بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دربارهٔ شناخت و اینکه انسان تا حقایقی را نشناسد، گنج سعادت را بهدست نمیآورد. جاهل در دنیا و آخرت محکوم است، چنانکه عالِم بیعمل هم محکوم است. آن که شناخت و شناختش را بهکار نگرفت، شناخت او اسیر و حبس بود، هر دو محکوم هستند. عالم محکوم یکقدم از جاهل جلوتر است؛ چون در محاکمات قیامت، طبق آیات قرآن و روایات، یک سؤال از او میکنند: چرا به دانش، علم و شناختت عمل نکردی؟ اما از جاهل دو سؤال میکنند: چرا نرفتی که بفهمی؟ و چرا زمینهٔ عمل را برای خودت با علمی که باید کسب میکردی، فراهم نکردی؟
وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) یک روایت خیلی ناب و جالبی دارند که به قول امام سجاد(ع)، جزء روایات نخبه و باارزش مدرسهٔ ماست. حضرت میفرمایند: «دعائم الإيمان أربعة» تکیهگاههای ایمان چهار چیز است؛ یعنی اگر این چهار تکیهگاه فراهم نشود، خورشید ایمان طلوع نمیکند و قلب آدم تاریک میماند:
«الاولی: ان تعرف ربک»؛ اوّلین تکیهگاه ایمان، این است که پروردگارت را بشناسی. معنی «رب» غیر از «الله» است؛ «رب» یعنی مالک واقعی که به مملوکش، یعنی انسان، نظر تربیتی دارد. «رب» مالکی نیست که بسازد، در میدان دنیا رهایش بکند و بگوید ساختم، دیگر با تو کاری ندارم، بهدنبال کار خودت برو. در قرآن از انسان سؤال میکند: «أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»(سورهٔ قیامت، آیهٔ 36)، واقعاً خیال میکنی که من تو را ساختهام و از همهٔ این جهان هستی برای ساختن تو هزینه کردهام، بعد رهایت کردهام و دست رد به سینهات زدهام و گفتهام برو؟
-ترکیبات وجودی انسان از عناصر جهان
من این مطلب را از خیلی از قدیمیها بهدست آوردهام، امروز که این حرف را خیلی راحتتر میگویند. یادداشتهای خیلی جالبی هم دراینزمینه دارند که کلیّت حرفشان این است: در ساختمان وجود تو از همهٔ جهان برداشت شده است. تو خودت را میبینی؛ پوست میبینی، قیافه میبینی، ابرو و بینی میبینی، گوش میبینی، شکم و اعضای شکم و دست و پا میبینی، این نیست! ترکیبات وجود انسان از عناصر این جهان است؛ ما فرزند این جهان هستیم و عالَم مادر ماست. هرچه ما داریم، از این مادر گرفتهایم.
مادر، یعنی جهان گوش دارد، لذا در قرآن مجید میفرماید: صداهایتان را چه صدای زشت و چه صدای خوب در قیامت برای شما باز میکند، معلوم است که جهان گوش دارد و وقتی ما حرف میزنیم، او گوش میدهد و نگه میدارد؛ جهان چشم دارد که ما چشم داریم، چون جهان تمام اعمال و افعال ما را میگیرد و نگه میدارد. یک دوربین است، یک فیلمبردار است؛ جهان هوش دارد که ما هوش داریم؛ جهان زبان دارد که ما زبان داریم؛ بنابراین وجود ما برداشتی از جانب پروردگار از سفرهٔ این عالم است و همین نیست که نطفهای از صُلب پدر در رحم مادر انتقال پیدا کرده باشد، هفت-هشت ماه هم در آنجا مرتب جفت در شکم مادر پر شده است، ما مکیدهایم و وزنمان بالا رفته و بعد هم در دنیا آمدهایم.
-شباهت جهان هستی به ساختمان بدن انسان
این شعر را به امیرالمؤمنین(ع) نسبت میدهند؛ حالا اگر برای امیرالمؤمنین(ع) هم نباشد، برای هر کسی بوده، حکیم بوده و این مسئله را میفهمیده است:
اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر
خیال میکنی تو یک عنصر کوچکی در برابر این عالَم وسیع هستی؛ مثلاً خودت را با کرهٔ زمین و خورشید و ماه و ستارگان نسبت میگیریو آنها را خیلی وسیع و بزرگ میبینی و خودت را کوچک میبینی. خیال تو این است؟ خیالت درست نیست! جهان بزرگ در ساختمان تو خلاصه شده است.
بعد این را یک حکیم قدیمی اینقدر زیبا توضیح داده است: عالم رودخانه دارد، وجود ما هم دارد؛ عالم نور دارد، وجود ما هم دارد؛ عالم کوه دارد، وجود ما هم دارد؛ همه را شمرده و شاید پنجاه مسئله از عالم را میگوید که در وجود شما تجلی دارد، پس تو تنها نیستی! به خدا مدیون هستی، به جهان مدیون هستی، به خودت مدیون هستی، به مردم مدیون هستی و قرآن مجید میگوید: ول نگرد! من تو را رها نکردهام که ول بگردی؛ اگر ول بگردی، وقتی در روز قیامت وارد میشوی، به همهٔ هستی و به خود من مدیون هستی، آنجا هم نمیتوانی دِین خودت را ادا بکنی. آن که نمیتواند دِینش را در قیامت ادا بکند که در دنیا میتوانسته ادا بکند، مقصر است و باید به زندان برود. آن زندان قیامت هم که دوزخ است و جایی نیست که بگویند بمان تا دِین خودت را ادا بکنی؛ نه خود آدم میتواند دِینش را ادا کند و نه کسی اجازه دارد که دِین آدم را ادا بکند. تا دِین هست، عذاب هم هست.
-مالکیت اعتباری بشر
تکیهگاه اوّل ایمان، این است که ربّ را بشناسی؛ یعنی مالک واقعی که تو هرگز نمیتوانی مالکیت ذاتی بر آنچه در اختیار توست، برقرار بکنی و ملکیت و مالکیت تو اعتباری است. امروز داری، فردا نداری؛ امروز میخری، فردا میفروشی؛ امروز داری، فردا هدیه میدهی؛ امروز داری، کلاه سر تو میگذارند و همهاش را میگیرند؛ امروز داری، سر و کلهٔ عزرائیل که پیدا شد، کل روابط ملکیت تو را میبُرّد.
-مالکیت ذاتی پروردگار
اما خدا اینجور نیست و مالک ذاتی است، هیچوقت ملکش تغییر نمیکند و هیچچیزی هم نمیتواند از مالکیتش بیرون برود. همه تا ابد مملوک هستند و این برای مالکبودنش است؛ واقعاً هم افتخاری است که آدم غلام این مالک باشد، مالکی که «لایتغیر» است، مالکی که مملوکش را رها و بیرون نمیکند، ملکیتش را سلب نمیکند. افتخار است که آدم غلام حلقه به گوش این مالک باشد، افتخار است که آدم در اختیار و در چنگ این مالک باشد؛ چون یک مالک غنی است که فقیر نمیشود و تا ابد میتواند هزینهٔ ما کند و از خزائنش هم کم نمیآورد. همهٔ بهشت هم که به یکنفر بدهد، میلیاردها بهشت دارد که به این و آن بدهد؛ «لا تنقص خزائنه» کم نمیآورد.
-نظر تربیتی ربّ بر بندگان
این یک جهت رب، جهت دومش هم این است که این مالک به مملوکش نظر تربیتی دارد؛ یعنی عاشق این است که مملوکش مؤدب به آداب خودش بار بیاید و برای همین یک واقعیت، یعنی مؤدب به آداب خودش بار بیاید، به 124هزار پیغمبر و دوازده امام دستور داده که خودتان را تا وقت جاندادن هزینهٔ بندگان من کنید. حالا اگر ریختند و شما را کشتند، من یکنفر دیگر را بعد از شما مبعوث میکنم؛ آن را کشتند، باز هم من بشر را رها نمیکنم و یکی دیگر را میفرستم. خودش در قرآن میگوید: «وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 21)، نه فقط یک پیغمبر من، شما خبر ندارید، بلکه خیلی از انبیای مرا که به آنها وظیفه داده بودم تا شما را تربیت بکنند کشتند؛ اما انسان را رها نکرد.
مگر امیرالمؤمنین(ع) را در ماه رمضان کشتند، انسان را رها کرد؟ امام حسن(ع) را قرار داد. او را شهید کردند، امام حسین(ع) را قرار داد. او را قطعهقطعه کردند که زینالعابدین(ع) نمیتوانست دفنش کند، زینالعابدین(ع) را قرار داد. او را کشتند، حضرت باقر(ع) را قرار داد. تا امام عسکری(ع) که وقتی او را هم کشتند، امام عصر(عج) را قرار داد و گفت چون تو را میکشند، پنهان باش؛ من برای تو نماینده درست میکنم. فقه و مرجعیت واجد شرایط را به نمایندگی از امام عصر(عج) قرار داد، دارد قرار میدهد، بعداً هم قرار میدهد. چهارصد-پانصدتا از این نمایندگان را هم کشتند؛ بعضیهایشان را مثل قاضی نورالله شوشتری در هند کشتند و بدن برخی را آتش زدند که الآن خاکستر قبرش هست، نه بدنش؛ مثل شهید اول، شهید ثانی و مرحوم آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری. اینها را کشتند، ولی خدا باز تعطیل نکرد و بعد از کشتن اینها باز هم مرجعیت واجد شرایط و فقاهت گذاشت. عصبانی نشده که رشته را ببرّد! چندهزار سال است که انبیا و ائمه و فقها و عرفا و حکما را میکشند، اما قیچی نکرده است. چرا؟ چون بشر را دوست دارد و به انسان محبت دارد، محبتش هم بهخاطر این است که تربیت و ادب را قبول بکند. حالا اگر کسی قبول نکرد، خودش ضرر میکند و آن که قبول میکند، خودش خیلی سود میکند.
-توجه به مالکیت خداوند و مملوکیت خود
«الاولی: ان تعرف ربک»، شناخت ربّ، یک تکیهگاه ایمان است؛ نمیگوید «الله»، نمیگوید «رحمان»، نمیگوید «رحیم»، مخصوصاً میگوید «ربّ» که توجه ما را به مالکیت او و مملوکیت خود و نظر تربیتی پروردگار مهربان عالم جلب بکند تا من بدانم مملوک چه کسی هستم و بدانم به این معنایی که بیرون از مرزها میگویند، آزاد نیستم. آزادی که آنها میگویند، حتی خوک و سگ و گربه و روباه هم ندارند و آنها هم در محدودهٔ حیوانیت خودشان سِیر میکنند.
-طلوع ایمان در اعمال انسان
ایمان یعنی خدا را که در مقام ربوبیّتش شناختی، یکچهارم ایمانت تأمین شد، ولی ایمانت نباید حبس بشود و باید بهکار گرفته شود؛ یعنی وقتی مؤمن به خدا هستی، این خدا خدایی است که میگوید چشمی که به تو دادم، هزینهٔ دوختن به نامحرم نکن که نهایتاً نتیجهاش زنا میشود؛ گوش خودت را هزینهٔ سخنان دینبرانداز نکن؛ شکمت را هزینهٔ لقمهٔ مال یتیم و رشوه و اختلاس و غصب و دزدی نکن؛ یعنی این ایمان باید به من حرکت بدهد و من این ایمان را در اعمالم طلوع بدهم؛ لذا این دو کلمه را در تمام قرآن در کنار هم میبینیم:
-«يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 9)؛
-«الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 9)؛
-«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(سورهٔ عصر، آیهٔ 3)؛
-«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(سورهٔ بینه، آیهٔ 7).
ایمانی که بهکار بگیرم، یعنی تا دستم، پایم، غریزهٔ جنسیام یا شکمم میخواهد بهطرف حرام دراز بشود، آنچنان به او توجه داشته باشم که دراز نشود.
بعضی از دوستان من که بغل دست شماها هم مینشستند، حالا بعضیهایشان از دنیا رفتهاند و بعضیهایشان هم حالا بچههایشان بغل دست شما هستند. آنها میگفتند: یکوقت از ادارهای میآمدند که از ما خرید بکنند، مثلاً بیستسال پیش، دهمیلیون خرید(حالا خریدها پانصد-ششصد میلیون است)، بعد آن نمایندهٔ اداره که جنس را با من تمام میکرد، چانهاش هم میزد و ما هم تا آنجا که میشد، تخفیف میدادیم و میگفتیم پانزده میلیون میشود، میگفت: هفده میلیون بنویس که من از اداره هفده میلیون بگیرم، پانزدهتا را به تو بدهم و دو تا هم خودم قورت بدهم. من هم میگفتم: روزیدهندهٔ من، نه تو هستی و نه ادارهات؛ من جواب این دو میلیون دزدی راکه میخواهی مرا شریک کنی، نمیتوانم به خدا بدهم. این به کار گیری ایمان که آدم همیشه در دعوت به گناهان به خودش بگوید با خدا چهکار کنم؟ یعنی آدم یادش باشد که با او چهکار کنم. به قول باباطاهر، این عارف بزرگ:
وای از روزی که قاضیمون خدا بو سر پل صراطم ماجرا بو
«یک قاضی، آنهم خدا پارتی قبول نمیکند، رشوه هم نمیگیرد و گول هم نمیخورد!».
به نوبت بگذرند پیر و جوانان وای از آن دم که نوبت زان ما بو
سر پل صراط چه بگویم؟ آنجا امیرالمؤمنین(ع) ایستاده و به اجازهٔ خدا جواز عبور میدهد، به من بگوید جواز عبور به تو نمیرسد، چه بگویم؟ به او بگویم: علی جان! جواز به من نمیدهی، من چهکار کنم؟ میگوید: والله! همهکارهٔ اصلی در اینجا خداست و ما هم نماینده هستیم. جواز نداری، به جهنم برو. آنجا طول نمیکشد، دو کلمه است! آقا به ما جواز میدهی؟ بله؛ آقا جواز به ما میدهی؟ نخیر، تمام شد!
و اما شناخت دوم که در روایت امیرالمؤمنین(ع) است، بحث هر شب ما گسترهٔ این روایت است: «ان تعرف ما صنع بک»، بشناسیم که وجود مقدس او چه هنری در ساختمان تو به خرج داده است؟ چرا بعضی از استخوانهای بدنت نمیچرخد؟ چون نیاز ندارد؛ اما چرا استخوانهای گردنت را چرخشی قرار داده است و میتوانی جلو، عقب، دست راست و چپ برگردی و نگاه کنی. او چه کسی بوده که میدانسته گردن استخوان گردان میخواهد؟ چقدر عالم و حکیم بوده است! میدانسته که اسکلت ما مَفصل میخواسته که انگشتها تا بشود، بسته شود، کمر خم بشود، زانو خم بشود؛ میدانسته چه استخوانهایی به پا بدهد که بتواند وزن هیکل را بکشد؛ میدانسته که کف پا را باید منحنی بسازد تا بار را در نقطهٔ صفر خنثی بکند؛ وگرنه اگر کف پای ما صاف صاف بود، از همان وقتی که در بغل مادر بودیم، زانودرد و پادرد و کمردرد داشتیم و زود هم میمُردیم. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: یکخرده بنشین و خودت را نگاه کن؛ همهاش که مردم را نگاه میکنی، در و دیوار را نگاه میکنی، فیلم فوتبال و والیبال را نگاه میکنی، جام جهانی را نگاه میکنی، ماهواره نگاه میکنی؛ یکبار هم بنشین و خودت را نگاه کن که در ساختمان تو چه هنری به خرج داده است؟ چرا برای دوتا چشم تو دو چشمهٔ آب شور قرار داده است؟ چرا برای دو گوش تو چشمهٔ آب بدبوی تلخ قرار داده است؟ نودسال این بوی متعفن به مشام خودت نمیخورد، ولی گوش تو در هم ندارد و وقتی خواب هستی، هر حیوان موذی بخواهد وارد گوش تو بشود و شروع به خوردن بکند تا به مغزت برسد، از بوی تعفن این آب تلخ در میرود و گوش تو در امان میماند.
چرا برای چشم تو در گذاشته که وقتی شبها میخوابی، باید در آن بسته باشد؛ وگرنه اگر در حیاط روی تخت باشی و در آن باز باشد، یک کلاغ میآید و تا بخواهی بیدار شوی، در جا دو چشم تو را با نوکش بیرون میکشد. خدا چهکار کرده است!
فشار صد کیلومتر هوا فشار کمی نیست، صد کیلومتر اکسیژن و ازُت روی همدیگر بار و خیلی سنگین است، ولی فشار بدن تو دوازده است و پوستت را بهگونهای ساخته که فشار دوازده داخل با فشار چند میلیارد تُن هوا چنان میزان است که در صدسال، یکجای پوستت از فشار پاره نمیشود و راحت هستی؛ وگرنه اگر این فشار یکجا را پاره میکرد، پنج-شش لیتر خون که بیشتر نداری، دو دقیقهای همهٔ خونها میریخت. چهکار کرده که این خون را نودسال در بدن نگه میدارد؟ خودت نگه میداری؟ چطوری؟ همهچیز ما را میپاید و برای همهچیز ما کار میکند.
«الثالثة: ان تعرف ما اراد منک»، بفهمی که قصد وجود مقدس پروردگار از ساختن تو و آوردنت در این دنیا چه بوده است؟ خودت فکر کن! یعنی عاشقِ بازی بوده است؟ گفته یک توپی به نام انسان بسازیم و روی کرهٔ زمین غِل بدهیم و خوش بگذرانیم؟ قصدش بازیگری بوده است؟ یا قصدش این بوده که خاک به موجود زندهای بهنام انسان تبدیل بشود و این انسان مطلعالفجر اوصاف خودش بشود، یعنی خاک را به صفات خودش تبدیل کند. خدا میفرماید: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ»(سورهٔ دخان، آیهٔ 38)، بندگان من! من از خلقت آسمان و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است، قصد بازیکردن نداشتم؛ اگر قصد بازیکردن داشتم، منِ بینهایت با تو موجود پنجاهکیلویی چرا بازی میکردم؟ اینکه خودت قصد او را از آفرینش بفهمی.
این چقدر جملهٔ عجیب و عالیای است: «الرابعه: ان تعرف ما یخرجک من دینک»، خطرهایی را بشناسی که دینت را آتش میزند و نابود میکند. واقعاً ماهواره برایت خطر دارد، بفهمی؛ غریزهٔ جنسی برایت خطر دارد، بفهمی؛ وجود مقدس حضرت اسکناس برایت خطر دارد، بفهمی؛ هرچه میخواهد در زندگیات به خطر تبدیل بشود، در سرش بزن و نگذار به جانت بیفتد.
اما بقیهٔ روایت را امام هشتم(ع) میگوید که اسم او هم علی است. حضرت رضا(ع) میگویند: چیزی که باید بشناسی، راهنمای این راه است که یکی باید راهنماییات کند تا خدا را بشناسی، هنر او را در ساختمانت بشناسی، قصد او را از خلقتت بشناسی و خطرات را بشناسی که این کار راهنماست؛ و بعد فرمودند: میخواهید راهنما را به شما معرفی کنم؟ شرط بهدستآوردن گنج سعادت، پیروی از راهنماست، «و انا من شروطها»، امام معصوم راهنمای به توحید، ربوبیت، خلقت، قصد خدا و خطرات است. با شناخت خداشناسی، خودشناسی، دینشناسی و خطرشناسی، واقعاً درِ کشکولت را باز کن که گنج سعادت را در آن بریزد و میریزد.
یک کلمه هم راجعبه خودتان بگویم که این هم یکی-دو روایت ندارد. گاهی این روایت به ذهنم میآید. همینطور که نشستهاید، کرهٔ زمین فعلاً پر از فساد است، پر از زور است، پر از ظلم است، پر از خیانت است و در این امواج خطرناک، عالم ملکوت که شما را تماشا میکند، به فرشتگان میگوید: زمین را نگاه کنید! شما اگر فرشتهٔ پاک هستید، چون وجود مادی ندارید، شهوت ندارید، غریزه ندارید، شکم ندارید و پاک بودن شما خیلی هزینه نمیخواهد و پاک هستید؛ اما بندگان من را در این نیمهشب نگاه بکنید! هزاران جاذبهٔ فساد، خطر و دینسوز در بغل دستشان است، اما مثل ابراهیم نمیسوزند. فرشتگان من، من به این بندگانم به شماها مباهات میکنم.
مباهات یعنی چه؟ فارسیاش کنم: فرشتگان من، من هستم که چنین بندگانی دارم؛ فرشتگان من، اینها در این جاذبههای خطرناک، همهٔ این جاذبهها را کنار زدهاند و 28 شب است که بهطرف من میدوند. این من هستم که چنین بندههایی دارم! فرشتگان من، «وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 146)، من عاشق اینها هستم که خودشان را نگه داشتهاند.
بندگان من، برای همین خودم، غروب شب آخر ماه رمضان، از بعد از اذان تا فردا شب که 24 ساعت میشود، یعنی روز اول شوال را برای شما عید قرار دادهام. «جعلته للمسلمین عیدا» خودم عید قرار دادهام، چون میخواهم به همهٔ شما عیدی بدهم. عیدیهایش هم خیلی است: میخواهم به شما آمرزش عیدی بدهم، رحمت به شما عیدی بدهم، رقم بزنم که در کنار اهلبیت(علیهمالسلام) ثابتقدم بمانید، برای شما رقم بزنم که تا سال دیگر نتوانند شما را از من جدا کنند.
با اینکه شب اوّل شوال را اعلام عید کردهای، یعنی غصه نخورید؛ ولی ما اگر غصهٔ تمامشدن ماه رمضان را میخوریم که نباید غصه بخوریم، غصهٔ ما فراق توست، نه فراق ماه رمضان.
وصالم ده اگر رأی تو باشم
گاهی شعرهایی هم که من میخوانم، شما را ناراحت نکند! روی حساب عشق به او، روی حساب دردودل با او، روی حساب این که بعضی شعرها حال انسان است، به این خاطر میخوانم. چهکار کنم، میدانم تحمل این را ندارید که بیگریه بروید؛ یعنی انگار یکچیزی کم دارید و اگر یک شب گریه نکنید، ممکن است بیگریه بروید. خانوادهمان زرنگ باشد، بگوید که قیافهات مثل هر شب نیست! آخر گریه به آدم نور میدهد.