شب چهارم، میلاد امام هادی (4-6-1397)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- -معمار مشکلات بشر در زندگی
- تعهد دینی، ضامن دوام رابطهها
- -بیمبنایی خوشیهای امروزیِ مردم
- سفارش خدا به بندگان در گرفتاریها
- -باز شدن راه بهشت از مسیر مشکلات
- علامهٔ مجلسی، علامهای بینظیر
- صدق و سعادت ثمر دین بود
- -شراکتی هفتادساله بهواسطهٔ تعهد در دین
- گونههای گرفتاریها و سختیها در زندگی
- -درس گرفتن از خطاهای خود
- -پیوند پدران مؤمن و نسل آنها در قیامت
- احوال مؤمنین در پیچوخم زندگی
- -ضمانتنامهٔ پروردگار در تحمل سختیها
- خوش آن است بر من که او میپسندد
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
بافت دنیا بر مصائب و سختیها
-معمار مشکلات بشر در زندگی
بخشی از مشکلات و سختیها را صاحب خلقت در قرآن مجید بیان کرده و بافت دنیا این است، چارهای هم از این بافت نیست. روایات هم بهدنبال قرآن، همین مسئله را مطرح کردهاند. این مشکلات، گاهی مالی، گاهی خانوادگی و گاهی اجتماعی است؛ گاهی خود انسان معمار این مشکلات است و گاهی دیگران مهندس این مشکلات نسبت به انسان هستند. حرفی که خدا دربارهٔ مشکلات دارد، این است: اگر خودتان عامل مشکل هستید، به درمانش اقدام کنید و برای رفعش قدم بردارید، از آسیب و مشکل هم درس بگیرید و خودتان را برای بار دوم گرفتار نکنید.
-طبع دنیا، علت برخی از سختیها
بعضی از مشکلات را دیگران به انسان تحمیل میکنند و کارگاه بعضی از مشکلات هم طبع دنیاست؛ مثل پیری که یک مشکل و سختی است، علاج و درمان هم ندارد و نمیشود بهدنبال جوانی هم گشت، چون جوانی برنمیگردد.
جوانی گفت با پیری دلآگاه *** که خَم گشتی، چه میجویی در این راه؟
جوابش گفت پیر خوشتکلم *** که ایام جوانی کردهام گم
جوانی برای چه کسی پیدا شده است؟ دوران سالخوردگی دوران ضعف، دوران بیماریهای مختلف و دیگر مشکلات و دوران نزدیک به خروج از دنیاست.
-کلاس دنیا و کمیِ دانشآموختگان
آنکسی که خودش برای خودش مشکلساز شده است، دردش را باید بچشد تا دوباره خود را دچار مشکل نکند. نمیتوانم هم همهٔ آیات و روایات مربوطه را بخوانم، اما میشود بعضی از نمونهها را برایتان بگویم که در زمان ما هم خیلی اتفاق میافتد و خیلی کم هم مردم درس میگیرند. امیرالمؤمنین(ع) دنیا را کلاس درس گرفتن میدانند، ولی درسگیرنده را کم میدانند: «ما اکثَرَ العِبَر و اَقَلَّ الاعتبار»، عالَم پر از درس است و درسگیرنده خیلی کم است.
تعهد دینی، ضامن دوام رابطهها
-بیمبنایی خوشیهای امروزیِ مردم
جوان است، جوان خوب و آراستهای است، به پدرش امام صادق(ع) میگوید: هزار دینار پول دارم و میخواهم این را با فلانی شریک شوم. امام فرمودند: من نه یکبار، نه دوبار، تقریباً بشود به آن اعتماد کرد، شنیدهام که طرف مشروبخور است و مشروبخور هم تعهدی ندارد. آنچه ایجاد تعهد میکند، دین است. الآن داشتم به یکی میگفتم؛ در راه که میآمدیم، گفتم: بسیاری از مردم زمان ما در ایران، به قول لاتهای تهران، الکیخوشاند و خوشیشان هیچ پایه و ریشهای ندارد، بتونآرمه نیست. ارتباطات جوانها با دخترها، مردها با خانمها و دور هم بودنها در مجالس گناه، این روابط ادامه پیدا نمیکند و به دشمنی هم تبدیل میشود. در این گیرودارها هم دختر و پسری یکدیگر را میبینند و میپسندند، پایشان را در یک کفش میکنند که باید این ازدواج صورت بگیرد. پدر و مادر را ناچار میکنند و ازدواج صورت میگیرد، اما دو ماه بعد، یک ماه بعد، دو سال بعد، یک سال بعد، دشمن همدیگر میشوند و بهدنبال دادگاهی میگردند که بتوانند پارتی بتراشند و زودتر حکم طلاق را صادر کنند.
-خوشترین زندگیها برای اهل ایمان
اما خود من چند رفیق دارم که الآن هم هستند. از کِی ما با هم رفیق شدیم؟ کلاس اوّل ابتدایی، یعنی هر دو-سهتاییمان بین هفت یا ششسالونیم داشتیم. الآن با هم به مکه، کربلا، شهرستان رفتهایم. خیلی از جاها که من منبر رفتهام، اینها آمدهاند. حدود هفتاد سال است، ولی یکبار اتفاق نیفتاده است که ما با هم تلخ شویم و رودرروی یکدیگر بایستیم. چرا؟ چون دین، ضامن ما در ادامهٔ این پیوند است. کارهایی است که دین اجازه نمیدهد و من مرتکب نمیشوم، آنها هم مرتکب نمیشوند و بین ما بههم نمیخورد. یار و پشتیبان یکدیگر هم هستیم و نیازی هم به هم نداریم؛ یعنی در آن دوستان همکلاسی، من از نظر زندگی مادی متوسط هستم که اصلاً نیازی ندارم. یکبار برای خودم بهعنوان حتی قرض پیش کسی دستم را دراز نکردهام! نان و پنیر بوده، نان و آبگوشت بوده، ماست بوده، ما خوردهایم. گاهی هم خدا مادرم را رحمت کند، مدتی نان خالی به ما میداد. غیر از نان خالی نداشتیم، اما در همهٔ موارد هم آرام بودیم؛ نه در آبگوشت خوردن بِشْکَن زدیم و نه در نان خالی گریه کردیم، چون هیچکدامش درست نبود. ما یک مهمان هستیم و پروردگار ما سفرهدار است، برای ما هم زمینهٔ تغییر جا ایجاد کرده است و یکبار سر این سفره روبهروی آبگوشت، یکبار روبهروی کباب، یکبار روبهروی نان و سبزی و یکبار هم روبهروی نان خالی هستیم. به ما چه؟ گله هم ندارد و اصلاً جای گله هم نیست. چرا دوام پیدا کرده که قرآن مجید میگوید: دوام این رفاقتها، دوام این زن و شوهریهایی که دو طرف آنها مؤمن هستند و دوام این پدر مادری و بچهها و نوهها و نبیرههای مؤمن ابدی است؛ چون ضامن و ضمانت دارد. هیچ بانکی در جهان نمیتواند چنین ضمانتی را از هیچکس بگیرد، اما خدا این ضمانت را گرفته است که متعهد به دین و حلال و حرام باش. به شما هم بگویم، خوشترین زندگی را اهل ایمان با زن و بچهشان، با نوهشان، با دوستان و رفیقهایشان دارند. بالاخره یکوقتی نان خالی است و یکوقت هم نان و پنیر است.
عموی ناصرالدینشاه استاندار شیراز بود، در شب بیستویکم ماه رمضان برای افطاری از تاجرها، علما، چند طلبه و حکومتیها دعوت کرد. دیگر پول مُفت دست هرکس باشد، بلد است که این سفرهها را بیندازد و همه را هم به تور بیندازد؛ مگر کسانی که از یک نور شدید الهی برخوردارند، به تور نیفتند. سفرهٔ افطار حاکم، آنهم حاکم فارس، یک منطقهٔ آباد آن زمان و کمجمعیت، یک سفرهٔ بسیار رنگینی بود؛ چند جور برنج و خورش، کباب و مرغ و ماهی! مهمانها را که تعارف کردند و همه سر سفره نشستند، جای یک طلبه روبهروی نان و پنیر و سبزی افتاد و دیس کباب و پلو و خورش از آنجا نزدیک نبود. تا گفتند افطار شد، طلبه بشقاب نان و سبزی و پنیر را برداشت و محکم بوسید، پشت سرش گذاشت و گفت: مدرسه به خدمت شما میرسم، اینجا دیگر جای آن نیست.
سفارش خدا به بندگان در گرفتاریها
-باز شدن راه بهشت از مسیر مشکلات
یکوقت هم محبوب ما، دوست و همهکارهٔ ما، عشقش میکشد که ما را سر سفرهٔ نان و پنیر و سبزی قرار دهد. حالا میگویم اصلاً حرف خدا در رابطهٔ با مشکلات با ما چیست؟ یا حرف انبیا و ائمه با ما چیست؟ اگر تحمل کنیم و طاقت بیاوریم. نمیخواهند به ما فشار بیاورند، فقط حرفی که میزنند، راه بهشت را از مسیر مشکلات به روی ما باز میکنند و مثل جاده میمانَد. شما میخواهید از اینجا به شهرکرد بروید، ده دور باید دور کوه را بگردید؛ میخواهید ایزه بروید، سی دور باید دور کوه را بگردید؛ میخواهید شمال بروید، پنجاه دور باید بروید.
-انحراف در پیچوخم جادهٔ زندگی، ممنوع!
جادهٔ زندگی خیلی پیچوخم دارد و خوشبهحال کسی که در این پیچوخمها چپ نمیکند. حرف خدا این است که در پیچوخم زندگی چپ نکنید! در مشکلات دزد نشوید، رشوهگیر نشوید، اختلاسچی نشوید، متقلب نشوید، در مقابل دشمن کُرنش نکنید که میخواهید دو روز خوش باشید؛ حالا دو روز هم با من ناخوش باشید! یک عمری که خودم لقمه در دهان شما گذاشتهام، حالا دو روز هم خوش نبودنِ با مرا تحمل کنید؛ اگر تحمل نکنید، چپ میکنید و چپ هم که بکنید، درهٔ چندهزار متری جهنم است. این حرف خدا و انبیا و ائمه در کنار مشکلات است.
علامهٔ مجلسی، علامهای بینظیر
میدانم شب ولادت امام هادی(ع) است و من شما را راهنمایی میکنم تا به یک روایت بسیار پرقیمت از حضرت هادی(ع) برسانم که همشهریِ بتوانم بگویم بینظیر، نتوانم بگویم همشهری کمنظیر شما، علامهٔ مجلسی -اعلیالله مقامهالشریف- در جلد پنجاهم «بحارالأنوار»، چاپ ایران نقل کرده است؛ چون کتاب چاپ بیروت هم هست و شمارههایش دو سه شماره با چاپ ایران تفاوت پیدا میکند. هرچه شمارهها بالاتر میرود. این کتاب تقریباً پنجاههزار صفحه است و یکی از کتابهای مرحوم مجلسی است. 69 کتاب دیگر هم دارد که بعضی از آنها سیهزار صفحه و بعضی هم بیستهزار صفحه است. خدا میداند این آدم 73-74ساله از جانب پروردگار چقدر یاری میشده است! کامپیوتر نبوده، سیدی نبوده، نمیدانم مراکزی نبوده که تمام کتابها را داخل یک سیدی میریزند؛ تنها یک قلم، کتابهای خطی، قرآن و روایات بوده و ایشان در این شهر نشسته و این کتابهای باارزش و باعظمت را نوشته است.
صدق و سعادت ثمر دین بود
-شراکتی هفتادساله بهواسطهٔ تعهد در دین
دین تعهد میآورد؛ امکان ندارد یک زن و شوهر به دین خود متعهد باشند و اصلاً فکر طلاق به ذهنشان بیاید؛ امکان ندارد دو رفیق به دین خود متعهد باشند و خائن به هم دربیایند. این دیگر تجربه است! حالا خود من یکی از آنهایی هستم که هفتاد سال در این جادهٔ تجربه است بودهام. من شریک مغازه در چند شهر میشناختم که هفتاد سال(چون سن آنها به نود یا 95 رسید) شریک بودند. از درآمد سال مغازه، یکبار یکی از آنها به مکه رفت و یکبار هم یکی دیگر از آنها؛ پنج-شش سال یکبار هم یکی از آنها به کربلا میرفت، پنج-شش سال یکبار هم آن یکی به کربلا میرفت. با همدیگر بودند تا پیر شدند و دیگر نمیتوانستند در مغازه بیایند، شراکت را بههم زدند و درِ مغازه را بستند. هفت-هشت سال هم بعد از شراکتی که بههم خورد، زنده بودند و پای منبر من میآمدند. اصلاً من اینها را که میدیدم، لذت میبردم. چطور میشود هفتاد سال، دو نفر سر پول دعوایشان نشود و اوقاتشان تلخ نشود؟ تعهد به دین!
دین نگذارد که خیانت کنی *** ترک درستی و امانت کنی
صدق و سعادت ثمر دین بود *** هر که خوشاخلاق، خوشآیین بود
-ادای حق نان و نمک، پس از مرگ شریک
بیشتر شما بازاری هستید و دیگر میدانید که تعدادی افراد محترم به نام دلال برای فروش جنس در بازار هستند. دو دلال بودند که اینها پای منبر من میآمدند. یکی از آنها حدوداً ده سال پیش و یکی هم بیست سال پیش از دنیا رفت. این دو در دلالی با هم شریک بودند، جنس میفروختند و روز پنج شنبه که پول دلالی میگرفتند، هیچکدامشان پول دلالی را نمیشمردند، داخل یک مغازه میآمدند و پولها را روی هم میریختند، نصف میکردند و نصف به نصف برمیداشتند. یکی از آنها از دنیا رفت و این یک دلال ده سال زنده بود، این دلال، ده سال، پنچشنبه به پنجشنبه، پولهای دلالی را که جمع میکرد(خدا شاهد است، این دین چهکار میکند)، پولها را نصف میکرد و نصفش را به در خانهٔ زن و بچهٔ آن دلالی میبرد که مرده بود. هرچه میگفتند بچهها بزرگ شدهاند، میگفت من به بچهها کار ندارم، ما دو با هم نان و نمک خوردهایم، من حق نمک را تا مردن خودم باید رعایت کنم. حالا پول دارید، به من چه که دارید!
-ترس و بیاعتمادی، معضل کنونیِ کسب و کار
اینطوری چقدر خوش بودند و چه زندگی پاکی داشتند! اینطور افراد یا اینطور جامعه از همدیگر میترسند؟ از همدیگر وحشت دارند؟ برای عشق همدیگر میمیرند! اما الآن همه در ترس هستند. کاسبی الآن در ایران نمیترسد که میخواهد جنس بفروشد، میگوید داداش! این شمارهٔ حساب من، پولش را بریز و بیا جنس را ترخیص کن. میترسند! اینکه نسیه رو به نقد میرود، عامل آن ترس و بیاعتمادی است.
گونههای گرفتاریها و سختیها در زندگی
-درس گرفتن از خطاهای خود
شرابخور چه تعهدی در زندگی دارد؟ امام صادق(ع) فرمودند: پسرم! من شنیدهام و شنیدههایم هم نزدیک به یقین است، با این آدم شراکت نکن. پسر رفت و شریک شد، یک روز پیش حضرت صادق(ع) آمد و با اشک چشم گفت: بابا تمام پولم را خورد و نابود کرد و رفت، من الآن آسوپاس شدهام. فرمودند: من که به تو گفتم با مشروبخور شریک نشو! مشکلی است که خودت ایجاد کردهای، این را نه میشود گردن دنیا گذاشت، نه گردن پیرمردی و نه گردن بلاها و حوادثی مثل زلزله، آتشسوزی و زمینلرزه؛ بلکه بلایی است که خودت بر سر خودت آوردهای. برای چه حالا آمدهای و به من میگویی؟
امام صادق(ع) آماده بودند که به مکه بروند، این پسر هم گفت: من در خدمت شما باشم؟ فرمودند: باش! یک لقمه نان میخواهم بخورم، تو هم کنار من میخوری. در طواف کعبه که دعا مستجاب است، به امام صادق(ع) گفت: یابنرسولالله! شما امام هستی و معصوم، در حال طوافی و اینجا مسجدالحرام است، کعبه است، دعا کن تا این ضرری که به من خورده است، خدا جبران کند. فرمودند: من چنین دعایی نمیکنم، چون این دعا مستجاب نمیشود! به تو گفتم که این کار را نکن. کلید آن دست خدا نیست، جنابعالی یک اشتباه کردی و از اشتباهت درس بگیر؛ اما منِ امام صادق و امام معصوم دعا کنم، این دعا از دعاهایی است که خداوند جواب نمیدهد؛ حالا تو بلا کشیدهای، درس بگیر و دیگر زیر بار بلا به دست خودت نرو!
-مراقبت بر دین در سختیها و مشکلات ناشی از بافت دنیا
اما یک بلاهایی هم هست که زیر و بالا شدن پول دنیا ایجاد میکند مشکلات بر اثر اشتباهات ایجاد میشود و آدم هم در آتش اشتباهات دیگران میافتد، اینجا پروردگار و انبیا و ائمه میگویند: فقط مواظب باش که سختی و فشار بیدینت نکند؛ اما اینکه فکر کنی اصلاً از تولد تا مرگ بلا نبینی، محال است؛ اصلاً مشکلی برای تو پیش نیاید، محال است؛ این را قرآن مجید هم میگوید! بافت دنیا این است و سفارش پروردگار این است که فشار سختی، فشار بلا و ناراحتی، تو را از من، انبیای من، ائمه، قرآن، عبادت و قیامت جدا نکند. به این حرف میتوانیم گوش بدهیم یا نه؟ اگر گوش ندهیم، باختهایم و مُهر جهنمی شدن را به خودمان زدهایم.
دوستیهای ابدی در قرآن
-پیوند پدران مؤمن و نسل آنها در قیامت
این آیهای که میگوید دوستیها ابدی است و بین زن و شوهر، بین پدر و مادر و فرزندان و نوادگان بههم نمیخورد، این را شما در سورهٔ مبارکهٔ رعد و اوایل سورهٔ مبارکهٔ مؤمن ملاحظه کنید: «جَنّٰاتُ عَدْنٍ یدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیٰاتِهِمْ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 23)، زن و شوهرانی هستند که پیوندشان با بچهها و نسل خودشان در قیامت و بهشت هم برقرار است. پدران متدین، زنان متدین، فرزندان متدین و نسل متدین در قیامت و بهشت هم دور همدیگر هستند و بین آنها هیچ جدایی نیست؛ چون اینها یک تعهد حفظ رابطه از طریق دین با همدیگر داشتهاند و رعایت هم میکردند.
-حکایتی شنیدنی از زندگی متعهدانهٔ زناشویی
یکی از رفیقهای من برای خودم گفت(برای یک شهری بود): پدرم هفتاد-هشتاد سال پیش، صبح به صبح صبحانهاش را که میخورد، با مادرم خیلی شاد خداحافظی میکرد و میگفتک من به مغازه میروم. آنوقتها برق و تلفن و اینها هم نبود. مادرم هم بلند میشد و تا دم در حیاط میرفت، هنوز پدرم در را باز نکرده بود که مادرم دست پدرم را میگرفت و میگفت: حاجآقا! من، دو دختر و دوپسرمان، جوری خودمان را بار آوردهایم که قدرت قناعت به غذا و سفرهٔ اندک داریم، به بازار میروی، نگویی زن و بچه دارم، باید بهترین غذا، بهترین لباس و بهترین وسایل را برایشان ببرم. نداری برایمان بیاوری، دچار حرام شوی و به ما هم خبر ندهی؛ به تو بگویم که ما در قیامت جواب حرامآوردن تو را در خانه به خدا نمیدهیم و گردن خودت است. میخواهی به جهنم بروی، خودت برو!
هر روز کار مادرم این بود که دم در برود و بگوید ما قانع هستیم، بهخاطر ما به جادهٔ خاکی نزن و طمع نکن و پنجمیلیارد از بانک بگیر. زندگی را نگه بدار و صبر کن؛ اگر میخواهی به جهنم بروی، خودت بیخبر از ما برو، به ما چه! ما در قیامت در مقام نجات تو برنمیآییم و گناه حرامخوری خودمان را هم که خبر نشدیم، به گردن تو میاندازیم. این زندگی زندگی متعهدانه است.
احوال مؤمنین در پیچوخم زندگی
-ضمانتنامهٔ پروردگار در تحمل سختیها
روزگار اوج بنیعباس است و شیعه بهشدت در مضیقه است؛ به آنها کار نمیدهند، در ادارات به آنها راه نمیدهند و اگر آنها را بشناسند، به آنها محل نمیگذارند. روزگار اینطوری شده است. ما یکخرده فرصت داشتیم که خوبهای مملکت را در ادارات و اینطرف و آنطرف احترام میکردند. آن روزگار گذشت! الآن آخوندها را سوار نمیکنند، بی یقهها و ریشدارها را سوار نمیکنند و مسخره میکنند، اُمّل و قدیمی میگویند. گاهی روزگار علیه اهل ایمان برمیگردد و خدا به این مردم میگوید: در این سختی و پیچوخم دینت را از دست نده، سختی را تحمل کن که زمانش کم است. دو ضمانتنامه هم داده است: «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً × إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً»(سورهٔ شرح، آیات 5-6)، یعنی آسانی را دوبار و یکبار هم مشکل را گفته است. «عُسر» یعنی مشکل، «یسر» هم یعنی آسانی؛ چون «عسر» دومی همان «عسر» اوّلی است، ولی «یسر» دومی «یسر» اولی نیست و «یسر» بعد از «یسر» است.
-نعمتهای بیشمار خداوند به مؤمنین
در آن گیرودار و پیچوخم، ابوهاشم جعفری از نوادگان جعفر طیارِ شهید میگوید: من به نان شب محتاج شدم و یک نان خالی نبود که پیش زنم و بچههایم ببرم. رنج میکشم و به من فشار آمده است، پیش خودم گفتم به منزل حضرت هادی(ع) بروم و ناله بزنم، داد بکشم و بگویم کارد به استخوانم رسیده است. تا کی؟ گفت: با چنین تصمیمی رفتم، در اتاق را که باز کردم، دیدم ده-بیست شیعه نشستهاند و نمیشود داد بکشم. خون خونمان را میخورد که این بیستتا زودتر بروند و ما دادمان را بکشیم. اینها رفتند، من ماندم و حضرت هادی(ع). قبل از اینکه من دهانم را به داد کشیدن باز کنم، امام هادی(ع) خیلی نرم(اصلاً ائمهٔ ما دادی نبودند و خودشان هم میفرمایند شیعیان ما هم دادو بیدادی نیستند، عصبی و خشمگین و تلخ و زهرمار نیستند؛ اگر ناراحتی هم دارند، «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه» درد او در قلبش پنهان است و چهرهٔ بازش هم در ظاهرش است) به من فرمودند: ابوهاشم! میتوانی نعمتهایی که خدا به تو داده، برای من بشماری؟ در دلم گفتم: ای داد بیداد! ما به نان شب محتاجیم و زن و بچهها گرسنهاند، امام هادی چه میگوید؟ کدام نعمتها؟ میتوانی نعمتها را بشماری؟ امام فرمودند: ابوهاشم! بگذار بعضی از نعمتهایی را که به تو داده است، خودم بشمارم؛ عجب روایتی! اگر عمق این روایات به دل ما بنشیند و ما بتوانیم ارتباط برقرار کنیم، به خدا دنیای پاک و سالم و آبادی خواهیم داشت.
الف) رزق ایمان و حرام شدن آتش جهنم بر او
«رزقک الایمان فحرم جسدک علی النار»؛ ابوهاشم! خدا به تو توفیق داده است و مؤمن بار آمدهای، بهخاطر ایمانت هم آتش جهنم را بر تو حرام کرده. پسر امام هادی(ع) -حضرت عسکری(ع)- میفرمایند: اینقدر مؤمن برای ما ارزش دارد که اگر در روز قیامت 124هزار پیغمبر و ما دوازده امام در یک صف بر روی زمین نشسته باشیم و یک مؤمن از جلوی ما رد شود، کل ما به احترام او تمامقد از جا بلند میشویم. مؤمن کیست؟ آنکسی که خدا را در حدّ خودش باور دارد، قیامت را باور دارد، واجبات را عمل میکند، از گناهان کبیره خودداری میکند و اصراری بر صغیره ندارد. این مؤمن است. مگر چقدر خرج مؤمن شدن است؟ برای مؤمن شدن، یک اعتقاد قلبی، یک اعمال بدنی و حالات اخلاقی است، بیشتر که نیست! ابوهاشم، این نعمت ایمانی که خدا به تو داده، سبب شده است که «حرم جسدک علی النار» خدا بدنت را به آتش دوزخ حرام کند.
ب) نگاه داشتن ارزشها در پرتو قناعت مؤمن
«و رزقک القنوع فصانک عن التبذل»؛ تا امروز به داشتهات قناعت کردهای و همین قناعت باعث شد که پیش دیگران سر ذلت پایین نیاوری، شخصیتت را نفروشی و آن را خرد نکنی؛ بلند نشوی و پیش مدیران بنیعباس و درباریان این ستمکاران بروی و بگویی من نوادهٔ جعفربنابیطالب هستم تا دهمیلیون به تو بدهند. «رزقک القنوع فصانک عن التبذل» ارزشهایت با قناعتت نگاه داشته شده است، والا اگر ذلیل آنها بشوی، در قیامت با آنها محشور میشوی.
ج) سلامتی بدن و توانایی بر بندگی خدا
«و رزقک العافیة و اعانک الی العبادة»؛ چهارچوب بدنت سالم است و میتوانی خدا را بندگی کنی، زخم بستر نگرفتهای که حتی با اشارهٔ چشم نتوانی حمد و سوره بخوانی؛ سکتهٔ مغزی نکردهای که همهٔ بدنت از کار افتاده باشد و یک گوشت شُل روی تختخواب باشی، زن و بچه هم مدام در آن پشت بگویند خدایا! کِی او را میبری؟ هم خودش خسته شده است و هم ما خسته شدهایم. چهارچوب بدنت سالم است و خدا به تو کمک داده است، میتوانی خدا را عبادت کنی. بعد امام هادی(ع) به خادم خانه فرمودند: یک کیسهٔ صد دیناری پول بیاور! خادم کیسه را آورد و امام هادی(ع) به من دادند؛ خواستم از در بیرون بروم، فرمودند: اینجا میآیی که دیگر نمیخواهی داد بکشی؟ میخواهی سر خدا داد بکشی؟
خوش آن است بر من که او میپسندد
حیف که بیشتر مردم ما هم از قرآن و هم از روایات بیخبرند، والّا در پیچ مشکلات هم یک زندگی خوشی داشتند. حیف است که این داستان را نگویم! اگرچه یکخرده دیر هم میشود، اما سعی میکنم پنج-شش دقیقهای جمعش کنم. یک خانهٔ قدیمی در تهران خریده بودم، البته الآن قم زندگی میکنم. اثاثها را کشیدیم و تمام شد. یک مغازه در کوچهمان بود که درِ آن از این الوارهای خیلی قدیمی بود. یک روز از سرِ کوچه که وارد شدم، دیدم یک پیرمرد محاسنسفید هم در این مغازه نشسته است، اصلاً قیافه و حالش مرا جلب کرد، داخل رفتم و سلام کردم، سلام من را خیلی زیبا جواب داد و گفت: چه کسی هستی؟ کجایی؟ گفتم: هیچکس نیستم و تازه خانهمان به اینجا آمده است و همسایهٔ شما شدهام. گفت: روی چشمم. گفتم: من گاهی روزها میخواهم از اینجا بروم، میتوانم بیایم و پیش تو بنشینم؟ گفت: بله. چقدر هم بلد بود! سر ِظهر، نماز؛ سرِ مغرب، نماز و بعد هم مغازه را میبست و میرفت. هرچه هم شما میخواستی، از زمان ناصرالدینشاه در این مغازه بود! از قوری بندزده و آینهٔ شکسته و استکان صد سال پیش، خیلی مغازهٔ جالبی بود! به او گفتم: کاسبی میکنی؟ گفت: گاهی مردم محتاج این چیزها میشوند؛ به این برق و تلویزیون و به این تمدن نگاه نکن، گاهی همینها را نیازمند میشوند.
پنج-شش ماه نیامد، من هم اشتباه کردم که آدرسی از او نگرفتم. بعد از پنج-شش ماه آمد، به او گفتم: پیرمرد کجا بودی؟ گفت: در خیابان میرفتم، ماشین به من زد و لگنم شکست. جلوی ماشین را گرفتند، من به مردم گفتم این رقم برای من زده شده بود، جلوی این را برای چه گرفتید؟ گفت: جوان بیا و یک کاغذ بیاور تا من رضایت بنویسم و تو برو؛ ما را به بیمارستان بردند. شش ماه طول کشید تا لگنم خوب شد و توانستم راه بیایم.
یک ماه، دو ماه گذشت و دیدم باز نیامد، ده روزی دوباره آمد و در را باز کرد، گفتم: آقاجان کجا بودی؟ گفت: من در این دنیا فقط یک دختر و یک نوه داشتم، برای دیدن قوموخویشهایمان به آمل رفته بود، مینیبوسشان در برگشت به داخل رودخانه رفت و همه مردند، دختر و نوهٔ من هم مردند، خانمم هم که مرده است و من تک و تنها شدم. گفتم: حالا در چه وضعی هستید؟ خوبید؟ این شعر را برایم خواند:
ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است *** خوش آن است بر من که او میپسندد
دیگر هم ادامه نداد؛ چطوری و چه شد و چهکار میکنی و این را که به تو گفتم، این است:
ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است *** خوش آن است بر من که او میپسندد
کلام آخر؛ طلب یک زندگی پاک و الهی از خداوند
خدایا! حال اولیائت را به ما هم عنایت فرما؛
خدایا! دل ما را از دوری نسبت به خودت نزدیک کن؛
خدایا! برای یک زندگی صددرصد پاک و الهی و قیامتساز، فهم قرآن و روایات را به ما مرحمت کن، توفیق کامل عمل به قرآن و روایات را به ما محبت کن؛
خدایا! شرّ دشمنان اسلام و ملتهای اسلامی را به خودشان برگردان؛
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی همهٔ ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
اصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ دوم ذیالحجه/ تابستان1397ه.ش./ جلسهٔ چهارم