؟
-سفر بدون توشهٔ شتر در کویر
این شتر را هم برای خیابان ولیعصر و اتوبان آیتالله صدر نیافریدهام! آنجا که میخواهید بروید و بیایید، ماشین و موتور و دوچرخه دارید، شتر نمیخواهد؛ چون نیازمند هستید و بودهاید که بارهای سنگین شما از جادههای سخت کویر و کوهستانی لب دره منتقل بشود، شتر را برای کویر آفریدم. حالا به من میگویی کویر که آب ندارد، میگویم چرا عجله میکنی؟ من خلقت شتر را بهگونهای قرار دادهام و حالیاش کردم که الآن در این بیابان بین گرمسار و قم روی تو بار میگذارند و میخواهند به کرمان ببرند، آب مسیر راهت را بخور که ده شبانهروز آب در این کویر پنجاه درجه داشته باشی، چون کویر آب ندارد.
-قدرت و برکت در اعضای شتر
بعد هم زانویش را بهگونهای درست کردهام که سنگینترین بارهای شما را میبرد؛ و در شیر، گوشت و کُرک و پشمش، برکت قرار دادهام.
-دقیقترین جرثقیل جهان
شکل ساختمانش هم از دقیقترین جرثقیلهای جهان تا الآن دقیقتر است. برخلاف سایر بارکشان که باید بخوابانی و آن را بار کنی. قد او از تو بلندتر است و تو با رفیقت نمیتوانی دویستکیلو گندم و جو و نخود و لوبیا بلند کنید و روی او بگذارید؛ اگر میخواستید ایستاده بار او کنید، دائم باید یک نردبان دو-سه پلهای به کمرتان میبستید و آن را مرتب با خودتان به اینطرف و آنطرف میبردید. به او گفتهاند که وقتی میخواهند روی تو بار بگذارند، بخواب! و اگر هر حیوانی را خوابیده بار بکنید، بلند نمیشود! نمیتواند بلند شود، چون تمام زمینههای جرثقیل در خلقت این است و با قواعد دقیق جرثقیلی بلند میشود.
چشم نابینای انسان در شناخت خدا
در عالم چه خبر است؟ چطوری تو را گم کردهاند، تو که همهجا پیدایی!
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است، آن بینی
یک چشم دیگر باید پیدا کرد! سیدالشهدا(ع) -فدای غلام سیاهش بشوم- در دعای عرفه با تمام وجود عرض میکنند: «عمیت عین لا تراک» کور باشد آن چشمی که تو را نمیبیند، تو که از همهچیز آشکارتر هستی! حالا پیش امیرالمؤمنین(ع) برو و بگو خدا را چگونه شناختی؟ نه اسم خورشید را میبرد، نه افلاک، نه سحابی، نه کهکشان، نه ستارگان، نه باغ، نه گردش عالم، بلکه میگوید: «یا من دلّ علی ذاته بذاته» من او را با خودش شناختم. این هم برای من قابلدرک نیست که میخواهم او را بشناسم، بعد او را که نمیشناسم، با خودش شناختم! این چیست؟ واقعاً این چه فلسفه و عرفان بسیار پیچیدهای است؟
یا به زینالعابدین(ع) بگو که شناخت خودت را از خدا بیان کن، فقط دو کلمه میگویند! یک کتاب پانصد صفحهای که مقالهٔ چهل دانشمند خارجی را نمیگویند که 39تای آن مسیحی و غیرمسیحی هستند و یک مقالهاش برای یکی از دانشمندان مسلمان مصری است. به ما نمیگویند من توحیدم را در پانصد صفحه نوشتهام، برو و ببین! فقط دو کلمه میگویند، یعنی قرب به حق تا کجا؟ لمس حق تا کجا؟ فهم حق تا کجا؟ یابنرسولالله! خدا را چطوری شناختی؟ دو کلمه: «بک عرفتک» با خودش خودش را شناختم. این جمله چه معنی دارد؟
مراتب نزول قرآن از ملکوت تا ناسوت
قرآن را باید به ملکوت نازل کند، از ملکوت هم به جبروت نزول بدهد، از جبروت هم باید پایینتر بیاورد و به لاهوت نزول بدهد، بعد به آخرین مرحله تنزلش بدهد و به ناسوت برسد که بشود به من ارائه کند. حالا هم که میخواهد به من ارائه بکند، به سراغ الفاظش، تعداد سورهها و تعداد آیههایش نرفته است، بلکه میگوید: جنس دوپا، نمکخور من! «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ»، من این قرآن را آنقدر پایین آوردم و به آن نزول دادم که تو حالیات بشود. آنهم هیچ پیچیدگی ندارد و نور خالص دراختیارت گذاشتم، باز هم قرآن را نمیفهمی و درکش نمیکنی؟ به پیغمبر میگفتند: «قلوبنا غلف» دل ما در غلاف است و این قرآن را نمیفهمیم؛ اما حبیب من، دروغ میگویند و من اصلاً دل غلافدار خلق نکردهام.
خاک، آغاز و پایان آفرینش انسان
یکی پیش من در شهری آمد که منبر میرفتم و گفت: ده-دوازده کیلومتری این شهر یک ده است که جادهاش هم خاکی است، ماشین درستوحسابی هم نداریم، بهدنبالت بیایم تا یک منبر بروی؟ گفتم: حتماً بیا! آمد، راست هم میگفت و ماشین درستوحسابی نداشت. عجب مسجدی بود، آنهم در دهی که این دوازده کیلومتر، ده سانتیمتر آسفالت نداشت و خاک بود. ماشین آرام راه میرفت، اما از بس گرد و خاک بلند بود، پشت سر پیدا نبود. بعد از منبر به او گفتم: دهاتی، من هم بچهٔ ده هستم، میدانی؟ من پوششی خودم را بچهٔ تهران جا انداختهام، اما من هم دهاتی هستم و این هم آدرس ده من. من که به ده وارد هستم، چون خودم دهاتی هستم؛ البته ما ده و شهر نداریم و پروردگار میگوید: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُم»(سورهٔ طه، آیهٔ 55)، شما را از خاک آفریدهام و به آن برمیگردانم و در قیامت هم شما را از خاک درمیآورم.
حکایتی شنیدنی
شاید بیستسال پیش یا بیشتر، آنوقت شهرداری در خیابان بالا در آن ساختمان شانزده طبقه بود. چندنفر کارشان گیر بود و به ناحق هم به آنها گیر داده بودند. یک پروندهٔ ساختمانی برای کار خیر میساختند، نهماه بود که امضا نمیکردند، زمینهٔ امضا هم داشت؛ نه تخلف ساختمانی داشتند، نه عوارضی بدهکار بودند، همهچیز آنها درست بود و امضا نمیکردند. پیش من آمدند و گفتند: آقا، شهردار را میشناسی؟ گفتم: نه! گفتند: ما چنین گرفتاری برای یک کار خیری داریم. گفتم: من با شما میآیم. آنوقتها هنوز یکبار هم مرا فیلم نکرده بودند که حالا به اطلاعات اداره بروم، قیافهٔ من را ببیند و بگوید همین آقایی است که او را فیلم میکنند! من را نمیشناخت، گفتم: آقای شهردار هست؟ گفت: بله! گفتم: کجاست؟ گفت: طبقهٔ شانزدهم. گفتم: زنگ بزن، من میخواهم پیش او بروم. گفت: از کجا آمدهای؟ چه راحت! اهل کجا هستی؟ گفتم: اهل خاک، آدرس قرآنی به او دادم. گفت: شما برای چه نهادی هستی؟ گفتم: نهاد ابیعبدالله الحسین(ع)، من نهاد مهاد نمیدانم چیست! گفت: حالا من تلفن میزنم، چه بگویم؟ به او بگویم چه کسی آمده است؟ گفتم: بگو یک روضهخوان آمده است.
اتفاقاً این حرف گرفت و تا تلفن زد، گفت: آقا، یک شیخی آمده است، الآن هم میخواهد شما را ببیند. به او میگویم اهل کجایی، میگوید خاک؛ از چه نهادی هستی، میگوید نهاد ابیعبدالله(ع). حالا صدای او در تلفن میآید، گفت: در جا بفرست بیاید، این آدم دیدنی است! مثل اینکه از قوانین خیلی بیخبر است و آدم خیلی صاف و سادهای است. بیاید اصلاً ما ببینیم. رفتم، در اتاق را که باز کردم، تا من را دید، از پشت صندلی بیرون آمد، من را بغل گرفت و گفت: من بزرگشدهٔ منبرهای دههٔ عاشورا و ماه رمضان هستم، برای چه آمدهای؟ میگفتی من به خانهتان میآمدم. گفتم: من کاری ندارم، این بندهٔ خداها گرفتارند و یک امضا میخواهند که نهماه میروند و میآیند.
ائمهٔ ما چهکار کردهاند در حق آنهایی که مردم را میبرند میآورند! اهلبیت(علیهمالسلام) میگویند این آدمها را در قیامت در جهنم میاندازند، بعد به خدا میگویند: کار ما خیلی سنگین نبوده است، پس چرا ما را به اینجا آوردهای؟ خطاب میرسد: دربیایید! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هزار سال آخرتی طول میکشد تا لب جهنم میآیند و میخواهند دربیایند که به ملائکه خطاب میرسد: در سینهاش بزنید و سر جایش برگردانید. پنج-ششبار اتفاق میافتد، حالا چندهزار سال میکشد، نمیدانیم! در آخر برمیگردد و میگوید: خدایا! من را مسخره میکنی؟ میگویی بالا بیا و دوباره مرا با کله پرت میکنی! آنجا خطاب میرسد: تو بندگان من را در دنیا مسخره کردی، یعنی من را مسخره کردی؛ برو و بیا! خدایا! ما را حفظ کن که از کوره درنرویم و در سیاست و اینها برویم، تنها حرف خودش را بزنیم.
همان روز امضا کرد و پرونده را داد، آن کار خیر هم سرپا شد.
احاطهٔ دو نور الهی برای رسیدن انسان به گوهر سعادت
«وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا» خیلی جالب است، آیه میگوید یک نور روشنگر، یعنی نوری که معرفت و شناخت به شما میدهد؛ و اما روایات، آنهم از قول امام هادی بشنوید که به ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) خطاب میکنند(خودش هم جزء ائمه است) و میگویند: «کلامکم نور». دوتا نور است که دو طرف ما را گرفته است. این نورها را برای چه فرستادم؟ برای اینکه شما پنج شناخت پیدا کنید و با این پنج شناخت هم گوهر سعادت ابدی را بهدست بیاورید. ما 25 شب در این پنجتا به طور مبهمی شنا میکنیم و داستان یکی را هم نشده که تمام بکنیم؛ اما حالا کلیّت مسئله هم خوشمزه است!
-نخست، شناخت خدا
شناخت اول، معرفتالله است؛ من را بشناس که من همهکارهات هستم، کار دنیا و آخرتت در دست من است، کلید زندگیات پیش من است. من تو را با یک نظر تا عرش میبرم و با یک نظر هم تا اسفلالسافلین میفرستم. با ما صاف باش و من را بشناس. من دوستت دارم، زود هم رهایت نمیکنم! حالا بیستسال گناه کردی، بگویم با تو قهرم؛ من اصلاً خدای قهرکنی نیستم! تو با من قهر میکنی و من با تو قهر نمیکنم. من را بشناس که چه کسی هستم و چه هستم.
-دوم، شناخت خود
خودت را هم بشناس که چه کسی هستی؛ موقعیتت، جایگاهت را بشناس. کجای آفرینش هستی؟
-سوم، شناخت راه
بالاخره در این هفتاد-هشتادساله باید یک جادهای را طی کنی تا زندگی تمام شود؛ چون هر نَفَست حرکت در مسیر است، راه را بشناس! راهی که میروی، درست است؟ راه صدق است؟ راه حقیقت است؟ راه را بشناس و بدان که در کنار راهی که من ترسیم کردهام، شیاطین و دشمنان صدها راه انحرافی منشعب کردهاند.
-چهارم، شناخت دنیا
دنیا را هم بشناس، چون این جاده در این دنیاست. خود این دنیا چیست و کجاست؟ دیشب من وعده دادم که از قول ولیاللهالأعظم و از نفس او برای شما توضیح بدهم که دنیا کجاست؟ حدود ده مسئله راجعبه دنیا فرموده است که آدم را مست میکند. حرف نیست، علی(ع) ساقی کوثر و ساقی این شراب طهور معرفت است. در معرفی دنیا غوغا کرده است که آدم در معرفی امیرالمؤمنین(ع) فکر میکند خوشگلتر، زیباتر، بهتر و بامنفعتتر از این دنیا در هیچ کجای عالم، نه قبل از ولادت ما و نه روز قیامت نیست؛ چون آن قیامتی که در قرآن تعریف میکند، صد درصد مثبت میوهٔ این دنیایی است که امیرالمؤمنین(ع) معرفی میکنند: «الدنیا مزرعة الآخره»، مزرعه یعنی جایی که هوای آن، گیاهش، روییدنیاش، آبش و درختانش خیلی خوب است. کورهٔ ذوب آهن و ذوب مس را که مزرعه نمیگویند، غسّالخانهٔ بهشتزهرا را هم مزرعه نمیگویند! در تمام روایات ما فقط از این دنیا به مزرعه تعبیر شده است. مزرعه اسم مکان است و «میم» دارد، یعنی محل کشت و زراعت؛ یعنی بکار، بعد در قیامت هشت بهشت را با کاشتت درو کن.
-پنجم، شناخت راهنمای راه
راهنمای راه را هم بشناس که چه کسی باید تو را برای حرکت در راه راهنمایی کند. راهنما خیلی مهم است! بدون راهنما حتی اگر وارد جادهٔ خدا که بشوی، منحرف از آب درمیآیی؛ چون آدم بدون راهنما از شکم خودش حرف میزند و به آنهایی که دور خودش جمع کرده، همهاش میگوید به نظر من، به اندیشهٔ من، به فکر من!
من یکبار کسی را دیدم که به مریدهایش میگفت الآن که سفر با اسب و قاطر و شتر نیست؛ شما میخواهی دو روز به مشهد بروی، از تهران یکساعت و دهدقیقه به مشهد میروی و فردا بعدازظهر هم برمیگردی، تو را مسافر نمیگویند و باید نمازت را تمام بخوانی. این خلاف قرآن و خلاف فقهای 1200سالهٔ شیعه است؛ یعنی آیتاللهالعظمی بروجردی، آیتاللهالعظمی حکیم، آیتاللهالعظمی خوئی، امام(ره)، شیخ انصاری، علامهٔ حلی و شیخ طوسی نفهمیدهاند که گفتهاند نماز را شکسته بخوان و خواستهاند نماز میلیونها نفر را به گردن بگیرند و جهنم بروند، تو فهمیدهای؟ آدم بیراهنما گمراه میشود. با این پنج شناخت که برای همه میسّر است، انسان به ایمان بارور، اخلاق الهی و عمل صالح میرسد، البته به شرطی که این باورها را سوار مرکب همت و اخلاص بکند.
کلام آخر، خدای دوستداشتنی ما
امشب میخواستم یکی دوتا از رسیدههای غیرانبیا و ائمه را برایتان بگویم که نه مقام نبوت و نه مقام امامت داشتند، اما با این چند شناخت خیلی فوقالعاده شدند. خدا بخواهد، فردا شب میگویم؛ او باید بخواهد و اگر نخواهد، هیچ! چون به جانِ ما سیریش نزدهاند که به جایی بچسبد! با یک اشارهٔ پروردگار به قلب است؛ بایست، آنهم عبد خداست، چشم! صبح هم ما را به بهشت زهرا میبرند. ما به هیچجا بسته نیستیم، جز به خودش؛ به هیچجا تکیه نداریم، جز به خودش.
دست حاجت چو بری، پیش خداوندی بر که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان هیچ خواهنده نرفت از در او بیمقصود
هیچ خواهنده! اینقدر بندگانش را دوست دارد، اینقدر به صدای بندگانش علاقه دارد، اینقدر گریهٔ بندگانش را دوست دارد، اینقدر گدایی بندگانش را دوست دارد که دوستی او قابل حسابکردن نیست. حس میکنید که نمیگذارد غصهدار بشویم! بنشینیم و زانو بغل بگیریم و بگوییم تمام شد، تمام شد، ماه رمضان رفت. چقدر در همین ماه رمضان به همهٔ ما عنایت کرده، توبرهٔ ما را پر کرده، کشکول ما را پر کرده، جیبمان را پر کرده است، ولی خودمان حس نمیکنیم تا وقتی پرده کنار برود و هفت طبقهٔ جهنم را به ما نشان بدهد، به او بگوییم: پس چرا من گرمای این حرارت عظیم را حس نمیکنم؟ خطاب میرسد: بندهٔ من! مگر روزه نگرفتی؟ پیغمبر من که به تو خبر داد «الصوم جنة من النار» روزهگیر حرارت آتش دوزخ را نمیچشد. حالا چرا فرشتگانت در قیامت اینقدر جلوی من دولا و راست میشوند؟ مگر من چه کسی هستم؟ خطاب میرسد: مگر تو پنجاه-شصتسال جلوی من دولا و راست نشدی؟ چرا حالا فرشتگانم دولا و راست نشوند؟ آنها خادم تو هستند. عجب خدایی است!