روز ششم، یکشنبه (25-6-1397)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- هشدار قرآن بر اثر تخریبی معبودهای باطل
- سرمایهٔ عظیمی بهنام عقل
- -شناخت دین در همراهی عقل
- -ستمگران و معبودان باطل، دزدان عقل مردم
- -رضاخان، نمونهای آشکار از دزدان عقل
- زنگ بیدارباش قرآن
- -ناتوانی معبودان باطل در مراقبت از خود
- عقل انسان در خطر سرقت متولیان بتها
- -حکایتی شنیدنی از دزدان عقل آدمی
- -سرقت عقل از روزگاران گذشته تا عصر ما
- -شعار مردم در دنیای کنونی
- کُرنش، تنها سزاوار خالق حقیقی زمین و آسمان
- قدرت نامتناهی خدای آسمانها و زمین
- گداترین گداها نزد خداوند
- یتیمنوازی به شیوهٔ کوفیان
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
هشدار قرآن بر اثر تخریبی معبودهای باطل
بسیاری از آیات قرآن مردم را به این حقیقت توجه میدهد که معبودهای باطل، هیچ نقشی نه در حیات و نه ممات آنها ندارند. برای همهٔ شئون حیاتشان ضرر دارند، آخرتشان را هم تخریب و دنیایشان را دچار فساد و تباهی میکنند و برای آخرتشان هم جز دوزخ بهجا نمیگذارند. قرآن با نوع آن آیات به بیداری عقل آنها کمک میدهد تا رابطهشان را با معبودهای باطل قطع کنند؛ معبودهای باطلی که بر آنها تحمیل شده است و آنها را با وسوسههای سنگین در طول تاریخ به مردم قبولاندند؛ و به باور آنها دادند که اگر اینان محور زندگی شما نباشند، چیزی گیر شما نمیآید! این آیات مردم را بیدار میکنند که به شما دروغ و باطل گفتند، باطل را وارونه جلوه دادند و فریبتان دادند. یکی از آن آیات، آیهٔ 164 سورهٔ مبارکهٔ بقره است که از زیباترین آیات برای راهنمایی عقل بهسوی پروردگار است. گوهر باارزشی که در خزانهٔ خلقت بینمونه است و متولیان بتخانههای تاریخ سعی کردهاند و سعی میکنند که او را در اسارت نگه دارند تا چراغی در راه زندگی مردم نباشد.
سرمایهٔ عظیمی بهنام عقل
-شناخت دین در همراهی عقل
امام صادق(ع) بنا به نقل جلد اوّل «اصول کافی» دربارهٔ عقل میفرمایند: «العقل ما عبد به الرحمان» عقل اگر جلودار و آزاد باشد، عقل اگر در زندان هوا و بتها و معبودهای باطل نباشد، سرمایهٔ عظیمی است که خدا بهوسیلهٔ این سرمایه عبادت میشود؛ «و اکتسب به الجنان» مردم با این سرمایه میتوانند بهشت را بدون دردسر بهدست بیاورند. خیلی جالب است، موسیبنجعفر میفرمایند: «من کان عاقلا کان له دین» کسی که عقلش کار میکند، دین دارد و کسی که عقلش را از او گرفتهاند، بیدین است؛ چون قدرت اندیشه ندارد، همهچیز را با چشمش میبیند و ظاهربین است. قرآن میفرماید: «یعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ هُمْ عَنِ اَلْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ»(سورهٔ روم، آیهٔ 7)، یک ورق هستی را میبیند، اما از ورق دیگرش غافل است؛ یک روی جهان را میبیند و روی دیگرش را نمیبیند.
-ستمگران و معبودان باطل، دزدان عقل مردم
دزد هیچچیزی هم مثل عقل فراوان نبوده است؛ چون اگر عقل کار بکند، ستمگران بدون یار و نیرو میمانند و نمیتوانند هیچ کاری بکنند. امام صادق(ع) جملهای دارند که خیلی مهم است، ایشان میفرمایند: بنیامیه یک مرد، یک زن و یک فرزند بود؛ سه نفر بودند و جمعیت گستردهٔ یک کشور و یک ملت نبودند. یکی ابوسفیان، یکی هنده زنش و سوم هم فرزندشان معاویه. مردم دور این سه نفر جمع شدند و این تشکیلات بهوجود آمد. مردم چرا دور این سه نفر جمع شدند؟ برای اینکه مردم اجازه دادند که عقلشان را بدزدند و با چشمشان زندگی کردند. زکریابنآدم جملهٔ جالبی دارد، وی در نامهای به حضرت رضا(ع) نوشت: یابنرسولالله! مردم گوسفندها را راحت از طویله بیرون نمیآورند که به صحرا ببرند و گوسفندها را گول میزنند. آنها اوّل صبح درِ طویلهها را باز میکنند، علف تازهٔ سبز دمِ درِ طویله به گوسفندها نشان میدهند، گوسفندها هم علف را با چشم میبینند و بهدنبال علف راه میافتند. اینها هم علف را دمِ طویله به گوسفند نمیدهند، بلکه مرتب عقب میآیند و گوسفندها جلو میآیند؛ آنها عقب میروند و گوسفندها جلو میآیند تا به صحرا میکشانند. اینها مردمی هستند که سر حیوانات کلاه میگذارند و فریبکار هستند. این چندنفر با علف پول، مِلک، زر، درهم و دینار، چشم مردم را پر کردند و برای خودشان نیرو ساختند. امام ششم میفرمایند: نیرو که ساخته شد، توانستند بهآسانی کاری انجام بدهند و 72 نفر از ما را در کربلا قطعهقطعه کنند؛ وگرنه اگر آنهایی که عقلشان را دزدیده بودند، نمیگذاشتند عقلشان را بدزدند، این زن و شوهر با بچهشان چهکاری میتوانستند بکنند؟
-رضاخان، نمونهای آشکار از دزدان عقل
در مملکت خودمان هم نمونه داشته است؛ مردی در روستایی میمیرد و زن او بیوه میشود، بچهاش که در دِه بهدنیا میآید، زن و بچه نانی برای خوردن نداشتند و دست آنها خالی بود. زن بچهٔ شیرخواره را برمیدارد و با التماس به قافلهای که هفت-هشت نفر بودند، از جادهٔ فیروزکوه بهطرف تهران راه میافتد، به بلندی امامزاده هاشم میرسد، بچه از سرما و گرسنگی در حال مرگ بود، آنجا میگذارد که بمیرد. بعد بچه را برمیدارند و میآورند، گرم میکنند؛ کسی که در آن قافله آشنا بود، بچه را از مرگ نجات میدهد و به بیسوادی بزرگ میکند، به سربازی میفرستد که بعد شغلی پیدا بکند، نانی دربیاورد و بخورد و بعد بمیرد. این بچه در سربازی یارگیری میکند و با زرنگی در یارگیری، عقل یاران را میدزدد و بعد از سربازی به مقامهای بالاتر میرود. بعد از مدتی هم رضاخان میشود و عقل خیلیها را میدزدد، مجلس را با خودش همراه میکند و قاجاریه را حذف میکند، خودش سلطان میشود و نزدیک نیمقرن بر دین و ناموس و مال و منال این مملکت مسلط میشود. یکنفره که نتوانست آنهمه جنایت را مرتکب شود، بلکه یارانی که عقلشان را دزدیده و چشمشان را با دنیا پر کرده بود، به او کمک دادند؛ اما یک نفر مثل مدرّس که چشمش با دنیا پر نشد و عقل داشت، فریب نخورد.
زنگ بیدارباش قرآن
قرآن مجید عقلها را در این آیات بیدار میکند که مردم را از معبودهای باطل نجات بدهد و به مردم ثابت کند که بتهای بیجان و زنده هیچ نقش مثبتی در زندگی شما ندارند و فقط به دنیا و آخرتتان ضرر میزنند. یکی از آیات، همین آیهٔ 164 سورهٔ بقره است. چه آیهای است! چه زنگ بیدارباش بلندی است! من آیه را میخوانم و قسمت به قسمت آیه را فقط ترجمه میکنم؛ چون اگر کسی بخواهد این آیه را برایتان توضیح بدهد، خیلی طول میکشد؛ اگر بخواهد آدرس توضیح آیه را بدهد، حداقل پنجاه کتاب را باید برای شما اسم ببرد و شما هم یادداشت کنید، کتابها را بخرید و بخوانید. آیهای در قرآن مجید است: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 164). سماوات طبق شمارهٔ قرآن، هفت آسمان است، حالا این شماره واقعاً هفت تاست یا نه، میخواهد کثرت آسمانها را بگوید؟ چندتا از این هفت آسمان تا حالا کشف شده است؟ ترکیب هر آسمانی از میلیاردها کهکشان و صحابی است و هر کهکشانی میلیاردها ستاره و ماه و خورشید است. خورشید ما که در منظومهٔ شمسی و در بازوی کهکشان آسمان بالای سر ماست، یکمیلیونوسیصدهزار برابر کرهٔ زمین است. خورشیدهایی بالاتر از او هست که خورشید ما بهاندازهٔ دانهٔ ارزنی در برابر هندوانه است. از این خورشیدها میلیاردها خورشید در عالم شناور است. کدام بت اینها را آفریده است؟ کدام معبود باطل اینها را آفریده است؟ کدام فرعون؟ کدام نمرود؟ کدام ترامپ؟ کدام رضاخان؟ کدام شداد؟
-ناتوانی معبودان باطل در مراقبت از خود
عقل را بیدار میکند، کار کیست؟ در سورهٔ مبارکهٔ حج میفرماید: «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»(سورهٔ حج، آیهٔ34)، شما یک معبود حق دارید و بقیه باطل، پوچ و هیچکاره هستند و نقشی در سازمان آفرینش ندارند. هیچ نقشی در آفرینش آسمانها با این گستردگی، عظمت، وسعت، نظم و حساب منظم ندارند؛ اینکه خیلی حیرتانگیز است! حالا خورشید ما که در این عالم چیزی بهحساب نمیآید، یکمیلیونوسیصدهزار زمین در آن جا میگیرد؛ میگویند، حالا دقیق هم خودشان میگویند و نیست، ولی میگویند ششمیلیارد سال از عمر خورشید گذشته است! خورشید نه با زنجیری به طاقی وصل است، نه ستونی زیر آن است و یکمیلیمتر هم نظم او در این ششمیلیارد سال بههم نخورده است، کار کیست؟ دست کیست؟ ارادهٔ کیست؟ علم کیست؟ کدام بت؟ کدام معبود؟ کدام نمرود؟ کدام اعلیحضرت؟ کدام رضاخان؟ کدام شاهنشاه؟ کدام ترامپ؟ کدام رئیسجمهور؟ برای چه در مقابل اینها دولّا و راست میشوید؟ اینها چه کسی هستند؟ اینها گاهی اگر اسهال بگیرند، دارو نیست که جلوی اسهالشان را بگیرد، آیا اینها قابلاطاعت هستند؟ اینها قابلعبادت هستند؟ اینها قابل این هستند که شما دلتان را به اینها خوش کنید؟ اینها موجودات متعهدی هستند؟ این وضع معبودهای باطل است؛ حالا بیجانهایشان که بیجان هستند.
عقل انسان در خطر سرقت متولیان بتها
-حکایتی شنیدنی از دزدان عقل آدمی
من یک روز در انگلستان به دکتری گفتم: هندوها در اینجا معبد دارند؟ گفت: بله. گفتم: راه میدهند که برای تماشا برویم؟ گفت: من با یکی از رؤسای آنها آشنا هستم، تلفن میکنم و اگر راه دادند، تو را با همین لباس میبرم. گفتم: یک روزی که جمع هستند و عبادت دارند، من را ببر. گفت: باشد. یک روز پای منبر آمد و گفت: فردا روز عبادتشان است، تو را ببرم؟ گفتم: چه کسانی برای عبادت میآیند؟ همین باربرها و دستفروشها؟ گفت: نه، دکترها، مهندسها، مخترعین و استادان دانشگاههای آنها برای عبادت میآیند که من با بعضیهایشان آشنا هستم. با همین لباس رفتیم، گفتم من را ببینند تا هرچه میخواهند، از دین ما بپرسند. بندهٔ خداها خیلی هم احترام کردند و در جایی نشستیم که روبهروی بتها بود. هفتتا بت بود؛ بت وسط از همه بزرگتر بود، سه بت دست راست و سه بت هم دست چپ بود. گفتیم برای ما توضیح بدهید، توضیح دادند: یک بت برای این بود که در مقابلش عبادت میکردند تا وسیله شود و زنشان دختردار بشود، یک بت وسیله شود و رودخانهها در هند پر آب بشود، یک بت وسیله شود و زراعت فراوان شود، یک بت وسیله شود و معدنها پربار بشود، آن بت بزرگ هم همهکاره بود و هر کاری از دستش برمیآمد؛ بهار خوب، زمستان خوب، تابستان خوب. آنوقت مهندسها با کراوات و کت و شلوارهای قیمتی میآمدند و با تمام قد روبهروی این بتها بر روی زمین و فرش میافتادند، گریه میکردند، ناله میزدند و دردمندانه به بت التماس میکردند!
-سرقت عقل از روزگاران گذشته تا عصر ما
این را میگویند افرادی که عقلشان را متولیان بت دزدیده بودند، عقل دکترها را دزدیدهاند، عقل مهندسها را دزدیدهاند، عقل استاد دانشگاه را دزدیدهاند. این دزدی از قدیم شروع شده و تا حالا ادامه دارد؛ الآن هم این دزدی بیشتر است. الآن گاو در هندوستان میآید و روی باند فرودگاه مینشیند، هواپیما با چهارصد مسافر است، برج به او میگوید برو و در شهر بنارس بنشین، ما نمیتوانیم گاو را بلند کنیم. در دهلی پایین نیا، باند بسته است. خلبان مجبور میشود که برگردد، چون وجود مقدس حضرت گاو روی باند است و نمیتوانند به او اشاره کنند بلند شو، چهارصدتا آدمیزاد روی هوا هستند و میخواهند پایین بیایند.
هر روز زن و مرد و بچه از گرسنگی در پیادهروهای هند میمیرند، اما آنجا ممنوع است که یک گاو بکشند و گوشتش را به گرسنهها بدهند. دو-سهتا رئیسجمهور قبلی هند(من عکسش را دارم) که هندو بود، یک لیوان تمیز در جیبش بود و به گاو هم در کاخ ریاستجمهوری نزدیک بود، تشنه که میشد و گاو دستشویی کوچک میکرد، رئیسجمهور میدوید و لیوان را زیر دستشویی گاو میگرفت، پر میکرد و میخورد! «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»(سورهٔ روم، آیهٔ 7)، انبیا چه زجری کشیدند! شما به این هندوها بگو نوح(ع) پیغمبر خداست،950سال تبلیغ توحید کرد و «لا اله الا الله» گفت؛ اینها نوح را بهعنوان پیغمبر قبول ندارند. گاو را بهعنوان موجودی مقدس به جای معبود قبول دارند، ولی «نوح را باور ندارند از پی پیغمبری».
-شعار مردم در دنیای کنونی
الآن شعار تمام اروپا و آمریکا و بسیاری از کشورها و خیلی از افراد در کشور ما این است: «لا اله الا الدلار». معبود است و شوخی هم ندارد. بالای هفتصد آیه در قرآن عقلها را تلنگر میزند که اینهایی که بهعنوان معبود انتخاب کردید، باطل است! فکر کنید و عقل را به میدان بیاورید! دنیا و آخرتتان را تباه کردید!
کُرنش، تنها سزاوار خالق حقیقی زمین و آسمان
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» زمین که زیر پای شماست، زمین که بغلدست شماست، زمین که پر از جنگل و معدن است، زمین که منبع غذا و انرژی برای شماست، زمین که منبع معادن است و کلنگ که میزنید، منفجر میکنید و از دلِ سنگ، طلا، نقره، نفت و گاز درمیآورید. این را کدام معبود برایتان ساخته است؟ کدام معبود در دلِ سنگ برایتان طلا ساخته است؟چرا تا کمر در مقابل معبودهای باطل خم هستید؟ چرا میترسید و از معبودهای باطل حساب میبرید؟ چرا بهنظرتان آمده که اگر در مقابل معبودهای باطل کُرنش نکنید، نمیتوانید زندگی کنید؟ واقعاً این اعتقاد دولت عربستان است که اگر در کنار آمریکا نباشم، یکساعت هم نمیتوانم زندگی کنم؛ یعنی خدا را در آنجا حذف کردهاند و ترامپ را به جای خدا قرار دادهاند. این همان شرکی است که قرآن میگوید و عجیب هم در مقابلش کُرنش دارند. یک روز به آنجا آمد و با آنها رقصید، یک چِک پانصدمیلیارد دلار از مال مسلمانها را نقد گرفت و رفت؛ بعد که به آمریکا رسید، پشت تلویزیون گفت: دولت عربستان و آلسعود گاو شیرده هستند، رفتم و شیر دوشیدم، چه شیری بود! آنها را گاو کرد، اما هنوز به او سجده میکنند و این شرک است.
قدرت نامتناهی خدای آسمانها و زمین
«وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْک اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِمٰا ینْفَعُ اَلنّٰاسَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 164)، در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفتِ شب و روز که با گردش زمین پدید میآید و کشتیهای غولپیکری که روی اقیانوسها در حرکت هستند، با همهٔ سودهایی که برای مردم دارد، «وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ» و خدایی که از عالم بالا باران میفرستد. این دیگر چه داستانی است! از پایین با حرارت میزانِ خورشید، از روی اقیانوسها بخار بهطرف بالا میرود و حالت ابر پیدا میکند، بالاتر نمیرود و نمیگریزد، در یک حدّ معیّنی قرار میگیرد و بعد به او دستور میدهند که از فراق زمین گریه کن، «فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا» با گریهٔ ابر از فراق محبوبش، زمینِ مرده زنده میشود.
«وَ بَثَّ فیها مِنْ کلِّ دَابَّةٍ»؛ و در زمین هر موجود زندهای را با این آب که از بالا میفرستد، پراکنده میکند. نمیدانم کدام موجود را بگویم که بردارید و نگاه بکنید، دقت بکنید که چهکار میکند! بارانی که میفرستد، پای درخت توت میآید و درخت خشکْ برگ میکند و برگ، رنگ سبز سیر پیدا میکند. ما نمیتوانیم یکذره از برگ توت را بخوریم و دندانمان نمیگیرد، اما کرم این برگ سبز سیر را میخورد و پیلهٔ سفید بیرون میدهد، خودش در پیله میماند و آن پیله نخ ابریشم میشود که هنوز قیمتیترین و محکمترین نخ جهان است. یک پنجره و روزنه برای پیله نمیگذارد؛ یعنی این باران در این درخت تبدیل به برگ میشود و نمیدانیم هم کارخانهٔ رنگرزی در کجای جهان است که این برگْ سبز سیر میشود، ولی کرم ابریشم که میخورد، پیلهٔ سفید بیرون میدهد. رنگ را چهکار میکند و در کجا تصفیه میکند؟ بعد خودش در آن پیله میمیرد، خشک و پژمرده میشود و اصلاً دیگر جانی برای او نمیماند؛ یعنی واقعاً خشکِ خشک میشود و هیچ علامت حیاتی نمیماند. بعد از مدتی، بهصورت پروانهٔ ابریشم با رنگهای زیبا، با دو پر و دو شاخک از پیله بیرون میآید و سر گلها مینشیند، شعرا هم که در تعریفش غوغا کردهاند. چه کسی این کارها را میکند؟ معبودهای باطل؟ اینهایی که شما ساختهاید و عَلَم کردهاید؟ چطوری خدا را حذف کردند؟ چطوری هفتمیلیارد جمعیت خدا را از یاد بردهاند؟ ما هم که آدم خیلی خوبی هستیم، گاهی خدا را یاد میکنیم؛ اگر 24 ساعت به یاد خدا بودیم، گرفتار اینهمه گناه نمیشدیم و گناهان ما محصول غفلت از پروردگار است.
«وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ»؛ اگر من این بادها را جابهجا نمیکردم، مثلاً آخر اقیانوس اطلس یکخرده باد میوزید و آرام میشد، اصلاً باد جابهجا نمیشد، هیچچیزی در کرهٔ زمین بهوجود نمیآمد؛ اگر باد نبود، ابر یکذره به هیچجا حرکت نمیکرد، هوا جابهجا نمیشد و همهٔ شما خفه میشدید؛ اگر جابهجا شدن و حرکت باد نبود که زمین از گرما میسوخت، میوه بهوجود نمیآمد، بهاری نبود، خنکی نبود و میلیونها سال کشتیها در دریا قبل از اینکه موتور اختراع بشود، راه نمیرفتند.
«وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَینَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ»، ابرهایی که بین آسمان و زمین بهکار گرفتهام، نه میافتند که به زمین بچسبند و نه بالا میروند که از دسترس شما خارج بشوند. اینهمه جریانات خلقت نشانههایی برای خداشناسی و برای مردمی است که اندیشه و فکر کنند. برای چه فکر بکنند؟ برای اینکه هرچه معبود باطل است، در سطل زباله بریزند و اینقدر مشرک و کافر نباشند، بلکه اهل توحید و اهل خدا باشند. باز هم بحث توحید را با همدیگر، اگر خدا بخواهد، فردا ادامه میدهیم.
گداترین گداها نزد خداوند
خدایا! مزهٔ توحید را به آن کیفیتی که به انبیا و ائمه چشاندی، در حد ظرفیت ما -حالا ما آدمهای پرتوقعی نیستیم- در حدّی که دنیا و آخرت ما آباد شود، به مابچشان؛ ما هم گدا هستیم، ما هم فقیر هستیم، ما هم ندار هستیم، ما هم قابلرحم هستیم، ای خدا! ما را با دل تاریک دفن نکنند، با روح ظلمانی پیش تو نفرستند و نکیر و منکر در عالم برزخ به ما بگویند «مَنْ رَبُّک» و ما بگوییم حالیمان نمیشود چه میگویید! حداقل مثل آنکسی بشویم که در عالم مکاشفه به رفیقش گفت: آمدند از من سؤال کردند «مَنْ رَبُّک»؟ و من گفتم: جوابتان را نمیدهم. گفتند: هیچکس به اینجا نیامده است که جواب ندهد؛ جواب بده! گفتم: نه من جواب نمیدهم، اول شما به پروردگار بگویید که من را به بندگی قبول دارد؟ اگر مرا قبول نداشته باشد، چه فایده دارد که جوابتان را بدهم؟ ما خیلی محتاج به تو هستیم! من فکر میکنم که این روایت را دهسال پیش دیدم؛ حدود ده جمله است که نهتای آن را فهمیدم، اما جملهٔ آخرش را هنوز نتوانستهام بفهمم و نمیدانم ابیعبدالله(ع) چه گفته است! یکنفر در کوچه به حضرت گفت: حالتان چطور است؟ حضرت ده مطلب گفتند که نهتای آن را من فهمیدهام، اما جملهٔ آخر را نفهمیدهام! ایشان فرمودند: «و انا افقر الفقراء الیه»، هیچکس گداتر از من بهطرف خدا نیست؛ نمیدانم یعنی چه! اگر ابیعبدالله(ع) گداترین گداها پیش خداست، پس ما چه هستیم؟ نمیدانم! خدایا به ما رحم کن.
یتیمنوازی به شیوهٔ کوفیان
برادران و خواهران! قرآن مجید 23بار سفارش یتیم را کرده است؛ پیغمبر اکرم(ص) یک روز در کوچه میرفتند که دیدند بچهای با گردن کج به دیوار تکیه داده است، بچهها بازی میکنند و همه شاد هستند. پیغمبر(ص) آمدند و به این بچه گفتند: تو چرا بازی نمیکنی؟ چون عربها خیلی یتیم را تحقیر میکردند؛ به پیغمبر(ص) گفت: پدرم مرده است و مرا راه نمیدهند. رسول خدا(ص) خیلی ناراحت شدند، این بچهٔ هفت-هشت ساله را بغل گرفتند و به خانه آوردند، به حضرت زهرا(س) فرمودند: سر و روی او را بشور و لباسهایش را عوض کن. بچه را نونوار کردند، دوباره بغلشان گرفتند و در کوچه آوردند، بچهها را صدا کردند و فرمودند: چرا او را راه نمیدهید، این بچهٔ من است! مردم کوفه عجب یتیمنوازی کردند! یتیم امام مجتبی(ع) را با سنگ زدند، با نیزه زدند، با شمشیر زدند، نهایتاً همه شنیدهاید که زندهزنده با اسب بر روی بدنش تاختند.
تهران/ حسینیهٔ آیتالله علوی/ دههٔ اوّل محرّم/ تابستان1397ه.ش./ سخنرانی ششم