شب دهم، شنبه (10-6-1397)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مراتب جلوهٔ رحمت خداوند
- -مرتبهٔ عام رحمت
- -عرصهٔ تشریع رحمت
- هر اسم خداوند، دریایی از معانی
- ارزش نداشتن حرف زبان، بدون دل و عقل
- -اقرار زبانی منافقین به پذیرش اسلام
- -اصالت عرشی خواستههای دل
- -حقیقت دل و ارتباط ایمان با آن
- -سکوت غیرمسلمانان در برابر حقیقت قرآن
- -اقرار دل و عقل به حقانیت دین خدا
- شرط رسیدن به رحمت تشریعیهٔ خداوند
- رحمت خداوند در آیات الهی
- الف) آیهٔ نخست؛ طرح اصل رحمت
- ب) آیهٔ دوم؛ تجلی ظاهری رحمت الهی
- کلام آخر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
مراتب جلوهٔ رحمت خداوند
-مرتبهٔ عام رحمت
جلوهٔ رحمت خداوند در یک مرتبه عام است و شرط رسیدن به این رحمت هم فقط وجود داشتن است. خودش بهوجود میآورد و این وجود، وجود تکوینی است، خودش هم با رحمت عامش از او پذیرایی میکند و رشد میدهد. این رحمت به کل موجودات گسترده شده است: «وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ کُلَّ شَيْءٍ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 156)، رحمت من در جلوهٔ تکوینیاش به کل شیء گسترده است و شرط آن نیز ایمان و عبادت نیست؛ اینطور نیست که اگر ایمان و عبادت باشد، این رحمت نصیب انسان شود و اگر نباشد، محرومیت در کار بیاید.
ادیم زمین سفرهٔ عام اوست×××××× بر این خوان یغما چه دشمن، چه دوست
-عرصهٔ تشریع رحمت
اما مرتبهٔ دیگر رحمت الهی رحمت مربوط به عرصهٔ تشریع است؛ یعنی وجود مقدس او براساس مصلحت دنیا و آخرت انسان، سلسله دستوراتی در رابطهٔ با قلب، اخلاق و عمل دارد؛ اگر این دستورات در حدّ ظرفیت انسانی انجام بگیرد، یقیناً انسان شایستهٔ رحمت میشود و وجود مقدس او رحمت رحیمیهاش را با تحقق شرایط قلبی، عملی و اخلاقی، هزینهٔ انسان میکند. جلوهٔ این رحمت رحیمیه هم آمرزش و رضوان است که بالاتر از بهشت، «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 72) و هشت بهشت است.
هر اسم خداوند، دریایی از معانی
این مطلب، مطلبی است که همهٔ شما بهراحتی و بدون درس خواندن و کلاس رفتن، میتوانید حداقل در دو آیهٔ قرآن مشاهده کنید، بیشتر هم نه. این دو آیه در سورهٔ مبارکهٔ توبه است؛ آیات وحی است، حق است، نور است. قرآن مجید 51 اسم دارد که آن 51 اسم در آیه به آیهاش طلوع دارد و شفاست، ذکر است، رشد است، هدایت است. این 51 اسم قرآن را هم میتوانید در جلد اوّل «تفسیر ابوالفتوح رازی» ببینید. هر اسمی هم یک دریا معنا دارد.
از باب نمونه هم اگر بخواهیم با همدیگر وارد کلمهٔ «نور» شویم، باید پروندهٔ عجیبی به گستردگی دنیا و آخرت باز کنیم. وارد کلمهٔ «شفا» بشویم، باید یک پرونده به تعداد انسانهای عالم باز کنیم، وارد بحث «ذکر» بشویم که خیلی بحث فوقالعادهای است. قرآن ذکر است، یعنی چه؟ قرآن نور است، یعنی چه؟ قرآن شفاست، یعنی چه؟ شما میتوانید معانی این 51 اسم را در تک تک آیات قرآن ببینید. فرصتی نیست، و الّا یک نمونه برای شما عرض میکردم؛ مثلاً یک آیه را با آن 51 معنا، 51 نام و 51 مفهوم میگفتم که ببینید قرآن مجید چقدر کتاب شگفتآور و عظیمی است.
ارزش نداشتن حرف زبان، بدون دل و عقل
من ملاقاتهای زیادی با سران مذاهب دربارهٔ اسلام و قرآن داشتهام؛ از اوکراین گرفته تا فنلاند که از این طرف زمین به شوروی نزدیک است؛ یعنی آخرین نقطهٔ اروپا که اگر مقداری بروید، به سرزمین روسیه میرسید. این طول را من با سران مذاهب سخن گفتهام و جلسه داشتهام؛ از این طرف، از ارمنستان و گرجستان تا کشورهای عربی و کشورهای مرکزی اروپا، مثل هلند، فرانسه، انگلیس و کشورهای دیگر، با اینها هم جلسه داشتهام. آنچه من از قرآن مجید میگفتم، عقل است دیگر و نمیتواند رد کند؛ زبان میتواند رد کند و خیلی راحت میتواند بگوید نه، این آیه حقیقت ندارد. عقل نمیتواند رد کند، چون خدا سازمان عقل را بهگونهای آفریده که در برابر حق تسلیم است. شما در قرآن دربارهٔ بتپرستان زمان حضرت ابراهیم(ع) میخوانید که در دل به حق یقین داشتند، ولی به زبان منکر بودند. عقل در مقام انکار حق نیست، در مقام قبول باطل هم نیست؛ ولی زبان خیلی راحت میگوید قبول دارم و خیلی هم راحت میگوید قبول ندارم. اصلاً حرف زبانِ بیدل و بیعقل ارزش ندارد.
-اقرار زبانی منافقین به پذیرش اسلام
خدا در سورهٔ منافقون میفرماید: «إِذٰا جٰاءَک اَلْمُنٰافِقُونَ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اَللّٰهِ»(سورهٔ منافقون، آیهٔ 1)، یارسولالله! منافقون میآیند و میگویند گواهی میکنیم که حتماً تو یقیناً فرستادهٔ خدا هستی. «نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اَللّٰهِ» هم «إنّک» دارد و هم «ل» دارد که «لام تأکید» است. یارسولالله! ما گواهی میکنیم که یقیناً تو فرستادهٔ خدایی و حتماً پیغمبری. «وَ اَللّٰهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ» خدا گواهی میکند که تو فرستادهٔ خدایی، «وَ اَللّٰهُ یشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ» و خدا اقرار میکند حرفی که منافقین به تو زدند، یعنی «نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اَللّٰهِ»، صد درصد دروغ است؛ چون این اقراری که کردهاند، با دل همراه نیست؛ چون این اقراری که کردهاند، فقط برای زبان بود و اگر دل و عقل آنها همراه این اقرار بود، یقیناً سلمان فارسی، مقداد، عمار یا ابوذر بودند.
-اصالت عرشی خواستههای دل
چقدر قرآن دربارهٔ دل آیه دارد! اهلبیت(علیهمالسلام) هم یک باب مستقل از روایات دربارهٔ قلب دارند. اینکه بعضی از مردم کارهای زشتی مرتکب میشوند و وقتی به آنها میگویند چرا کار بد میکنی؟ شانه بالا میاندازد و میگوید دلم میخواهد، این حرف دروغ است! دل برای عالم ملکوت است، دل نه زنا میخواهد، نه ربا میخواهد، نه دروغ میخواهد، نه تهمت میخواهد، نه غیبت میخواهد، نه بردن حق مردم را میخواهد و نه بردن مال مردم را میخواهد. اصلاً هویت، سبک و خواستههای دل، همه عرشی است، حالا در فرش آمده و در سینهٔ من قرار گرفته است؛ ولی اصالتاً زمینی نیست، بلکه اصالتاً عرشی است.
-حقیقت دل و ارتباط ایمان با آن
دلیل عرشی بودنش هم این است که پروردگار عالم میفرماید: ایمان مربوط به دل است. دلیلش هم این است که طایفهٔ بنیاسد بیرون مدینه(نه بنیاسد کوفه) به مسجد آمدند و به پیغمبر گفتند: «قٰالَتِ اَلْأَعْرٰابُ آمَنّٰا»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 14)، قرآن مجید میگوید: ایمان برای دل است، «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» به آنها بگو شما ایمان نیاوردهاید، «وَ لٰکنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا» یک «اشهد ان لا اله الا الله» گفتید، یک «أنک رسول الله» گفتید و وارد اسلام شدید، «وَ لَمّٰا یدْخُلِ اَلْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکمْ» جای ایمان در قلب است و وارد دل شما نشده است؛ جای ایمان در زبان نیست که میگویید «آمَنّٰا»، شما باید بگویید «أَسْلَمْنا»، ما شهادتین را گفتهایم. چرا به دل تهمت میزنی؟ چرا به قلب دروغ میبندی؟ دل و عقل الهی است، اما برای اینکه پیش من به امانت بگذارند، آن را رنگ و لعاب مادی دادهاند، ولی حقیقتش مادی نیست؛ برای اینکه دل بتواند پیش من باشد، رنگ و لعاب مادی به آن دادهاند، ولی حقیقتش مادی نیست.
-سکوت غیرمسلمانان در برابر حقیقت قرآن
من در شرق تا غرب، شمال تا جنوب آسیا و اروپا، با بزرگترین کشیشها، دانشمندان، استادان دانشگاه، غیرشیعه، لائیک، بیدین، مسیحی، یهودی، زرتشتی، هندی و برهمنی صحبت کردهام؛ به خدا قسم! همهچیز از طریق قرآن به آنها میدادم و هیچچیز نداشتند که به من بگویند. بعضیهایشان میگفتند درست است، بعضیها هم سکوت میکردند و هیچچیز نمیگفتند. همین هفت-هشت ماه پیش، با بزرگترین رئیس مسیحیان شوروی ملاقات داشتم؛ پیرمردی نودساله، باسواد، دکترا و محاسن سفید بود. در محل بهاصطلاح حکومتش هم رفتم و او را ملاقات کردم. ده دقیقه وقت داده بودند که ما برویم، سلاموعلیکی بکنیم و بگوییم ما ایرانی هستیم و دین ما این است، بعد هم بلند شویم و برویم. روزنامههای ایران هم بعداً نوشتند، یعنی شاید نصف صحبتهای مرا نوشته بودند و در اخبار هم گفتند. ده دقیقه به دو ساعت تبدیل شد، هیچچیز نداشت که برای ما بگوید؛ مرتب از این کوچه رفت، از آن کوچه رفت، از آن راه رفت و هرچه میخواستم او را داخل جاده بیاورم که جواب من را بدهد، میگفت ما باید با هم باشیم، ما باید با هم خوب باشیم، ما نباید با هم جنگ داشته باشیم، ما باید مهربان باشیم، ما باید حرف دشمن را نسبت به همدیگر گوش ندهیم. من میخواستم به او بگویم ما بحث اختلاف و جنگ و دوبههمزنی نداریم، حقیقت این است: جواب من را بده که قرآن مجید را چگونه میبینی؟ پیغمبر اسلام(ص) را چگونه میبینی؟ چیزی نداشت بگوید؛ چون اگر میخواست اقرار کند، ضمناً یعنی دین من باطل است و نمیخواست اقرار کند؛ اما دلش اقرار داشت، چون دل نمیتواند منکر شود.
-اقرار دل و عقل به حقانیت دین خدا
شما دربارهٔ بت پرستان در قرآن بخوانید: «فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 22)، ای بتپرستان! این بتها را در برابر خدا عَلَم نکنید، «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»، میدانید که همهٔ این بتها باطل و خدا حق است. نمیگوید جاهل و نفهم و احمق هستید، بلکه میگوید حق را میدانید؛ یعنی عقل و دل خودتان به حق اقرار دارد، ولی اگر با دل و قلب اقرار کنید، میترسید که دلارها از دستتان برود، میترسید شهوات آزادتان بهوسیلهٔ اسلام کنترل شود و از خیلی چیزها میترسید؛ لذا به زبان قبول نمیکنید، اما دل و عقلتان قبول دارد. شما به هر دزدی بگویی که کارت خوب است؟ میگوید نه، کار ما که زشت است، ولی گرسنه بودیم و از دیوار مردم بالا رفتیم. میدانیم که کار بدی کردهایم! شما به زناکار بگو به ناموس مردم تجاوز کردی، کار خوبی کردی؟ میگوید نه، والله کار خوبی نکردم و وجدانم عذابم میدهد! شما به مال مردمخور بگو دویستمیلیون مال مردم را بردی، در یک معامله یکمیلیارد بردی، کار خوبی کردی؟ اگر اهل اقرار باشد، میگوید نه؛ یعنی دل و عقلش میگوید کارِ بدی کردهای.
شرط رسیدن به رحمت تشریعیهٔ خداوند
عقل در مسئلهٔ رحمت تشریعیه میگوید: اگر شما میخواهی به رحمت تشریعیه برسی، به رحمت تکوینیه که رسیدهای؛ هوا را که تنفس میکنی، این رحمت تکوینی است؛ همهجور میوه که میخوری، این رحمت تکوینی است؛ لباس میپوشی، این رحمت تکوینی است؛ خانهات فرش دارد، این رحمت تکوینی است؛ زن و بچه داری، این رحمت تکوینی است. همهچیز خدا رحمت است، اما شرط این رحمتش اصلاً ایمان نیست.
شرط رحمت تشریعیه این است که اولاً من دل سالمی برای خدا ببرم: «إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 89). من بدون قلب سلیم، لایق رحمت خدا نیستم؛ یعنی قلبی که حسد در آن موج میزندف کبر موج میزند، غرور موج میزند، حرص موج میزند، طمع موج میزند، این محجوب از رحمت پروردگار است. شرط رسیدن به رحمتالله اخلاق حسنه است. شرط رسیدن به رحمتالله در مرتبهٔ تشریعیهاش، عبادت و بندگی پروردگار مهربان عالم است؛ آن هم عبادتی که آمیختهٔ با معرفت با عشق و همت باشد. این راه رسیدن به رحمت رحیمیهٔ تشریعیه است.
رحمت خداوند در آیات الهی
حالا حرفم را با دو آیه کامل کنم؛ دو آیهای که معنیاش خیلی روشن است و به معلم برای ظاهر آیه نیازی نیست، به درس خواندن هم نیاز نیست و خیلی روشن است. در پایان این آیهٔ اوّل، رحمت خدا مطرح است، یعنی اصل رحمت؛ آیهٔ دوم هم جلوههای رحمت مطرح است.
الف) آیهٔ نخست؛ طرح اصل رحمت
«وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 71)؛ تمام مردان مؤمن، یعنی آنهایی که دل در گرو خدا و قیامت و انبیا و قرآن مجید دارند(نه مُسلم، بلکه مؤمن)، تمام مردان مؤمن در هر کجایی که زندگی میکنند و تمام زنان باایمان؛ خانمها بدانند، قرآن مجید در فضایل و ارزشها و حقایق، بهاندازهٔ یک ارزن از آنها کم نگذاشته است. از این بگذرید که گاهی روی منبر، مِنهای دلیل و بدون اینکه حرف آنها به قرآن و روایات اتکا داشته باشد، دربارهٔ جنس زن منفیبافی میشود؛ ولی خداوند در قرآن مجید دربارهٔ زن منفیبافی ندارد، مگر زن کافر و مشرک باشد.
-جایگاه زنان در آیات قرآن
اگر زن ابولهب و مثل خود ابولهب در اعتقاد و عمل باشد، «وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ»(سورهٔ مسد، آیهٔ 4)؛ اما اگر زن اهل ایمان باشد، ایمانش هم رشد کند و کار زن به جایی میرسد که گوشش برای شنیدن صدای فرشتگان الهی باز میشود، «إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکةُ یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ یبَشِّرُک بِکلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِیحُ عِیسَی اِبْنُ مَرْیمَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 45)؛ «یٰا مَرْیمُ اُقْنُتِی لِرَبِّک وَ اُسْجُدِی وَ اِرْکعِی مَعَ اَلرّٰاکعِینَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 43)، این جنس زن با اتصال به ایمان است.
-مهربانی و پاکی دل زنان و مردان باایمان
چقدر آیه زیباست! تمام مردان باایمان و تمام زنان باایمان، «بَعْضُهُم أولیاء بَعْضٍ» همهٔ مردان باایمان عاشق همدیگر هستند، همهٔ مردان باایمان به همدیگر محبت دارند، همهٔ مردان باایمان نسبت به همدیگر نرم، صاف و پاک هستند؛ همین اوصاف را زنان باایمان هم با همدیگر دارند. عجب آیهای است! خدایا یعنی در مردان باایمان نسبت به همدیگر کینه نیست؟ نه! به هم حسود نیستند؟ نه! نسبت به هم غرور ندارند؟ نه! نسبت به هم بخیل نیستند؟ نه! «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُم أولیاء بَعْضٍ» مردان مؤمن نسبت به همدیگر محبت هستند، لطف هستند، نرمی هستند، مدارا هستند و دل صاف و پاکی دارند؛ زنان با ایمان هم نسبت به همدیگر همینگونه هستند و این محبت نمیگذارد که آدم بیتفاوت باشد. من الآن یکچیزی بگویم، بهنظر سنگین میآید و آن این است که در بین مؤمنین و مؤمنات واقعی، مردم مؤمن اجازه نمیدهند بار مؤمنی تا عصر زمین افتاده باشد و مشکل مؤمنی تا شب روی دوشش باشد؛ یعنی مؤمن نسبت به برادر مؤمنش اهل دغدغه است و نمیتواند بیتفاوت و بیخیال باشد.
-حکایت مردی از مردان خدا
مرحوم آخوند خراسانی تقریباً 170-180سال پیش که جمعیت مملکت ما چهار-پنج میلیون بود و جمعیت شهرهای نجف و عراق خیلی از ما کمتر بود، هفتصد مجتهد در درسش شرکت میکردند؛ یعنی یک شاگرد نمیآمد که مجتهد نبود. از شاگردهای آخوند(آنهایی که من یادم است)، مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی، مجتهد مسلّم بود و پیش آخوند شاگردی میکرد، مرحوم آقاسید آقای اصطهباناتی، مرحوم آقاسید جمالالدین گلپایگانی، مرحوم آیتاللهالعظمی حکیم، مرحوم آیتاللهالعظمی شاهرودی، مرحوم آقاشیخ حسین حلّی؛ یعنی پهلوانهای علم هر روز میآمدند و شاگردی میکردند، خدا میداند آخوند چه دریایی بوده است که اینها از درس او احساس بینیازی نمیکردند.
روزی درس تمام شد و یک تاجر بغدادی که مقلّدش بود، یک عبا برای او آورده بود؛ چون برای زیارت به نجف آمده بود، دم در درس آخوند آمده و دیده بود که عبای او کهنه است. عبای رئیس مسلمانها و مرجع شیعیان یکی دو وصله هم دارد، یک عبای قیمتیِ عالی و بستهبندیشده آورد و گفت: آقا من مقلّد شما هستم، سهم امام و خمس هم میدهم، در مال من شک نکن. این عبا را برای شما هدیه آوردهام، این را بدوزید و روی کولتان بیندازید. فرمود: چشم! این برای من است؟ گفت: بله، فدایتان بشوم! برای شماست. فرمود: یعنی ملک من است؟ گفت: بله ملک خودتان است. اهل ایمان چقدر دقیقاند! اختیار انداختن این عبا را به من میدهی که مال خودت است، ولی روی دوش من است یا نه مال خودم است؟ گفت: نه آقا، مال خودتان است. فرمود: دست شما درد نکند، خدا رحمتت کند.
تاجر رفت، حالا دوباره کِی از بغداد به نجف بیاید، وسیله نبود! یکی از اینهایی که در درس آخوند میآمد و آدم خیلی موردتوجهی بود، آخوند صدایش کرد، هنوز درس شروع نشده بود، گفت: این عبا را در بازار نجف ببر و ببین عبافروش این عبا را چقدر قیمت میکند و قیمت چندتا عباست؟ یک عبایی که طلبه روی دوشش بیندازد و سبک نباشد. گفت: چشم! عبا را برداشت و داخل بازار نجف، پیش یک عبافروش آورد. من دیگر نمیگویم پیش یک عبافروش متدین، آنوقت که همه متدین بودند، تقلب نداشتند و نمیخواستند سر کسی کلاه بگذارند. عبا را پیش یک عبافروش متدین برد، عبا را باز کرد و گفت: این عبا برابر چند عبا میارزد؟ گفت: دوازدهتا. گفت: این عبا را برمیداری، دوازدهتا عبا به من بدهی؟ گفت: بله! گفت: بردار؛ دوازده عبا را گرفت و به خانهٔ آخوند آورد. آخوند گفت: یکدانهاش برای من، چون عبای من هم وصلهپینه است. آخر ما الآن خجالت میکشیم لباس وصلهدار بپوشیم و حتماً باید سالی دو سهتا کتوشلوار گران بخریم، بنده هم باید سالی سه چهارتا قبا با پارچهٔ حسابی و عباهایی هم باید بیندازم که عقلاً دومیلیون تومان قیمتش باشد. میگویند عباهایی هست که نزدیک دهمیلیون است، من آن عباها را ندیدم. آخوند گفت: یکدانهاش مال من و یازدهتای آن هم پیش تو باشد، در درس دقت کن و ببین عبای کدام طلبه کهنه است و مناسب شأنش نیست، این را ببند و به او هدیه کن و بگو این عبا را خدا رسانده است.
-زندگی عاشقانه مؤمنین در کنار هم
مؤمن دغدغه دارد، مؤمن بیتفاوت و بیخیال نیست، مؤمن عاشق مؤمنان دیگر است؛ یعنی دلش نمیآید یک عبای قیمتی روی کول خودش بیندازد و مؤمنین دیگر، عبای کهنه و وصلهپینه روی دوششان باشد. این خصلت مردان و زنان مؤمن، یعنی دل غرق محبت است، دل صاف است، دل پاک است، دل مرغ بهشتی است، دل دلِ بیتفاوتی نیست. محبت مؤمن به مؤمن هم نه کاری به قیافهاش دارد، نه کاری به رنگش دارد، نه کاری به سن او دارد، نه کاری به هیکلش دارد. ابوذر و بلال و سلمان؛ بلال سیاه آفریقایی بود، سلمان هم دهاتی ایرانی بود، ابوذر هم دهاتی ربذهای بود، اینها تا آخر عمر عاشقانه با هم زندگی کردند. به قول لاتهای تهران، برای همدیگر میمردند؛ اما اگر خدا بلال را زنده کند و اینجا بیاورد، ما قیافه را ببینیم، اللهاکبر! چقدر بیریخت است و نمیشود نگاهش کرد؛ اما آنکسی که دلش موج ایمان دارد، بلال را که میبیند، زیر آن پوست سیاه نور خدا را میبیند و عاشقش میشود. این عشق هم یک عشق عجیب است. حالا این عشق که یکخرده کم شده و این عشق پسرها به دخترها، مردها به زنها، عشق به دلار، عشق به طلا، عشق به ساختمان، ما ایرانیها یک عشقِ بازی پیدا کردهایم که کسی نمیتواند آن را جمع کند؛ اما آنها یک عشق بر محور پروردگار داشتند؛ لباس را دوست داشتند، اما حلال؛ خانه را دوست داشتند، اما حلال؛ همسر را دوست داشتند، اما حلال؛ اصلاً عشقشان به حرام نمیکشید: «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ».
حالا خصلتهایشان: یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکرِ وَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ یطِیعُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ چنین مردان و زنانی أُولٰئِک سَیرْحَمُهُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ(سورهٔ توبه، آیهٔ 71). اینها یقیناً مورد رحمت من هستند و زیر چتر عزت و حکمت من در دنیا و آخرت زندگی میکنند.
ب) آیهٔ دوم؛ تجلی ظاهری رحمت الهی
«وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فیها وَ مَسٰاکنَ طَیبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَکبَرُ ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 72). این هم تجلی رحمت در ظاهر کار است.
کلام آخر
خدایا! عمر ما بهسرعت میگذرد، نگذار ما دست خالی بمانیم. اینهمه سرمایه برای ما قرار دادهای، نگذار ما محروم از اینهمه سرمایه بمانیم؛ اگر رهایمان کنی، بدبخت میشویم؛ اگر رهایمان کنی، دنیا و آخرت را میبازیم.
اصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ دوم ذیالحجه/ تابستان1397ه.ش./ جلسهٔ دهم