شب سوم دوشنبه (29-5-1397)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
وجود مبارک امام باقر(ع) ویژگیهای بسیار مهمی را برای اهل تقوا بیان میکنند؛ چون خودم اهلش نیستم در حالی که دارم روایت را توضیح میدهم خجالت میکشم.
مذمت دنیا و اهل دنیا
در جملهی دوم روایت مورد بحث فرمودند: «اغناهم القلیل من الدنیا» البته میدانیم کلمهی «دنیا» در قرآن و در روایات به معنای خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و دریاها و صحراها و پرندگان و جنگلها و کوهها و معدنها نیست چون آنچه که این بنا را تشکیل داده نعمت است و قابل رد نیست، قابل مذمت نیست؛ کلمهی دنیا در رابطهی با انسانها به معنای فضای مادیت است که بسیاری از مردم دنیا به شدت حرص میزنند متاع و مواد و ثروت و پول و زمین و ملک بهدست بیاورند و تا زنده هستند اضافه کنند، این کار بر خلاف خدا، بر خلاف عقل، بر خلاف اخلاق انسانیت است و این معنی دنیاست.
شخصی به رسول خدا عرض کرد: من هر روز میروم سر کار پول درمیآورم، مشتری هم خوب دارم، فروشم هم خوب است، به نظر شما من اهل دنیا هستم؟ یعنی همانهایی که مذمت شدند؟ فرمودند: پول برای چه درمیآوری؟ چه هدفی داری؟ گفت: بخشی را برای مکه رفتن میخواهم، بخشی را حقوق مالیام را بپردازم، بخشی را با آن زن و بچهام را اداره کنم. فرمودند: تو اهل دنیا نیستی، اهل آخرتی. آن کسی که از همهی حقایق، از ملکوت عالم، از توحید و از نبوت بریده و فقط دل به متاع و مال بسته، از همهی کانالها هم برای بهدست آوردن پول عبور میکند؛ غصب، دزدی، کمفروشی، ربا، اختلاس، کلاهبرداری، تقلب، این شخص اهل دنیاست.
وادی لا
اهل تقوا که از طریق قرآن و روایات میدانیم یک آگاهی خاصی دارند، یک معرفت ویژهای دارند، خیلی خوب میفهمند چه چیزی را حذف کنند و چه چیزی را انتخاب کنند، این را خیلی خوب میفهمند و تا زنده هستند از یک طرف در حال حذف هستند و از طرف دیگر هم در حال انتخاب هستند یعنی آمدند تمام زندگی را بر اساس «لا اله الا الله» شکل دادند.
اینان میفهمند چه باید حذف شود و میفهمند چه چیزی باید انتخاب شود یعنی همهی هویت زندگیشان «لا اله الا الله» است و میدانند که
(هرگز نبری راه به سر منزل مقصود ***تا مرحله پیما نشوی وادی «لا» را)
اگر آدم از «لا» عبور نکند، محال است به «الا الله» برسد. مگر میشود آدم کنار بت هوا، بت شهوت، بت صندلی، بت پول، بت مقام، بت شهرت بماند و بعد به «الا الله» برسد؟ محال است، غیر ممکن است.
این آیهی سورهی تبارک خیلی جالب است ـ من کاری به ظاهر آیه ندارم ـ «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياة»(ملک، 2) تا نمیری زنده نمیشوی، تا رها نکنی وصل نمیشوی، اول باید هوایت بمیرد، بتها باید بمیرند تا حیات جلوه کند. از «لا اله» باید عبور کرد، واجب است یعنی برای کسی که دنبال خیر دنیا و آخرت است.
ممکن است کسی هم بگوید: من خیر دنیا و آخرت را نمیخواهم، مزاحمم نشوید. من نه مسجد میآیم، نه پای منبر مینشینم و نه کتاب میخوانم، من عشقم فقط شکمم است و شهوتم، کاری به کار من نداشته باشید؛ اما آن کسی که دنبال سعادت دنیا و آخرت است خیلی خوب میفهمد که باید یک سلسله امور در زندگی حذف شود و یک سلسله امور هم انتخاب شود.
برادری ابدی مُسلم
آن وقت است که وجود مبارک ابیعبدالله الحسین(ع) با آن عظمتی که دارند، عظمتی که کل آفرینش را پر کرده به مردم کوفه مینویسد: برادرم و مورد اعتمادم را به سوی شما فرستادم. این دو جمله را باید نشست فکر کرد، برادرم و مورد اعتمادم، این خیلی حرف است که انسان به جایی برسد برادر امام شود و در دین و دنیا و آخرتش هم مورد اعتماد امام شود.
در گودال هم با آن حادثهای که اتفاق افتاد ـ شاید فردا در منزل آیتالله العظمی بروجردی بگویم ـ وقتی سر زانو بلند شدند اول رویشان را به طرف کوفه کردند یعنی پیوند من با مسلم ابدی است، برادری مسلم با من ابدی است، ثقه بودند، مسلم برای من ابدی است، چرا؟ چون مسلم با تقوا آنچه را که باید در زندگی حدود پنجاه سالهاش حذف کند حذف کرد و آنچه را باید انتخاب میکرد انتخاب کرد.
سرگرمیهای دنیا
اهل تقوا با آن معرفت و آگاهی ویژه که از قرآن مجید و فرهنگ اهلبیت گرفتند خوب شناختند اموری که باید حذف شود. یکی همین مادیت منهای خداست، این اگر حذف نشود یقیناً انسان دوزخی میشود. اهل تقوا این را فهمیدند، این را از آیهی بیستم سورهی حدید درک کردند «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِب»(حدید، 20) نه خود دنیا، خود دنیا که همین نعمتهای عظیم بیشمار پروردگار است، زندگی دنیایی که بخشی از مردم به غلط انتخاب کردند و به غلط هم اموری را حذف کردند.
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِب» ماهیت زندگی منهای خدا بازی است و در این بازی هیچ چیزی گیر آدم نمیآید، یک بازی است که آدم بازنده است، برنده نیست. «وَ لَهْوٌ» سرگرمی است، وقتی آدم از خدا بریده باشد باید با یک چیزی خودش را سرگرم کند، خیلی هم در سرگرم کردن خودش حوصله دارد، ده شب مینشیند پای ماهواره تا پنج صبح، خسته هم نمیشود از سرگرمی. یک دفعه سهتا کشور با همدیگر فوتبال و والیبال دارند اتفاقاً زمانشان افتاده دنبال هم دوازده ساعت طول میکشد، مینشیند پلک هم نمیزند.
«لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَة» به خودآرایی عمر را صرف کردند، لباسم امسال چه مدی باید باشد؟ چه ویژگی باید داشته باشد؟ از کدام کشور باشد؟ چه برندی باید باشد؟ غیر آنها را من به بدن نمیپوشانم، حتماً باید کفشم، جورابم، پیراهنم، کت و شلوارم همه و همه برند باشد همه، ایرانی هم نمیخواهم، باید یک چیزی باشد که حسابی من را خوشگل نشان دهد.
«وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم» یک بخش از این زندگی بی خدا فخرفروشی به همدیگر است. مقام من، ریاست من، نمرهی من، پول من، خانهی من، صندلی من، علم من، اینها چیزهایی است که باید حذف شود. «وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد»(حدید، 20) فزونطلب است، اضافه میکند نه برای زکات و خمس دادن و صدقه دادن و انفاق دادن و به یتیم رسیدن و به اقوام رسیدن و به از کار افتاده رسیدن، «تکاثر فی الاموال» فقط میخواهد شمارهی پول بالا برود.
حالا شما فروختید یکی هم آمد خرید، بعد هم به خریدار ایراد گرفتید که باید بگیرند و زندان ببرند، شما فروختید او هم طبق خواست خود شما خرید. یک دفعه یک نفر میآید دو تن سکه میخرد، این زندگی وصل به خداست؟ این زندگی منهای خداست. در این زندگی پروردگار حذف شده و هر چه ضد توحید است آمده در میدان زندگی جلوه میدهد، به قول خارجیها مانور میدهد.
این دنیا با این ششتا مسأله «لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد» خیلی ظاهر دلربایی دارد. اول کار خیلی خوشگل است، خیلی تو دل برو است اما حالا داوری پروردگار را نسبت به این زندگی ببینید: «كَمَثَلِ غَيْثٍ» این زندگی مثل باران است که میبارد و زمین یک مرتبه میرویاند «أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ» کشاورزها شگفتزده میشوند، این طرف زمین گل لاله است، این طرف گل آلاله است، این طرف گل یاس است، این طرف درخت سیب است، این طرف گیلاس است، این طرف آلبالو است.
«أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا» حبیب من این زندگی منهای من، «یهیج» خشک میشود، تمام سرسبزی و زینت و تمام خوشگلیاش را از دست میدهد، تمامش را «فتراه مصفرا» میبینی، باغ همه چیزش زرد شده، برگها بیمار شدند، همه میریزند «ثُمَّ يَكُونُ حُطاما» بعد هم روی زمین ریخته و همه خاشاک و ریز ریز میشود. «وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيد»(حدید، 20) پایان چنین زندگی که خدا در آن حذف شده، عبادت حذف شده، کمک حذف شده، خوبیها حذف شده، عذاب شدید و عذاب سخت قیامت است.
این را اهل تقوا خوب فهمیدند، لذا در زندگی نه بازیگرند و نه خودشان را سرگرم امور بیهوده میکنند، نه اهل این هستند که خودشان را به عنوان زیبا و خوشگل و زینتدار بنمایانند، نه اهل فخر و مباهات هستند، نه اهل تکاثرند، اصلاً دنبال این امور نیستند. یک اندک مال حلال پاک از دنیا دارند، یک خانه است، یک اتومبیل است، یک درآمد است که آن هم مواظب هستند اگر اضافه بیاید به پروردگار برگردانند، با این زندگی اندک و محدودشان احساس بینیازی میکنند «اغناهم القلیل من الدنیا» اینگونه دنیا باید حذف شود.
توصیف دنیا از نگاه امام علی(ع)
امیرالمؤمنین در حکمتها یک توصیفی از این دنیای بدون خدا که پایانش عذاب سخت است میکند، این حکمت در ابواب حکمت نهجالبلاغه مهم است. «الدنیا» به همان معنا «تغر» کلاه سرت میگذارد برای اینکه تو را برای بهشت خلق کردند، چنان کلاه سرت میگذارد که یادت برود برای بهشت خلقت کردند، تو را به جهنم میکشد. «تغر» گولت میزند، فریبت میدهد، خوب که در حوزهی فریب تو را آورد و بی حس کرد، تو را «تضر» شروع میکند به ضرر زدن، ضرر زدنش هم به این است که در جمع حرام و در غلتیدن در شهوات نامشروع دست و پا میزنی و حالیت نمیشود.
«و تمرّ» بعد از شصت هفتاد سال هم با تو خداحافظی میکند و میگوید بفرما برو داخل گور، هر چه هم جمع کردی بگذار برای این وارث بیدین بدکار خلافکار، برو که دوتا عذاب ببینی؛ یک عذاب غفلت خودت را و یک عذابی که این همه جمع شدههای حرام را برای بچههایت گذاشتی که آنها بخورند و به قبرت بخندند. تازه گناه آنها را هم باید به گردن بگیری که چرا برای گنهکاران پول گذاشتی، مال گذاشتی، خانه گذاشتی، زمین گذاشتی، کارخانه گذاشتی.
بیپولی و پولدار بودن نشانهی چیست؟
این را در یک خطبهی دیگرشان میگویند: «ان الله سبحانه لم یرضها ثواباً لاولیائه» این مسائل مادی را پروردگار عالم پاداش عاشقانش قرار نداده، اگر به عنوان پاداش قرار داده بود همهی مؤمنین تریلیاردر بودند، میگفت دنیا ارزش دارد بگذار بدهم به مردم مؤمن اما «لم یرضها ثواباً لاولیائه و لا عقاباً لاعدائه».
اگر میبینی کافر میلیاردر است، اگر میبینی لائیک میلیاردر است، اگر میبینی کافر پولدار است این دلیل این نیست که مورد محبت خداست و اگر دیدی این بدبخت کافر نان شب ندارد بخورد فکر نکن خدا عذابش میکند. این پول و زمین و این مادیات نه پاداش خدا به بندگان خوبش مثل شماست و نه اینکه نگذارد چیزی به دشمنانش برسد عذاب برای دشمنانش است، نه چیزی نیست، چون چیزی نیست اهل تقوا یقه برایش پاره نمیکنند، خون گریه نمیکنند، غصهاش را نمیخورند.
روش اهل تقوا مثل پیغمبر است امروز چیزی گیرش بیاید میگوید: «الحمدلله رب العالمین» فردا کم بیاورد و گیرش نیاید میگوید: «الحمدلله علی کل حال» من یک مهمانم شصت هفتاد سال من را دعوت کرده در دنیا سر سفرهاش باشم، من مهمان حرفی با صاحبخانه ندارم. عشقش میکشد یک روز آب دوغ خیار بگذارد جلویم الحمدلله رب العالمین، یک روز آبگوشت بگذارد، یک روز چلوکباب بگذارد، جایم سر سفره عوض میشود، یک روز هم یک جای سفره من را مینشاند که نان خالی است می-گویم الحمدلله رب العالمین، یک روز هم نان نیست مثل ابوذر کیف میکنم از پروردگار، این را اهل تقوا خوب فهمیدند.
داستان ناهار آیتالله برای پینهدوز
دو سه مورد از اینهایی که امام باقر(ع) میگوید «اغناهم القلیل من الدنیا» برایتان بگویم که یکی دو موردش را خودم برخورد داشتم، یکی دو موردش را برایم نقل کردند. اما آنی که برایم نقل کردند یکی از شاگردان مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری که برای خودم نقل کرد. او با من پنجاه سال تفاوت سن داشت، عالم بود، در گریهی بر ابیعبدالله(ع) کمنظیر بود اینقدر گریه کرد که پلکهایش آسیب دید. یک جراح متخصص عملش کرد و به او گفت: تا زندهای گریه نکن. گفت: من اصلاً این چشم و پلک را برای ابیعبدالله(ع) میخواهم، من گریه میکنم، خراب شد دوباره میآیم عمل میکنم.
آدم عجیبی بود، در روضه خواندن هم نمونه نداشت، تا حالا من مثلش را ندیدم. ایشان میگفت من خیلی برای حاج شیخ روضه خوانده بودم، میگفت مرحوم آیتالله حائری برایم نقل کرد: من زمانی که نجف بودم با مرحوم نائینی «لمعه» مباحثه میکردیم و «رسائل مکاسب»، در یک مسجد کوچکی هم بود که یواش یواش خود من در آن مسجد درس میدادم. هفت هشت دهتا طلبه-ی میآمدند من برایشان لمعه میگفتم.
یک پینهدوز روبهروی مسجد مغازهاش بود، شاید ده متر بیشتر مغازهاش نبود، کفش وصله میکرد. دو سه روز نیامد بعد از دو سه روز که آمد من درسم که تمام شد آمده بود پای درس، سلام کردم گفتم: حالتان چطور است؟ گفت: از دست تو حالم خوب نیست. گفتم: من طلبه و مدرس لمعه چه کار کردم که از دست من حالت خوب نیست؟ گفت: برای اینکه سه روز است مغازهی من بسته است نیامدی طبق اخلاق اسلامی بپرسی من مردهام، من زندهام، من مریضم، من گرفتارم؟ چرا بیتفاوت گذشتی؟ تو برای چه داری درس میخوانی؟ مگر درس نمیخوانی دین را عمل کنی؟ گفتم: حق با شماست حالا فردا ناهار میآیی خانهی ما؟ گفت: بله میآیم.
گفت آمدم خانه نان خشک از یزد برایم آورده بودند و یک مقدار ماست. فردا شد آمدم مسجد چشمم به پینهدوز افتاد، دیدم یادم رفته به خانمم بگویم امروز مهمان داریم. یک اتاق هم بیشتر نداشتم، یک پردهی ضخیم وسطش بود، خانمم پشت پرده بود من هم این طرف پرده مطالعه میکردم ـ «اغناهم القلیل من الدنیا» ـ خدایا من به خانمم هم نگفتم مهمان دارم، گفتم عیبی ندارد، و او را به خانه آوردم.
یک پولی پیش من یک نفر گذاشته بود که این را به کسی بدهم، دو زار از آن پول برداشتم آمدم سر کوچهمان کباب خریدم، آن ماست و نان خشک را هم گذاشتم سر سفره، پینهدوز بسم الله گفت و با یک لذتی نان خشک را در ماست زد و میخورد. دو سه لقمه که خورد گفتم: برادرم کباب میل کنید. گفت: من کبابی که از پول امانت دیگران خریده شده از گلویم پایین نمیرود، خودت بخور.
«اغناهم القلیل من الدنیا» اینها چه روح نورانی پیدا کردند؟ چه علمی پیدا کردند؟ و بعد منشأ چه آثار عظیمی شدند؟ همین اهل تقوا همینهایی که «اغناهم القلیل من الدنیا» بودند. این داستان یکی از آنها بود که به یک واسطه نقل کردم.
داستان باربر ثروتمند
و اما آن کسی که با چشم خودم دیدم. یک مسجدی تهران دههی آخر صفر چهل سال پیش دعوت داشتم، جوان بودم، نرسیده بودم خانه وضو بگیرم، یک حوضخانهی قدیمی داشت یک حوض وسطش بود که آب شیر داشت، یک اتاقکی بالای این حیاط کوچک خارج از حیاط و شبستان مسجد بود، یک مردی در این اتاقک نشسته بود، من داشتم وضو میگرفتم به او سلام کردم، سلامم را گرم جواب داد.
گفتم: از پلهها بیایم بالا پیشت تا نماز شروع شود؟ گفت: بیا. رفتم بالا یک گلیم بود، یک رختخواب بود، یک کتری ناصاف بود، یک قوری بند زده بود، دوتا دانه استکان بود و یک دانه کاسهی کوچک. گفت: چایی بریزم برایت؟ گفتم: بریز. استکان را داخل آن کاسه با دست شست و چایی را ریخت. چایی را هم فکر میکنم دو سه روز بود داخل این قوری بود، هی داغ میکرد و میخورد تمام نمیشد، یک استکانش هم به من رسید.
دیدم این یک مایهی عجیبی است، با او رفیق شدم و هر پنجشنبه تا وقت مرگش بیست سال میرفتم دیدنش، هر پنجشنبه تا وقتی تهران بودم. یک روز به او گفتم چه کارهای؟ درآمدت چیست؟ گفت: باربر. گفتم: با این سنت بار میتوانی ببری؟ گفت: خیلی خوب به سن چه کار داری؟ خدا باید توان بدهد من بار ببرم زندگیم را اداره کنم. گفتم: اهل محل کمک نمیکنند؟ گفت: کمک نمیخواهم، برای چه کمک بخواهم؟ خدا بدن به من داده، گردهی محکم هم داده، بار میبرم.
پرسیدم: چند سالت است حالا بار میبری؟ گفت: حدود صد سال، البته تا شانزده سال دیگر زنده بود که من پیشش میرفتم. گفتم: پول باربری به تو خوب میدهند؟ گفت: عالی، هیچکس از حق من کم نمیگذارد ولی پول باربری اضافه میآید، من به اندازهی یک ماه پول ناهار و شام و صبحانهام را برمیدارم، اضافهی این باربری را یک خانوادهای هستند چهارتا بچه دارند، دست فروش است در میوه فروشی نمیرسد، به آنها خرجی میدهم.
گفتم: یک روز من را میبری پیش آنها؟ گفت: بله برویم. وقتی من رفتم زندگی آنها را دیدم، چه بچههایی، یک خانه برای او خریدم البته با لطف خدا، آن وقت این آدم باربری میکرد «قلیل من الدنیا» را هزینه میکرد، اضافهی «من الدنیا» را در راه خدا به مستحق میداد تا یک روز مانده به مرگش هر سه شبانه روز یکبار باعث خجالت من آخوند میشد.
من همیشه به خدا میگویم خدایا تو میتوانی پروندهی ما را قیامت رو نکنی، ما را پیش اینطور آدمها شرمنده نکن، خجالتزده نکن، اینها خیال میکنند ما از اولیای تو هستیم، اینها خیال میکنند ما «ورثة الانبیائیم»، حداقل آبروی ما را نبر، قیامت خیلی سخت است.
سه شبانه روز یکبار تمام قرآن مجید را میخواند و روی تمام صفحاتش اشکش میریخت، مشهدی مرتضی تو که یک روز طلبگی نخواندی، مگر قرآن را میفهمی؟ میگفت: مگر باید با درس قرآن را فهمید؟ باید یک کاری کرد قرآن خودش خودش را به ما بفهماند، پس من روی نفهمی دارم میخوانم؟ ببینید اضافه هم درآمد داشت ولی اضافه با خدا معامله میشد اما خودش جزء گروه «اغناهم القلیل من الدنیا» بود. این پرونده خیلی گسترده است، خیلی، خیلی.
داستان گدا و روضهی اباعبدالله(ع)
یک چیز دیگر هم برای عزیزانم که محرم میروند منبر بگویم، حرفم تمام. این هم خیلی عجیب است، یک چهرهی موجهی که من نمیشناختمش خدا میداند یک روز آمد پیش من گفت: آقا بعدازظهرها دههی اول صفر یک روضه هست میآیی؟ من هم وقت داشتم گفتم: بله آدرس بده. روز اولی که رفتم دیدم یک حیاط تقریباً هفتاد هشتاد متری است، اتاقها هم تیر چوبی است با آجرهای کهنه. خانمها در حیاط بودند آقایان هم در اتاق روبهروی منبر.
ده روز را من آنجا منبر رفتم، با نشاط هم منبر رفتم، تمام که شد همان آقا آمد دنبالم گفت: این ناقابل است. گفتم: نمیخواهم. گفت: من نمیتوانم به صاحبخانه بگویم تو پول روضهاش را نگرفتی، این غصه میخورد، این کار را نکن. گفتم: باشد بده. آمدم خانه شمردم دیدم بیستتا تک تومان است، بیست تومان، ده روز کرایه ماشینهایش را هم خودم دادم.
بعد من را دید گفتم: صاحبخانه چه کاره است؟ گفت: هیچکس را ندارد، یک سال روزها میرود سر کوچه مینشیند به عنوان فقیر هر کس به او پول بدهد میگیرد، یک مختصر صبحانه و ناهار و شام و بقیهاش را یک سال پسانداز میکند برای ابیعبدالله(ع)، عاشق حسین است، میگوید ده روز من باید روضه بخوانم هیچ روضه خوانی هم از پول کم من بدش نمیآید، راست هم میگفت، انگار نفس به آن پول میزد که آدم پولش را میدید خوشحال میشد. بینیاز بود، خیلی هم مردم محل به او اعتماد داشتند اما حاضر نبود کمکهای زیاد مردمی را بپذیرد. میگفت من دو ساعت سر کوچه مینشینم همان دو ساعت برای روزیم بس بس است چون توان کار ندارم، میگفت قبلاً رختشویی میکرده، کار میکرده. اینها انسانهای بینیازند.
عرفه
فردا در عرفه میخوانید با اشک چشم که دیدید در مفاتیح نوشته مثل دو مشک آب از دو چشم ابیعبدالله(ع) اشک میریخت و میخواند: «اللهم اجعل غنای فی نفسی» عجب خواستهای!
شب ابیعبدالله(ع) است، شب عرفه است، شب خداست. در «کامل الزیارات» نه یکی، نه دوتا، چندتا روایت است که امشب پروردگار عالم قبل از اینکه به عرفاتیان مکه نگاه کند به زائران ابیعبدالله(ع) نگاه میکند، شب توبه است، شب انابه است.
قم ـ مسجد اعظم ـ ذی الحجه 97 ـ جلسهی سوم