جلسه هشتم شنبه (20-5-139)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عطای مقام نبوت و امامت براساس علم پروردگار
- عنایت مقام نبوت به مسیح(ع) از همان بدو تولد
- -مقام والای حضرت مریم(س) نزد پروردگار
- -تهمت سران منحرف یهود به حضرت مریم(س)
- -سکوت مریم(س) در برابر افتراهای سران کنیسه
- -مقام عبداللهیِ مسیح(ع) از گهواره
- -عطای کتاب انجیل به مسیح(ع) در عالم علم خداوند
- امامت، امری الهی و آسمانی، نه زمینی
- -بهتزدگی درباریان از قدرت علمی بالای امام جواد(ع)
- -رسوخ محبت امامان در جان و اندیشهٔ مردم
- -وابسته نبودن نبوت و امامت به سن
- سفارش خدا به مسیح(ع)
- الف) برپاداشتن نماز
- ب) پرداخت زکات
- ج) نیکی به مادر
- عطای مقام نبوت به یحیی(ع) در کودکی
- کلام پایان؛ امام جواد(ع) و آخرین دیدار با پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
عطای مقام نبوت و امامت براساس علم پروردگار
بستر ظهور نبوت در همهٔ انبیای خدا و طلوع امامت در ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) با عدد خاص دوازده، امامت به معنالخاص، بهطور یقین طبق آیات قرآن و روایات، عبودیت بوده است. نکتهٔ بسیار لطیفی که دراینزمینه وجود دارد، این است که بعضی از انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) قبل از رسیدن به بلوغ و گاهی قبل از بهدنیاآمدن طبق قرآن(آیاتش را میخوانم)، منصب نبوت و امامت به آنها عطا شد. ممکن است این پرسش در ذهن شما پیش بیاید که اینها که هنوز وارد عبادت و بندگی نشده بودند، چطور در کمسالی یا میانسالی به نبوت یا امامت رسیدند؟
یک انسان باید مدتی عبادت کند و خلوص در عبادت نشان دهد تا لایق مقام نبوت یا مقام امامت شود، اما بعضی از اینها که طبق قرآن، اصلاً وارد عبادت نشده بودند یا سن آنها سن عبادت نبود؛ پس این مقام به چه دلیل به آنها عنایت شد؟ جوابش روشن است؛ این مسئله مربوط به علم پروردگار است. خداوند میداند که از چنین انسانی بندهٔ خالصِ پاک بهوجود میآید و براساس علمش هم این مقام را به آنها عنایت کرد.
عنایت مقام نبوت به مسیح(ع) از همان بدو تولد
-مقام والای حضرت مریم(س) نزد پروردگار
ما صریحاً در قرآن مجید میخوانیم که وقتی مسیح(ع) بهدنیا آمد، هنوز هیچکس او را ندیده بود و لحظات اوّل بهدنیاآمدنش بود، پروردگار عالم به مریم(س) فرمود. چقدر مقام این زن در پیشگاه خدا مقام والایی بوده که الهام الهی را دریافت میکرده است و پروردگار به او اعلام میکند که اگر این یهود عنود آمدند و این بچه را دیدند، هر سؤالی که از تو راجعبه این بچه کردند، جواب نده و سکوت کن و هیچچیز نگو؛ یک کلمه هم نگو و فقط به خود بچه اشاره کن، من جواب آنها را با زبان این بچه خواهم داد.
-تهمت سران منحرف یهود به حضرت مریم(س)
همانطوری که پروردگار به مریم(س) خبر داده بود، سران یهود، سران کنیسه، سران بهشدت منحرف آمدند و طفلی را در کنار مریم(س) دیدند که تازه یکی دو ساعت بهدنیا آمده بود و هنوز بدنش سفر از رحم به دنیا گرم بود. به مریم گفتند: «مٰا کٰانَ أَبُوک اِمْرَأَ سَوْءٍ»(سورهٔ مریم، آیهٔ 28)، پدرت که آدم بدی نبود و ما عمران را میشناختیم، «وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّک بَغِیا»، مادرت هم که زن پاکدامنی بود و اهل زنا و رابطهٔ نامشروع نبود؛ یعنی این یهودیهای نابِکار در دوهزار سال پیش میدانستند که گاهی خرابی و انحراف بچه، بیتربیتی بچه با پدر و مادرش ارتباط دارد. دامن مریم(س) یقیناً از یک پدر بد و یک مادر ناپاک و آلوده درست نمیشود. خیلی تعجب کرده بودند که از پدر به آن بزرگواری و از آن مادر پاکدامن که بندهٔ پروردگار بود، چرا این دختر بهوجود آمده که شوهرنکرده، بچهدار شده است؟ این دختر آلودهدامن از آب درآمده است؟ باید از آن پدر و از این مادر، یک مریم پاکدامنِ مقدسِ بزرگوار باکرامت و فراری از گناه بهوجود بیاید، چرا اینطوری شد؟ این بچه را از کجا آوردی؟ «لَقَدْ جِئْتِ شَیئاً فَرِیا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 27)، فارسی آیه این است که با آن پدر و با آن مادر، چرا حرامزاده زاییدهای، یعنی تو رابطهٔ نامشروع برقرار کردهای؟
-سکوت مریم(س) در برابر افتراهای سران کنیسه
همینطور که پروردگار به مریم(س) فرموده بود، جواب نداد و به گهواره اشاره کرد. وقتی به گهواره اشاره کرد، یعنی جوابتان را از این بچه بگیرید، اینها از کوره در رفتند و فکر کردند که مریم(س) آنها را مسخره میکند و به آنها بیادبی میکند؛ پس گفتند: «کیفَ نُکلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 29)، چه میگویی؟ ما را به چه کسی حواله میدهی؟ ما چطوری با بچهای حرف بزنیم که الآن بهدنیا آمده است؟ مگر در دنیا سابقه دارد که بچه الآن بهدنیا بیاید و الآن هم بهحرف بیفتد؟ دو-سهسال طول میکشد تا بچه به زبان بیاید. چه میگویی دختر عمران؟!
-مقام عبداللهیِ مسیح(ع) از گهواره
یکمرتبه یهودیها دیدند که از داخل گهواره صدا بلند شد. بچه حدود هشت تا ده مورد را داخل گهواره با زبان صریح بیان کرد. آن چیزی که حالا اوّل آیه، پیش از آنهمه ارزشها و فضایل خیلی مهم است، به یهودیها گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ»(سورهٔ مریم، آیهٔ 30)، یعنی اگر من بخواهم چند مقام بسیار بالا را در همین گهواره برای شما بگویم که خدا به من عطا کرده است، بسترِ آن عبداللهیِ من است؛ نه اینکه حالا دو ساعت است که بهدنیا آمدهام، اندازهٔ سیسال نماز خواندهام، اندازهٔ سیسال روزه گرفتهام و اندازهٔ سیسال کار خیر کردهام. خدا عبداللهبودن من را میداند و در علم او هست که من عبدالله هستم؛ ولو حالا بندگی را عملاً شروع نکرده باشم، ولی او عالم است که ماهیت من، تشخص و وجود من بنده است. پروردگار عالم میداند تا زمانی که از دست قاتلان یهود در 33سالگی نجاتم بدهد، من نه دست در دست شیطان خواهم گذاشت، نه دست در دست هوا خواهم گذاشت و نه دست در دست عمل حرام خواهم گذاشت. من عبدالله در علم خدا هستم و تحقق عبداللهیِ من هم در 33سال واقعیت پیدا خواهد کرد. این خیلی درس است به ما که تا عبدالله نشوی، فضایل و کرامات، حقایق و ارزشها، اخلاق حسنه و عمل صالح از افق وجود تو طلوع پیدا نمیکند. «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ»، «إِنِّي» یعنی یقیناً و بدون شک، من عبدالله براساس عبداللهی هستم.
-عطای کتاب انجیل به مسیح(ع) در عالم علم خداوند
حالا بقیهٔ حرفهایش را بشنوید: «آتٰانِی اَلْکتٰابَ»، اصلاً هنوز انجیلی در دست مسیح(ع) نبود، مسیح یک ساعت بود که بهدنیا آمده بود، اما حرفش را با فعل ماضیِ «آتٰانِی» ادا کرد، یعنی در علمش انجیل را به من داده است. انجیل حقیقتی است که در علم خدا هست و نظام داده شده که چند سوره، چند آیه، چه مطالبی و چه حقایقی داشته باشد و آن را در عالم علمش به من عطا کرده است. «وَ جَعَلَنِی نَبِیا»، مرا پیغمبر قرار داده، یعنی از همین الآن که یک ساعتم است، من پیغمبرم.
امامت، امری الهی و آسمانی، نه زمینی
-بهتزدگی درباریان از قدرت علمی بالای امام جواد(ع)
امام جواد(ع) خیلی بزرگتر از مسیح(ع) بود که به مقام امامت رسید. مسیح(ع) یک ساله بود که گفت من پیغمبرم، اما حضرت جواد(ع) هفت ساله بود که منصب امامت از امام هشتم به او رسید و ثابت هم کرد که امام هستم؛ چون در جلسهای که دشمن تشکیل داد و میخواست چراغ را بعد از امام هشتم در مقابل مردم خاموششده اعلام کند که بعد از امام هشتم خبری نیست. او یک بچه است و نمیتوانید بگویید این امام است، چون سوادی ندارد و چیزی بلد نیست و نمیداند. بزرگترین علمای درباری را دعوت کرد و نظرش این بود که مسئلهٔ امامت را تمامشده اعلام کند و ختم این مقام اعلام شود که تمام است. این بچهٔ هفت ساله در سه شبانهروز در ساعاتی که جلسه تشکیل میشد، حالا غیر از ناهار و نماز و استراحت، چندهزار سؤال را صحیح، متین و بااستدلال جواب داد و دهان همه را بست؛ بعد هم این بچهٔ هفت ساله به مأمون گفت: اینها هرچه دلشان خواست، از من پرسیدند و جوابش را هم علمی گرفتند، حالا به من هم میدان بدهید تا من هم یک سؤال از بزرگترین شما بکنم. گفتند: بپرس؛ فکر کردند که میخواهد مسئلهای دربارهٔ حجی، نمازی یا روزهای مطرح کند که جوابش هم دم دست است، اما امام یک مسئله را در لباس چند عنوان مطرح کرد و به بزرگترین عالم درباری کشور گفت که جوابش را بدهد. او هم خیلی راحت گفت: من بلد نیستم! وقتی او بلد نبود، دیگران هم بلد نبودند و به این بچهٔ هفت ساله گفتند خودت جواب بده. بهقدری زیبا جواب داد که همه را بهتزده کرد و فهمیدند داستان امامت به سن و بچگی و بزرگی کاری ندارد. یک داستان الهی است، نه زمینی.
-رسوخ محبت امامان در جان و اندیشهٔ مردم
موسیبنجعفر را در قبرستان عمومی بغداد در بیرون شهر، همین جایی که الآن حضرت دفن است، بردند و دفنش کردند، مردم آمدند و در آنجا یک اتاقک ساختند، غروبها میرفتند و صدتا شمع روشن میکردند، چراغ روشن میکردند و فرش میکردند، زوّار و مسافر و حاجتمند و دعاکننده میآمد. یک روز به خلیفهٔ عباسی گفتند که ایشان حالا سه سال یا چهارده سال در زندان پدران شما بوده، الآن برو و ببین چه خبر است؟! مردم از راه دور و نزدیک میآیند و برای او چراغ میآورند، فرش میآورند، نذری میآورند، دعا میکنند، گریه میکنند؛ اما قبرهای پدران شما -هادی، منصور و هارون- همینطوری رهاست و یکنفر هم برای رضای شیطان نمیآید که سر قبر پدران شما فاتحه بخواند. شما هم یک گنبدی، بارگاهی، گلدستهای، فرشی یا چراغی بگذارید. حاکم عباسی چقدر زیبا جواب داد، گفت: فکر میکنید ما این کارها را بر سر قبر پدرانمان بکنیم، یخ آن میگیرد؟ دلهای مردم که دست ما نیست، فکرهای مردم که دست ما نیست، ایمان مردم که دست ما نیست؛ اینکه میبینید سر قبور آنها که در زندانهای ما از دنیا رفتند یا به زهر ما یا به شمشیر ما کشته شدند، میآیند و بارگاه میسازند، فرش میکنند، چراغ میآورند، نذری میآورند، غذا میآورند و سر قبرشان عبادت میکنند، دعا میکنند، قرآن میخوانند، گریه میکنند و متوسل میشوند، «هذا امرٌ سماویٌ» همهٔ اینها در ارتباط با شخص خداست؛ ما اگر سر قبر پدرانمان مقبره بسازیم، نصف شب در تاریکی، حتی به مأمورهای بپا پول میدهند و آن را خراب میکنند، سر قبر پدران ما میآیند و دستشویی میکنند؛ لذا ما نمیتوانیم این کار را بکنیم و باید قبر پدرانمان ول باشد، اما اینها کارشان با پشت پرده، با صاحب عالم و با کارگردان جهان هستی است. خیلی جملهٔ پرمغزی گفت! «هذا امرٌ سماویٌ» کاری که آسمانی است، زمینیان نمیتوانند هیچ غلطی نسبت به آن بکنند و کاری هم که زمینی است، هر کاری بکنیم، خراب میشود.
-وابسته نبودن نبوت و امامت به سن
وقتی آن مسئلهٔ پیچیده را از مرجع تقلید آنها پرسید و گفت نمیدانم، یعنی ما چیزی نداریم! نمیدانم یعنی ما به بالا وابسته نیستیم. وقتی بچهٔ هفت ساله جواب کل مسائلشان را داد و جواب مسئلهای را داد که خودش مطرح کرد، فهمیدند «هذا امر سماوی» و امامت به سن بسته نیست، نبوت هم به سن بسته نیست. امر امر الهی است، مسئله مسئلهٔ آسمانی است.
سفارش خدا به مسیح(ع)
الف) برپاداشتن نماز
«وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَینَ مٰا کنْتُ»(سورهٔ مریم، آیهٔ 31»، و من را موجود بسیار پرمنفعتی قرار داده است، در هر کجای زمین که قرار بگیرم. این جملهٔ بعدش را شما جوانها بیشتر دقت کنید! بچهٔ یک ساعته در گهواره به یهود گفت: «وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ»، خدا به من سفارش به نماز کرده است. نماز یعنی نماز؛ «أَوْصٰانِی» فعل ماضی است، یعنی من هنوز بهدنیا نیامده بودم که سفارش نماز را به من کرده است؛ حالا یا در رحم مادر بودم که به من سفارش کرده یا روحم را که قبل از بدن در عالم ملکوت آفریده بوده، در آنجا سفارش نماز را به من کرده است.
-توجه و دقت در آیات قرآن
من یک نکات خیلی مهمی از قرآن مجید، نه از جای دیگر، دربارهٔ نماز دارم که در بحث امشب صحن جامع رضوی برای مردم میگویم. یک نکات خیلی فوقالعادهٔ اعجابانگیزی، آنهم براساس آیات قرآن که نماز چیست و جایگاهش کجاست؟ یک ساعت است که بهدنیا آمده و میگوید: «أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ» به من سفارش نماز شده است، نه اینکه بعداً میخواهد به من سفارش کند. این آیات قرآن را که میخوانیم، اگر در فعلهای آیات یا در اسم فاعل آیات یا در اوصاف حقایق دقت کنیم، اصلاً چیزهای عجیب و غریبی در این قرآن مجید هست.
ب) پرداخت زکات
«وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا»، حالا باز یا در رحم مادر بودم یا روحم در عالم ملکوت قبل از بدن آفریده شده بود، به من سفارش شده که آدم دست به جیبی باش و خودت تنها تنها نخور. گندم میکاری، جو میکاری، خرما میکاری، گوسفند داری، شتر داری، نقره داری، طلا داری، مویز داری، زکاتش را بده. عیسی! تنها تنها نخور، از بخیل بدم میآید. خدا بدش میآید و کاری هم نمیشود کرد. خدا که متغیر نیست، مردم خواهش کنند که تا حالا از بخیل بدت میآمده است، حالا دیگر بدت نیاید؛ اگر از بخیل بدش میآید، ابدی بدش میآید و اگر از متکبر، ظالم، ستمگر، بدکار یا زناکار بدش میآید، تا آخر بدش میآید و از خوبیها هم اگر خوشش میآید، تا ابد خوشش میآید.
ج) نیکی به مادر
«وَبَرًّا بِوَالِدَتِي»(سورهٔ مریم، آیهٔ 32)، خدا به من در رحم مادرم یا در ملکوت، آنجا که روحم بوده و هنوز وارد بدن نشده بودم، سفارش کرده است که نیکوکار به مادرت باش؛ یعنی مادرت را بپا، احترامش را رعایت کن، اخلاقت با مادرت اخلاق پسندیده باشد، بلند بلند با مادرت حرف نزن، تند به مادرت نگاه نکن، نگذار تشنه بماند، نگذار گرسنه بماند، نگذار لباس کهنه بر تنش باشد، نگذار ناراحت زندگی کند. همهٔ اینها در کلمهٔ «برّ» است.
حالا چرا در این آیه سفارش پدر و مادر را نکرده است؟ عیسی(ع) بدون پدر بهدنیا آمده بود و فقط سفارش به مادر را دارد، اما بقیه را سفارش به پدر و مادر کرده است: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 83). این احسان هم لغت نکره است و «الف» و «لام» ندارد، یعنی هر طور خوبی که میتوانی، هر رعایتی که میتوانی داشته باشی، در حق پدر و مادر داشته باش. میدانید که خدا در قرآن مجید بعد از خودش حق پدر و مادر را در چند آیه مطرح کرده است. اوّل حق عبادت خودش، بعد حق پدر و مادر است؛ البته نگفته است که پدر و مادرت مؤمن باشند و احسان کن، فقط میگوید «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً». کاری به دین پدر و مادرها ندارد، کاری به خوب و بدیشان ندارد و به قول امام باقر(ع)، کاری به مؤمن و کافر بودنشان ندارد.
-مرز اطاعت از پدر و مادر به امر خداوند
من ممکن است به پروردگار بگویم امر تو اطاعتش واجب، اما پدر مادر من بتپرست هستند، یهودیاند، مسیحیاند، مشرک و کافرند و ممکن است براساس فرهنگ خودشان، پیشنهادهای غلطی به من بکنند که پیشنهادهایشان ضد دین تو باشد. خدا آن را هم در قرآن حل کرده است: «وَ إِنْ جٰاهَدٰاک عَلیٰ أَنْ تُشْرِک بِی مٰا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 15)، اگر به تو فشار آوردند که اعتقادت و عملت را بر ضد من قرار بدهی، پیشنهادشان را قبول نکن و اطاعت نکن؛ اما پشت آن هم ببینید چه میگوید! با پدر و مادر درگیر نشو؛ اگر میگوید نماز نخوان، اگر میگوید روزه نگیر، اگر میگوید مکه نرو، اگر میگوید بهدنبال یاد گرفتن مسائل شرعیات نرو، بهدنبال یاد گرفتن حلال و حرام نرو، داد نکش، فریاد هم نزن و تلخی هم نکن، «وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً» تا زندهاند، با آنها پسندیده رفتار کن؛ ولو اینکه به امور ضد خدا دعوتت میکنند، با آنها خوشرفتار و خوشرو باش. در دعوت امور ضد خدا با آنها تلخی نکن و از کوره در نرو. با هر دوی آنها رفاقت و معاشرت کن و بهصورت شایسته و پسندیده نشست و برخاست کن.
عطای مقام نبوت به یحیی(ع) در کودکی
پس در قرآن سابقه دارد بچهای که تازه از مادر بهدنیا آمده است، پیغمبر باشد؛ باز در قرآن سابقه دارد بچهٔ کوچک که حرف میزده، میشناخته، میرفته، میآمده و میگفته، به پیغمبری مبعوث به رسالت شود. پروردگار دربارهٔ حضرت یحیی(ع) میفرماید:«وَ آتَینٰاهُ اَلْحُکمَ صَبِیا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 12)، بچه بود، یعنی چندساله بود؟ «صَبِیا» یعنی زیر هفت سال داشت که ما مقام نبوت را به او عطا کردیم. حالا ممکن است شما بگویی که هنوز وارد بندگی نشده بود، نبوت باید بعد از بندگی طلوع کند و خدا ببیند که این آدم بندهٔ واقعی است، بعد نبوت را به او بدهد. این لازم نیست! همین که خدا آگاه است که این فرد از بندگان مُخلَص اوست و تا پایان عمر هم بندهٔ مخلَص است، همین کافی است که مقام نبوت یا مقام امامت به او عطا شود؛ پس امام شدن حضرت جواد(ع) در هفت سالگی تعجب ندارد و این مسئلهای است که در قرآن کریم سابقه دارد.
کلام پایان؛ امام جواد(ع) و آخرین دیدار با پدر
چند سال این فرزندِ بامحبت، عاشق، جامع، کامل و الهی پدر را ندید؟ دو سال؛ یعنی از پنج سالگی پدر را در ظاهر امر ندید. راهش هم به پدر نزدیک نبود؛ حضرت در مدینه بود و پدر در مرو بود. برای بچه سخت است که یک دنیا عاطفه و محبت و نیازمند به آغوش پدر است، آنهم پدری مثل وجود مبارک حضرت رضا(ع) که این پدر را نبیند.
بالاخره خدا زمینهٔ ملاقاتش را فراهم کرد، کِی؟ وقتی که پدر احتمالاً نیمساعت به شهادتش نمانده بود که اباصلت هروی میگوید: من با حضرت رضا(ع) در این خانهای که آمدیم، تکوتنها بودیم. امام هشتم را اوایل طلوع آفتاب زهر دادند و به اذان ظهر نرسیده بود که حضرت شهید شد. تنها امامی که زهر به او دادند و نصف روز نکشید که از دنیا رفت، امام هشتم بود؛ بقیهٔ ائمهٔ ما سه روز، هفت روز یا یک ماه طول کشید که بعد از خوردن زهر از دنیا بروند.
اباصلت مطلبی را نقل میکند که سختم است برایتان بگویم! خانهٔ مأمون با خانهٔ حضرت رضا(ع) در این سفری که داشتند از خراسان عبور میکردند، چون یک شبانهروز حضرت اینجا بودند و کل دو سال را با مأمون در مرو بودند، اینجا عبوری آمدند که حضرت را زهر دادند. شاید از خانهٔ مأمون تا محل اسکان حضرت رضا(ع) چهل قدم نبوده است، اباصلت میگوید: وقتی از خانهٔ مأمون بیرون آمد، دیدم رنگش پریده است. از درِ خانهٔ مأمون تا ورودی خانهٔ خودش، پنجاهبار از شدت درد بر روی زمین نشست و بلند شد، نشست و بلند شد تا به خانه رسیدیم. داخل خانه دیگر طاقت بلند شدن و نشستن نداشت و افتاد. یکمرتبه دیدم یک بچهٔ هفت ساله با چشم گریان، سر بابا را بر دامن گرفته است، با یک دنیا ادب گفتم: آقا جان، من درِ خانه را بسته بودم، از کجا آمدید؟ فرمودند: خدایی که مرا از مدینه به خراسان آورد، از در بسته هم وارد کرد. سر امام هشتم به دامنش بود که از دنیا رفت، اما مثل امشب سر خودش به دامن کسی نبود، اما خودش از تشنگی داشت دست و پا میزد و به او آب ندادند؛ اما جدش در کربلا سری نداشت که به دامن بگیرند، گلوی بریدهاش را به دامن گرفتند! گلوی بریده را زینب کبری(س) به دامن گرفت.