لطفا منتظر باشید

جلسه سوم سه شنبه (30-5-1397)

(قم بیت آیت الله بروجردی)
ذی الحجه1439 ه.ق - مرداد1397 ه.ش
11.82 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

امام تا ابد امام است

وجود مبارک حضرت باقرالعلوم(ع) از آینده در زمان خودشان خبرها دادند، خبرهایی هم از گذشته بیان فرمودند که این خبردهی از آینده و از گذشته نشانگر دانش گسترده و عظیم امام بوده است. یقیناً فوق این علم تا قیامت برای غیر امام حاصل نخواهد شد؛ بنابراین کل انسان‌ها تا روز قیامت وظیفه دارند به حالت مأموم، برای امام تعیین شده‌ی از جانب پروردگار بمانند. اگر عالم‌تر از امام به وجود بیاید و واجب باشد بر او از امام اطاعت کند ترجیح بلامرجّح می‌شود که قبیح است و این اتفاق نخواهد افتاد.
بر اراد‌ه‌ی پروردگار نگذشته که بعد از ائمه‌ی طاهرین عالمی با علم فوق آنها به وجود بیاید؛ امام برای ابد امام است، غیر امام هم برای ابد مأموم است. اما این مأموم‌ها دو گروه شدند، یک گروه عاصی بر امام شدند که اکثریت این هفت میلیارد جمعیت زمین و بخش عمده‌ای از مسلمان‌ها جزء عاصیان بر مقام امام و جایگاه امامت هستند.
برای شناخت موقعیت امام و جایگاه امام یکی از زیباترین، پربارترین، عالمانه‌ترین و حکیمانه‌ترین روایت روایتی است که مسلم مروزی از امام هشتم نقل می‌کند که در باب امامت در جلد اول «اصول کافی» آمده و به نظر می‌رسد بر هر شیعه‌ای لازم است این روایت ولو ترجمه‌اش را بخواند. آن روایت قابل بحث بسیار گسترده‌ای است چون آنجا حضرت رضا(ع) دو موضوع را مطرح می‌کنند؛ جایگاه امام و خود امام.
جزء خبرهایی که از گذشته‌های خیلی دور ـ چند هزار سال قبل از امام باقر(ع) ـ به اطلاع یارانشان رساندند، مسائلی درباره‌ی انبیای الهی است که اگر پیغمبر اکرم یا امیرالمؤمنین یا امام صادق(ع) یا امام باقر(ع) از مسائل مربوط به انبیای الهی خبر نمی‌دادند آن مسائل بسیار نورانی و عالی و اثرگذار، مجهول و پنهان می‌ماند یعنی یک محرومیت عظیمی برای انسان بود.
این چند روزه من به مقداری که خداوند کمک داد و لطف فرمود روایات امام پنجم را بررسی می‌کردم، به یک روایتی برخوردم که امروز برایتان عرض می‌کنم که تناسب با عرفه و عبادت و عبودیت دارد. امام پنجم روایتی را نقل کردند از چند هزار سال قبل در رابطه‌ی با وجود مبارک حضرت موسی بن عمران است. خیلی روایت باحالی است، خیلی روایت قویمی است، انسان این روایت را که می‌خواند یا می‌شنود قلبش لذت می‌برد، نورانی می‌شود.
این مسائل بهترین غذای الهی برای روح مردم است. عقل مردم غذای مخصوصی دارند و آن علم است، نفس مردم غذای مخصوصی دارند و آن اخلاق است، شکم مردم غذای مخصوصی دارد و آن مواد طبیعی حلال است، قلب مردم هم غذای خاصی دارد که همین مسائل است.

 

قلب‌های مرده

همه‌ی اینها در ارتباط با قلب است یعنی اگر واردات قلب این حقایق نباشد به فرموده‌ی امیرالمؤمنین قلب می‌میرد، مرگ قلب هم در قرآن و هم در روایات به شکل‌های گوناگون بیان شده است. در سوره‌ی بقره از مرگ قلب تعبیر به قسوت می‌کند که در آن آیه‌ی مربوط به بنی‌اسرائیل می‌خوانیم که پروردگار می‌فرماید: بعضی از این سنگ‌ها می‌شکافد، آب بیرون می‌زند، بعضی از سنگ‌ها از آسمان «مِنْ خَشْيَةِ اللَّه»(بقره، 74) فرود می‌آید یعنی سنگ شعور و درک دارد، خشیت خدا را می‌فهمد که سر جایش نمی‌تواند مستقر باشد و رها می‌شود؛ اما قلب شما یهود «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ» مرده یعنی به اندازه‌ی یک سنگ هم قلب شما ارزش ندارد، قلب شما سخت‌تر از سنگ است «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً».
این مرگ قلب در قرآن یعنی قلبی که دیگر از حقایق عالم هیچ اثری نمی‌گیرد، هیچ اثری بر نمی‌دارد، تغییری پیدا نمی‌کند، تحولی پیدا نمی‌کند. شما قلب‌تان زنده است، در کوچه تشریف می‌برید یک خانمی یک بچه بغلش است، بچه شدید گریه می-کند و شما ناراحت می‌شوید یا دختربچه‌ی خودتان گریه می‌کند طاقتش را نمی‌آورید، این برای حیات قلب است اما هر روز و هر شب ده‌ها بچه‌ی بی‌گناه را در مدرسه، در بیمارستان، در اتوبوس و در رحم‌های مادران این گرگ خطرناک عربستان می‌کشد، هیچ اثری هم آن ناله‌ها در او نمی‌گذارد، این قلب مرده است.

 

مناجات تائبین

در ابتدای مناجات تائبین امام چهارم که من از این مناجات اثر خیلی دیدم؛ وقتی طلبه بودم پایبند به این بودم که هر روز بروم حرم حضرت معصومه(س)، آن وقت حرم را وسیع نکرده بودند و بالا سر یک مقدار تنگ بود، جای یک یا دو نفر بیشتر نبود، قم هم آن وقت خیلی خلوت بود، شهر محدود به اطراف حرم بود، شصت هفتاد هزار جمعیت هم بیشتر نبود، حرم شب‌های جمعه یک مقداری جمعیت داشت. زائران تهران یا اصفهان که آنها هم ساعت‌ها طول می‌کشید تا بیایند قم، جاده‌ها خوب نبود، ماشین‌ها خوب نبود، اتوبوس‌ها شصت کیلومتر بیشتر سرعت نداشتند، بعدازظهر پنج شنبه آن وقت شلوغ بود ولی شنبه تا پنج شنبه صبح خلوت بود.
من می‌رفتم بالا سر و بعد از ادب به وجود مقدس حضرت معصومه(س) این مناجات تائبین را می‌خواندم، حالا از زمانش که گذشته دیگر می‌گویند از زمانش که بگذرد بیانش ریا نیست، خیلی گریه بر این مناجات تائبین به من کمک می‌کرد. من کاملاً خودم را در آن چهارچوب مناجات در سن نوزده بیست سالگی می‌دیدم، با آن مطالب زین‌العابدین(ع) که خواندنی است، دیدنی است، فهمیدنی است.
این مناجات یک شناسنامه‌ای است برای انسان گنهکار و برای رحمت پروردگار یک شناسنامه است، این مناجات یک شناسنامه است برای راه نشان دادن به گنهکار و به تعبیر فارسی قافیه‌اش خیلی تنگ است، قانع کردن خدا که چاره‌ای نداری جز اینکه من را ببخشی و دست و پای من را از زنجیر گناه باز کنی و آمرزشت را نصیب من کنی، خدا هم همین‌گونه است، غیر این نیست.
در این مناجات زین‌العابدین(ع) به پروردگار عرض می‌کند که گناه من سه زیان به من زده «الهی ألبستنی الخطایا ثوب مذلّتی و جلّلنی التباعدُ منک لباس مسکنتی و أمات قلبی عظیمُ جنایتی» این بزرگی گناه من، دل من را کشته، ادامه می‌دهد حضرت که این قلب مرده قابل زنده کردن است که به پروردگار می‌گوید زنده کردنش هم دست شخص توست، شخص دیگر نمی‌تواند زنده‌اش کند. دیگر خودتان محبت کنید این مناجات را ببینید.
یک جای دیگر در نهج‌البلاغه است که امیرالمؤمنین خطاب به امام مجتبی(ع) می‌فرماید: این دل مرده را زنده‌اش کن، به چه؟ «أحی قلبک بالموعظة».

 

تفکیک حق از باطل

این روایتی که از امام باقر(ع) برایتان نقل می‌کنم خبری است از سه حقیقت بسیار مهم که حضرت خبر می‌دهند و متن هم این است: «کان فیما ناجا به الله موسی علی الطور» مناجاتی است گفتاری که پروردگار خداوند مهربان بر بلندی طور با موسی بن عمران داشته است. چه بوده؟ «أن یا موسی! ابلغ قومک» این بوده حرف پروردگار یعنی اینجا موعظه کننده و بیدارکننده خدا بوده، شنونده موسی بوده که واسطه‌ی بین خدا و خلق است.
خدا می‌گوید این موعظه‌ی الهی را ببر به همه برسان، نه با یکی دوتا، جمع کن ملت را به آنها بگو، این امر به اجتماع از قدیم به انبیای الهی بوده است. رسول خدا این اجتماع را با سه برنامه هم تقویت و هم پابرجا کرد؛ نماز جماعت، نماز جمعه، حج. این سه کاری بوده که زمان پیغمبر به امر پروردگار صورت گرفته که البته اجتماع در مساجد با کمال تأسف بسیار کم رنگ شده، بیشتر آنهایی هم که صاحب محرابند از کم شدن جمعیت دلسرد شدند، حالت ناامیدی دارند، کار نمی‌کنند، شوق نشان نمی‌دهند.
به نظر من با تجربه‌ای که من در طول عمرم دارم و با تجربه‌ای که از دو سه‌تا از امام جماعت‌های تهران دارم که آنها مرحوم شدند، می‌شود مساجد را پر کرد، خیلی راحت می‌شود مردم را نسبت به عوارض امروز درمان کرد، یک سخن تفکیکی باید به مردم ارائه شود. من سه سال پیش سی شب کامل در ماه رمضان که پخش هم می‌شد، هر روز این مسأله‌ی تفکیک را رویش بحث کردم؛ اینکه مشکلاتی پیدا شده هم داخلی و هم تحمیلات خارجی، جنس کم شده یا گران شده، بازیگری زیاد شده، بعضی از گرگان در لباس میش که بی‌یقه هستند و مقداری هم موی صورتشان را آزاد کردند، بدترین ضربه‌ها را به دین و به افکار مردم زدند.
جوان عزیزم! پدرم! خواهرم! مادرم! کار اینها چه ربطی به پروردگار و انبیا و قرآن و ائمه و عبادت دارد که آمدی گفتی حالا که داستان از این قرار است ما این دین را نخواستیم، این مسجد را نخواستیم، این آخوند را نخواستیم، این روضه را نخواستیم، این نماز را نخواستیم. در مساجد این مسأله‌ی تفکیک بین باطل و بین حق را می‌شود درست کرد که «تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِل»(آل‌عمران، 71) شده است. این کار مشکلی نیست، مقداری محبت می‌خواهد، مقداری زبان نرم می‌خواهد و مقداری هم حوصله می‌خواهد.

 

امر به معروف مرد چلوکبابی

من یک رفیق داشتم در امر به معروف بسیار قوی بود و حال امر به معروفش هم فقط و فقط روی محور خدا بود. در بازار چلوکبابی داشت، ساعت یک هم غذایش تمام بود از بس آدم سالمی بود، کنار همین صندلی دخلش بیش از هزار نفر بی‌دین را دیندار واقعی کرد. حالش هم این بود که با یک اهل منکر، با یک اهل فساد با محبت بود. من نزد او می‌رفتم، نه برای غذا خوردن، این‌قدر دوست داشتم حالش را و برخوردش را، من تا وارد می‌شدم اشاره می‌کرد یک صندلی می‌آوردند بغلش، می-نشستم و بعد هم می‌رفتم. می‌گفت: ناهار نمی‌خوری؟ می‌گفتم: نه. می‌گفت: خب برو، نمی‌خوری برو. خیلی آدم راحتی بود.
با گنهکار با فاسد اول با خدا شروع می‌کرد. برادران! سروران! طاقت بردن اسم خدا را نداشت، تا می‌گفت خدا تمام صورت سیل اشک می‌شد، تا می‌گفت خدا طرفی که داشت نگاهش می‌کرد گم می‌شد، اصلاً از این دنیا بیرون می‌رفت، یک حال دیگر می-شد. با الفاظ بسیار با محبت با این فاسد حرف می‌زد، بسیار با محبت، از فردا به بعد این شخص جزء مشتری‌های اصلی می‌شد و او می‌آمد کارهایش را اصلاح می‌کرد.
من نمازهای نخوانده‌ام را حاجی چه کار کنم؟ من برای دین پول هم باید بدهم؟ خودش شده بود یک مرجع تقلید، اینها را هم مقلد می‌کرد برای آن زمان، سهم امام را حساب می‌کرد نمی‌گرفت، می‌گفت خودت ببر به مرجعت بده یا به روحانی که اطمینان به او داری. این سبک امر به معروفش بود اما گاهی هم امر به معروف این نیاز به صبر داشت.


یک بار به من گفت: حسین ـ به من می‌گفت حسین ـ به یک آدم عوضی نتراشیده‌ی نخراشیده برخوردم، اولین بار چهره‌ و کارش را دیدم، در فکر رفتم که این را به اهل‌بیت برگردانم اما با وضعی که او داشت به نظرم می‌رسید این مریضی است که با یک روز دو روز و ده روز معالجه نمی‌شود. گفت: مغازه‌اش را یاد گرفتم، کشیک کشیدم که این صبح‌ها چه‌وقت باز می‌کند، دیدم هشت صبح باز است، خانه‌ی ما به بازار نزدیک بود، تا می‌خواستم بروم داخل چلوکبابی خودم زود بود معمولاً ده می‌رفتم، اما هشت صبح از خانه می‌آمدم بیرون می‌رفتم در مغازه‌اش، یک چهارپایه بود می‌نشستم خیلی گرم سلام می‌کردم، جواب نمی‌داد، تلخ هم بود، می‌گفت: آمدی اینجا مزاحم ما شدی، چایی هم می‌خوری؟ می‌گفتم: اگر بریزی می‌خوریم اگر نریزی هم نمی-خوریم.
شش ماه من وقت می‌گذاشتم در این مغازه می‌رفتم، دری وری می‌گفت، من را می‌تاراند، یک چایی هم به من می‌داد، وقتی هم می‌خواستم خداحافظی کنم بلند می‌شدم با احترام می‌گفتم خداحافظ، می‌گفت: برو دیگر چقدر می‌ایستی، برو فردا بیا. بعد از شش ماه که رفتم نشستم برایم بلند شد، به من گفت که ببخشید فضولی می‌کنم چایی می‌خورید برایتان بریزم؟ گفتم: بریز. گفت: سر شش ماه چایی را خوردم و کمی حرف خدا را زدم، کمی گریه کردم و کمی او گریه کرد. وقتی بلند شدم آمد بغلم گرفت، آن کاسب عشق لاتی داشت، در گوش من گفت: ببین من را از رو بردی، بالاخره رابطه‌ی من را با شیطان بریدی و با خدا وصل کردی، برو که خدا هر چه می‌خواهد به تو بدهد.

 

روش امر به معروف

این روش امر به معروف، بگیر و ببند و مشت بزن در کله‌ی مردم و زخمی کن و فحش بده و علیه آنان شعار روی دیوار بنویس اصلاً چنین امر به معروفی نه انبیا داشتند و نه اسلام دارد.
این را من سرلوحه‌ی امر به معروف‌های خودم قرار دادم، از خیلی وقت پیش شاید چهل سال بیشتر. واعظ! اگرچه امر به معروف واجب است، طوری بکن که قلب گنهکار نشکند چون گنهکار مریض است. ما کلمه‌ی «مرض» را در قرآن و روایات داریم؛ اگر به فرموده‌ی خداوند گنهکار مریض است پس من باید برای او طبیب باشم، طبیب که نمی‌زند، بیمارش را فحش نمی‌دهد، به بیمارش مشت نمی‌زند.
مردم با محبت قابل علاج‌اند مدارکش هست. حداقل من سه هزار منافق محکوم زندانی را تا اعدام رفتم، در زندان هفته‌ها با کمیل و با سخنرانی با آنها روبه‌رو شدم، هر سه هزارتا که آن وقت دادستان تهران به من گفت اعدامی هم داخلشان بود ما با این دعای کمیل و منبرهای شما آزادشان کردیم، الان هم خیلی از آنها زنده هستند، می‌آیند پای منبرم، زن و بچه دارند، آدم-های خوبی شدند.
گنهکار مریض است، مریض معالجه می‌خواهد، علاج باید طبیبانه باشد و طبیب هم باید مهربان، با حوصله و با صبر باشد. ممکن است شش ماه طول بکشد مریضش خوب شود، عیبی ندارد این شش ماه را خدا پای آدم عبادت حساب می‌کند. «أحی قلبک بالموعظة» این کلام نورانی امیرالمؤمنین به امام مجتبی(ع) است.
خدا موعظه می‌کند، موسی موعظه را می‌گیرد، وظیفه‌ی واجب دارد «ابلغ قومک» به همه برساند. در قومت آدم لات هست، پابرهنه هست، پولدار هست، عرق‌خور هست، عوضی هست، مؤمن هست، به همه برسان و رساندنش هم به همین سبک است.

 

سر به راه شدن لات مشروب‌خور

در تهران یک امام جماعتی بود، واقعاً رضوان الله تعالی علیه برای دین جان کند. در آن محلی که نماز می‌خواند ـ گستره‌ی وجودش به همه‌ی تهران و ایران نبود ـ در همان منطقه‌ی خودش بود. در محل ما من آنجا منبر می‌رفتم، شاید ده سال منبر می‌رفتم.
در محل ما یک لاتی بود، خیلی لات بود، لات‌های آن زمان واقعاً لات بودند، لات درست و حسابی، یک ارزش‌هایی هم داشتند یعنی مردانگی داشتند، آقایی داشتند، خیلی صفات خوبی داشتند، حالا چاقوکش هم بودند، کافه هم می‌رفتند و پنج سیر عرق هم می‌دادند بالا، اینطوری هم بودند.
این متخصص ماشین بود، چون محل ما بود و من را می‌شناخت و من هم می‌شناختمش، گاهی ماشینم که خراب می‌شد می-بردم پیشش، یک‌بار ماشین بردم پیشش، نزدیک اذان ظهر بود گفت: ماشین را بگذار من می‌خواهم بروم نماز جماعت. گفتم تو؟ نماز جماعت برای چه؟ من اگر بگویم بروم نماز جماعت طبیعی است اما خیلی غیرطبیعی است نماز جماعت برای چه؟ گفت: من اصلاً هیچ نمازم را بدون جماعت نمی‌خوانم. گفتم: کافه را چه کار کردی؟ گفت: خداحافظی کردم. عرقی که می‌خوردی چه؟ دیگر نمی‌خورم. پرسیدم: به تور چه کسی خوردی که برگشتی؟ گاهی برگشت اینها خیلی مشکل است. گفتم: به تور چه کسی خوردی؟ گفت: به تور رفیقت. کدام رفیقم؟ گفت: بگذار بگویم برایت، می‌فهمی رفیقت است.


شب جمعه بود «لا اله الا الله»، یک شب‌هایی خدا دارد که چه شب‌های عجیبی است، یک روزهایی دارد چه روزهای عجیبی است مثل امروز یا مثل دیشب. گفت: شب جمعه بود، با یکی دو سه‌تا از رفیق‌هایم رفته بودم کاباره، آن شب نمی‌دانم چرا بیشتر از حد مشروب خوردم، خوشم آمد لذت بردم و در کافه به جای دوتا لیوان چهارتا لیوان خوردم، تا ساعت تقریباً چهار صبح طول کشید. من چهار صبح از کافه بیرون آمدم، مست مست، هیچ چیز حالیم نیست، راه خانه‌مان را بلد نیستم، باید می‌آمدم محل به جای محل رفتم جای دیگر.
لات گفت: شدت مستی و عرق زیاد تقریباً نسیم صبح که می‌خواست بزند من را زمین اندخت. ما افتاده بودیم در پیاده‌رو و هیچ چیز هم حالیمان نبود، فکر می‌کنم یکی دو بار هم استفراغ کردم، یک کمی که به حال آمدم توانستم چشمم را باز کنم و بفهمم، دیدم یک آخوند نشسته روی زمین سر من را گذاشته روی دامنش و دارد من را نوازش می‌کند. آن آخوند تهرانی بود، بچه‌های تهران را می‌شناخت، لات‌ها را می‌شناخت، بوی عرق را می‌شناخت. ما تهرانی‌ها همه چیز را باید بلد باشیم دیگر.


گفت: سرم در دامن یک آخوند با محاسن بلند، من را نوازش می‌کند و قربان صدقه‌ی من می‌رود و می‌گوید: بابا خانه‌ات کجاست؟ صبحانه خوردی؟ خجالت می‌کشیدم حرف بزنم، گفت: روی دامن من می‌خواهی بخوابی؟ گفتم: نه نمی‌خواهم بخوابم، فقط من را بلندم کن، خجالت می‌کشم. گفت: مسجد من نزدیک است، صبح‌های جمعه من یک دعای ندبه دارم، هر جمعه هم پختنی می‌دهند، امروز هم یک حلیم خیلی خوبی داریم، بلند شو با هم برویم من هم با تو حلیم بخورم، من هر هفته بعد از تمام شدن دعا و منبر با مردم حلیم می‌خورم، بلند شو برویم در اتاق مخصوص مسجد با هم حلیم بخوریم.
آن آخوند دست ما را گرفت و برد داخل مسجد، گفت سفره آوردند و آب آوردند و چای آوردند و حلیم آوردند. گفت: تمام شد، کاباره را از من گرفت، عرق را از من گرفت، بی‌نمازی را از من گرفت، لاتی را از من گرفت، بعد به آخوند گفت حالا من دنبال یک زن با حجاب اهل دین می‌گردم، از کجا پیدا کنم؟ گفت: من یک دلال خبر دارم، کمی راهش دور است، او دختر به درد خور تو را می‌شناسد. گفتم: هر چه هم راهش دور باشد می‌روم، ماشین دارم. گفت: باید بروی خدمت حضرت رضا(ع) و به ایشان بگویی که او واسطه شود خدا یک دختر خوبی را سر راه تو قرار دهد. گفتم: می‌روم.
او رفت و آخوند هم به پروردگار گفت: خدایا آبروی ما را نبری، این تازه با تو رفیق شده، ما هم به امید تو به این قول دادیم که یک زن خوب گیرت می‌آید. اگر این یک زن بد گیرش بیاید دوباره کاسه کوزه به هم می‌ریزد، رفتم پیشش گفتم چه شد؟ گفت: من می‌گویم اما تو باور نمی‌کنی، خدا یک زنی نصیب من کرده فکر نمی‌کنم در تهران نمونه‌اش باشد، چهارتا هم پسر خدا از آن زن به من داد به ترتیب اسم آنها را گذاشتم حسین و عباس و علی و یک اسم دیگر حالا من یادم رفته است. بچه‌ها هم به ثمر رسیدند و از دنیا رفت.

 

مساجد در خطر جدی است!

مسجدها را می‌شود پر کرد؛ حوصله می‌خواهد، هنر می‌خواهد، کار می‌خواهد، از کوره در نرفتن می‌خواهد، محبت می‌خواهد. مسجدها را اشتباه کارها خالی کردند، ما اهل دین می‌توانیم مسجدها را پر کنیم، زور آنها بیشتر از ما نیست که مسجدها را خالی کردند، قدرت ما قدرت ایمان است، قدرت اخلاق است، قدرت دین است. ما می‌توانیم مساجد را پر کنیم، خیلی هم خوب می‌توانیم، نباید رها کنیم.
اگر محراب رها شود، اگر منبر رها شود، چهل پنجاه سال دیگر مقام و مکانت مرجعیت هم رها می‌شود، شیعه گدا می‌شود، آینده بی‌دین می‌شود و دیگر نیروی حافظ ندارد. الان اگر حوزه به تربیت هنرمندِ با حوصله‌ی ملای عالم اقدام نکند و محراب‌های کشور را پر نکند، منبرها را پر نکند، اگر مرجع با تقوای واجد شرایط برای همین آینده‌ی نزدیک نسازد، ما وضع‌مان همانی می‌شود که دعبل به امام هشتم گفت و اشک ریخت «مدارس آیاتٍ خلت من تلاوت» همه چیز از بین می‌رود.


ما می‌توانیم. هیچ مشکلی نیست، پول هم نمی‌خواهد دین ما پولی نیست که بیاید به اهل محل بگوید هر کس بیاید مسجد هفته‌ای صد تومان به او می‌دهیم نه، خود مسجد جاذبه دارد، دین و فطرت خودش جاذبه دارد، آخوند خوب هم جاذبه دارد؛ این سه‌تا که با هم ترکیب شود مسجد را پر می‌کند؛ حوزه هم اگر برسد به این حقیقت می‌تواند محراب‌های خالی شده را پر کند.
ما نزدیک پانزده هزار مسجد مهم و آباد داریم که محرابش خالی است، درش بسته است، گاهی خادم می‌آید در را باز می‌کند برای خالی نبودن عریضه دوتا بیایند نماز بخوانند و بروند، یا یک دستشویی بروند یک پولی از آنها می‌گیرد. کم نیست آمار بیشتر است، من آماری که آخرین بار شنیدم این است. این خیلی فاجعه است، منبر دارد خالی می‌شود، جوان‌هایی که در قم هستید اگر عشق به منبر دارید نمی‌خواهید پیش‌نماز یا مدرس یا مرجع شوید، به داد منبر برسید.

 

عزم همگانی برای دین خدا

جوانان منابع خودمان را که بهترین منابع دنیاست بخوانید؛ منابع شیعه هم منابع روایی هم منابع تفسیری را بخوانید، یادداشت برداری کنید، حفظ کنید و این منبرهای خالی را پر کنید. خطر بغل گوشمان است، خطر تخلیه‌ی مساجد. این را به شما بگویم و به امور مساجد هم عرض کنم، گروه مذهبی ایران حاضر نیست به آخوند دولتی بیاید اقتدا کند. من به رئیس امور مساجد گفتم شما کارتان کار درستی نیست که افراد برای مردم می‌فرستید. گفتم زمانی که من جوان بودم هر مسجدی در تهران پیش‌نمازش از دنیا می‌رفت، پنج شش‌تا از موجهین مسجد بلند می‌شدند می‌آمدند قم خدمت آیت‌الله العظمی بروجردی، خیلی پیش‌نمازهای قبل از ما مربوط به نفس ایشان بودند. اگر مقلد نجفی‌ها بودند بلند می‌شدند می‌رفتند نجف از مراجع آن روز نجف مثل مرحوم سید حاج آقا حسین قمی پیش‌نماز می‌گرفتند.
این پیش‌نمازها زندگی خودشان را اداره می‌کردند، آخوندهای قانعی بودند، مساجدشان هم پر بود. من مساجد محل خودمان صبح‌ها پر بود، برادران! صبح‌ها پر بود، نه صبحانه می‌دادند نه حلوا می‌دادند نه پول می‌دادند، اما پر بود. حالا از چه کسی پر می‌شد؟ من خودم عاشق مسجد بودم، پدرم هم وابسته به مسجد بود، با اینکه کاسب جزء هم بود. من صبح زود می‌رفتم مسجد، هنوز اذان نشده بود، نمی‌دانید اینها با چه نمازهای باحالی نماز شب می‌خواندند، اصلاً داخل مسجد پر از گریه بود، مردمی که می‌آمدند این حالات را می‌دیدند خیلی رویشان اثر می‌گذاشت.


متن روایت را بخوانم، روایت منبر شب ماند، فقط دو جمله‌اش را گفتم و حدود شش جمله‌ی دیگرش ماند. اگر سال دیگر زنده بودم ادامه بدهم، روایت امروز هم کلش می‌ماند ولی حالا متنش را می‌خوانم «ابلغ قومک أنه ما تقرب إلیّ المتقربون بمثل البکاء من خشیتی» من می‌خواستم این گریه را بحث کنم آدرس سه‌تا آیه را به شما بدهم: سوره‌ی مائده‌ی 83 تا 85، پروردگار آنجا گریه را مطرح کرده آن هم گریه‌ی پرجوش نه تباکی، گریه‌ی با اشک.
« ابلغ قومک أنه ما تقرب إلیّ المتقربون» بندگان مقرب را می‌گوید نه عادی و معمولی «بمثل البکاء من خشیتی و ما تعبد لی المتعبدون» این هم برای عبادت کنندگان واقعی است «بمثل ترک کل محارم ما تعبد لی المتعبدون بمثل الورع عن محارمی و ما تزین لی المتزینون بمثل زهد فی الدنیا عمّا بهم الغنی عنه» این نصیحت خدا و جملات نورانی عرشی و ملکوتی است.

 

قم ـ بیت آیت‌الله العظمی بروجردی ـ ذی الحجه 1439 ـ جلسه‌ی سوم


برچسب ها :