لطفا منتظر باشید

جلسه دوم یکشنبه (14-5-1397)

(مشهد حسینیه همدانی‌ها)
ذی القعده1439 ه.ق - مرداد1397 ه.ش
9.49 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

عبادت، بستر ظهور کمالات انسانی

-عبودیت، یعنی تسلیم‌بودن

بستر ظهور کمالات، فضایل و آراستگی‌ها طبق آیات قرآن و روایات، عبادت است. عبادت به‌معنای چند کار واجب نیست. عبادت به‌معنی نماز و روزه نیست. نماز ظهور عبودیت است و زمینهٔ روزه و امور مالی‌ای مثل زکات هم عبودیت است. عبودیت یعنی اینکه انسان با همهٔ وجودش تسلیم پروردگار مهربان عالم باشد؛ چون او مالک انسان است، او خالق انسان است، او روزی‌دهندهٔ به انسان است، او حافظ انسان است، مهار دنیا و آخرت انسان به دست اوست. او در یک کلمه، مستجمع جمیع صفات کمال است و در حقیقت، تسلیم‌بودن به او به‌معنای اتصال به همهٔ کمالات است. قلباً و عملاً باید تسلیم او بود.

 

-حقیقت معنایی تسلیم

تسلیم یعنی ای جامع همهٔ کمالات، دل من در اختیار توست. فکر کنید آنهایی که دل در اختیار او قرار داده‌اند، از نظر باطن مصون از نفاق بودند، مصون از شرک بودند، مصون از کفر بودند و حداقل مصون از ریاکاری بودند. وقتی من اعتراف می‌کنم که دلم در اختیار توست و به قول خود قرآن مجید، آدم ثابتی دراین‌زمینه می‌مانم، مواظب هستم که این دل در اختیار هیچ غارتگری قرار نگیرد؛ نه غارتگر اعتقادی و نه غارتگر انسانی.

 

گرفتارانِ در عشق به ثروت‌اندوزی

-بی‌توجهی اسیران ربا به کلام خدا و معصومین(علیهم‌السلام)

خیلی وقت پیش در کتابی دیدم که شخص ثروتمندِ نیرومندی یک دشمن داشت. هم ثروتمند بود و پول حسابی داشت؛ می‌بینید خیلی‌ها با این پول فراوان چه تاخت‌وتازهایی می‌کنند و در اضافه‌کردن مال خود اسیر ربا هستند؛ چون دلشان هم در اختیار خدا نیست، کاری هم به آیات و روایات ندارند.

 

-سخت‌ترین تبعات ربا برای گیرندگان آن

یک کتاب ما که اوّلین‌بار با توجه و لطف و اندیشه آیت‌الله‌العظمی بروجردی چاپ شد، کتاب «وسائل‌الشیعه» است که پانصد سال پیش نوشته شده و ایشان در بیست جلد چاپ کردند. قبر صاحب این کتاب در همین صحن قدیم حضرت رضا(ع) است و صاحب این کتاب از افراد حربن‌یزید ریاحی، معروف به شیخ حرّ عاملی است. این روایت در این کتاب، در جلد سوم یا جلد چهارم با سند است. پیغمبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: حالا به پول امروز، کسی که یک قِران ربا(الآن یک قِرانی در مملکت ما نیست) به‌دست بیاورد؛ حالا آن‌که دلالش است، آن‌که نویسندهٔ دفترش است، آن‌که دهنده است، آنها هم یک‌جور دیگر گیر هستند؛ چون یک حرامی است که سخت‌ترین تبعات این حرام به دامن گیرنده قرار می‌گیرد و دنباله‌اش هم گریبان دهنده و دلال و نویسنده‌اش خواهد افتاد.

 

حالا دربارهٔ آن‌که ثروت سنگینی دارد و دلش گرفتار عشق به اضافه‌کردن ثروت شده است، این یک دل اسیری دارد و دل در اختیار منبع کمالات نیست، بلکه در اختیار منبع کثافات است. به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: بار گناه یک ریال ربا مساوی با بیست زنا در خانهٔ کعبه با مَحرم خود –مادر، خواهر، عمه و خاله- است. بار گناه یک ریالش، نه بار گناه ماهی ده‌میلیون تومان ربا‌گرفتن و ماهی صدمیلیون تومان رباگرفتن. آنها را دیگر ما نمی‌توانیم حساب بکنیم! همین یکی را هم نمی‌توانیم حساب بکنیم.

 

-سنگینی گناه زنا

خود زنا را وقتی قرآن مطرح می‌کند، نمی‌گوید زنا نکنید، بلکه عجیب‌تر آن را می‌گوید: «وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى»‌(سورهٔ اسراء، آیهٔ 32)، به زنا نزدیک نشوید، یعنی ذهنتان، فکرتان و دلتان، شما را به این عمل نزدیک نکند. «إِنَّهُ‌ کَانَ‌ فَاحِشَةً»، «فَاحِشَةً» در آیهٔ شریفه «الف و لام» ندارد و به قول اهل ادب، کلمهٔ نکره است. فاحشه یعنی زشتی‌ این گناه سنگین است؛ اما اگر می‌گفت «الفاحشه»، معنی آن فرق می‌کرد. زشتی این گناه خیلی سنگین است. «وَ سَاءَ سَبِيلاً»، در تمام راه‌هایی که در عالم هست، این راه راهِ بدی است. انسان ممکن است هزار جور راه در زندگی‌اش برود، اما پروردگار می‌گوید حرکت به‌طرف زنا و عمل زنا راه بدی است.

 

سه گناه بزرگ با عذابی سنگین

پروردگار عالم در سورهٔ مبارکهٔ فرقان می‌فرماید که سه گناه است که اگر این سه گناه در پرونده باقی بماند، «يَلْقَ أَثَامًا يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ»(سورهٔ فرقان، آیات 68-69)، این سه گناه صاحبش را با عذاب رودررو می‌کند و عذابش هم معمولی نیست، بلکه چند برابر است، از بس سنگین است. ممکن است آدم به پروردگار بگوید که من یکی از این سه گناه را مرتکب شدم، چرا باید چند برابر عذاب بکشم؟ جوابش را می‌دهند: گناهت گناه کمی نیست که عذابش را یک برابر و مساوی گناه بکِشی، گناه سنگین است!

 

الف) شرک به خداوند

یکی از این سه گناه، شرک است که آدم پروردگار عالم را از زندگی‌اش حذف بکند و معبود دیگری را به جای او قرار بدهد و بندهٔ او بشود. برای اینکه معنی شرک را بدانید، یک مثال واضح این است: دولت عربستان در شرک کامل به‌سر می‌برد، چون خدا را حذف کرده و ترامپ را به جای خدا برای اطاعت و بندگی و عبادت قرار داده است. پروردگار در قرآن مجید راجع‌به ثروت و پول و انفال چه می‌گوید؟ اینها دربارهٔ ثروت و پول و انفال، یک خواستهٔ خدا را عمل نمی‌کنند و به جای همهٔ فرمان‌های خدا راجع‌به پول، پول انفال و ثروت مملکت و حق ملت را پانصدمیلیارد دلار چک نوشتند، به جای صدقه، انفاق، زکات، خمس و کار خیر به ترامپ تقدیم کردند. این معنی شرک است.

 

-دل اهل ایمان در اختیار پروردگار عالم

آن باربری که یک‌سال بار در بازار تهران می‌برد، آن‌هم نه با چرخ، بلکه با پشتش که خمیده شده بود، کج شده بود، پیر شده بود. روز دوم و سوم دههٔ عاشورا با گریه و با ریختن اشک، می‌آمد و می‌گفت: این پس‌انداز من در طول سال است، این را برای ابی‌عبدالله(ع) خرج کن، دلش در اختیار خداست، دلش در اختیار ولیّ خداست، دلش در اختیار ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است؛ وگرنه اگر دل در اختیار او نبود، همین با پول پس‌انداز می‌رفت و یک‌ماه عرق می‌خورد؛ چون دل که در اختیار خدا باشد، انسان یک پایبندی معنوی قوی دارد که از غلتیدن در گناه حفظ می‌شود و در افتادن در مسیر مثبت تشویق می‌شود. کسی هم به او نمی‌گوید، با اختیار خودش می‌گوید دلم لک می‌زند که این پول را زودتر به ابی‌عبدالله(ع) برسانم. دلم نگران است که این پول را زودتر به مرجع تقلید برسانم. دلم نگران است که این پول را زودتر به یتیم برسانم.

 

یک طلافروش در محلهٔ ما در تهران(شاید من به‌دنیا نیامده بودم) بود. یکی از آن محله‌ای‌ها برای خودم نقل کرد و گفت: خانه‌شان در کوچهٔ ما بود. وقتی درِ مغازه‌اش را می‌بست، به نماز جماعت مغرب و عشا می‌رفت، بعد به خانه می‌آمد و شامش را می‌خورد و می‌خوابید، ساعت سه هم برای نماز شب بلند می‌شد؛ ولی گاهی که به خانه می‌آمد، شام نمی‌خورد و آرام و قرار نداشت. خانمش می‌گفت: چه شده است؟ می‌گفت: از امروز صبح که درِمغازه را باز کردم تا همین الآن که به خانه آمدم، هیچ کار خیری گیرم نیامد. معلوم می‌شود که از نظر خدا افتاده‌ام! آنگاه بیرون می‌زد، این کوچه و آن کوچه را می‌دید تا ببیند از خانه‌ای صدای ناله‌ای می‌آید، گرسنه‌ای را می‌بیند، مظلومی را می‌بیند، مشکل‌داری را می‌بیند.

 

حالا خودم در شهر قم به کسی برخوردم که واقعاً رحمت‌الله‌علیه! یک‌بار مرا به خانه‌اش دعوت کرد. پنجاه سال پیش بود. یک خانه داشت که حدود هزار متر بود. بچه نداشت، خودش و خانمش بود. به او گفتم: حاج آقا شما بچه ندارید، این خانهٔ هزار متری برای خودتان و همسرتان؟! گفت: من این خانه را برای خودم و خانمم درست نکرده‌ام و در اجارهٔ من است. گفتم: شما آدم ثروتمندی هستی، خانه برای چه اجاره کرده‌ای؟ گفت: اینجا را از خدا اجاره کرده‌ام، نه از مردم. زمستان‌های شهر قم خیلی سرد است، من در اینجا هشت اتاق برای بندگان خدا دارم و دوتا هم برای خودم و خانمم است. تابستان‌ها در این هشت اتاق، آب یخ و بادبزن هست و زمستان‌ها هم کرسی. ده-یازده شب عبایم را بر کولم می‌اندازم و به اطراف حرم می‌روم، هر زائری که تنها با زن و بچه‌اش وارد قم شده(آن‌وقت‌ها هتل و اینها نبود) و مسافرخانه گیر او نیامده باشد یا پول مسافرخانه ندارد، به اینجا می‌آورم و یک اتاق به او می‌دهم و می‌گویم تو هر وقت برای زیارت به قم آمدی، این پنکه، این بادبزن، این آب یخ، این کرسی گرم در اینجا هست، صبحانه و ناهار و شام هم مهمان پروردگار هستی و به من کاری ندارد. من این خانه را برای این می‌خواهم؛ یعنی خانه در عبادت‌الله، خرج‌کردن برای مردمِ از راه‌مانده در عبادت‌الله، پول درآوردن در عبادت‌الله. قلب اگر در اختیار خدا نباشد، آدم اموی و عباسی و وهابی و سعودی می‌شود و همه‌چیزش شرک می‌شود.

 

ب) قتل انسان بی‌گناه

گناه دومی که در سورهٔ فرقان مطرح شده، قتل انسان بی‌گناه است؛ کاری که الآن در همهٔ دنیا رواج دارد، کشتن انسان بی‌گناه است.

 

ج) گناه زنا

گناه سومی که خدا در کنار گناه کشتن بی‌گناه و شرک قرار داده، گناه زنا هست.

 

-آسیب‌های این سه گناه بر جامعه

هر سه گناه در یک آیه است. شما رده‌بندی آیه را ببینید: شرک یعنی ضد توحید زندگی‌کردن و معبودی را به جای خدا در زندگی قراردادن و خدا را حذف‌کردن؛ کشتن انسان بی‌گناه، مردی که همسرش بیوه می‌شود و بچه‌هایش یتیم می‌شوند، کسی هم غیر از خدا نمی‌تواند در این دنیا زنده‌اش کند و به زن و بچه‌اش برگرداند؛ پروردگار هم اراده ندارد کسی که از دنیا رفت، برگرداند. یک داغ سنگین به دل یک خانواده گذاشتن و کسی را از همهٔ مواهب حیات محروم‌کردن. قتل نفس فقط کشتن یک‌نفر نیست و عوارض آن خیلی زیاد است؛ یکی هم زِناست. «وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ» کسی که گرفتار این سه گناه است، «يَلْقَ أَثَامًا يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ».

 

فرمان‌بَری اهل تسلیم از پروردگار

حالا آن‌که دلش در اختیار خدا نیست که بندهٔ خدا بشود، اما آن‌که دل در اختیار خدا قرار داده، یعنی تسلیم خداست، یعنی خدایا من در اختیار تو هستم، چه‌کار کنم؟ چطوری ببینم؟ چطوری بشنوم؟ چگونه بگویم؟ چه بخورم؟ از کجا به‌دست بیاورم؟ کجا بروم یا کجا نروم؟ با چه کسی بنشینم یا با چه کسی ننشینم؟ با چه کسی رفاقت کنم؟ با چه کسی ازدواج بکنم؟ من در اختیار تو هستم، فرمان بده که من فرمان می‌برم.

 

پول، معبود اسیرانِ ثروت‌اندوزی

آن‌که دلش در اختیار پروردگار نیست، در اختیار پول است و معبودش پول است. ربا می‌خورد، تقلب می‌کند، از هر راهی که بتواند ثروت اضافه می‌کند. مردم گرفتار مواد اوّلیهٔ زندگی هستند، ده‌تا انبار پر کرده، قفل و پنهان کرده است که یک تومان را صد تومان بفروشد. اینها آدم‌های خون‌خواری هستند، حالا در ظاهر کار هم بگویند ای خدا.

 

ما در روایاتمان داریم که وقتی آدم‌های عوضی نماز می‌خوانند، می‌گویند «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ× الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ × مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» تا «وَلَا الضَّالِّينَ»، پروردگار می‌فرماید «کَذِبْتَ». خیلی با پررویی آمده‌ای و کلی دروغ به من گفتی. این نماز نبود، این دروغ بود! «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» تو ثناگوی من هستی؟ «الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» بی‌رحم، تو وصل به من هستی؟ دروغ‌گو!

 

حکایتی شنیدنی از حاکمیت «لله» در زندگی

آن‌که دلش در اختیار پروردگار است، هر قدمی که برمی‌دارد و هر کاری می‌کند، فی عبادة الله می‌کند. حالا یک ثروتمند که ثروت کلانی دارد و علاوه‌بر ثروت، قدرت زیادی هم دارد. گاهی افراد ثروت دارند و قدرت ندارند؛ گاهی قدرت دارند و ثروت ندارند؛ اما این شخص، هم ثروت و هم قدرت داشت. در اینجا این نکته را هم به شما بگویم در روایات ما تأکید کرده‌اند که دوستی‌تان، دشمنی‌تان، خشمتان، رضایت‌تان، خوب بودن یا بد بودنتان با افراد باید «لله» باشد و اگر این «لله» در زندگی حاکم بشود؛ یعنی ما برای خدا دوست داشته باشیم، پس با خیلی‌ها بد نمی‌شویم؛ برای خدا بد باشیم، پس با خیلی‌ها خوب نمی‌شویم؛ برای خدا خشم کنیم، پس گناهی در عصبانیت مرتکب نمی‌شویم؛ برای خدا راضی باشیم، پس به هیچ گناهی از کسی -از رفیقمان، زنمان، بچه‌مان- رضایتی نمی‌دهیم.

 

این شخص با یک‌نفر دشمن بود؛ در شهرشان هم یک دکتر حاذق و قوی بود. دکتر را دعوت کرد و گفت: آقای دکتر، هرچه پول می‌خواهی، به تو می‌دهم. من دشمنی دارم، اما دشمنی نیست که درگیری فیزیکی با او بشود و من دلم می‌خواهد که از بین برود. می‌توانی یک زهری برای من بسازی که تلخ نباشد و وقتی هم به خورد دشمنم می‌دهم، خیلی طول نکشد و یک‌ربع، بیست دقیقه یا نیم‌ساعت بعد بمیرد. دکتر گفت: بله می‌توانم، اما این زهر را نمی‌سازم. گفت: تو را به زندان می‌اندازم. گفتک مشکلی نیست، به زندان بینداز. زندان برای همه که بد نیست! آدم برای خدا به زندان برود که خیلی عالی است. انبیا به زندان رفته‌اند، موسی‌بن‌جعفر(ع) به زندان رفتند، امام صادق(ع) طبق روایاتمان به زندان رفتند، خیلی از اولیای خدا به زندان رفتند، علمای بزرگ به زندان رفتند، یوسف(ع) به زندان رفت. همهٔ زندان‌ها که بد نیست! آدم برای دزدی، غصب، هروئین و مواد به زندان برود، خیلی بد است؛ اما اگر مثل یوسف(ع) برای خدا به زندان برود، خیلی خوب است. کلمهٔ زندان برای اینهایی که دلشان در اختیار خدا گذاشته شده است، وحشتناک نیست. می‌خواهی مرا وادار کنی که بی‌گناهی را بکشم؟ این سخت است، اما زندان رفتن برای خدا خیلی هم لذت دارد و یک معامله با پروردگار است. او هم بلد است مرا اداره کند، او هم بلد است مرا چطور از زندان نجات بدهد، او هم بلد است چطور در سر ظالم به من بکوبد. مشکلی ندارد، به زندان بینداز.

 

به زندان انداخت، دید تسلیم نمی‌شود! بعد از چند روز گفت: این زندانی را بیاورید. دکتر را آوردند، گفت: چرا نمی‌خواهی این کار را بکنی؟ گفت: برای اینکه وقتی می‌خواستند مدرک دکتری من را به من بدهند، مرا ایستادند و گفتند به خدا قسم بخور که طب را در راه سلامت مردم هزینه می‌کنم. من دکتری را با خدا معامله کردم و نمی‌توانم با تو که الآن شیطان من هستی، معامله بکنم. آزادش کرد و گفت برو. این معنی دل در اختیار خدا بودن است.

 

یوسف(ع) از بندگان مُخلَص پروردگار

برادران و خواهران! وقتی دل در اختیار خدا باشد، اگر آدم را به لذیذترین گناه دعوت بکنند، همان حرف یوسف را می‌زند: «معاذ الله». آن زن جوان زیبا چندسال یوسف را به زنا دعوت کرد، آن هم زنای معمولی نه، بلکه نسبت به زنی که شوهر داشت، زنای محصنه بود و نسبت به خودش زنای معمولی بود. هفت سال انواع لباس‌های دلبری را پوشید، انواع آرایش‌ها را به خودش زد، انواع عشوه‌ها را به میدان آورد، اما یوسف در آن هفت سال گفت نه، چون دلش در اختیار شهوت نبود؛ اگر دل در اختیار شهوت جنسی بود، با همان دعوت اوّل تسلیم می‌شد؛ اما دل در اختیار خدا بود و هفت سال هوس زنا نکرد، نه اینکه زنا نکرد؛ نه اینکه هوس کرد و گفت نه، لذت دارد و دوست دارم، خوشم می‌آید، اما چون خدا گفته حرام است، این‌جور نه.

 

شما آیهٔ شریفه‌ای که این زن یوسف را به گناه زنا دعوت کرد، در اوّل‌های سورهٔ یوسف بخوانید که آخر با یوسف درگیر شد و بالاجبار می‌خواست او را به زنا وادار بکند، خدا در آخر آن آیه می‌گوید: «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 24). نه مخلِصین! بین مخلِصین و مخلَصین خیلی تفاوت است. «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» یعنی این جوان شانزده-هفده سالهٔ در اوج شهوت، هوس گناه هم نکرد و این تسلیم‌بودن به پروردگار است.

 

عبودیت عملی، نتیجهٔ تسلیم پروردگار بودن

وقتی انسان تسلیم پروردگار بشود، وارد عبودیت عملی می‌شود. اوّل دل شروع به عبادت می‌کند، یعنی تسلیم ذات مستجمع جمیع صفات کمال می‌شود و بعد این حالت تسلیم شروع به میوه‌دادن می‌کند که میوه‌هایش از اعمال انسان سر می‌زند. آن‌وقت آدم نماز به قاعده می‌خواند، روزه به قاعده می‌گیرد، اسیر پول نیست، زکاتش را می‌دهد، خمسش را می‌دهد، کار خیرش را می‌کند، به یتیم رسیدگی می‌کند، به مردم محبت می‌کند، با زن و بچه خیلی خوب خوش‌رفتاری می‌کند. اینها دیگر نتیجهٔ آن ریشه است.

 

ابراهیم(ع) در اختیار پروردگار عالم

یک آیه هم دربارهٔ پدر همهٔ انبیا بخوانیم؛ خدا می‌فرماید(این به جوانی‌های حضرت ابراهیم مربوط است): «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 131)، من به ابراهیم گفتم تسلیم من باش، یعنی دلت را در اختیار من قرار بده؛ چون اگر دل در اختیار او باشد، او بالاترین نگهبان دل است و غارتگران دل نمی‌توانند دل را غارت کنند. یک‌بار به او گفتم در اختیار من باش، پاسخ داد: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»، من خودم را در اختیار صاحب جهانیان قرار دادم، چون هیچ‌کس دیگر صاحب هیچ‌چیزی نیست که من دل در اختیار او قرار بدهم.

 

کلام آخر، گوشه‌ای از بندگی حضرت زهرا(س)

عزیزانم! چنین زمینه‌ای برای دل، برای اعضا و جوارح که پیدا بشود، این زمینهٔ پدیدآمدن فضایل، کمالات، حقایق، رضایت‌الله و جنت‌الله می‌شود و دیگر آدم از درک آن و شمردن فیوضات الهیه‌اش عاجز و ناتوان می‌شود. حالا یک گوشه‌ای از بندگی را برایتان بگویم تا حظ کنید. یک خرده زحمت دارد، تحمل کنید! قدرتش را داریم که تحمل کنیم.

 

امیرالمؤمنین(ع) عبدالله کامل است. سی یا 31 سال دارد. وارد خانه شد، اما همسرش دیگر خیلی توان حرکت از بستر را ندارد و در گذرگاه عبور از دنیا قرار گرفته است. خوب دقت کنید! این مسئله برای من از کوه‌های عالم سنگین‌تر است. برای توضیحش الآن وقت ندارم که بگویم چقدر سنگین است، ولی این سنگینی را چگونه زهرا(س) که عبدالله است، تحمل کرد؟! فکر نمی‌کنم در صدمیلیارد زن بشود یک زن در تاریخ پیدا کرد که به این اندازه تحمل عبودیت را داشته باشد یا دارد.

 

امیرالمؤمنین(ع) گفتند: خانم! این دو نفر مرا در کوچه دیدند، من وقتی می‌گویم این دو نفر، شما به ذهن بیاورید که این دو نفر چه‌کار کردند! این دو نفر مرا در کوچه دیدند و گفتند که ما می‌خواهیم به عیادت فاطمه بیاییم، چه جوابی به آنها بدهم؟ بندگی را ببینید، عبودیت را ببینید، روح تسلیم را ببینید، دل در اختیار خدا بودن را ببینید! دو کلمه جواب داد: یکی‌اش که ساده است، ولی دومی را ببینید که شما تحملش را دارید؟ عرض کرد: علی جان! «البیت بیتک» من که صاحب‌خانه نیستم، خانه خانهٔ توست؛ یعنی تو اگر دلت می‌خواهد اجازه بدهی، بیایند؛ «و انا امتک» و من کنیز تو هستم.

برچسب ها :