لطفا منتظر باشید

روز پنجم، شنبه (24-6-1397)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1440 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
0.05 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

توحید، اعظم و اشرف مسائل در عالم هستی

-سودمند‌ترین زندگی‌ها با توحید

کلام در توحید بود؛ مسئله‌ای که اعظم و اشرف همهٔ مسائل است و چیزی سودمندتر از این مسئله در این عالم برای انسان نیست. سود عملی توحید را می‌توان به‌آسانی در زندگی انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و در حدّی در زندگی اولیای الهی دید. آنها پاک‌ترین زندگی‌ها را داشتند و سودمندترین زندگی را برای خود و برای دیگران داشتند. تحت هیچ شرطی حاضر نبودند که به‌اندازهٔ ذره‌ای به خود و دیگران ضرر برسانند؛ چرا که یقین داشتند صاحب، مالک، پروردگار و خالقشان به این مسئله رضایت ندارد و اگر هم در مقام دفاع از خود یا دفاع از دین یا دفاع از مردم مؤمن برآمدند، به امر مولایشان بود. همهٔ زندگی‌شان به امر و نهی پروردگارشان بستگی داشت، یعنی نه بی‌امر او وارد کاری می‌شدند، نه بدون نهی او قدمی برمی‌داشتند.

-صبر انبیا در انجام اوامر و ترک نواهی خداوند

البته چنین زندگی‌ای حوصله و صبر می‌خواهد، لذا ما در قرآن مجید می‌بینیم که پروردگار مسئله صبر را نزدیک صد و تقریباً دو بار مطرح کرده است. صبر به‌معنای این نیست که زیر بار ستم بروید و هیچ‌چیزی نگویید. چنین صبری را نه انبیا و نه ائمه و نه اولیای خدا داشتند. صبر یعنی عمل به امر الهی و نیز نهی الهی را تحمل بکنید، مشقّت آن را هضم کنید و به ذائقهٔ شما تلخ نیاید. عبادت خدا صبر و ایستادگی می‌خواهد، ترک گناه هم استقامت می‌خواهد و تحمل مصیبت برای خدا صبر می‌خواهد. صبر در آیات قرآن به این معناست، اما اینکه سر خود را کج کن تا ظالم به تو سیلی بزند و تو هیچ‌چیزی نگویی، اسلام چنین صبری ندارد. تحمل انبیا در انجام اوامر الهی و ترک نواهی خداوند یک تحمل صد درصد کاملی است. آنجایی که باید عمل می‌کردند، عاشقانه عمل می‌کردند و آنجایی هم که باید نه می‌گفتند، شجاعانه نه می‌گفتند که گاهی هم «نه گفتن» آنها به کشتنشان منتهی می‌شد. یحیی(ع) در یک مسئله نه گفت، او را کشتند. حضرت حسین(ع) از مدینه تا کربلا گفت «لا والله»، او را شهید کردند؛ اگر زیربار «لا والله» نمی‌رفت، هیچ کاری نداشتند.

-سود صد درصدی در انجام اوامر و ترک نواهی خداوند

در انجام اوامر الهی سودِ صد درصد برای دنیا و آخرتشان کردند و به این یقین داشتند؛ چون آدم شک داشته باشد، متذلذل است که انجام بدهم یا انجام ندهم؟ حرکت را ادامه نمی‌دهد و به‌طور کامل قدم برنمی‌دارد. یقین داشتند که انجام اوامر محبوب برای دنیا و آخرتشان سودمند است و ترک نواهی مولا هم منفعت دارد.

 

گستره‌ای از اوامر و نواهی الهی در قرآن مجید

-نهی پیامبر، نهی خداوند

همهٔ قرآن مجید هم، حتی داستان‌هایش، انجام دادنی‌ها و ترک کردنی‌هاست. شما کل سورهٔ یوسف را بررسی بکنید، تمامش همین دو بخش است: انجام دادنی‌ها و ترک کردنی‌ها. پدری که دارای مقام نبوت است، به فرزندش امر می‌کند و دستور می‌دهد که این خوابی را که برای من تعریف کردی، فعلاً برای برادرانت نگو؛ چون اینها تحملش را ندارند و یک رگ شیطنت در روح اینها هست. «إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 5)، اگر اینها خوابت را بفهمند، دشمنی‌شان بر ضد تو آشکار می‌شود. و او هم نگفت؛ نهی این پیغمبر را که نهی خدا بود، قبول کرد. آنها از راه دیگر با یوسف(ع) دشمنی کردند، نه از راه فهم خواب. قرآن راه دیگر را بیان می‌کند؛ آنها گفتند یوسف و برادرش(نه یوسفِ تنها) پیش پدر محبوب‌تر از ماست که این هم یک خیال بود. تصمیم بر قتل یوسف به یک خیال شیطانی متکی بود و هیچ دلیل دیگری نداشت.

-رعایت تقوای الهی و ایستادگی در برابر لذات نامشروع

این یک بخش سوره را تشکیل می‌دهد که این کار را نکن و این هم یک نهی الهی بود، چون نهی پیغمبر نهی الهی است. بعد از سی سال که شناختند و تعجب کردند که این آدمِ در چاه انداخته‌شده، چه شد که در یک مملکت غریبه همه‌کاره شده است، بعد از دیدن قیافهٔ متعجب‌ آنها جوابشان را داد: «إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 90)، برادرانم! یقیناً کسی که تقوای الهی را در زندگی مراعات کند، خدا در قرآن مجید می‌فرماید: به شما امت پیغمبر و تمام امت‌های گذشته به تقوا سفارش کردم که حدود خدا را در تمام برنامه‌های زندگی‌تان رعایت کنید، طغیان و تجاوز نکنید، این تقواست. در روایاتمان دارد که حتی موی بدنتان را بی‌علت و بی‌خود نَکَنید که تجاوز از حدود الهی است. تقوا یعنی حدود خدا را در تمام جهات زندگی مراعات کنید. این یک مسئله بود که به برادرهایش می‌گوید؛ «وَ یصْبِرْ» و هرکسی حدود الهی را رعایت کند و در مقابل تمام شهوات و لذات نامشروع ایستادگی کند، «فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ» علت عزیز شدن من در این مملکت همین دو حقیقت، یعنی گوش دادن و یقین داشتن به حرف خدا بوده که این توحید است؛ هم اشرف حقایق و هم اَنفع حقایق است.

 

زیان‌بارترین مسئله، گرایش به معبودان باطل

-ممانعت بنی‌امیه از فهم درست معنای شرک

ضد آن نیز شرک، کفر و گرایش به معبود باطل است؛ یعنی ضد خدا، ندّ خدا، مخالف خدا، بت جاندار و بت بی‌جان را به‌جای خدا قرار دادن در زندگی، بت باطنی یا بت ظاهری، فرقی نمی‌کند. این زیان‌بارترین مسئله است؛ چون وقتی آدم خدا را حذف کند و معبود باطل را به‌جای خدا قرار بدهد، تمام آن ضرر است و معبود باطل یک سود هم ندارد. اینکه من به شما می‌گویم، یقینی می‌گویم و فکر می‌کنم این مسئله را در تفسیر آیهٔ 73 سورهٔ انعام، نزدیک به صد صفحه توضیح داده‌ام؛ یعنی به یک صورت بی‌سابقه که در تفاسیر شیعه و سنی به این صورت توضیح داده نشده است. یک خط در آن صد صفحه، این است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: بنی‌امیه نگذاشتند امت معنی شرک را بفهمند، همهٔ امت را به شرک آلوده کردند و وضع امت به اینجا کشید؛ یعنی کاری کردند که خدا به دست خود مردم حذف بشود و به‌جای خدا معبودان باطل جایگزین بشوند. این را امام صادق(ع) می‌فرمایند!

آنها جلوی فهم معنای شرک را در مدرسه‌ها و کلاس‌هایشان به‌وسیلهٔ آخوندهایشان، به‌وسیلهٔ عالم‌های پول بگیر درباری‌شان و به‌وسیلهٔ وعاظ و سلاطینشان گرفتند؛ اما راویان اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و آنهایی که حق‌گو بودند، مثل کمیت‌بن‌زیاد اسدی که در شرح حال خودش می‌گوید: دار من چهل سال بر روی دوشم بود و با آن زندگی می‌کردم، یعنی هر آن منتظر بودم که بنی‌امیه مرا بگیرند و به دار بکشند؛ چون اگر ساکت بودم که کاری با من نداشتند. حرف‌هایم، شعرهایم، رفاقت‌هایم و گفته‌هایم بر ضد معبود باطل بود.

-گفت‌وگوی ابی‌عبدالله(ع) با فرزدق در راه مکه به کوفه

ابی‌عبدالله(ع) گفت‌وگوی عجیبی در مسیر مکه به کوفه با فرزدق دارد که خیلی شنیدنی و عجیب است! دو جمله‌اش این است، امام به فرزدق شاعر می‌فرمایند: «إن هولاء القوم»، این ملت، حالا آنهایی که با خودش بودند، استثنا بودند و نمی‌شد آنها را جامعه گفت. هفتادودو نفر که جامعه نبودند، بلکه آنهایی جامعه و ملت بودند که در شام و کوفه و مدینه و مکه و تمام جغرافیای اسلام زندگی می‌کردند. این را همه هم نوشته‌اند. «إن» یعنی فرزدق به‌طور یقین، «هولاء القوم» این ملت، یعنی ملت زمان من، بعد از ابی‌عبدالله(ع) هم بچه‌های همان ملت، بعد هم نوه‌های همان ملت اضافه شدند و اضافه شدند تا الآن که یک‌میلیارد و خرده‌ای جمعیت در جغرافیای اسلام و مناطق دیگر است. «إن هولاء القوم لزموا طاعة الشیطان» به‌شدت پایبند پیروی از شیطان شده‌اند.

-مفهوم شیطان در کلام امام حسین(ع)

شیطان در کلام ابی‌عبدالله(ع) یعنی چه؟ ابلیس نه، اسم ابلیس که در قرآن روشن بود؛ «لزموا طاعة الشیطان»، یعنی این جامعه خدا را که معبود حق است، خیلی راحت با فرهنگ‌سازی حذف کردند و یزید را به‌جای پروردگار به‌عنوان معبود انتخاب کردند. او هم دستور داده است که من را بکشند و آنها هم گفته‌اند اطاعت از یزید واجب است، «و ترکوا طاعة الرحمان» و اطاعت از پروردگار را ترک کرده‌ و گفته‌اند اطاعت از خدا اصلاً وجوب ندارد و لازم نیست؛ چون خدا را حذف کردند، این شرک است.

-شرک یعنی حذف خدا و دل‌بستن به غیرخدا

امام صادق(ع) می‌گویند نگذاشتند این معنا را مردم بفهمند که شرک یعنی چه؛ شرک یعنی حذف خدا و پابرجا کردن ضد خدا در زندگی. حالا این بت، گاهی مثل روزگار ما دلار است که می‌بینید چقدر قدرت به آن داده شده، تمام دنیا را زیر پَر قدرت خودش گرفته است و همه‌چیز را راحت تحت‌تأثیر قرار می‌دهد؛ زندگی مردم، ارزانی‌ها و گرانی‌ها. این بت کاغذی هر کاری دلش می‌خواهد، انجام می‌دهد؛ به زندان می‌برد، آزاد می‌کند، ایجاد اختلاس می‌کند، گران می‌کند، ارزان می‌کند.

هر کاری دلش می‌خواهد، می‌کند و حسابی هم همه را می‌ترساند؛ حتی کارگردان‌ها هم از او می‌ترسند! می‌ترسند که قیمت پول خودشان را بالا ببرند و می‌ترسند مثل ابراهیم(ع) با تبر عقل و قدرت در سر این بت بزنند و ارزشش را بشکنند، زیر هفت‌هزار تومان بیاورند. حالا چهارتا هم مثل نمرودیان در این قضیه ضرر می‌کنند، خب بکنند؛ یک ملت نجات پیدا می‌کند، اما بت ترسناکی است و افرادی که روحیهٔ ضعیفی دارند، از این بت مثل بت‌های قدیم می‌ترسند.

اما ابراهیم(ع) یک‌نفره نترسید و وارد بتخانه شد و همهٔ بت‌ها را پایین ریخت. ابراهیم مرگ یک‌بار شیون هم یک‌بار کرد. بعد هم گفتند «حَرقوهُ» اینکه بت‌های ما را ریخت، بسوزانید. آمدند و منجنیق درست کردند، جایی را هزارمتر دیوار کشیدند و به همه گفتند کمک بدهید و وسایل آتش‌زا بیاورید. آتش روشن کردند، آتش شعله می‌کشید، می‌گویند پرندگان از شدت حرارتش از دو-سه‌هزار متری رد نمی‌شدند. با منجنیق در آتش انداختند و پروردگار به آتش گفت: «یٰا نٰارُ کونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 69)، جلوی فضولی اینها را بگیر! اینها این‌قدر از این بت می‌ترسند که نمی‌توانند به خدا تکیه کنند.

-اتکای مؤمنین به خداوند در هر حالی

ابراهیم(ع) یک‌نفره از آن‌همه بت نترسید و به پروردگار تکیه کرد، هیچ‌چیزی هم نشد و نمرودیان شکست خوردند. مگر قرآن نمی‌گوید: «وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیتَوَکلِ اَلْمُؤْمِنُونَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 122)، اگر مؤمن هستید، به خدا تکیه کنید؛ کاری ندارد، بت‌شکنی کنید! حالا چهارتا هم ضرر می‌کنند، ضررشان را جبران کنید. این‌همه نفت و گاز و پول داریم، خودتان که می‌گویید داریم و کم نداریم، ضرر دیگران را جبران کنید و این بت را بشکنید. بت‌های قدیم هم همین‌طور بودند؛ پیغمبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: روی شانهٔ من برو و تمام این 360 بت را پایین بریز. هلاکوخان مغول وقتی وارد بغداد شد، بغداد خیلی مقاومت کرد و اهل‌تسنن یک‌میلیون کشته دادند تا مستعصم عباسی، بت عباسی، زنده بماند؛ چون بنی‌عباس مستعصم را به‌جای خدا می‌پرستیدند و شایعه پراکنده بودند که اگر به مستعصم دست بخورد، زمین لرزهٔ شدیدی می‌شود، ستاره‌ها هم فرو می‌ریزد و آسمان و زمین خراب می‌شود. بندهٔ خدا هلاکوخان مغول هم که برای مغولستان بود، همین‌طوری متحیر بود که چه‌کار کند؟! بالاخره این بت را بشکند، نشکند! یک‌وقت آسمان‌ها و زمین به‌هم نریزد! این عالم بزرگ شیعه که می‌داند بت‌شکنی کار انبیا بوده و این احمق بی‌شعور را فرهنگ اموی و عباسی به‌جای خدا نشانده است. هلاکوخان گفت: خواجه چه‌کار کنم؟ گفت: بگو یک نمد بیاورند، مستعصم را در نمد بپیچند و به ده-بیست تا از کارگرهای قوی‌ات بگو شروع به مالیدن کنند، اگر دیدی صدای تق‌وتوق از آسمان و زمین بلند شد، ولش کن و اگر دیدی سر و صدایی از عالم بالا و پایین بلند نشد، بگو این‌قدر بمالند که جانش در برود؛ آنها هم این‌قدر مالیدند تا جانش در رفت و از یک پشه هم صدایی بلند نشد. مسلمان‌ها بت‌شکنی بلد نیستند! نزدیک دومیلیارد مسلمان است، ده تبر به‌دستِ ابراهیمی ندارند که اینهایی را که به‌جای خدا قرار داده‌اند، بشکنند.

خدا را جمع نتوان با هوا کرد××××××× یکی از این دو را باید رها کرد

دوتای آنها را که نمی‌شود، با ضد خدا هم نمی‌شود زندگی کرد و اوضاع همین می‌شود که در دنیا می‌بینید. با خدا زندگی کردن، زندگی ابراهیم خلیل‌الرحمان می‌شود و همهٔ آتش‌های نمرود خاموش می‌شود.

-شیعهٔ بت‌شکن، مزاحم ستمگران

ابی‌عبدالله(ع) چه جملهٔ عجیبی گفته‌اند! «ان هولاء القوم لزموا» پایبند شدند، «طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمان». عجب بلایی بعد از مرگ پیغمبر(ص) بر سر ملت آوردند! امیرالمؤمنین(ع) بعد از مرگ پیغمبر(ص) با ده-یازده موحد چه‌کار می‌توانست بکند؟! پیغمبر(ص) به او فرموده بودند: علی جان! اگر یار نداشتی، اقدام نکن؛ چون هفت‌هشت‌ده‌تایی‌ شما را می‌کشند و چراغ را از اصل خاموش می‌کنند. آنها هم منتظر بودند که امیرالمؤمنین(ع) بجنبند، خودش و حسن و حسین(علیهما‌السلام) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار را بکشند، برای همیشه خودشان و بنی‌امیه و بنی‌عباس و بعدی‌ها رار احت کنند؛ اما الآن وهابی‌ها، طالبان، داعش، آمریکا، اسرائیل و از قدیم هم بنی‌امیه، بنی‌عباس، سلجوقیان، همین‌طور تا حالا، مزاحمان شدیدی مثل شیعه یعنی اهل توحید داشتند. همیشه این بت‌شکنانی که به ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) اقتدا داشتند، مزاحم ستمگران بودند. شیعه باید بت‌شکن تربیت بکند و حکومت‌های شیعی باید بت‌شکن باشند. حکومت‌های شیعی مثل ابی‌عبدالله(ع) باید در مقابل دشمن «لا والله» بگوید.

-معبود‌‌های ساختگی، ریشه‌کن‌کنندهٔ دنیا و آخرت

«فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»(سورهٔ حج، آیهٔ34)، آیه‌ای بود که روز اوّل مطرح کردم و همهٔ آن را نخواندم. دو آیه است؛ «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»، معبود شما که معبود حق، اشرف، اعظم، انفع است، یک معبود است؛ پس به سراغ دوتا، سه‌تا یا چهارتا نروید. معبود یک‌دانه است و بقیه قلابی، منبع ضرر و زیان است، ریشه‌کن‌کننده دنیا و آخرت‌ شما و سبب مشکلات است. شما همین بت روزگار ما، یعنی دلار را جلوی چشمتان ببینید که سبب چه مشکلاتی است! بت کلاً سبب مشکلات است.

 

تحقق توحید در دو مرحلهٔ «آری» و «نه»

توحید در دو مرحله در زندگی تحقق دارد: یکی مرحلهٔ انجام دادنی‌ها و یکی هم مرحلهٔ ترک‌ها. «نه گفتن» در مقابل زلیخاها و «آری گفتن» در برابر پروردگار. کل سورهٔ یوسف(ع) یک «آری»، یک «نه» است؛ کل سورهٔ هود(ع) که شرح حال بعضی از انبیای بزرگ الهی است، یک «آری گفتن» و یک «نه» است؛ کل داستان کربلا هم یک «آری گفتن»، یک «نه» است. کل شعار توحید یک «آری گفتن»، یک «نه» است: «لا اله الا الله» نه، آری؛ کل نماز یک «آری گفتن»، یک «نه» است. شما به کل نماز دقت بکنید، یعنی «نه» در همهٔ حرف‌هاست؛ آب وضو غصبی نباشد، لباس غصبی نباشد، خانه از حرام نباشد، فرش از حرام نباشد، غذای شکم از حرام نباشد. اوّل هم باید «نه» باشد، بعد «بِسْمِ اللّهِ الرَّحمن الرَّحیم × اَلْحَمْدُلِلّه رَبّ الْعَالَمین» بگویی. «نه» باید اوّل باشد؛ چون اگر «آری» اوّل باشد و بعد «نه» بیاید، این «آری» قبول نمی‌شود. من اگر با لباس حرام نماز بخوانم، یعنی وارد «نه» بشوم و «نه» را «آری» بکنم، آن «آری» بعد را به این «آری» اوّل گره بزنم، نماز باطل می‌شود. آن «نه» نباید «آری» بشود و باید سر جای خود بماند. این خیلی مهم است!

 

طهارت کامل، شرط حضور

-حکایت امام صادق(ع) و مسافری که پاک نبود

این روایت را یک‌بار در «بحار‌الأنوار» دیدم، خیلی روایت جالبی است! مسافری وارد مدینه شد و واقعاً هم با حضرت صادق(ع) کار فقهی داشت و می‌خواست مسئله‌ای را بپرسد، اما او به غسل جنابت احتیاج داشت؛ یعنی ظاهراً ناپاک بود، باطنش که شیعه بود و آدم خوب و پاکی بود، ولی بدنش ناپاک بود. به قول ما، آفتاب را نگاه کرد، روز را نگاه کرد، ساعت را نگاه کرد و گفت: حالا که وقت داریم(شوق داشت)، اوّل بروم و امام صادق(ع) را زیارت کنم، مسئله‌ام را بپرسم و بعد به حمام می‌روم. معرفتش یک‌خرده مثل من به جایگاه امامت و امام ضعیف بود؛ آمد و در زد. خانهٔ ائمه گاهی کارگر مزدی داشت و گاهی هم افرادی مثل من و شما افتخاری ساعت می‌گذاشتند و اجازه می‌گرفتند؛ آقا ما سه-چهار ساعت وقتمان آزاد است، بیاییم در خانه‌تان کار بکنیم؟ امام هم روی باب محبتشان می‌گفتند بیایید. ائمه خودشان در موارد خاص به دم در می‌آمدند. این مرد که مسافر بود و به غسل احتیاج داشت، در زد و خود امام صادق(ع) پشت در آمد. او فقط در زد، یعنی چفت در را روی آن صفحهٔ آهنی زد. امام خیلی با محبت اسمش را بردند و فرمودند: اوّل خودت را پاک کن، بعد پیش من بیا؛ اوّل «نه» نجس بودن، بعد زیارت امام.

چرا به ما می‌گویند که قبل از زیارت حضرت رضا(ع)، ابی‌عبدالله(ع) و امیرالمؤمنین(ع) غسل کنید؟ نکند، یک‌وقتی گیری در غسل‌ها باشد؛ نکند، حالا نه اینکه باشد، نکند؛ یا نه، اصلاً غسل طهارت مطلوبی است؛ اوّل برو غسل، بعد به زیارت من بیا. زیارت قبرشان هم غسل می‌خواهد، چه برسد زیارت زنده‌شان؛ اینها این‌قدر احترام دارند!

-زائر امام حسین(ع)، زائر عرش خداوند

در «کامل‌الزیارات» است: «من زار الحسین کمن زار الله بعرشه» کسی که حسین(ع) را زیارت کند، مثل این است که خدا را در عرشش زیارت کرده است؛ پس این به طهارت ظاهر و باطن احتیاج دارد و باید اوّل آلودگی‌ها را کنار زد تا راه باز بشود: «لا اله الا الله». خدایا! به حقیقت قرآن، این طهارت باطنی را برای باز شدن راه ملاقات ما با خودت، انبیا و اولیائت، به همهٔ ما و زن و بچه‌های ما عنایت بفرما؛ خدایا! ما را از بار گناهان سبک کن و خودت تیرگی‌ها را از ما پاک کن.

 

فرزندان امام حسن(ع) در حادثهٔ کربلا

امام مجتبی(ع) در لحظات از دنیا رفتنش به‌طور جد، سفارش این سه بچه‌اش را به ابی‌عبدالله(ع) کردند. اسم یک پسرش حسن بود که در کربلا به‌شدت زخمی شد و در کشته‌ها افتاده بود، ولی نفس داشت. اهل‌بیت(علیهم‌السلام) او را از میان کشته‌ها برداشتند و با خودشان بردند، زنده ماند و به مدینه آوردند که یک نسل پاک و طیب و طاهری از او به‌جا ماند. الآن هم در عراق و ایران هستند که از چهره‌های معتبر آن نسل، مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی، آیت‌الله‌العظمی حکیم و دیگر افراد این خانواده است. این تیره از نسل حسن‌بن‌حسن(ع) و فاطمه دختر ابی‌عبدالله(ع) است. چه نسل پاکی هستند! یکی قاسم است که لحظهٔ شهادت پدرش سه‌سال او تمام نشده بود و یکی هم عبدالله است که هنوز یک‌سال او کامل نشده بود. او دیگر بچهٔ یک‌ساله بود و خیلی متوجه اوضاع و احوال نبود.

امام سفارش نکردند که بعد از مرگ من مواظب بچه‌های من باش و رعایت کن که اینها یتیم هستند؛ این سفارشات در شأن امام مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) نبود. این را یقین بدانید آنچه سفارش کردند، این بود که حسین جان، عمر من کفاف نمی‌دهد در کربلا باشم، امام مجتبی(ع) خیلی اظهار علاقه کردند که ‌ای کاش! من در کربلا بودم و جانم را فدای تو می‌کردم، ولی این سه پسرم را تقدیم تو می‌کنم. هر کدام که از تو اجازه گرفتند تا به میدان بروند، به او اجازه بده. امام به دوتای آنها اجازه دادند، اما به این بچهٔ یازده‌ساله اجازه ندادند. نمی‌دانم اجازه ندادنش به‌خاطر این بود که نمی‌خواست مادرشان بیشتر از این داغ ببیند؛ حالا چرا این بچه را به مادرش نسپرد؟ این را می‌دانست که اگر سفارش بچه را به مادر می‌کرد، مادر به بچه می‌گفت: مادرم عمویت غریب است، نایست. چه زنانی! عمه به برادرزاده یک حال دیگر دارد، سفارش بچه را به زینب کبری(س) کردند؛ اینکه در لفظ روایت دارد: «إحبسه»، به‌معنی این نیست که حبس و زندانی‌اش کن، بلکه «إحبسه» یعنی خواهرم او را نگه دار که به میدان نیاید. زینب کبری(س) نگه داشت، امام حسین(ع) جنگ کردند و از اسب به زمین افتادند، این بچه چندبار به عمه گفت: عمه‌ جان، عمویم! زینب کبری(س) سرش را گرم کرد، بچه به‌دنبال فرصتی می‌گشت که فرصتی به دستش آمد، فرار کرد و سریع رفت. زینب(س) نتوانست کودک را بگیرد، او هم برای جنگ نیامد. وقتی آمد و عمو را دید، گفت: عمو جان! بلند شو تا تو را به خیمه ببرم و به عمه بگویم روی زخم‌هایت دوا بگذارد. من را ببخشید، من نتوانستم این حادثه را به عمرم تمام کنم؛ دو نفر در بغل ابی‌عبدالله(ع) شهید شدند: یکی بچهٔ شش‌ماهه بود و یکی هم این کودک.

 

تهران/ حسینیهٔ آیت‌الله علوی/ دههٔ اوّل محرّم/ تابستان1397ه‍.ش./ سخنرانی پنجم

 

برچسب ها :