بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
خداوند مهربان دارای فیوضاتی است که از عالم الوهیت و ربوبیت خودش مانند باران بر سرزمینهای آماده و مستعد که وجود پاک بندگان واقعی است، نازل میشود. نزول این فیوضات که مانند باران در عالم ماده است، سبب میشود روییدنیهای معنویِ شگفتی از سرزمینهای وجود پاکان ظهور کند. این یک بحث نظری نیست که بر قلمها جاری شده باشد و در صفحات نوشته شده باشد؛ تاریخ حیات انسان عملاً این معنا را ثابت کرده است.
یکی از آن چهرههایی که باران فیوضات الهیه بر سرزمین وجود او بارید و روییدنیهای ملکوتی از آن سرزمین روئید، یک شخصی است در دربار فرعون که پروردگار از او به «مؤمن آل فرعون» تعبیر کرده است. یکی از آثار وجودی این مرد، این بود که سبب شد سومین پیغمبر اولوالعزم پروردگار از کشته شدن به دست فرعون در امان بماند. روش و طرح او در حفظ موسی را پروردگار در قرآن مجید بیان کرده است. این کار که محصول بارش باریدن فیوضات الهیه بود، کار کمی نبود که پیغمبر اولوالعزمی چون کلیمالله از حوادث خطرناک فرعون و فرعونیان در امان بماند. معروف است فرعون و فرعونیان قبل از ولادت موسی در مقام نابود کردن او بودند تا زمانی که حضرت به کلیماللهی انتخاب شد و به مصر برگشت و تا نابودی فرعون محفوظ ماند. این یک نمونه است و از این نمونهها زیاد بوده است.
چه آیه عجیبی است این آیه که هر مرد و زنی توان دارند، قدرت دارند، ظرفیت دارند، مصداق این آیه شریفه شوند؛ یک مقدار صبر میخواهد، کار میخواهد، حوصله میخواهد، استقامت میخواهد، گذشت میخواهد، وفاداری به خدا میخواهد. آیه را میخوانم اما درباره وفاداری به خدا هم یک آیه صریح بخوانم.
چقدر زیباست وقتی خبر شهادت قیس را که یک جوان حدود 28 ساله بود که از بالای دارالعماره با جدا کردن سرش پایین انداختند؛ فقط به جرم عشق به ابیعبدالله(ع)، به جرم این که نامه ابیعبدالله(ع) را که از مکه برای سران شیعه آورده بود به دشمن نداد، به جرم این که حاضر نشد نام افرادی که در آن نامه مخاطب امام بودند، به دشمن بگوید. این استقامت است، این صبر است. گفت چرا ده نفر کشته شوند، یک نفر کشته شود؛ چرا من اسرار محبوبم را فاش بکنم، اسرار را با خودم میبرم برزخ؛ چرا من نسبت به محبوبم بیوفایی بکنم، من قول وفاداری دادم به خدا و به دین و به امام؛ جان من را میخواهند ـ جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم ـ بخواهند، آن هم پرداخت جان صادقانه، خالصانه و عاشقانه، این مهم است.
یک وقت وارد میدان میشوم برای نشان دادن پهلوانیام؛ این صادقانه نیست، عاشقانه هم نیست. من یک خودی دارم پنهان است، میخواهم خودم را نشان بدهم، این ارزشی ندارد. در زیارت اربعین یک جملهای امام باقر(ع) دارند که تا حالا من این جمله را نفهمیدم، میگویم نفهمیدم، شب جمعه است روی منبر پیغمبر باید راست بگویم، نفهمیدم.
امام باقر(ع) به ما یاد میدهد «بذل مهجته فیک»؛ یعنی امام باقر حتی قید «فی سبیل الله» را هم نیاورده که بگوید امروز روز زیارت کسی است که خونش را در راه تو هزینه کرده است؛ «فی سبیل الله» و «الذین یقاتلون فی سبیل الله» برای من و شماست، امام آنقدر مرحله را برده بالا که از همه عقول مردم عالم بالاتر رفته؛ یعنی معطل نشوید، نمیفهمید یک دورنمایی برایتان میگویم، نمیگوید صدق، خونش به صورت زکات نبود، انفاق نبود، عطا نبود، «بذل» بود، خونش را بذل کرد برای شخص تو، نه در راه تو.
«بذل» یعنی چی؟ یعنی وقتی که خونش را میداد، در نیتش جز وجود مقدس تو چیزی نبود؛ نه به عشق بهشت خون داد، نه به عشق خودنمایی خون داد، نه به عشق حسین دادن خون داد، هیچ چیزی قاطی نداشت، «بذل محجته فیک» این یک حقیقتی است که فهمش خیلی کار مشکلی است، خیلی مشکل است.
خبر شهادت قیس با آن کیفیت، آن هم یک جوان بیست و هفت هشت ساله، وقتی به امام میرسد (حالا جلسهاش را با ابنزیاد یک سال کاملاً توضیح دادم، آنها را نمیخواهم تکرار بکنم) امام هنوز به کربلا نرسیده بود، امام با شنیدن خبر او یک آیه را خواند، اصلاً خود این کلمه «رجال» یک مسألهای است، رجال اینجا به نظر میآید به معنی مردان نباشد، به معنای نیروی فاعله انسانیت باشد. «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْه»(احزاب، 23) یعنی این شهید کمال وفاداری را نسبت به خدا انجام داد.
این باران وقتی ببارد آدم مستقیم میشود، وفادار میشود، صابر میشود، ذاکر میشود، در برابر حوادث سپر میشود، در برابر مفاسد دافع میشود؛ یعنی آنچه که این باران در وجود انسان میرویاند یک کار دفعی است. شما زندگی این هفتاد و دو نفر را غیر از ابیعبدالله(ع) بخوانید (این پیشنهادها که به حضرت نشد چون میدانستند جا ندارد این پیشنهادها) انواع تهدیدها به این هفتاد و دو نفر شد؛ میگیریم، میبندیم، میکشیم، دست قطع میکنیم، پا قطع میکنیم و انواع تشویقها به این هفتاد و دو نفر شد؛ صندلی میدهیم، پول میدهیم، زمین و خانه میدهیم، باغ میدهیم، مقام و ریاست میدهیم. تهدید و تشویق شدند.
نفس انسان دزدترین دزدهاست، بنا به تاریخ که این را ثابت کرده است. اکثر مردم عالَم طبق گفتهٔ قرآن یک علف نشانشان بدهند، رفته و عاقبتش را نگاه نمیکند، ثابت بودن مسأله را هم نگاه نمیکند. یک وعده دو سه روز برو کربلا و برگرد، این جنگ را تمام کن برو استاندار ری شو.
نفس دزدترین دزدهاست. البته خیلی کور خواندی، این وعدهای که به تو دادند وعده را عمل نکردند، اینقدر هم حالیت نشد که در قرآن خدا فرموده بود: «إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُم»(توبه، 12) بیدین به تعهدش عمل نمیکند. هیچ بیدینی به تعهدش عمل نمیکند و عمل نکردند؛ به تو گفتند ری را به تو میدهند اما به تعهدشان عمل نکردند، به تو گفتند اگر بروی کربلا معاون عمرسعد بشوی در ترازو طلا میکشیم به تو میدهیم عمل نکردند، چون اهل گذشت از طلا نبودند که به تو بدهند.
در کتابها نوشتند وقتی این معاون برگشت به ابنزیاد گفت تا رکاب من را طلا بچین، ابنزیاد گفت: برای چی؟ تا رکابت را برای چی طلا بچینم؟ گفت: برای اینکه من کسی را کشتم که پدر و مادر و جدش بهترین افراد بودند. گفت: تو که میدانستی بابا و جد و مادرش بهترین بودند غلط کردی او را کشتی، یعنی آدم جوادی بود. ابنزیاد که به این راحتی تا رکاب کسی طلا نمیچیند.
کسی که به وعدهاش عمل میکند خداست، شما به آیات قرآن اطمینان کنید، این وعده حتماً عملی میشود «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنات»(توبه، 72) نه همه انسانها، قید دارد، «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنات» خدا وعده قطعی داده چون خدا وعده غیرقطعی ندارد، از کجا میگوییم وعده قطعی داده؟ از اینکه «وعد» فعل ماضی است، نمیگوید وعده میدهم، وعده داده یعنی تمام شده و وعده را داده امضا کرده، ثبت کرده، تمام است. به تمام مردان مؤمن و به تمام زنان مؤمن، خدا وعده قطعی داده است، تمام است، امضا کرده، سند هم داده برای وعدهاش و سندش هم قرآن است.
حالا من و تو از کجا بفهمیم مؤمن هستیم که دلمان را به این وعده خوش کنیم؟ آن هم مشکلی نیست، فهم این که من و تو و خواهران و مادرانمان مؤمن هستند، همینهایی که اینجا شرکت دارند، دخترها، خواهرها، مادرها، خانمها، این هم مشکلی نیست؛ ملاک به ما دادند البته باید این را نگه داریم فهمش مشکل نیست. ما برای همه چیز، برای شناخت همه چیز میزان و ملاک داریم، ملاک در کتاب «کامل الزیارات» است ـ کتاب بیحرف ـ و آن این است که امیرالمؤمنین(ع) خطاب به ابیعبدالله(ع) میفرماید: حسین من ـ این را دقت کنید ـ کسی که در این دنیا برای تو گریه میکند مؤمن است. این ملاک است.
اگر خانوادهتان نیستند، وقتی برگشتید یه آنها بگویید، به بچه کوچکها هم بگویید؛ هر وقت میآمد خانه ابیعبدالله(ع) یا ابیعبدالله(ع) میآمد خانه بابا یا در کوچه میدید، نگاهش که میکرد میگفت: «یا عبرة کل مؤمن» حسین من! تو باعث گریه هر مؤمنی هستی.
این گریه را کِی به ما دادند؟ یکی میگفت همان وقتی که در بغل مادرهایمان شیرخواره بودیم، مادرهایمان ما را آوردند در این مجالس ما گریه میکردیم گرسنهمان بود، آنها گریه میکردند صدای روضهخوان را میشنیدند، آنها گریه میکردند برای ابیعبدالله(ع) و ما گریه میکردیم برای شیر. گفتم: اشتباه میکنی، تو از روایات بیخبر هستی که مایه گریه را کِی به ما دادند. این را عایشه از پیغمبر نقل میکند، مدرک هم کتب اهل سنت است؛ مایه این گریه را در رحم مادر به ما دادند، آن وقتی که در رحم مادر خدا دل ما را میخواست بسازد «ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المومنین»، (مهر تو را به عالم امکان نمیدهند/ این گنج پربهاست من ارزان نمیدهم).
معلوم شد مؤمن کیست؟ امیرالمؤمنین(ع) فدایش بشوم ملاک داده است. به حقیقت خودش قسم، به حقیقت امیرالمؤمنین(ع) و پیغمبر مدارک زیادی دارم، اگر برسم روزهای بعد بعضیهایش را از معتبرترین کتابها میخوانم و اگر نرسیدم که دیگر نرسیدم، (ور بمردیم عذر ما بپذیر/ ای بسا آرزو که خاک شده).
پیغمبر(ص)، زهرا(س)، امام مجتبی(ع)، امام صادق(ع)، زینالعابدین(ع)، امام باقر(ع)، حضرت رضا(ع)، زمان خودشان شماها را میدیدند، گریههایتان را هم میدیدند، از همه شما هم خبر دادند. امام حسین(ع) چه؟ شما را ندیده؟ امام حسین(ع) مسألهاش یک جور دیگر است، در روایات است که تا برپا شدن قیامت ـ آن را روایتش را مفصل است میخوانم ـ تا صدای گریهکن بلند میشود رو میکند به پیغمبر و مادر و پدرش و میگوید: یا رسولالله! بابا مادر به این گریهکن من به اسم، به پدرش به مادرش دعا کنید، آنها دعا میکنند، آمین را چه کسی میگوید؟ آن دست بیانگشت. آن آمین را چه کسی قبول میکند؟ خدا.
فدایت شوم حسین جان! بیخود نگفتند گریه بر هر درد بیدرمان دواست، کدام گریه؟ همین گریه، چشم گریان چشمه فیض خداست. اسماعیل یکبار پاشنه پا را به زمین سابید و یک چشمه زمزم درآمد. حسین جان فدایت بشوم! اما از بچگی، اسماعیل قلب ما در سرزمین پاک وجود ما پاشنه میسابد، از دو تا چشم ما چشمه آب میجوشد و تمام هم نمیشود، آن چشمه آبی که از زیر پاشنه پای اسماعیل جوشید نه باعث رحمت است، نه باعث مغفرت است، نه باعث شفاعت است؛ اما ده تا بیست تا سی تا روایت در معتبرترین کتابهایمان است گریه بر ابیعبدالله(ع) رحمت خداست، مغفرت خداست، شفاعت خداست. اسماعیل! آب زیر پای تو کجا آب این دو تا چشمه کجا؟ آب این دو تا چشمه به چه کسی وصل است؟ حسین جان.
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» باور کنید این وعده را وعده راست است، غیرقابل تخلف است، درست است، نمیدانم این مطلب را گفتم در این چهل سالی که این جلسه شروع شده یا نه؟ چهل سال است تقریباً یادم نیست گفتم، اگر هم گفتم خیلیها آن وقت به دنیا نیامده بودند بعداً به این مجلس راه پیدا کردند، آنها بشنوند.
استادی داشتم فیوضات خدا بر او مثل باران بهار میبارید، وجودش آثار عجیبی داشت، به من محبت داشت، من سیزده سالم بود از دنیا رفت، موجود عجیبی بود، از دنیا رفتنش خیلی اثر سختی روی من گذاشت، مرگش به هیچ شکل باورم نمیشد، نمیتوانستم به خودم بقبولانم از دنیا رفته، کراراً خوابش را میدیدم که برگشته، خوشحال میشدم و در خواب میگفتم خدا دوباره لطف کرده و او را برگردانده تا کارهایش را ادامه بدهد، بیدار میشدم میدیدم خواب دیدم، صاحب نفس بود.
پسر آقا شیخ عباس قمی صاحب «مفاتیح» همسایه ما بود، بیشتر روزها من میدیدمش، ایشان برای من تعریف کرد، مرد ولی من یک روز رفتم پیش برادرش به او گفتم برادرت چنین مطلبی را برای من نقل کرد، گفتم از شما هم بپرسم، گفت حقیقت دارد. می گفت پدرمان آقا شیخ عباس که از دنیا رفت ـ روبهروی قبر امیرالمؤمنین(ع) روبهروی ایوان طلا آنجا دفن است ـ ما دفنش کردیم، آمدیم خانه دو تا پسر و خواهرها و مادر برایش عزاداری میکردیم.
همان شبی که دفنش کردیم بعدازظهرش یکی از ما دو تا داداش، من یادم نمانده حاج میرزا علی آقا پسر بزرگ یا حاج میرزا محسن بابا را خواب دید، میدانستیم از دنیا رفته است. قرآن خواب کل خوابها را بالجمله قبول ندارد، ولی فیالجمله قبول دارد؛ خواب یکی از آثار عالم قیامت است، از آثار عالم برزخ است، فیالجمله نشانههای عالم بعد را دارد که بعضیهایش موافق با آیات و روایت است.
او را دیدمش و یقین داشتم از دنیا رفته، گفتم: بابا چه خبر است برزخ؟ گفت: از بعدازظهر که من را دفن کردید تا حالا که آمدم به خوابت سه بار آمدند من را بردند پیش ابیعبدالله(ع)، «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» کدام بهشت از بهشت وجود ابیعبدالله(ع) بالاتر است؟ این وعده حتمی پروردگار است.
ایشان از دنیا رفت، آن برادرش هم از دنیا رفت، من یک شب استادم را خواب دیدم و به او گفتم: استاد یک داستانی را برایتان بگویم؟ گفت: بگو عزیز دلم ـ تکیه کلامش عزیزم و عزیز دلم بود ـ دنیای محبت بود، دنیای لطف بود. گفتم: پسر آقا شیخ عباس قمی برایم گفت ـ در خواب برای استادم که چهل سال بود مرده بود میگفتم ـ که پدرمان رادفن کردیم و همان روز دفن خوابش را دیدیم، به پدرم گفتم: برزخ چه خبر؟ گفت: بابا از وقتی من را دفن کردید سهبار تا حالا من را بردند پیش ابیعبدالله(ع). گفت: آقا شیخ عباس راست گفته است. گفتم: استاد شما چه؟ گفت: این استاد من مجتهد در حد مرجعیت بود، خوش به حال شما این آدم در حد مرجعیت روز تاسوعا و عاشورا عبا وعمامه را میگذاشت کنار و با یک پیراهن مشکی بلند میآمد وسط عزادارها و میاندار سینه بود، خودش روز عاشورا صورت و سینه گلمالی و بدون عبا و عمامه پابرهنه در خیابان میدوید و خودش را میزد. آقا شیخ عباس این کارها را نداشت، از آن حسینیهای دیوانه بود، مثل همین شیخی که دو روزه دیدید، حالا امروز نیامده امروز رفت کربلا، گفت شب جمعه بروم آنجا صورت روی ضریح بگذارم فردا میآیم.
چه شعر قشنگی بود قدیمها میخواندند: (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست) استاد گفت: راست است. گفتم: شما چه؟ گفت: من وقتی مردم تا حالا صدبار من را پیش ابیعبدالله(ع) بردند. شماها را هم میبرند، والله میبرند، من اصلاً شک ندارم. من خودم هم منتظر هستم، من یقین دارم که بند کفنم را باز بکنند اولین کسی که به سؤالکنندگان حرف من را بزند زهرا(س) است، بگوید: این را میدانید کیست؟ چشمهایش را نگاه کنید. شما هم همینطور هستید.
آن آیه را هم بخوانم: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه»(اعراف، 58) زمین پاک، ما را میگوید خدا، شجره طیبهای مثل ابیعبدالله(ع) از وجود ما روئیده است. خیلی امروز حرف داشتم بزنم، به من میگویند بس است.
شب جمعه است، وای شب جمعه است، بلند شو برویم ضریح را بغل بگیریم، حسین آرام جانم! حسین روح و روانم!
امشب امر واجب پروردگار است به همه انبیا، ائمه، صدیقه کبری(س)، به اولیا که اول غروب آفتاب بیایند کربلا، همه بیایند حرم ابیعبدالله(ع) را زیارت کنند. خیلی از مردم امشب کربلا هستند، اما برادران و خواهرانم همه انبیا، همه اولیا، همه ائمه، همه ارواح پاکان، همه آنهایی که در دنیا هستند امشب میآیند حرم آینهکاری میبینند، ضریح و کاشیکاری میبینند، گنبد و گلدسته میبینند؛ زیارت همه اینها با زیارت خواهر فرق میکند، خواهر که آمد آینهکاری نبود، خواهر آمد بدن هم نبود، یک کپه نیزه شکسته بود، شمشیر بود. امام باقر(ع) میگوید: چوب و سنگ بود، زینب باید وارد گودال میشد، اینها را کنار میزد، کنار زد...
(وای سرت کو که دامان بگیرم؟/ سرت کو سرت کو که سامان بگیرم؟/ سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم)
سرت را بالای نیزه زدند، حسین من! وای دلم! ما که ندیدیم داریم آتش میگیریم، زینب چه کار کرده؟ چه کار کرده خواهرت؟ (تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه/ که از حنجرت بوسه پنهان بگیرم)
نامحرم هست، کسی نبیند سرم را بکنم زیر این همه نیزه، نامحرم من را نبیند حسین من فدایت بشوم (مگر خون حلقومت آب حیات است/ که از بوسه بر حنجرت جان بگیرم).
این حرفش را نمیتوانم بزنم، خودتان روضه بخوانید، خواهر ندارید شما؟ (رسیده کجا کار زینب که باید/ سراغ سرت زین و از آن بگیرم) باید بدوم دنبال شمر یا باید بدوم دنبال خولی یا باید بدوم دنبال عمرسعد، بگویم یک دقیقه سر برادرم را بدهید.
تهران/ حسینیه هدایت/ دههٔ اول محرم 97/ جلسهٔ سوم