روز دوم، چهارشنبه (21-6-1397)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت معنایی تلاوت
- -عشق امام حسین(ع) به تلاوت قرآن
- -تقیّد مؤمنین به تلاوت قرآن
- -فهم و درک معانی قرآن و عمل در حدّ ضرورت و نیاز
- -طریق بهشت در فهم سی آیهٔ قرآن
- کتاب مجمعالبیان، از کتب مصدری شیعه
- استفاده از فرصتها در تلاوت و فهم قرآن
- -انسان، تحت تأثیر معنویات
- -متاب ای پارسا روی از گنهکار
- -فرصت بازگشت و توبه برای همگان
- -انبیا، مُبَشرین و مُنْذِرین گنهکاران
- طریقهٔ هدایت مردم به سبک دینی
- -فرصت توبه به لشکریان ابنسعد
- -گریهٔ امیرالمؤمنین(ع) بر کشتهشدگان جمل
- -حکایت نخبههای بنیاسرائیل و موسی(ع)
- قویترین تلنگر با نور ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
حقیقت معنایی تلاوت
-عشق امام حسین(ع) به تلاوت قرآن
یکی از بزرگترین عالمان، فقیهان و متکلمان گذشتهٔ ما شیخ مفید است که در دالان ورودی حرم حضرت موسیبنجعفر و حضرت جواد(علیهماالسلام) دفن است. در یکی از کتابهای معروفش که در دسترس است و بارها در ایران و عراق چاپ شده، نقل میکند که حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) در شب عاشورا فرمودند: «والله یعلم أنی احب تلاوة کتابه»، خدا آگاه است، خبر دارد و میداند که من عاشق تلاوت قرآن او هستم.
-تقیّد مؤمنین به تلاوت قرآن
اگر در این جمله دقت کنید، درمییابیم که حضرت نفرمودهاند «والله یعلم انی احب قرائة کتابه»، بلکه فرمودهاند: «یعلم انی احب تلاوة کتابه». دانشمندان قرآنشناسی که لغات قرآن را با زحمت فراوان بررسی کردهاند، دربارهٔ کلمهٔ تلاوت نوشتهاند: تلاوت معنای مرکبی دارد و ترکیبی از سه حقیقت خواندن، فهمیدن و عمل کردن است. در آیهٔ صدوبیستویکم سورهٔ بقره میخوانیم(خیلی آیهٔ فوقالعادهای است): «اَلَّذِینَ آتَینٰاهُمُ اَلْکتٰابَ یتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِک یؤْمِنُونَ بِهِ»، آنهایی که کتاب خدا را آنگونه که شایسته است، تلاوت میکنند، مؤمن به کتاب خدا چنین کسانی هستند؛ یعنی بقیه را قبول ندارم که مؤمن به قرآن هستند. مؤمن مقید به این است که تلاوت داشته باشد؛ یعنی مؤمن به قرآن کسی است که هم میخواند، هم در مقام فهمیدن و هم در مقام عمل است.
-فهم و درک معانی قرآن و عمل در حدّ ضرورت و نیاز
حالا ممکن است کسی بگوید ما کاسب هستیم یا اداری هستیم، کجا وقت داریم که قرآن را بفهمیم؟ اگر روزگاری این حرف را میزدند که ترجمههای دقیقی از قرآن در دسترس نبود، قابلقبول بود و میگفتیم حق با شماست. شما وقت ندارید در حدّی درس بخوانید که بتوانید قرآن را بفهمید. جایی که نیاز دارید، از عالم بپرسید؛ حالا به همهٔ قرآن که نیاز نداری، اما آنجایی که احساس میکنید باید به قرآن عمل بکنید، مثلاً شُبهه دارید کاری که میخواهید بکنید ،حلال یا حرام است؛ پولی که میخواهید بهدست بیاورید، مشروع یا نامشروع است؛ نمیدانید و نمیتوانید از قرآن بهدست بیاورید، بروید و بپرسید، خدا هم امر کرده است که بپرسید.
اما الآن این حرف که من وقت تحصیل علم برای فهمیدن قرآن را ندارم، قابلقبول نیست؛ چون ترجمههای خوبی از قرآن برای تودهٔ مردم نوشته شده است و همهٔ مردم در هر ردهای از سواد که باشند، میتوانند به معانی قرآن کریم دسترسی داشته باشند. به قول امیرالمؤمنین(ع)، روزی بیست آیه را بخوانند و معنیاش را در حدی بفهمند که لازم است عمل بکنند؛ یا اگر بیست آیه را وقت ندارند، به قول پیغمبر اکرم(ص)، ده آیه بخوانند. ده آیه که وقت نمیخواهد، وقت میخواهد؟ «بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیم × الم × ذٰلِک اَلْکتٰابُ لاٰ رَیبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ × اَلَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ینْفِقُونَ × وَ اَلَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیک وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک وَ بِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ × أُولٰئِک عَلیٰ هُدی مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ»(سورهٔ بقره، آیات 1-5). این چند آیه که وقت زیادی نمیخواهد!
-طریق بهشت در فهم سی آیهٔ قرآن
یا به قول حضرت باقر(ع)، ده آیهٔ اوّل سورهٔ مؤمنون را بفهم، ده آیهٔ اوّل سورهٔ معارج یا ده آیهٔ وسط سورهٔ معارج را بفهم، ده آیهٔ وسط یا اواخر سورهٔ فرقان را بفهم؛ این سی آیه را بفهم. این اسلام کامل است و وقت نمیخواهد، تحصیل هم نمیخواهد؛ خواندن، فهمیدن و عمل کردن که این طریق بهشت است. مرحوم طبرسی صاحب «مجمعالبیان» روایت جالبی را نقل میکند و میگوید: وقتی این ده آیهٔ اوّل سورهٔ مؤمنون نازل شد، پیغمبر اکرم(ص) مردم را جمع کردند و فرمودند: «انزلت علیّ عشر آیات» ده آیه بر من نازل شده است(اوّلین بار که نازل شد و میخواست نزول این ده آیه را اعلام بکند و آن را برای مردم خواند): «بسم الله الرحمن الرحیم × قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ × اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیات 1-2) تا «أولٰئِک هُمُ اَلْوٰارِثُونَ × اَلَّذِینَ یرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیات 10-11)؛ هرکسی -مرد یا زن- به این ده آیه عمل کند، وارد بهشت میشود.
کتاب مجمعالبیان، از کتب مصدری شیعه
این دیگر قول پیغمبر(ص) است، ضمانت پیغمبر(ص) است، تعهد پیغمبر(ص) است. این ده آیه، هم مسائل اخلاقی اسلام، هم مسائل مالی اسلام، هم مسائل عبادی اسلام وهم پاداش و اجر این سه نوع مسئله را دارد. این معجزهٔ قرآن است که مسائل مالی، مسائل اخلاقی و مسائل عبادی را گفته، پاداش آن را هم اعلام کرده است. کتابی هم که نقل کرده است، کتاب کمی نیست. کتاب «مجمعالبیان» در قرن نهم در ده جلد نوشته شده است و اینقدر این کتاب باعظمت است که حدود شصت سال پیش، مقداری کمتر یا بیشتر، بزرگترین مرجع تقلید اهلتسنن در مصر دستور داد تا این ده جلد در کشور مصر چاپ بشود و به دانشمندان اهلسنت ارائه داد که ببینید شیعه از چه مایهٔ علمیای در تفسیر قرآن برخوردار است. این کتابِ کمی نیست و از کتابهای مصدری شیعه است.
این کتاب ترجمه هم شده، ترجمهٔ خیلی خوبی هم شده است. حالا شاید شما حوصله نکنید که ترجمهاش را بخوانید، چون مفصّل است؛ اما حوصله دارید ترجمههای درست و صحیح و زیبای قرآن مجید را بخوانید. به فرمودهٔ پیغمبر(ص)، روزی ده آیه، حالا هر گاه وقت کردید یا حوصله داشتید، بعد از نماز صبح، شب قبل از اینکه بخوابید، بعد از ظهر، در مغازه، بخوانید. قدیمیهای ما این رسم را داشتند و من دیده بودم. قرآنهای بزرگی که چاپ هند بود و ترجمهٔ خوبی هم داشت، در مغازه داشتند. صبح که میرفتند و هنوز مشتری نیامده بود، قرآن را باز میکردند و میخواندند، ترجمهاش را هم میخواندند؛ در خانه هم میخواندند، مخصوصاً صبحها در خانهها با قرائت میخواندند که اهل خانه که خواب هستند، این صدای دلنواز قرآن کریم به گوش جانشان هم بخورد.
استفاده از فرصتها در تلاوت و فهم قرآن
یادم هست بچه که بودم، شبهای جمعه پدرم را به مهمانی دعوت میکردند و بیشتر هم نوبت را به پدرم میدادند. پدرم سه کلاس سواد مکتبی داشت، ولی همهٔ کتابها را بهخوبی میخواند؛ هم قرآن، هم کتابهای مرحوم مجلسی و هم کتابهای دیگر را میخواند. به او بیشتر نوبت میدادند(قبل از اینکه شام بدهند) و به او میگفتند پنج صفحه «عینالحیات» را بخوان که یک کتاب اخلاقی دربارهٔ نصایح پیغمبر(ص) به ابوذر غفاری است؛ یا میگفتند دو آیه بخوان و برای ما توضیح بده؛ یا اگر شب جمعه بود، میگفتند دعای کمیل بخوان و برای ما توضیح بده. خانوادهها یعنی مرد و زن و بچهها این عادت را داشتند که در خانهها با قرآن مجید، دعاها و نصایح پیغمبر اکرم(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) بار میآمدند. بیشتر مردم آن زمان هم مسجدی و هیئتی بودند، ولی دیگر تعطیل شد؛ لذا مسجدها و هیئتها تا سی-چهل سال پیش پرجمعیت بود، اما الآن اغلب مسجدها و هیئتها پر نیست.
-انسان، تحت تأثیر معنویات
در هر صورت، تا به قول قرآن مجید، وقتمان تمام نشده و فرصت از دست نرفته است، یک مقدار از وقتمان را برای کتاب خدا یعنی قرآن مجید قرار بدهیم. ده آیه را بخوانید، ترجمهاش را برای زن و بچه هم بخوانید؛ اگر هنر توضیح دادن هم داشته باشید، توضیح بدهید و اگر یکوقت زن و بچه گفتند حوصلهاش را نداریم، با محبت ایجاد حوصله کنید؛ یعنی آدم باید هنر داشته باشد که در زن و بچه ایجاد حوصله کند؛ البته ممکن است یک مقدار طول بکشد، اما انسان بالاخره تحت تأثیر مسائل معنوی قرار میگیرد و اینطور نیست که روح انسان خیلی زود کشته بشود و قلبش هم خیلی زود بمیرد. آدم ممکن است پنجاه سال اهل گناه و غفلت باشد، ولی ممکن است قلبش نمیرد و چراغ روحش خاموش نشود.
-متاب ای پارسا روی از گنهکار
گناهانِ گنهکارانِ خانوادهها که سنگینتر از فضیل عیاض نیست! مگر آن دزد قویِ بسیار بسیار وحشتناکِ زمان هارون با یک آیه که نصف شب شنید، توبه نکرد و از عرفای بزرگ نشد؟ مگر معلم نفوس نشد؟ مگر صدها نفر را تربیت نکرد؟ مگر ذوالنون مصری که یک آدم سلطنتطلبی بود، توبه نکرد و معلم نفوس نشد؟ مگر اهل حال نشد؟ مگر مالک دینار یک لات خیلی قوی و یک چاقوکش زمان خودش نبود و به یک عارف فوقالعاده تبدیل نشد؟ مگر معلم نفوس نشد و خیلیها را تربیت نکرد که سالک الیالله شدند؟ یعنی اینهایی که در خانوادههای ما یکخرده پرتوپلا هستند، خیلی بدتر از آنها هستند؟ خیلی بدتر از آنها که نیستند و فاصلهشان خیلی با آنها زیاد است. اینها را راحتتر میشود درمان و معالجه کرد و به قول سعدی که از قول گنهکار به یک آدم خوب و متدین میگوید:
متاب ای پارسا روی از گنهکار×××× به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار××××× تو بر من چون جوانمردان گذر کن
اگر من مریض هستم، تو طبیبانه به من نگاه کن؛ غضبآلود به من نگاه نکن، با نفرت با من برخورد نکن! تو که مسجدی، مؤمن و امام حسینی هستی، از کجا میدانی اگر به من محبت کنی، من معالجه نشوم؟ از کجا میدانی اگر چند روز دنبال من را بگیری و من را یکبار در مجلس ابیعبدالله(ع) ببری، من علاج نشوم؟ مگر غیب میدانی که پیش خودت میگویی فایدهای ندارد؟! از کجا میگویی فایدهای ندارد؟ این «فایدهای ندارد» را باید یک پیغمبر بگوید که از عاقبت من خبر داشته باشد. خدا از عاقبتها خبر دارد، امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: از گنهکار ناامید نباشید، اما نگفتهاند از کدام گنهکار؟! فقط فرمودهاند از گنهکار ناامید نباشید.
-فرصت بازگشت و توبه برای همگان
من یازده-دوازده ساله بودم، در دههٔ عاشورا بغل دست یکی مینشستم و گریه میکردم؛ البته الآن گریهکنهایی که داریم، نمونهشان در آن زمان کم و تکتک بودند. الآن گریهکن خیلی فراوان داریم، ولی من بغل دست یکنفر مینشستم که مردم با گریهٔ او گریه میکردند. جلسهای بود که صبح برگزار میشد. آن زمانی که من در آن جلسه شرکت میکردم، عمر آن جلسه 120 ساله بود و هنوز هم هست. آنوقت این آدم که همه با گریهاش گریه میکردند، آن روحانی هم که صحبت میکرد، بر منبر نمیرفت، مینشست و صحبت میکرد. این گریهکن روبهروی آن روحانی مینشست و آن روحانی هم خیلی قوی روضه میخواند. این شخص که روبهروی او بود، در روضه خواندن کمک میکرد. سواد نداشت، اما هنرمندانه یک چیزهایی میگفت که گاهی روحانی جلسه سنگینتر از خود این شخص گریه میکرد. این دو تا که به هم میافتادند، جلسه را بههم میریختند. این گریهکن قبل از اینکه با مجالس ابیعبدالله(ع) آشنا بشود، در لاتی و بدزبانی و مشت بلند کردن به روی افراد نمونه نداشت؛ یعنی من نمیتوانم بگویم لات بود، باید بگویم خیلی لات بود! ولی توبه کرد و بعد از مرگش هم او را به قم بردند و دفن کردند. الآن خیلیها که او را میشناسند، بر سر قبرش میروند و از پروردگار طلب حاجت میکنند و حاجتشان هم برآورده میشود.
-انبیا، مُبَشرین و مُنْذِرین گنهکاران
افراد از کجا میدانند که من توبه نمیکنم؟ از کجا میدانند که منِ بد خوب نمیشوم؟ پس خدا انبیا را برای چه فرستاد؟ انبیا را برای من و شما نفرستاده است، من و شما که خوب هستیم! خیلی آیه جالب است، خدا میگوید: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 213)، انبیا را فرستادم تا به گنهکاران مژده بدهند که ای گنهکاران من، درصورتیکه شما خواستههای من را قبول بکنید، بهشت را برای شما قرار دادهام و درصورتیکه در این گناهانتان بمانید، نمیگوید شما را به جهنم میبرم، ولی اخطار میکند که به خطر دچار میشوید. «منذرین» یعنی به انبیا گفتم که به کافران، مجرمان و مشرکان هشدار بدهید که با این عقاید و اخلاق و اعمالی که دارید، عاقبت خوشی در انتظارتان نیست؛ بنابراین انبیا اوّل برای بدها مبعوث به رسالت شدند.
طریقهٔ هدایت مردم به سبک دینی
-فرصت توبه به لشکریان ابنسعد
وجود مبارک ابیعبدالله(ع) بعد از نماز صبح روز عاشورا به این 72 نفر فرمودند: به یک نفر از شما حق انداختن یک تیر را به لشکر عمرسعد نمیدهم و اجازهٔ شروع جنگ ندارید. با آنها حرف میزنیم، اگر توبه کردند، جزو ما میشوند و جنگی نداریم؛ اما اگر توبه نکردند، ما شهید میشویم و آنها مجرم میمانند و اهل جهنم میشوند. این روش اسلام برای هدایت مردم است.
-گریهٔ امیرالمؤمنین(ع) بر کشتهشدگان جمل
جنگ جمل هنوز شروع نشده بود که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: یک نفر را میخواهم که برود و با این لشکر و طلحه و زبیر حرف بزند. جوانی به نام هاشم مرقال که خیلی جوان باحال و بانشاطی بود، به امیرالمؤمنین(ع) گفت: علی جان! مسئولیت حرف زدن با اینها را به من بده. فرمودند: من حرفی ندارم که بروی و امربهمعروف و نهیازمنکر کنی و حرف خدا را به اینها بزنی، اما زنده برنمیگردی. گفت(جوان هم بود، جوانی که ما میگوییم هزار آرزو دارد؛ حالا یا زن داشت یا میخواهد زن بگیرد، عروسی کند و خانهای برای خودش سرپا کند و بچهدار بشود): علی جان! من از جانب تو به نمایندگی بروم که قرآن را برای اینها بخوانم و اینها توبه کنند، من زنده برنمیگردم؟ فرمودند: نه، زنده برنمیگردی. گفت: علی جان! عجب خبری به من میدهی.
بدین مژده گر جان فشانم رواست××××× که این مژده آسایش جان ماست
تو اجازه بده که من بروم؛ امام فرمودند برو، رفت و شهید شد. امیرالمؤمنین(ع) به لشکر خودشان فرمودند: من قصد شروع جنگ را نداشتم و میخواستم اوّل با قرآن، زبان خوش و امربهمعروف و نهیازمنکر با اینها حرف بزنم که اینها به جهنم نروند؛ اما خودشان گوش ندادند و آنها جنگ را شروع کردند. حالا جنگ شروع شد، بعد هم آتش جنگ خوابید و ارتش جمل شکست خورد. امیرالمؤمنین(ع) به دوستشان فرمودند: برویم و در کنار کشتههای دشمن قدم بزنیم. امیرالمؤمنین(ع) برخلاف تمام فرماندهان جنگ دنیا -این را دقت کنید- نه اجازه داد که شیرینی پخش کنند، نه طاق نصرت بزنند، نه نقل بپاشند و نه چراغانی کنند! امیرالمؤمنین(ع) کنار کشتههای دشمن آمدند و زارزار با صدای بلند شروع به گریه کردند. به ایشان گفتند: علی جان! کسی را در اینها داشتی که داغش برای تو سنگین بود؟ فرمودند: نه برای همهٔ کشتههای دشمن گریه میکنم؛ اینها با بودن من کنارِ در بهشت بودند و به بهشت نرفتند، به جهنم رفتند و دلم میسوزد. ما چنین امامی داریم! همین گریه را ابیعبدالله(ع) در روز عاشورا کرد. گنهکار به اختیار خودش به جهنم میرود و علی(ع) گریه میکند، خیلی عجیب است! دشمن به اختیار خودش به جهنم میرود و حسین گریه میکند که چرا به جهنم میرود؟
-حکایت نخبههای بنیاسرائیل و موسی(ع)
در قرآن هم چنین داستانی را خواندهاید، اما یادتان نیست. هفتاد نفر از نخبههای درجهٔ یک بنیاسرائیل و از آن نمره یکها، متدینها و بالابالاهای ایمانی با موسی(ع) به کوه طور آمدند که صدای خدا را بشنوند. آنها درخواست کردند که خودشان صدای پروردگار را شنیدند، بعد که تمام شد، موسی(ع) گفت: برگردیم تا به بقیهٔ بنیاسرائیل و آن هفتادهزار نفر خبر بدهید که ما صدای خدا را شنیدهایم. گفتند: نمیآییم! موسی(ع) گفت: چرا نمیآیید؟ گفتند: تا خود خدا را با چشم نبینیم، نمیآییم. ای داد بیداد! این دیگر چه تقاضایی است؟ آخر چشم ما دو تا بادام کوچولوی محدود است و پروردگار بینهایت است، ذاتش هم که جسم نیست و چشم فقط توان دیدن اجسام را دارد؛ بعد هم میدان دید چشم محدود و ذات نامحدود است، آن هم ذاتی که جسم و قابلدیدن نیست. هرچه موسی(ع) با محبت اصرار کرد که خدا دیدنی نیست، گفتند ما باید ببینیم تا باورش کنیم. گفت: خدایا! چهکار کنم؟ خطاب رسید: کنار بکش. موسی(ع) کنار کشید، خدا یک صاعقه زد و همه را خاکستر کرد که برای چه اصرار به خواستهٔ نامعقول دارید؟! حالا اینها خاکستر شدند، موسی گفت: خدایا! من نمیروم. خدا فرمود: تو چرا نمیروی؟ گفت: بنیاسرائیل یقهٔ مرا میگیرند و میگویند تو این هفتاد نفر را بردی و به کشتن دادی، زنها بیوه و بچهها یتیم شدند. تو که این بنیاسرائیل را میدانی. خطاب رسید: موسی، آنها را زنده میکنم که تو را ناراحت نکنم.
قویترین تلنگر با نور ابیعبدالله(ع)
مردم مسجدی و هیئتی از کجا میدانند که گنهکارِ در خانه یا محله هدایت نمیشود؟ قرآن که اینهمه آیه برای توبه دارد و یک باب عظیمی در روایات در باب توبه داریم؛ بعد هم خدا مایهٔ فطرت، مایهٔ عقل، مایهٔ نفس لوامه را به همهٔ بندگانش داده است که اگر آدم اینها را هنرمندانه تلنگر بزند، از خواب بیدار میشود؛ مخصوصاً اگر این تلنگر همراه با نور ابیعبدالله(ع) باشد، این بیداری سریع است؛ چون این تلنگر همراه با این نور قویترین تلنگر است، این زخم تمام تارهای وجودی انسان را به صدا درمیآورد.
کلام آخر؛ کجایید ای هواداران، ببندید محمل زینب(س)
دو کلمه هم طبق رسم مجالس هزار سالهمان از قول زینب کبری(س) بشنوید:
اگر آهی کشم دریا بسوزد××××× وگر شوری کنم یکجا بسوزد
کنم هرچند پنهان آتش جان××××× میان انجمن پیدا بسوزد
بسوزد ظاهر و باطن ز سوزم×××××× اگر پنهان وگر پیدا بسوزد
خوشم با سوختن در آتش عشق×××××× بهل تا من در این سودا بسوزم
نه من مانَد نه ما ماند چو آیین××××× بیا تا بی من و بی ما بسوزد
ز سوز دل اگر حرفی نویسم××××××× ورق را سر به سر یکجا بسوزد
حسین من بسوزد ظاهر و باطن ز سوزم×××× تجلی بیشتر کن تا بسوزد
شعلهٔ این آتشِ دل در روز یازدهم همهٔ عالم را گرفت؛ تا جایی که امام صادق(ع) میفرمایندک عمه جان! تمام ملائکهٔ عالم از وضع تو تعجب کردند. فقط بهصورت زبان حال برایتان بگویم:
حسین من، حسین من! نمیخواهم همسفر عمرسعد باشم، نمیخواهم همسفر شمر و خولی باشم، نمیخواهم با این لشکر همسفر باشم. میخواهم در کنار بدن قطعهقطعهٔ تو بمانم و اینقدر گریه کنم تا بمیرم.
برخیز صبح، شام شد ای میر کاروان××××ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
تو در مدینه و مکه با قمربنیهاشم(ع) زیر بغل من را گرفتید و سوارم کردید، اکبر و قاسم برای من رکاب گرفتند؛ کجایید ای هواداران، ببندید محمل زینب(س).
تهران/ حسینیهٔ آیتالله علوی/ دههٔ اوّل محرّم/ تابستان1397ه.ش./ سخنرانی دوم