شب ششم، سه شنبه (6-6-1397)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بینصیبی از رحمت الهی
- -تکبر، عامل محرومیت ابلیس از رحمت الهی
- -درستی یا نادرستی احساس برتری نسبت به دیگران
- -کبر ابلیس در برابر خواستهٔ پروردگار
- شرط توحید کامل انسان
- -در امان بودن خداوند از گناه مخلوقات
- -نافرمانی بنده، کبر در برابر خداوند
- -کبر در برابر خدا، درگیری ظالمانه با پروردگار
- رحمت الهی در پرتو انجام عاشقانه و خالصانهٔ فرامین الهی
- الف) پیوند قلب با متعلقات الهی
- ب) اخلاقیات در متعلقات الهی
- ج) اعضا و جوارح آدمی و متعلقات الهی
- علیبنابیطالب(ع)، امیر همهٔ مؤمنین و مؤمنات
- -مقام امارت مؤمنین در دنیا و آخرت، شایستهٔ امیرالمؤمنین(ع)
- -تغذیهٔ مؤمنین و مؤمنات در قیامت با ولایت امیرمؤمنان(ع)
- -طلوع صفات و افعال خداوند در امیرمؤمنان(ع)
- -امیرمؤمنان(ع) خلیفهٔ رسول خدا(ص)
- -معنای فضل و رحمت در آیات قرآن
- کلام پایانی؛ طلب عاقبتبهخیری از خداوند
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
بینصیبی از رحمت الهی
کلام به اینجا رسید که انسان برای اتصال به رحمت پروردگار لازم است با قلبش، باطنش و اعضا و جوارحش به یک سلسله مسائل الهی آراسته شود؛ اگر همت نکند و این آراستگی را ایجاد نکند، از ظاهر آیات، روایات و دعاهای اهلبیت(علیهمالسلام) استفاده میشود که از رحمت الهی، هم در دنیا و هم در آخرت بینصیب میشود. این بینصیب شدن هم کار خودش و خودش سبب و علت آن است؛ یا تنبلی کرده، یا تکبر کرده، یا مغرور شده، یا دچار غفلت سنگین شده، یا در دام پول و شهوات نامشروع افتاده و آخرتش را به این دنیای چندروزه و زودگذر فروخته و دنیا و آخرت را جابهجا کرده است. «أُولٰئِک اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 16)، این نظر پروردگار است و ما ارزیابتر از خداوند نداریم. این مسئله با تعابیر گوناگون در قرآن کریم آمده است و نمونه هم -چه از موجودات جنی، یعنی موجودات باشعورِ ارادهدارِ پنهان و چه از انسانها- نشان میدهد.
-تکبر، عامل محرومیت ابلیس از رحمت الهی
داستان ابلیس را برای ما بیان میکند که همهٔ ارزشها و آخرت و رحمت الهی را بهخاطر یک خصلت تکبرش در برابر پروردگار از دست داد. یکوقت من بهخاطر یک کورهسوادم در برابر شما کبر میورزم، یعنی این احساس را دارم که از شما بزرگتر و برتر هستم؛ این گناه است. من که از پروندهٔ مردم خبر ندارم. حضرت زینالعابدین(ع) قاعدهٔ خیلی زیبایی به دست دادند و میگویند: هرکس عمرش از تو کمتر است، حالا یکساعت یا نیمساعت، احتمال بده که از تو کمتر گناه کرده باشد؛ پس او از تو بهتر است. آنکسی هم که از تو بزرگتر است، احتمال بده که عبادت بیشتری در پروندهاش باشد و او هم از تو بهتر است؛ پس تو چه دلیلی داری که از دیگران بهتری؟
-درستی یا نادرستی احساس برتری نسبت به دیگران
حالا من لطف خدا را در حق خودم احساس بکنم که از کافر، مشرک، منافق، یهودی و مسیحی پیش خدا بهترم، این یک مسئلهٔ دو دوتا چهارتاست؛ اما اینکه خودم را در جمع مردم بالاتر بدانم، قابلاثبات نیست و دلیلی ندارم. این کبر است! اما یکوقت هم میفهمم که در مقابل بندگان خدا -یا در دلم یا با شکل و قیافه نشان دادن تکبر کردهام؛ حالا به پروردگار عالم میگویم اشتباه کردم و خدا هم یقیناً میبخشد.
-کبر ابلیس در برابر خواستهٔ پروردگار
این کبری که قرآن از ابلیس نقل میکند، کبر در برابر خواستهٔ پروردگار است. خداوندِ مهربان چیزی را به مصلحت من از من خواسته است که اگر من اجرا کنم، هیچچیز نصیب خدا نمیشود. کلام نورانی امیرالمؤمنین(ع) خیلی زیباست و خیلی حرف دارد: «خَلَق الخلْق حین خَلَقَهم»، همانوقتی که خدا موجودات را خلق میکرد، «غنیّاً عن طاعتهم» هیچ نیازی به فرمان بردن آنها نداشت؛ یعنی اگر هیچچیز را خلق هم نمیکرد، آب از آب تکان نمیخورد. آن وقت که خودش بود و هیچچیز را نیافریده بود، خودش بود؛ الان هم خودش است، بعداً هم خودش است.
شرط توحید کامل انسان
ما باید پروندهٔ وجود مقدس او را در صفات، ذات و افعال از همهٔ موجودات جدا بدانیم، و الّا توحید کاملی نخواهیم داشت. من باید یقین کنم «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»(سورهٔ شوری، آیهٔ 11)، من باید یقین کنم فعلالله یک فعل استقلالی است و هیچکس فعل او را ندارد، من باید یقین کنم صفاتالله ویژهٔ خودش است و در کس دیگری به آن کیفیت نیست؛ حالا رشحهاش هست، اما حقیقت آن صفات و کیفیت و بینهایت بودنش در کسی نیست.
-در امان بودن خداوند از گناه مخلوقات
آنوقتی که داشت خلق میکرد، «غنیاً عن طاعته و آمنا من معصیتهم» در امان از گناه مخلوقات بود. کُل انسانها هم که در وادی گناه بیفتند، هیچ ضرری به او نمیرسد. گناه ضرر دارد و ثابت هم هست، نه اینکه میخواهند ثابت کنند. از زمان آدم ثابت بود که گناهِ قتل هابیل با قاتل بودن قابیل ضرر داشت و ضررش هم خود قاتل حس کرد. قرآن مجید میگوید: «فَأَصْبَحَ مِنَ اَلنّٰادِمِینَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 31)، بهشدت پشیمان شد، چون ضرر کرده بود؛ اگر سود کرده بود که پشیمان نمیشد. از اوّل معلوم بوده که گناه ضرر دارد، ولی جادهٔ برگشت ضرر گناه بهطرف خود انسان کشیده شده است و اصلاً هیچ ربطی به پروردگار ندارد؛ لذا ما به هیچ عنوان نمیتوانیم به خدا منّت بگذاریم. عرض اندام هم نمیتوانیم بکنیم! عبادت میکنیم، باید بگوییم تو توفیق دادی و کار من نبود؛ گناه میکنیم، باید بگویم مغرور شدم و اشتباه کردم، بد کردم، گذشت کن؛ اما شاخوشانه کشیدن در گناه را هم نمیخرند، چون شاخوشانه را حسابی میشکنند. غرور در عبادت را هم نمیخرند، چون عبادات را پس میدهند و میگویند برای خودت!
-نافرمانی بنده، کبر در برابر خداوند
این کبری که قرآن میگوید، از قبیل این کبرِ من در برابر شما بزرگواران نیست؛ کبر در برابر پروردگار است که خدا خواستهای از من دارد و عمل به آن خواسته هم به مصلحت من است، سبب رضایتالله، جنةالله و مغفرت الله است، حال من بیایم و این خواسته را که محصولی مثل این سرمایههای عظیم دارد، رد کنم و بگویم من به حرفت گوش نمیدهم؛ حالا میخواهد حرفش هرچه باشد.
یک وقت حرفش این است که به آدم سجده کنید: «فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ × إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ أَنْ یکونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِینَ»(سورهٔ حجر، آیات30-31). یکوقت هم حرفش این است که در پنج وقت نماز بخوانید، یک ماه روزه بگیرید، یکبار در عمر به حج بروید، پولتان را با بخل کردن در حق خدا و پیغمبر(ص) -که در سورهٔ انفال است- آلوده نکنید. حق خدا و پیغمبر(ص) را در پولت نگه ندار که پول آلوده میشود و مخلوط حلال به حرام میشود؛ آنوقت از خیلی از عوارض سر درمیآورد. بسیاری از فقهای عظیمالقدر شیعه از قدیمالایام میگویند: کسی که در مالش خمس مخلوط است و نپرداخته است، نمیخواهد بپردازد؛ چون صاحبانش، یعنی خدا و پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) و سادات واجدشرایط راضی نیستند، نگه داشتن پول هم نگه داشتن پول حرام میشود و مال هم مخلوط به حرام میشود؛ با این نمیشود نماز خواند، نمیشود احرام پوشید، نمیشود مناسک حج بهجا آورد و همه باطل است.
حالا زورمان هم که به خدا نمیرسد و جای زورآزمایی هم نیست، یعنی زورمان به رحمت خدا نمیرسد که بگوییم حالا این پول را حذفش کن؛ حالا نماز صبح را که ما خوابمان میآید، این را به ما ببخش که ما نخوانیم. زورمان به رحمتش نمیرسد، چهکار کنیم؟ یا باید به پروردگار بگوییم که ما را به عدم و آن روزگاری برگردان که «لَمْ یکنْ شَیئاً مَذْکوراً»(سورهٔ انسان، آیهٔ 1) نبودم که خدا قبول نمیکند؛ یا باید به او بگوییم رها کن تا هر گناهی دلم میخواهد، بکنم و مرا جهنم هم نبر! این را هم قبول نمیکند و ما میمانیم و بندگی او و اینکه به آثار بندگی برسیم.
-کبر در برابر خدا، درگیری ظالمانه با پروردگار
«أَبیٰ وَ اِسْتَکبَرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34)، امتناع و تکبر کرد، یعنی گفت یکی تو و یکی من؛ چه کسی گفته است که به من امر کنی؟ چه کسی گفته است که من امر تو را اطاعت کنم؟ این تکبر یعنی درگیری ظالمانه و احمقانه با پروردگار مهربان عالم. این درگیری هم میدانی است که پیروزیاش با متکبر نیست و هیچ متکبری در این جهان در برابر پروردگار عالم پیروز نشده است و نمیشود.
رحمت الهی در پرتو انجام عاشقانه و خالصانهٔ فرامین الهی
پروردگار برای رسیدن من به رحمت، یک سلسله دستوراتی برای قلبم، باطنم، حالم و اعضا و جوارحم داده است که اگر من این دستورات را به قصد خلوص، عاشقانه و با همت در این سی-چهل سال؛ البته اگر چهل-پنجاه سال بمانم. حالا بعضیها که بیستسالگی میروند، بعضیها هجدهسالگی میروند، بعضیها پنجاهسالگی میروند. پیغمبر(ص) فرمودهاند و در روایات است که چراغ عمر اکثر امت من بین شصت و هفتاد خاموش میشود. در این چند سالهٔ کم که امیرالمؤمنین(ع) در «نهجالبلاغه» میفرمایند عمرت را طولانی نبین؛ اگر طولانی ببینی، گول میخوری. عمر هم طولانی نیست و خیلی سریع میگذرد.
دوران بقا چو باد نوروز گذشت××××× روز و شب ما به محنت و سوز گذشت
تا چشم نهادیم بههم، صبح دمید××××× تا چشم گشودیم ز هم، روز گذشت
الف) پیوند قلب با متعلقات الهی
در این چهل-پنجاهساله باید قلب را به خدا، قیامت، فرشتگان، انبیا و قرآن پیوند داد. یعنی پنج متعلق در قرآن برای قلب قرار داده که این پنجتاست؛ یعنی من اگر -خیلی هم تحقق دادنش آسان است- پیش یک عالم واجد شرایط بروم، خداباوری، قیامتباوری، فرشتهباوری، نبوتباوری و قرآنباوری را میتواند در ده دقیقه در قلب من عین شجرهٔ طیبه ثابتقدم کند که دیگر هم خشک نشود، برگش نریزد و بدون میوه هم نماند. اصلاً کار کردن با خدا خیلی راحت است!
تو مگو ما را به آن شه بار نیست×××××× با کریمان کارها دشوار نیست
-درک رحمت الهی، بازدارندهٔ از گناه
اگر خدا بخیل بود، کار با او خیلی سخت بود و مدام آدم باید پنجتا بچهاش را بلند میکرد، یک نیشگون سخت هم میگرفت تا زارزار گریه کنند که خدا ظهر دوتا نان سنگک بدهد؛ اگر بخیل بود، اگر محدود بود، اگر مضیّق بود، اگر بیرحم بود، اصلاً کار آفرینش به سامان نمیرسید، اصلاً بهوجود نمیآمد و برپا نمیشد. با کریمان کارها دشوار نیست. حالا بحث رحمت خدا خیلی گسترده است و من همین امسال در ماه رمضان، سی جلسه از رحمت خدا گفتم. اینجا دنبالهٔ آن سی جلسه است، پنجاه-شصت جلسهٔ دیگر هم تقریباً تأمین برنامه کردهام که صد جلسه بشود و بعد به دو جلد کتاب تبدیل شود.
-مشکلات کشور ناشی از ضعف در باورهای دینی
اصلاً رحمت خدا دیوانهکننده است و من اگر رحمتش را بفهمم، یقین بدانید یک روز، یک ساعت، نصف روز، به خودش قسم، حاضر نیستم بهدنبال هیچ گناهی بروم. من این را به شما عرض کنم و این را یقین دارم که مشکلات این مملکت، هرچه هست، عامل آن دو چیز است: اینکه خداباوری در بسیاری وجود ندارد و در آنها هم که وجود دارد، ضعیف است؛ قیامتباوری در بسیاری صد درصد وجود ندارد و در آنهایی هم که وجود دارد، شمع است و خورشید نیست، یعنی نوری نیست که حرارت و تحرک بدهد.
-کلام امیرمؤمنان(ع) در معاملهٔ با خدا
شما «نهجالبلاغه» را ببینید؛ من فارسی این متن را برایتان را بگویم. شما هم با این کلمهٔ میلیارد میلیارد، شش نفر دزدیدند، ده نفر بردند، یک نفر اختلاس کرد، یک نفر در بدنهٔ حکومت برد و خورد؛ همهٔ اینها را الآن در ذهن بیاورید که خوردند و بردند، چهل سال است که عدهای میخورند و میبرند. این عقیدهٔ امیرالمؤمنین(ع) که با قسم جلاله همراه است: والله! اگر هفت آسمان را با هرچه زیر این هفت خیمه است؛ ما نه میتوانیم هفت آسمان را بفهمیم، دانشمندان اروپا و آمریکا هم نفهمیدند! آنها هم با رصدخانههای قوی که الآن دارند، ستارههایی که پانصد میلیارد سال با ما فاصلهٔ نوری دارند، یعنی اگر کسی از بغل رصدخانهٔ آمریکا یا اروپا بر یک طیاره سوار شود که ثانیهای سیصدهزار کیلومتر راه برود و جاده را بپیماید، پانصد میلیارد سال دیگر به آن ستاره میرسد؛ آنهم یک ستاره! حالا از این ستارهها میلیاردی در عالم شناور است و نمیدانیم که اینها برای آسمان اوّل هستند! نمیدانیم و اصلاً قابلاثبات برایشان نیست. امام صادق(ع) در 1500 سال پیش با چشم غیرمسلح، یعنی بدون رصدخانه و تلسکوپ فرمودند: حجم آسمان اوّل برابر آسمان دوم، مثل حلقهٔ درِ یک قلعهٔ بزرگ است؛ حجم آسمان دوم نسبت به سوم، سوم به چهارم و حجم آسمان هفتم نسبت به عرش خدا، چون یک نگین انگشتر و یک حلقه است.
آنوقت امیرالمؤمنین(ع) میگویند: این هفت آسمان و هرچه زیر خیمهٔ این هفت آسمان است، بیایند و با من معامله کنند، بگویند: علی جان! این ثمن و این قیمت، ما میخواهیم این ثمن را به ملک تو بدهیم تا یک مورچه که پوست جویی را داخل لانهاش میبرد، این ثمن را بگیر برو این پوست جو را از دهان مورچه بکش؛ والله! زیر بار این معامله نمیرود، چون خدا را باور دارد، چون قیامت را باور دارد. باور دارد که او را در قیامت میخواهند و محاکمه میکنند که به چه دلیل شرعی و اخلاقی، این پوست جو را که روزیِ یک مورچه بود، از دهانش گرفتی؟
اما اگر آدم آخرت را باور نداشته باشد، سههزار میلیارد که چیزی نیست، صدهزار میلیارد میدزدد و اصلاً مهم نیست؛ کسی که خدا را باور نداشته باشد، همینطوری بگیرید تا پایین بیایید؛ یکی هم در مغازهاش خدا را باور ندارد، برنج خارجی کیلویی هفتهزار تومان را با کیلویی سیزدههزار تومان شمال قاتی میکند و کیلویی چهاردههزار تومان میفروشد، چای خارجی را با داخلی قاتی میکند، روغن نباتی را با روغن حیوانی قاتی میکند؛ این در یک عرصهٔ کوچک بود، یکخرده بالاتر یکجور دیگر کلاهبرداری میکنند تا همینطوری برود و به دزدی میلیاردی در روز روشن برسد.
-تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
اما خدا باوران، من دیده بودم و در اصفهان هم قطعاً بوده است. ما در محلهٔ خودمان در تهران، آنوقت این پلاستیکها نبود و هنوز پاکتها کاغذی بود. پدر ما به بقال محلهمان گفته بود(چون با بچه معامله نمیکردند) اگر پسر من آمد و جنس خواست، من فرستادهام و خودش معامله نمیکند. آقا یک کیلو قند حبه بده؛ یک کیلو را داخل پاکت میریخت و یک پاکت خالی هم این طرف ترازو میگذاشت و میگفت: یک کیلو قند از من میخرد، پنج ریال و یک کیلو پاکت هم یک قران است. این است داستان!
رفتم تا احوال یکی را بپرسم، خیلی به نظرتان عجیب نیاید، اصلاً خدا باور این است! گفتم: درِ مغازه نمیروی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: من پنجاه سال درِ این مغازه -یک مغازهٔ دویست متری- بودم، چند روز پیش وارثهای صاحب مغازه آمدند و گفتند شما به پدر ما سر قفلی دادهای؟ گفتم: والا آن روزگار سرقفلی رسم نبوده است و من این مغازهٔ دویستمتری را از پدرتان اجاره کردهام. گفتند میخواهیم، گفتم: همین الآن میخواهید؟ گفتند: نه بابا، همین الان چیست! گفتم: باشد، مغازه را میدهم. بعدازظهر ماشین گرفتم و هرچه ناودانی، میلگرد، دستگاه جوش و هرچه بود، همه را یکجا بردم و آنجا ریختم. بعد از نماز مغرب و عشا هم کلید مغازه را به در خانهشان بردم و گفتم این کلید. گفتند: خالی کردی؟ گفتم: بله. گفتند: چرا؟ گفتم: برای اینکه شما مغازه را میخواستید و در دلتان راضی نبودید که من اینجا باشم و کسب در محل حرام برکت ندارد. گفتند: ما به این زودی نخواستیم! گفتم: حالا من آوردم و به شما دادم. گفت: آنها هم فردا به در خانهٔ من آمدند، یک پول حسابی آوردند و گفتند: این بیوفایی است که تو پنجاه سال در این مغازه باشی و ما هیچچیز به تو ندهیم. گفت: با آن پول یک مغازه بهتر در یک خیابان بهتر خریدم و زندگیام هم اداره میشود. «تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار»، مهم این است! بیشتر مردم کارشان را به دلار و اسکناس و شکم و شهوت و به خیالات انداختهاند، و الا اگر آدم مهار کار را به پروردگار بدهد، شما قدیمیها برای ما گفتید که اگر ساربان علی است، بلد است شتر را کجا بخواباند. این مربوط به قلب است.
ب) اخلاقیات در متعلقات الهی
و اما آن چیزی که مربوط به باطن است، اخلاق است؛ مهرورزی، فروتنی، خشوع، خوف من الله، خشیت من عظمت الله، نرمی، کرامت، آقایی و بردباری.
ج) اعضا و جوارح آدمی و متعلقات الهی
آن چیزی هم که مربوط به اعضا و جوارح است، واجبات الهی است؛ حالا چه مالی و چه بدنی.
علیبنابیطالب(ع)، امیر همهٔ مؤمنین و مؤمنات
-مقام امارت مؤمنین در دنیا و آخرت، شایستهٔ امیرالمؤمنین(ع)
رحمت خدا با قرار گرفتن در چهارچوب حقایق مربوط به دل، باطن و اعضا و جوارح یقینی است و پروردگار عالم چنین کسی را هم -مرد یا زن بدون تفاوت- در قرآن مجید بهعنوان مؤمن و مؤمنه خوانده است. آنوقت خدا برای کل مؤمنین تا قیامت(چقدر جالب است، خدا و نه کس دیگری، این مسئله زمینی نیست، بلکه آسمانی است)، یعنی برای کل مردم مؤمن و برای کل زنان باایمان، یک امیر در جهت ایمانشان قرار داده که آنهم وجود مقدس علیبنابیطالب(ع) است. هرکسی این لقب را روی خودش بگذارد، پیغمبر(ص) او را لعنت کرده است؛ چون این لقب اختصاصی و ویژه است، یعنی هیچکس این ظرفیت را در این عالم نداشته است که خداوند مقام امارت بر مؤمنین را در دنیا و آخرت به او بدهد.
-تغذیهٔ مؤمنین و مؤمنات در قیامت با ولایت امیرمؤمنان(ع)
یک لطیفهای را برایتان بگویم، حالا علمای بزرگوار در مجلس هستند، ببینیم نظر آنها چیست. در سورهٔ یوسف، برادران قبل از اینکه یوسف(ع) را بشناسند، به او گفتند: به ما جنس بده، به ما بضاعت بده، به ما خوراکی بده، حبوبات و گندم بده، «نَمِیرُ أَهْلَنٰا»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 65) که برویم و خانوادهمان را با عطا و کرم تو، با جنسهای تو تغذیه کنیم. «نمیرُ» از نظر ادبیات عرب، متکلم معالغیر است و متکلم وحدهٔ این فعل، «امیرُ» میشود. «امیرُ» یعنی من تغذیه میکنم و «نمیرُ» یعنی ما تغذیه میکنیم. یک معنای امیرالمؤمنین این است: علی با ولایتش، علمش، محبتش و عشقش، تمام مؤمنین و مؤمنات را در دنیا و برزخ و قیامت تغذیه میکند، کم هم نمیآورد. یکنفره کم نمیآورد؟ نه کم نمیآورد، برای چه کم بیاورد؟
-طلوع صفات و افعال خداوند در امیرمؤمنان(ع)
کسی که به پروردگار عالم وصل است، «علیٌ ممسوسٌ بذاتِ الله». من معنیاش را نمیفهمم، راست میگویم؛ روی منبر پیغمبر(ص) که نمیشود دروغ گفت. حالا منِ آخوند اگر دروغ بگویم، پایین دروغ میگویم؛ اما یقین بدانید روی منبر دروغ نمیگویم. «علیٌ ممسوسٌ بذاتِ الله» علی(ع) طلوع اوصاف پروردگار است؛ مثلاً یک وصف خدا قدرت است. جوانی در مسجدالحرام و در طواف، یک خانم جوان خوشقیافهای را بدجوری داشت با چشمهایش میخورد. زن نمیتواند همهٔ صورت را در طواف بپوشاند و باید گردیِ صورت به حکم خدا باز باشد.
در میان موج دریا تختهبندم کرده دوست××××× باز میگوید که دامن تر مکن، هوشیار باش!
میگوید باید به طواف بیایی، به زنها هم میگویم که روی آنها باز باشد، اما حق نداری نگاه کنی؛ خدا تمرین ترک حرام به آدم در مناسک حج میدهد که در قیامت به من بگوید: میتوانستی ترک کنی، چنانکه در ماه رمضان و مناسک حج ترک کردی. چرا گناهان را خارج از مناسک و ماه رمضان ترک نکردی که نگویم نمیتوانستم، در سرم بزند و بگوید میتوانستی، این هم دلیلش است.
امیرالمؤمنین(ع) دیدند که این جوان، آدم پرفتنهای است و باید آرام شود. حضرت به بغلدستش آمدند و یک سیلی حسابیِ پدر و مادردار در گوشش زدند و فرمودند: اینجا جای این کارها نیست! حضرت رد شدند، جوان هم از طواف درآمد. حاکم آن روز کشور، نفر دومی بود که غصبِ کامل شده بود. جوان پیش اعلیحضرت آمد.
-امیرمؤمنان(ع) خلیفهٔ رسول خدا(ص)
ما هیچ مدرکی نداریم که پیغمبر(ص) اینها را بهعنوان خلیفهٔ خودش خوانده باشد، شما هم نگویید خلیفه، بگویید شاه یا اعلیحضرت؛ چون خلیفه یکی بوده است. من 85 روایت یا سه روایت از مهمترین کتب اهلسنت یکجا دارم که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «انت خلیفتی من بعدی»، ولی به هیچکس دیگری نگفته است که تو خلیفهٔ من هستی؛ بنابراین باید این فرهنگ را گسترش داد و اینها را بهعنوان شاه یا اعلیحضرت خواند.
جوان پیش شاه آمد و شکایت کرد که علیبنابیطالب در طواف یک چک خدا پدر بیامرزی به من زده است. اهلسنت این روایت را نقل کردهاند. شاه گفت: من نمیتوانم هیچ کاری بکنم. جوان گفت: چرا؟ شاه گفت: برای اینکه آن دستی که به تو چک زده، یدالله است و من نمیتوانم با یدالله کاری بکنم؛ میخواستی به نامحرم نگاه نکنی!
-معنای فضل و رحمت در آیات قرآن
وجود مقدس او -امیرالمؤمنین(ع)- افقِ طلوع صفات و افعال الهی در جنبهٔ مخلوق بودنش است. چرا امیرالمؤمنین(ع) کم بیاورد؟ انگار خودش میگوید: «امیرُ» من تغذیهکنندهٔ ایمان، اخلاق و عمل صالح تمام مردان و زنان مؤمنین در این عالم هستم، بدون اینکه از خودم کم بیاید. عجب سفرهای! لذا وقتی از ائمهٔ ما میپرسند(چند بار در قرآن آمده است): «فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیکمْ وَ رَحْمَتُهُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 64)، این فضل و رحمت چیست؟ امامان ما که قرآن در خانه و در قلب آنها نازل شده و کسی عالمتر از آنها نبوده است، بدون اهلبیت(علیهمالسلام) هم یقیناً فهمیدن قرآن جزء محالات است. این فضل و رحمت چیست؟ یک معنی فضل در لغت، احسان است و ائمهٔ ما فرمودهاند: فضل در آیات اینگونه یعنی پیغمبر(ص) و رحمت هم یعنی امیرالمؤمنین(ع). «فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیکمْ وَ رَحْمَتُهُ» اگر این پیغمبر و امیرالمؤمنین را من در زندگی شما قرار نداده بودم، «لَکنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ» هیچ سودی در دنیا و آخرت گیر شما نمیآمد.
کلام پایانی؛ طلب عاقبتبهخیری از خداوند
خدایا! ما و زن و بچهها و نسل ما را یک چشم بههمزدن از امیرالمؤمنین(ع) جدا نکن؛
خدایا! قلب ما را خانهٔ عشق و محبت و ولایت او قرار بده؛
خدایا! او و ائمهٔ بعد از او و مخصوصاً امام عصر(عج) را دعاگوی ما و نسل ما قرار بده؛
خدایا! ما را در قیامت بهعنوان پیرو علی(ع) بپذیر؛
خدایا! ما را اقتداکنندهٔ به امیرالمؤمنین(ع) قرار بده؛
خدایا! دنیا، برزخ و آخرت ما را با امیرالمؤمنین(ع) محشور کن.
اصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ دوم ذیالحجه/ تابستان1397ه.ش./ جلسهٔ ششم