لطفا منتظر باشید

شب ششم، شنبه (24-6-1397)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1440 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
12.11 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

جامعیت تشیع در مقابل سایر مذاهب

خداوند مهربان دو نوع حقوق بر عهدۀ مردم قرار داده که از زمان حضرت آدم(علیه السلام) شروع و با زیاد شدن جمعیت و نیاز مردم، بر این دو نوع حقوق (فروعاتی) اضافه شده است. انبیای الهی(علیهم السلام) همگی این مسئله را اعلام کردند تا زمانی که نوبت نبوت به پیغمبر عظیم الشأن اسلام(ص) رسید. در آخرین سفر پیغمبر(ص) به حج، در راه برگشت به مدینه، هنگام معرفی امیرالمؤمنین(ع) به ولایت، حکومت و امامت، حضرت تقریباً پروندۀ هر دو حقوق را کامل، جامع و تمام کردند. البته امامان بعد از امیرالمؤمنین(علیهم السلام) به خاطر نیازهای جدیدی که پیش می‌آمد، روایات و احادیثی را از خود به یادگار گذاشته‌اند که به فهم آیات قرآن و فرمایشات پیغمبر(ص) و انبیا(علیهم السلام) کمک می‌داد. بعد از غیبت، امام دوازدهم(ع) باب باعظمت اجتهاد را به روی دانشمندان بزرگ شیعه باز کرد. به صورتی که شیعه تا امروز، بر خلاف مکتب‌های غیرشیعی، به راحتی می‌تواند پاسخ پرسش‌های عقلی، فقهی، اخلاقی و انسانی مردم را اعلام کند. به خصوص در این روزگار که روابط در دنیا خیلی با هم نزدیک شده و مسائل جدیدی پیش آمده، مثل بانک‌ها، بیمه‌ها، کشتارگاه‌های صنعتی، شرکت‌ها، سفرهای خارجی، روابط با غیرمسلمان‌ها و دیگر امور که فقهای بزرگ شیعه می‌توانند با تکیه بر آیات قرآن و روایات، احکام و مسائل جدید را به دست بیاورند و به مردم ارائه کنند تا مردم معطل وظیفۀ شرعی نباشند. 

فرهنگ اهل‌بیت(علیهم السلام) در هیچ زمینه‌ای از زمینه‌های زندگی، برای انسان بن‌بست ندارد، ولی فرهنگ‌های دیگر که اسم اسلام را یدک می‌کشند، در خیلی از مسائل دچار بن‌بست هستند. اگر بخواهم نمونه‌هایی از بن‌بست‌های آن‌ها را بگویم، طولانی می‌شود؛ اما یکی از آن‌ها را می‌گویم که به ریشه‌دار شدن و استحکام اعتقاد شما نسبت به فرهنگ اهل‌بیت(علیهم السلام) کمک کنم.

 

گرایش حقیقت‌طلبان به تشیع به دلیل جامعیت آن

در انگلستان دهۀ آخر ماه صفر، در لندن منبر می‌رفتم. ساعت غیر منبر من، یک سخنران مصری برای شیعیان عرب‌زبان منبر می‌رفت. روزی در سخنرانی آن گویندۀ عرب شرکت کردم. تقریباً 90 درصد شیعیان عرب‌زبان آنجا عراقی بودند، شاید ده درصدشان هم یمنی و از مناطق جنوب عربستان که اصالتاً شیعه بودند. از این‌که سخنران جلسه یک عرب مصری بود، تعجب کردم، فکر هم نمی‌کردم که در مصر شیعۀ اثناعشری، عالم و سخنران جلسۀ مذهبی وجود داشته باشد که دهۀ آخر ماه صفر سخنرانی کند.

پایان منبر به قول ما ایرانی‌ها روضه خواند، خوب هم روضه خواند. وقتی سخنرانی‌اش تمام شد و از منبر پایین آمد، من با او دست دادم، احوال‌پرسی کردم و کنارش نشستم. گفتم: من هم سخنران و شیعه هستم و در همین سالن، فلان ساعت برای برادران ایرانی و خواهرانم سخنرانی می‌کنم. سؤال کردم: شما اهل مصر و شیعه هستید؟ گفت: بله. گفتم: از سخنرانی و روضه خواندنتان پیدا بود؛ اما این‌که می‌پرسم، می‌خواهم ببینم پدر و مادر شما هم شیعه بودند و در خاندان شیعه به دنیا آمدید؟ گفت: نه، من خودم تا ده سال پیش اهل تسنن بودم. گفتم: با خواندن کتاب‌های ما شیعه شده‌اید؟ چون می‌دانستم یکی از دانشمندان الازهر مصر که حدود 40 سال پیش مقاله‌اش به دست من رسید، الآن هم مقاله‌اش را دارم، دربارۀ علمای شیعه نوشته بود: «الشیعة تکتبون اللباب» علمای شیعه مغزنویس هستند. از کجا این جمله را نوشته بود؟ معلوم شد که یکی از دانشمندان شیعه که اصالتاً اهل کشمیر هند بوده، به ایران آمده، از ایران به مصر رفته و یک کتاب‌فروشی باز کرده و آنجا تعدادی از کتاب‌های علمای بزرگ شیعه را چاپ کرده بود. از جمله کتاب‌های باعظمت: وسائل الشیعه، مستدرک الوسائل و به خصوص تفسیر بسیار ارزشمند «مجمع البیان»، سپس این کتاب‌ها را به چهره‌های برجستۀ دانشگاه الازهر هدیه کرده بود. اگر کسی از این کتاب‌های شیعه خبر نداشته باشد، نمی‌داند شیعه یعنی چه؟ نمی‌داند فرهنگ اهل‌بیت(علیهم السلام) چیست؟ در شیعه علم به مسائل انسانی، اخلاقی، عقلی، فکری، خانوادگی، اجتماعی و معنوی موج می‌زند و فوق این علوم در عالم وجود ندارد.

 

حکایت شیعه شدن قاضی مصری

من از باب گزارش فقط به شما می‌گویم، نه از باب تعریف. خدا از قلبم خبر دارد. این داستان برای یک سفر دیگر انگلستانم است. روزی بعد از منبر در انگلستان، در همان سالن منبر نشسته بودم، مردم رفته بودند، آقایی که زبان فارسی را نسبتاً خوب حرف می‌زد، کنارم آمد، خیلی مؤدبانه سلام و احترام کرد، به من گفت: عرفان اسلامی که 15 جلد است، نوشتۀ شماست؟ گفتم: خدا توفیق نوشتنش را به من داده است. گفت: شخصی این کتاب را به من هدیه کرد، جلد چهارم و پنجم آن را به عنوان بهترین رشتۀ علوم انسانی، اخلاقی و تربیتی در دانشگاه آکسفورد انگلستان برای دانشجویانم جزوه به جزوه به انگلیسی تدریس می‌کنم. خیلی هم مورد استقبال دانشجویانم واقع شده است؛ چون در سایت‌ها تبلیغ سخنرانی شما را دیدم، گفتم: بیایم و ببینم این اسمی که من در سایت و روی آن کتاب دیدم، خود شما هستید یا کس دیگری است؟ گفتم: من خودم هستم. گفت: مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) مکتب خیلی عجیب و شگفت‌آوری است. 1500 سال پیش آن‌ها در تمام مسائل، سنگ تمام گذاشتند. جهان این مسائل و مطالب را ندارد.

گفت: من تا ده سال پیش اهل سنت و دادستان دادگستری بودم، حقوقم هم حقوق خوبی بود. روزی نشسته بودم، یک مسیحی (چون قاهرۀ مصر مسیحی زیاد دارد.) جوان با همسرش داخل اتاق من آمده، گفتند: آقای دادستان! طلاق می‌خواهم. مسیحی‌ها هم طلاق ندارند، الا به یک شرط. شرط طلاق این است که زن با داشتن شوهر، با مرد بیگانه‌ای خائنانه ارتباط برقرار کرده باشد. گفت: من در آن زن ارتباط خائنانه حس نکردم. می‌گویند: انسان حس ششم دارد، گاهی حس ششم شخص را هدایت می‌کند، گفت: من اصلاً چنین حسی نکردم؛ چون اصلاً این خانم سراپا ادب، وقار و سنگینی بود. جلفی نداشت. نشانه‌های این‌که با مرد بیگانه رابطه برقرار کرده باشد، نداشت. به شوهرش گفتم: چند دقیقه بیرون تشریف داشته باش! مرد بیرون رفت، فقط یکبار از این زن سؤال کردم: شما با بیگانه ارتباط داشتی؟ زن مسیحی اشکش ریخت، گفت: من اهل خیانت نبودم، نیستم و نخواهم بود. الآن که شوهر دارم، اگر شوهر هم نداشتم، دامن آلوده نداشتم، ندارم و نخواهم داشت. شوهرش را صدا کردم و گفتم: به نظرم نمی‌آید، بلکه یقین دارم که خانم شما به شما خیانت نکرده و من مجوز طلاق نمی‌دهم. وقتی این را به شوهرش گفتم (این را کاملاً توجه کنید) شوهرش به من گفت: آقای دادستان! مگر دین شما اسلام نیست؟ گفتم: چرا. گفت: دین شما از ما مسیحی‌ها در طلاق دادن زن خیلی شل‌تر، بی‌مزه‌تر و بی‌مایه‌تر است. این دین است که شما دارید؟ گفتم: برای چه؟ گفت: برای این‌که من از قوانین شما خبردار شدم که مرد این حق را دارد به زنش در یک جلسه بی‌علت و بدون دلیل بگوید: «أنت طالق ثلاثة» تو سه طلاقه‌ای. تمام پیوند مرد و زن می‌برّد. 

به او گفتم: من الآن دلیلی برای طلاق همسر تو ندارم. شما بفرمایید! این زن و شوهر رفتند. من همین‌طور ماتم برد که یک مسیحی چطور مرا محکوم کرد؟ این چه دینی است که از مسیحیت سست‌تر و بی‌پایه‌تر است؟ زن در دین ما چقدر مظلوم است که با یک جملۀ عربی «أنت طالق ثلاثة» یا «ثلاث» پیوند 30ـ40 ساله‌اش با داشتن چند فرزند می‌برّد و باید برود. یعنی چه؟ این واقعاً حکم خدا و پیغمبر(ص) است یا بلایی سر ما آورده‌اند؟ سراغ کتاب‌های شیعه رفتم که ببینم آن‌ها چه می‌گویند. ببینم امام صادق و امام باقر(علیهما السلام) چه می‌فرمایند. کتاب‌های شیعه را ورق زدم. ما کتاب‌های فقهی فراوانی داریم: تهذیب، استبصار، فروع کافی و الخلاف شیخ طوسی که بالای 100 هزار مسئله در آن‌هاست. وسائل الشیعه، کتاب باعظمتی مثل جامع احادیث شیعه و مستدرک الوسائل را داریم. گفت: من دنبال کتاب‌های شیعه رفتم، دیدم امام صادق و باقر(علیهما السلام) می‌فرمایند: طلاق، آن هم سه طلاق در یک مجلس، باطل است. صد مرتبه هم که شوهر بگوید: «أنت طالق ثلاث» فایده ندارد و آن زن، همسر مرد باقی می‌ماند. اگر برود شوهر کند، آن شوهر دوم شوهرش نیست؛ چون هنوز همسر مرد اول است و آن ازدواج دوم صورت نگرفته، پس ارتباط با آن شوهر دوم حرام و بچه‌ها هم حرام‌زاده هستند. بعد هم طلاق بدون شاهد عادل، باطل است؛ باید دو شاهد عادل طلاق را گوش بدهند. زن هنگام طلاق نباید در عادت ماهیانه باشد. باید مهر زن در طلاق ضمانت پرداخت داشته باشد. طلاق باید ابتدا با موافقت طلاق رجعی باشد که بتوانند به هم برگردند. 

گفت: دیدم طلاقی که ائمۀ شیعه(علیهم السلام) گفته‌اند، عقلی، اخلاقی، انسانی و قرآنی است. شیعه شدم. دادگستری فهمید، مرا خواستند و گفتند: از امروز حق سر کار آمدن نداری. حقوق بازنشستگی هم به تو نمی‌دهیم. حقوقم را قطع و مرا بیرونم کردند. مصر تعدادی محدود شیعه داشت، به سراغ آن‌ها رفتم. گفتم: داستان من این‌طور شده، یک زن و مرد مسیحی باعث شدند من شیعه شوم. جریان آن‌ها چنین بود. گفتند: مشکلی نیست، برو مطالعه کن! ماه‌های رمضان، محرم و صفر‌ بیا برای ما منبر برو! روضه هم بخوان، ما گریه می‌کنیم. من محرم، صفر و رمضان برای آن‌ها منبر می‌رفتم. از برکت ابی‌عبدالله(ع) پولی که به من می‌دادند، از حقوق دادگستری بیشتر بود. اکنون نیز انگلیس دعوتم کرده‌اند. زندگی من خیلی بهتر شده است. 

فرهنگ شیعه را باید مطالعه کرد. شیعه باید فرهنگ خودش را مطالعه و درک کند. باید بداند فرهنگی بالاتر از فرهنگ خودش در کرۀ زمین نیست. شیعه باید بداند این حقوق اقلیت‌هایی که دم از آن می‌زنند، بالاتر از حقوق اقلیت‌ها در عالم، مثل حقوق اقلیت‌های شیعه وجود ندارد. کتاب‌هایش هم نوشته شده است.

 

تقسیم‌بندی حقوق الله به واجب و حرام

پروردگار برای نظام دادن زندگی، دو نوع حقوق مقرر کرده است. عمل به بخش عمده‌ای از این دو نوع حقوق، واجب و ترکش حرام است. آن‌هایی که عمل کردنش واجب است، هم سبب بهشت رفتن می‌شود و هم اصلاح کار دنیا و آن‌هایی که ترکش حرام است، اگر ترک شوند، هم سبب دوزخ می‌شود و هم فساد در زندگی دنیا. یک مرحلۀ حقوق، حقوق خود خداست؛ حق الله، حقوق الله که ما را خلق کرده، مالک، رب، مولا، آفریدگار، رزاق، به وجود آورنده، محیی و میرانندۀ ما و انتقال دهندۀ ما به آخرت است. هر نفسی که می‌کشیم، به اذن او و زنده بودن ما لحظه به لحظه به اجازۀ اوست. بر گردن ما حق دارد، باید حقش را ادا کنیم. 

 

لزوم ارائۀ دلیل از سوی مخالفین حقوق الله

اگر دلیلی دارید که خدا هیچ حقی بر ما ندارد و هیچ پیوندی بین ما و او نیست، عیبی ندارد، تا فرداشب برای من بنویسید. من از آن روحانی‌های شیعۀ عصبانی نیستم، از کوره هم در نمی‌روم. فقط تابع دلیل هستم. برای من دلیل، خیلی باارزش است. خدا به پیغمبر(ص) دستور داده به تمام آن‌هایی که با تو بحث دارند، اجازه بده حرف خود را بزنند، حتی مشرکین، منافقین، کافران و دشمنان، همه بیایند، آن‌ها را در مسجد راه بده، داخل بیایند، بنشینند، حرف‌های خود را بزنند. بعد به آن‌ها بگو: ((قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ))[1] من حاضرم حرف‌های شما را قبول کنم؛ اما دلیل بیاورید. 

مثلاً داخل مسجد می‌آیید و می‌گویید: یا رسول الله! عالم خدا ندارد. حرف آن‌ها را گوش بده! پیغمبر(ص) از کوره در نمی‌رفت، عصبانی نمی‌شد. دلش می‌خواهد بگوید: عالم خدا ندارد. بگذار حرفش را بزند. بعد از این‌که حرفش تمام شد، بگو: برای حرفت دلیل بیاور! این‌که حرف است، دلیل عقلی و علمی بیاور که عالم خدا ندارد. من هم قبول می‌کنم؛ اما شما تا روز قیامت بگردی، دلیل عقلی، علمی، فلسفی، عرفانی و ریاضی پیدا نمی‌شود بر این‌که عالم خدا ندارد. 

 

دعوت به مطالعۀ کتاب اثبات وجود خدا

به شما جوان‌ها سفارش می‌کنم، فقط یک کتاب، اگر هم نیست، در اینترنت ببینید. اثبات وجود خدا را 40 دانشمند نوشته‌اند که یک نفر آن‌ها مسلمان است، 39 نفر دیگر مسیحی یا بی‌دین‌اند. 40 نفر آن‌قدر زیبا، با دلایل ریاضی، شیمی، طبیعی، فیزیک، علمی، فلسفی و عقلی اثبات کرده‌اند که عالم خدا دارد. این را بخوانید! نمی‌گویم قرآن را بخوانید که دو هزار آیه دربارۀ وجود خدا دارد، یا «اصول کافی» را بخوانید که چند صد روایت مستدل دربارۀ خدا و اثبات خدا دارد، نه. نمی‌گویم «نهج البلاغۀ» امیرالمؤمنین(ع) را بخوانید. همین کتاب را بخوانید که 39 نفر بی‌دین نوشته‌اند، یک نفر فقط مسلمان داخل آن مقاله دارد. خیلی چیز خوب و عالی و مسئلۀ متین، استوار و واقعی است. تمام حقایق متکی به دلیل می‌باشد. ما برای اثبات حقانیت دین هرچه بخواهید، دلیل داریم، نه فقط از قرآن. 

علامۀ حلی(ره) که قرن هفتم، در زمان حملۀ مغول به ایران در حلّه زندگی می‌کرده، با ماشین که به کربلا می‌روید، از نزدیک شهر حلّه رد می‌شوید. ایشان کتابی در اثبات ولایت، وصی بودن و خلافت امیرالمؤمنین(ع) دارد، دلیل می‌آورد که بعد از پیغمبر(ص) خلیفه و جانشین واقعی امام علی(ع) است، چند دلیل؟ دو هزار دلیل می‌آورد. اسم کتاب «الالفین» است. الف؛ یعنی هزار و الفین؛ یعنی دو هزار. در این دو هزار دلیل، چند آیۀ قرآن آورده است؟ هیچ آیه‌ای ندارد، چند روایت آورده است؟ هیچ. تمام دلایلش عقلی و علمی است. این شیعه، مخالف را مات می‌کند. چه دلیلی وجود دارد که خدا بر ما حق ندارد؟ ما در چه چیز استقلال داریم؟ ما در زاییده شدن مستقل بودیم؟ یا الآن در زنده بودن‌مان مستقل هستیم؟ در گذر عمر و در مردن چه استقلالی داریم؟ در پلک به هم زدن و هضم غذا مستقل هستیم؟ همه چیز ما در دست خداست، خدا به گردن ما حق دارد یا ندارد؟ ما باید حقش را ادا کنیم یا نکنیم؟ بالاخره با خدا باید چه‌کار کنیم؟ 

 

مخالفت با خدا به شرط اقامۀ برهان 

برادران! خانم‌ها! باید با خدا چه‌کار کنیم؟ اگر پروردگار به شما خواهرها در قرآن بامحبت گفت: حجاب! گفت: من شما را خلق کرده، به دنیا آورده، زیبایی، موی و قامت زیبا به شما داده‌ام، نمی‌خواهم نامحرم مزاحم شما شود، نمی‌خواهم در جامعه شخصیت شما را بکوبند، خود را بپوشانید! تحریک‌آمیز بیرون نروید! با این خدا باید چه‌کار کنیم؟ بگوییم: به تو چه؟ چه کارۀ ما هستی؟ این را تا فرداشب برای من بنویسید! من تابع دلیل هستم. آخوند عصبانی شیعه نیستم، خیلی نرم هستم. شما به من بنویس که به این دلیل من به پروردگار می‌گویم: حجاب، عفت و پاک‌دامنی من به تو چه؟ حجاب را نمی‌خواهم. دلم می‌خواهد هرچه نامحرم در تهران است، مرا ببیند. دلم می‌خواهد روزی صد متلک به من بگویند. اصلاً به خدا چه مربوط است؟ تو خدا چه کار به زندگی من داری؟ چه‌کارۀ من هستی؟ 

همین‌طور ما مردها، به خدا بگوییم: من دلم می‌خواهد حرام بخورم، نماز نخوانم، عرق بخورم، ربا بخورم، مثل بعضی‌ها چند میلیارد از مال این ملت مظلوم را در روز روشن بدزدم. تو در قرآن گفتی حرام است؟ به تو چه؟ چه‌کارۀ من هستی؟ این را دلیل بیاورید! دلیل و استدلال که چیز خوبی است. من هم که به مسئلۀ علمی و عقلی دعوت می‌کنم، می‌گویم: دلیل بیاور! جوان عزیز! یک دلیل بیاور که بشود به خدا بگویی: به تو چه که به من می‌گویی صبح از داخل تشک گرمت بلند شو، برو با آب سرد وضو بگیر، بیا دو رکعت نماز بخوان؟! به تو چه که در کار من دخالت می‌کنی؟ تو چه‌کارۀ من هستی؟ این را با دلیل بگو. خوب است، خدا را قانع کن که به من چه کار داری؟ من که چهار شب دیگر مهمان شما هستم، می‌روم. پروردگار را هم در دنیا و هم در آخرت، قانع کن! خیلی خوب است این‌طور با خدا بحث کنیم. خدا هم قشنگ گوش می‌دهد، ما را نمی‌زند. بعضی‌ها تا دو کلمه حرف بر خلافشان می‌زنی، یک مشت در گیجگاه ما می‌زنند، ما را در جوی آب می‌اندازند یا یک لگد به پهلوی ما می‌زنند، ما را داخل بیمارستان می‌اندازند یا دو مشت در دهان ما می‌زنند، دندان‌های ما را می‌شکنند؛ اما شما به خدا بگو: قبولت ندارم، انبیا و قرآنت را قبول ندارم، امام حسین(ع) را قبول ندارم، یک تلنگر هم به تو نمی‌زند. فقط می‌گوید: اگر قبول نداری ((قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ)) دلیلت را بیاور! برای چه؟ به چه دلیل قبول نداری؟ خدا را قانع کن که هم در دنیا گیر نیفتی، هم در آخرت. خیلی خوب است کسی بتواند خدا را قانع کند.

 

دل‌نشین بودن برخی مناجات‌های برهانی

در تفسیر قرآن می‌خواندم، نمی‌دانم چه کسی نقل کرده بود، برایم خیلی زیبا بود. خدا را قانع کردن، خیلی چیز قشنگی است. در این تفسیر قرآن نوشته بود: عرب بی‌سوادی، در بیابان روی خاک نشسته بود، زانوهایش را بغل گرفته بود، زار گریه می‌کرد، می‌گفت: خدایا! تو بندۀ گنهکار مثل من زیاد می‌توانی پیدا کنی، ده‌تا، صدتا، هزارتا یا یک میلیون؛ اما من خدایی که مرا بیامرزد، مثل تو، نمی‌توانم پیدا کنم. تو یکی هستی، اگر می‌خواهی مرا قبول نکنی، نزد کدام خدا بروم؟ نیست، پس مرا بیامرز! من پیش کدام خدا بروم؟ خدای دیگری نیست. ببینید! این قانع کردن خداست، بامحبت و لطافت؛ یعنی خدا می‌گوید: بندۀ من! راست می‌گویی، من گنهکار مثل تو صد میلیون دارم؛ اما تو مثل من هیچ کس را نداری. روی همین ملاک است که حضرت موسی(ع) می‌گوید: در کوه طور، یکبار در مناجاتم گفتم: بگذار چند اسم خدا را ببرم، گفتم: یا ارحم الراحمین! جواب آمد: لبیک. یا دلیل المتحیرین! لبیک، یا حبیب قلوب الصادقین! لبیک. 7-8 اسم خدا را بردم، هر کدام را گفتم، یکبار جواب داد: لبیک؛ اما تا گفتم: یا اله العاصین؛ ای خدای گنهکاران! سه بار جواب آمد: لبیک، لبیک، لبیک. گفتم: خدایا! من هر اسم تو را بردم، یکبار جوابم را دادی؛ اما چرا وقتی گفتم: ای خدای گنهکاران! سه بار جواب دادی؟ خطاب رسید: موسی! تمام خوبان عالم به خوبی‌های خود دل‌خوش هستند؛ اما گنهکار دلش فقط به من خوش است. حق این است که من سه بار جواب بدهم. برو به آن‌ها مژده بده، بگو: بیایید! من شما را قبول می‌کنم، می‌بخشم. با خدا عاطفی و با دلیل حرف بزنید.

حقوق الله و حقوق الناس؛ حق الناس را هم خود پروردگار قرار داده است که در جلسۀ بعد چند مورد حقوق الله و تعدادی از حقوق الناس را که یادداشت کرده‌ام، می‌گویم. اهل‌بیت(علیهم السلام) و قرآن در حقوق الناس غوغا کرده‌اند. حقوق الناس فقط حقوق مالی نیست، بلکه چیزهای عجیبی است. بند دل انسان را پاره می‌کند. اگر خدا لطف کند، این روایات حقوق الناس را عرض می‌کنم که با عنایت پروردگار، مجلس برای ما خیلی سودمند و بامنفعت شود و راه‌گشایی برای دنیا و آخرت ما باشد.

 

روضۀ حضرت قاسم(ع)

من نمی‌دانم، البته در کتاب‌ها نوشته‌اند. امروز بعدازظهر در 6-7 مدرک دیدم؛ اما علتش را نمی‌دانم که ابی‌عبدالله(ع) اول صبح فقط یک نفر را مقداری بامحبت به او گفت، نمی‌خواست جدی بگوید، آن هم حرّ بود. وقتی به حضرت گفت: یابن رسول الله! من در این 72 نفر از همه دیرتر آمده‌ام؛ اما باید از همه زودتر بروم، به من اجازه بده! امام می‌خواست کمی با محبت معطلش کند، جواب عجیبی به او داد. نمی‌دانم، شما می‌خواهید با این جواب چه‌کار بکنید؟ فرمود: تو مهمان ما هستی. حسین جان! خودت مهمان این مردم نبودی؟ این بچه‌های کوچکت مهمان نبودند؟ 18 هزار نامه‌ای که برایت نوشتند، تو را به مهمانی دعوت کرده بودند، همه نوشته بودند: آب‌ها و چشمه‌ها جاری و باغ‌ها آباد است. ما که تاکنون نشنیده‌ایم مهمان را با شمشیر، نیزه و خنجر پذیرایی کنند.

بعد هم به قمر بنی‌هاشم(ع) فرمود: برادر! هوا گرم است، معمولاً از مهمان وارد شده با آب پذیرایی می‌کنند. ما که آب نداریم تا به حرّ بدهیم. کمی معطلش کرد، بعد به او اجازه داد. خیلی جالب است، چقدر حرّ باادب بود! از ابی‌عبدالله(ع) اجازه گرفت، تا کمی فاصله گرفت، آهسته به قمر بنی‌هاشم(ع) گفت: تا به میدان نرفته‌ام، مرا نزد خیمۀ زینب کبری(س) ببر! چند کلمه با دختر علی(ع) حرف بزنم.

اما وقتی قاسم(ع) نزد عمو آمد، گفت: عمو! به من اجازه بدهید! ابی‌عبدالله(ع) مصرّاً گفت: نمی‌شود. تا حضرت گفت: نمی‌شود، قاسم(ع) روی زمین نشست، زانویش را بغل گرفت. نمی‌دانم بچۀ سیزده ساله در مجلس هست یا نه؟ مگر قد و هیکل بچۀ سیزده ساله چقدر است؟ زار گریه کرد. دید عمو اجازه نمی‌دهد، میان خیمه دوید، به مادرش گلایه کرد. چه مادری بود! به‌به! گفت؟ عزیز دلم! نزد عمویت برگرد و التماس کن! آمد، التماس کرد، عمو او را در بغل گرفت. چنین حادثه‌ای برای علی‌اکبر(ع) هم پیش نیامد. در کتاب‌ها و مدارکی که دیدم، نوشته‌اند: ابی‌عبدالله و قاسم(علیهما السلام) از شدت گریه هر دو روی زمین افتادند. داستان و اتفاقات میدان خیلی عجیب است. من در این 50 سال منبرم، نتوانسته‌ام کامل بیان کنم. از دستم برنیامده. آخر کار را می‌گویم: ابی‌عبدالله(ع) این بدن له شده زیر سم اسب‌ها را با یک حالی کشید، کنار بدن علی‌اکبر(ع) گذاشت، خودش بین دو بدن نشست. وقتی زینب(س) آمد، دید گاهی صورت روی صورت اکبر(ع) می‌گذارد، گاهی هم روی صورت قاسم(ع).

 



 
[1]. بقره: 11.

برچسب ها :