شب هفتم، یکشنبه (25-6-1397)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
تبیین حدود و ثغور حق الناس
طبق قرآن، از ابتدای شروع زندگی حضرت آدم(ع) در کرۀ زمین که همراه با همسرش، دو نفر بودند، هنوز فرزندی به آنها عطا نشده بود، خداوند مهربان برای سلامت زندگی دنیا و آخرت انسانها دو نوع حقوق مقرر کرد: حقوق الله و حقوق الناس. حقوق الله عبارت بود از عبادت خدا و حلال و حرام او. حقوق الناس عبارت بود از آنچه که باید در حق طرف مقابل رعایت میشد که ابتدای کار، حق همسر بود؛ یعنی حق خودش بر عهدۀ همسرش و به عبارت سادهتر، حق زن و شوهر بر یکدیگر. وقتی فرزندان آنها به دنیا آمدند، حق اولاد نیز اعلام شد.
در کتابهای مهم از قول امام صادق(ع) دیدم، مختصرترین حقوق انسان بر انسان، در آن زمان، در یک جملۀ کلی برای حضرت آدم(ع) اینگونه بیان شد و چقدر زیباست: «هرچه را برای خود میپسندی، برای غیر خودت هم بپسند.» توضیح این جمله مشکل نیست. حضرت آدم(ع) چه چیزی را برای خودش میپسندد؟ داشتن سلامتی، خوبی، آرامش، امنیت، پوشش، سیری و آنچه که مربوط به زندگی است، همین را برای دیگری نیز بپسند. این حق مردم است؛ چون دیگری با تو از یک ریشهاید، نمیتوانی منکرش شوی: ((خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ))[1] شما مردان و زنان، همگی به یک حقیقت برمیگردید. به فرمودۀ رسول خدا(ص) از یک درخت، یک ریشه و یک واقعیت هستید. امروز میلیونها نفر شدهاید، ولی همگی به یک مرد و زن برمیگردید، آن مرد و زن هم خودشان به یک واحد برمیگردند: ((خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ)) به یک گِل و یک مایۀ واحد، پس ما همه با هم پیوند ذاتی داریم.
تشبیه مؤمنین به اعضای یک پیکر
سعدی این روایت پیغمبر(ص) را که میفرماید: «مَثَلُ الْمُؤمِنینَ فی تَوادِّهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ»[2] کل مرد و زن مانند یک بدن و یک جسم هستند، اینطور ترجمه میکند:
بنیآدم اعضای یک پیکرند*** که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار*** دگر عضوها را نماند قرار
وقتی چشمم درد میگیرد، پایم تمام بدنم را برمیدارد، میبرد، داخل ماشین میگذارد، دستم سوئیچ را از داخل جیبم درمیآورد، ماشین را روشن میکند، پایم روی پدال گاز میرود، دستم روی دندۀ ماشین میرود، پایم حرکت میدهد، به طرف دکتر میبرد، ترمز میکند، مرا از پلهها بالا و نزد دکتر میبرد، زبانم با دکتر حرف میزند، دکتر نسخه میدهد، دستم نسخه را میگیرد، به دواخانه میبرم، دستم دارو را میگیرد، دهانم دوا را میبلعد، به معدهام میدهد، معده دوا را هضم میکند، به چشمم میدهد، چشمم خوب میشود. تمام اعضا برای رفع و دفع درد چشم همکاری میکنند؛ چون همه برای یک واحد به نام انسان هستند. در درد من، پا، دست، گوش، معده و رودۀ من نمیتوانند بگویند به ما چه؟ قبول نمیشود. اگر پای گفتن «به من چه» در کار بیاید که باید در را به روی حضرت عزرائیل(ع) باز کرد. همه با هم همکاری میکنند که من نابود نشوم.
مسئولیت اعضای جامعه نسبت به یکدیگر
تمام مردم یک مملکت مانند یک پیکرند که باید برای رفع درد همدیگر اقدام کنند. اینکه عدهای برنج را پنهان کنند، عدهای نخود و لوبیا، عدۀ دیگر شویندهها، یک عده دواها و... در زندگی مردم اختلال ایجاد میشود. این کارها ضد انسانیت و خلاف اخلاق است.
در اجتماع کوچک خانواده نیز همینطور؛ اگر در خانواده تعاون، همکاری، محبت و همبستگی نباشد، چه چیزی جایش را میگیرد؟ کینه، دشمنی، نفرت، فرار از خانه، رنج، کسالت، بیماری روانی و بریدن محبتها. این به من چهها، منبع زیان و ضرر هستند. این همکاری نکردنها هم همینطور. بخشی از جامعه، جدای از بعضی از آیات قرآن زندگی میکنند. قرآن به همه امر واجب دارد که: ((تَعاوَنُوا عَلَى اَلْبِرِّ))[3] همۀ شما در نیکیها به همدیگر کمک کنید! پنهان کردن دوا و مواد غذایی مردم، داروهای خاص و پوشاک بچۀ شیرخواره که پایش عرقسوز شده، اشک میریزد، کمک به ظلم است. همه یک بدن واحد و یک حقیقت هستیم. همه نسبت به هم حق داریم و ادای این حقوق واجب است. بخش عمدۀ آن، واجب شرعی است، بخشی هم واجب اخلاقی. مردم ایران! این را باور کنید که عمل نکردن به آن بخش واجب شرعی و این بخش واجب اخلاقی، جریمۀ دنیایی و آخرتی دارد.
حقوق حیوانات و غیرجانداران در اسلام
روایتی را نقل میکنند که پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: خدا در قیامت پیرزنی را به عذاب جریمه میکند، نماز نخوانده؟ خوانده. روزه نگرفته؟ گرفته. آلوده دامن بوده؟ نبوده. چهکار کرده است که به عذاب جریمه میشود؟ گربهای در خانهاش رفت و آمد داشته، خوشش نمیآمده، گربه را گرفته، داخل زیرزمین حبس کرده، در را بسته، آب و غذا هم به آن بیچاره نداده، گربه 4-5 روز داخل آن زیرزمین گرسنه و تشنه، آنقدر ناله کرده تا مرده است. این زن به یک حیوان ظلم کرده، در قیامت باید خودش را حبس کنند و درِ نعمتها را به رویش ببندند. این در روایات پیغمبر اکرم(ص) است.[4]
روز گرم مدینه، پیغمبر(ص) در کوچه با 2-3 نفر عبور میکردند. شتری زیر بار ایستاده بود. نگویید حیوان است، نمیفهمد. چه کسی گفته حیوان نمیفهمد؟ چه کسی گفته حیوان شعور ندارد؟ قبل از اینکه دنیای علم در این 100 سال اخیر ثابت کند که حیوانات هم نطق دارند، هم شعور، تقریباً 100 سال است که مردم و دانشمندان فهمیدهاند حیوانات نطق و شعور دارند؛ اما 1500 سال پیش، قرآن تمام حیوانات و جاندار زنده مثل تمام درختان، حتی آسمانها، زمین، سنگریزهها، کوهها، دریاها، ابرها، رعد و برقها همه را دارای نطق و شعور میداند. سورۀ رعد، اسراء و نور را بخوانید! بالاتر اینکه در سورۀ مبارکۀ نور میفرماید: آسمانها، زمین، درختان و پرندگان، نه فقط شعور و نطق، بلکه نماز دارند، حتی قرآن میفرماید: ((قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ))[5] به نماز و تسبیح خود آگاهی نیز دارند؛ یعنی میفهمند که نماز میخوانند. میفهمند که تسبیح خدا را میگویند. شتر نمیفهمد؟
شتری که ایستاده، بار به آن سنگینی پشت اوست، میفهمد، زجر میکشد، رنج میبرد. متوجه میشود. پیغمبر اکرم(ص) سریع آمدند، دهانۀ شتر را گرفتند، آن را خواباندند، بعد هم ایستادند (انبیا(علیهم السلام) ملاحظۀ همه چیز را داشتند و در رعایت حقوق بسیار دقیق بودند.) ایستادند. محل، کوچهها و خانهها محدود بود. فرمودند: صاحب این شتر را پیدا کنید، بیاورید! رفتند در خانۀ چند نفر را آرام زدند، پیغمبر(ص) اجازۀ هجوم نمیدادند که بروید درِ خانهها را لگد بزنید، داد بکشید، عربده بکشید، نه، آرام درِ خانه را بزنید! بالاخره صاحب شتر را پیدا کردند و گفتند: پیغمبر(ص) با تو کار دارد. نزد رسول خدا(ص) آمد، حضرت خیلی ملایم به او فرمودند: وقتی شتر بار ندارد، طبیعی است. وقتی خوابیده و بار پشتش میگذارند، راحت است یا وقتی بار دارد و راه میرود، باز هم راحت است؛ اما وقتی بار پشتش است و ایستاده، به او فشار میآید. آن هم در این هوای گرم. به این اندازه که این شتر را زیر بار نگهداشتی، روز قیامت تو را سرپا نگه میدارند، مواظب باش! حیوانات هم حق دارند، چه برسد به انسانها.
ناگزیر بودن انسان در رعایت حقوق
حقوق الله و حقوق الناس، همه را باید رعایت کرد. ما شعاع مالکیت، خالقیت، رزاقیت و ارادۀ پروردگاریم. بخواهیم یا نخواهیم، خدا بر ما حق دارد. خودش هم حقش را تعیین کرده است. خدا به گردن ما حق عبادت، اطاعت و مالکیت دارد، نمیتوانیم از این حقوق، خود را آزاد کنیم. ما نمیتوانیم به پروردگار بگوییم: خدایا! 100 سال پیش ما نبودیم، ما را به آن نبود برگردان! این دعا مطلقاً مستجاب نمیشود. ما را به عدم و هیچ چیز برنمیگرداند. پروندۀ این دعا را ببندید! همچنین به پروردگار نمیتوانیم بگوییم ما را آزاد بگذار، هر کاری میخواهیم، بکنیم. هر حقی را از خودت و بندگانت پایمال کنیم، در قیامت ما را جریمه نکن! این هم نمیشود. معنی خیلی بدی دارد: ما را جریمه نکن! یعنی کاری به کار شمر، یزید و هیچ ظالمی نداشته باش. کاری به کار هیچ عرقخور، دزد، هیتلر، نمرود، شداد، فرعون، معاویه، زناکار، بدکار، متجاوز، مجرم، آتیلا و نرونی نداشته باش! نمیشود. این اصلاً با نظام عدل الهی جور درنمیآید. شما خودتان هم اینطور نیستید؟ هستید؟ اگر کسی مال شما را بدزدد، مینشینید او را نگاه میکنید؟ بعد به او میگویید: متشکر و ممنونم؟ خیلی خوشم آمده فرش زیر پایم را جمع میکنی و میبری؟ این دومی هم که نمیشود.
اولی نمیشود؛ بگویم: مرا به عدم برگردان، میگوید: این کار را نمیکنم. زور ما هم به او نمیرسد، میرسد؟ نه. این دومی هم نمیشود که بگوییم: ما را رها کن تا هر کاری میخواهیم، بکنیم و تو ما را جریمه نکن! حتی در اروپا و آمریکا هم اینطور نیست. آنها هم دولت دارند، قانون، جریمه و زندان دارند. اصلاً هیچ جای دنیا چنین نیست که ملتی به دولتش بگویند: جناب دولت! ما را رها کن تا هر کاری میخواهیم، بکنیم. کاری به کار ما نداشته باش! اصلاً هیچ دولتی زیر بار چنین درخواستی نرفته و نمیرود، حتی در دولتهای ظالم و ستمگر. این هم که نمیشود.
سوم اینکه با پروردگار عالم رفاقتانه بسازیم. در این دو مورد (حق الله و حق الناس) اگر 30ـ40 سال زنده بمانیم، حرفش را گوش بدهیم، هم حق خودش و هم حق بندگانش را رعایت کنیم، طبق صریح قرآن، هنگام مردن فرشتگان رحمت را به استقبال ما بفرستد: ((إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ))،[6] ((بُشْراكُمُ اَلْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها))[7] این ضمانتی است که قرآن به ما داده: حق خدا را رعایت کنید! طولانی هم نیست. نمیگوید هزار سال، صد سال، پیغمبر(ص) میفرماید: اکثر عمر امت من بین 60 الی 70 سال است. در این مقدار 15 سالش را که ما (مکلف نبودیم و) آزاد بودیم، خانمها هم که به فتوای خیلی از فقهای شیعه تا 9 سال آزاد بودند، البته بعضی از فقها میگویند: تا 13 سالگی تکلیف نمیشوند، آزاد بودند. مگر ما چقدر مکلف هستیم؟ اگر عمر طبیعی داشته باشیم، مثلاً 70 سال، مردها 15 سالش را کم کنیم، 55 سال مکلفیم که حق خدا و حق مردم را رعایت کنیم. خانمها هم در همین حدود. بعد با مرگ زیبایی برویم. مرگ که نابودی نیست، انتقال است. با یک انتقال بسیار زیبایی از دنیا میرویم و با یک بازگشت بسیار شیرینی وارد قیامت میشویم.
طبق آیات قرآن مجید، با یک حرکت بسیار زیبایی، همراه انبیا و ائمه(علیهم السلام) ما را در بهشت جای میدهند: ((وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ)) این هم ضمانت قرآنی: ((فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً))[8] ببینید! ضمانتنامههایی که از قرآن به شما میدهم، از ده میلیون ضمانتنامۀ بانک مرکزی نیز قویتر است. 30-40 سال فقط رعایت حق الله و حق الناس، خیلی راحت است. فکر نکنید سخت و مشکل است. اگر چند سال روی چرخ رعایت حق الله و حق الناس بیفتیم، بعد اتوماتیک اهل رعایت خواهیم شد. دیگر برای ما سخت نخواهد بود.
نمونههایی از روایات حقوق الناس در کتب معتبر شیعه
این ارائۀ قوانین حق الله و حق الناس ادامه پیدا کرد تا زمان پیغمبر(ص) که کامل و تام شد، تا این زمان. یک بخش ظریف و زیبای حق الناس را از مهمترین کتابها، اول قرآن و بعد روایات اهلبیت(علیهم السلام) بخوانم. قرآن را میخوانم؛ چون 2-3 آیه دارد: در سورۀ مبارکۀ انبیا، لقمان و زلزال، این آیات فوق العاده است؛ اما روایاتی که انتخاب کردهام نیز روایات کمنمونه، بسیار فوقالعاده، سنگین و وزندار است. آیات را جلسۀ بعد میخوانم. روایت از رسول خدا(ص) خیلی عجیب است. آدرس کتابهایش را به شما بدهم، جداگانه اسم نبرم: «فروع کافی» مرحوم کلینی(ره) که عصر غیبت صغری نوشته شده است، «مَن لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق(ره)، «تهذیب» و «استبصار» شیخ طوسی(ره)، «وسائل الشیعۀ» شیخ حرّ عاملی(ره) که اینها از کتابهای کمنمونۀ شیعه هستند.
امام صادق(ع) میفرمایند: «ما عُبِدَ اللهُ بِشيءٍ اَفضلَ مِن اداءِ حَقِّ المُؤمِن»[9] خدا به چیزی برتر از ادای حق مردم، عبادت نشده است. خیلی عجیب است؛ خدا به چیزی برتر از ادای حق مؤمن، عبادت نشده است. چقدر مؤمنین نزد خدا باارزش هستند. اگر حقشان را ادا کنی، بالاترین عبادت خدا را انجام دادهای. باز رسولخدا(ص) میفرمایند: «اَلْمُؤْمِنُ حَرَامٌ كُلُّهُ عِرْضُهُ وَ مَالُهُ وَ دَمُهُ »[10] رعایت همه چیز انسان مؤمن؛ احترام، آبرو، مال و خونش، بر همۀ مردم واجب است.
روایت دیگر، این روایت را واقعاً در ذهن خود تحلیل کنید! پدران و مادران نسبت به فرزندان و پسران و دختران نسبت به پدر و مادرها، آقایان نسبت به برادران مؤمن خود، خواهران نسبت به خواهران دینی: «مَن أحْزَن مُؤمنا ثمّ أعطاهُ الدُّنيا لم يَكُنْ ذلكَ كَفّارتَه وَ لم يُؤْجَرْ عَلَيهِ»[11] اگر کسی بیعلت مؤمنی را برنجاند، مثلاً پدری فرزندش را برنجاند، مادری دخترش را، بچهای پدر و مادرش را، برادر مؤمنی برادر مؤمنش را، اگر تمام دنیا را به او بدهد، کفارۀ رنجاندنش نمیشود. ببینید چقدر حق مؤمن عظیم است!
دفع یک شبهه
اینجا ممکن است شما بفرمایید: گاهی میخواهم به فرزندم امر به معروف و نهی از منکر کنم، ممکن است برنجد؛ اولاً در امر به معروف و نهی از منکر حق ندارید تلخ امر و نهی کنید! بلکه باید مزۀ زبان شما مثل عسل باشد. با آن زبان امر به معروف و نهی از منکر ممکن است فرزند، پدر، مادر، همسایه و رفیق برنجد؛ اما امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ لا يَحِلُّ أذى المُسلمِ إلاّ بما يَجِبُ»[12] وقتی پای واجب در کار باشد، رنجیدن عیبی ندارد؛ اما تمام اینها برای جاهایی است که پای واجب در کار نیست؛ من بیخود شاخ و شانه میکشم، طرف مقابلم را میرنجانم. شخص تلخ، بیحوصله و بدقلقی هستم، چند سال مردم را با این بدقلقی، بیحوصلگی، و تلخیام رنجاندهام، طبق فرمایش پیغمبر(ص)، چند هزار دنیا را باید به طرف مقابلم بدهم که کفارۀ این رنجاندنهایم بشود؟ میارزد که مردم را برنجانم؟
این روایت را هم دقت کنید: «مَن نَظَرَ إلی مُؤمِنٍ نَظرَةً» اگر کسی یک نگاه به مؤمنی بکند: «لِیخیفَهُ بِها» که با آن نگاه او را بترساند، نگاه بعضیها را دیدهاید چه شکلی است؟ انسان از نگاه آنها میترسد، طوری به طرف نگاه میکنند که وحشتزده میشود. پیغمبر(ص) میفرماید: اگر چنین نگاهی به کسی بیندازد: «أخافَهُ اللّهُ عَزَّوَجَل یَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّه»[13] روزی که سایهای جز سایۀ خدا وجود ندارد، خدا او را به خاطر آن نگاه، به شدت خواهد ترساند. آنجا کسی بترسد، به چه کسی پناه ببرد؟ چه دین عجیبی است که به ما میگوید: مواظب نگاه خود باش! همیشه با محبت نگاه کن! مخصوصاً به بچهها، همسایهها و رفقایت. مشتری به مراجعه کننده با محبت نگاه کن، بامحبت حرف بزن، با محبت معاشرت و برخورد کن!
من 7ـ8 ساله بودم، شخصی در محل ما زندگی میکرد، از خانه که بیرون میآمد، کارهای جالبی داشت. ساعت دو به خانه میرفت، ساعت 4-5 از خانه بیرون میآمد، 9 شب به خانه میرفت. سوار ماشین هم نمیشد؛ چون از آن محدودۀ محل خارج نمیشد. همه هم او را میشناختند و او را دوست داشتند. به هر کس میرسید، مثلاً به بچههای 3-4 سالۀ داخل کوچه، بین آنها میآمد، بازی میکرد. به پیرمرد، جوان، نوجوان، بچۀ کیف در بغل که داشت به مدرسه میرفت، به هر کس که میرسید، جلو میرفت، میگفت: سلام اهل بهشت! فدایت شوم! و میخندید. اصلاً طوری با اهل محل رفتار کرده بود که تمام محل باور کرده بودند اهل بهشت هستند. این اخلاق خیلی خوب است. البته من به شما بگویم، به خاطر ارتباط با ابیعبدالله(ع)، گریه بر آن حضرت و متدین بودنتان، همه اهل بهشت هستید. مرد و زن! نگاه شما به همدیگر نگاه اهل بهشت باشد. زبانتان در گفتار، زبان اهل بهشت باشد! فکرتان فکر اهل بهشت باشد! با این کیفیت، میتوانید حق خدا و مردم را راحت ادا کنید.
در شهری مرا برای منبر دعوت کردند، منطقۀ کشاورزی و جالبی بود. بیشتر خانهها در باغ قرار داشت. آقایی که مرا دعوت کرده بود، در بازار کار میکرد. من میدیدم روزها 2-3 بار از بازار به خانه میآید و برمیگردد. روزی بعدازظهر که میخواستم با او به منبر بروم (منبرهایم بعدازظهر بود، شب نبود) به او گفتم: آقا! شما روزها چند بار از بازار به خانه میآیی، چهکار داری؟ گفت: پدری دارم، نزدیک 90 ساله، دو پایش خشک شده، شبها هم نشسته میخوابد، نمیتواند بخوابد. من صبح که به بازار میروم، هر 2 ساعتی یکبار به خانه میآیم، کنار رختخوابش مینشینم، میگویم: قربانت بروم! فدایت شوم! کاری نداری؟ نمیخواهی تو را به دستشویی یا حمام ببرم؟ چای، آب و غذا نمیخواهی؟ گفتم: میشود پدرت را ببینم؟ گفت: بله. داخل آن اتاق است. گفتم: پس وقتی از منبر آمدیم، مرا نزد او ببر! گفت: عیبی ندارد. رفتیم، پیرمرد 90 سالۀ خیلی شادی بود. آن پسر از اتاق بیرون رفت، مرا با پدرش تنها گذاشت. گفتم: حال شما خوب است؟ گفت: خیلی خوبم، خیلی. گفتم: چهکار میکنید؟ گفت: سه سال است روبهروی این در نشستهام و منتظر رفیقم هستم. از صبح تا غروب که بیدارم، نگاه میکنم، ببینم این رفیقم کی میآید؟ خیلی دوستش دارم؟
اینها حالات دورۀ عمر است که به خاطر پاکیها و درستیها ظهور میکند. اینها را زیاد دیدهام، به او گفتم: رفیقت کیست؟ گفت: عزرائیل(ع). گفتم: رفیق شماست؟ گفت: رفیق صمیمی من است، خیلی دوستش دارم. (حالا من خودم از اسم عزرائیل میترسم.) گفت: خیلی دوستش دارم، بالاخره میآید؛ اما من سه سال است منتظرش هستم. با خودم گفتم: به او بگویم وصیت کردی یا نه؟ مسلمان کنار مسلمان مینشیند، باید حرفهای خوب بزند. به او گفتم: پدر! وصیتنامه داری؟ گفت: نه. گفتم: نمیخواهی بنویسی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ امیرالمؤمنین(ع) فرموده: تا نمردی، خودت وصیّ خودت باش! کارهایت را خودت بکن! گفت: من چند باغ و زمین کشاورزی داشتم، چهار دختر و دو پسر دارم، طبق قرآن، باغها و زمینها را تقسیم کردم. خدا در قرآن ثلث مالم را حق خودم قرار داده، این مسجدی که عصرها منبر میروی، ثلث مال خودم است. مسجد را ساختم، تمام شده است، هیچ کاری ندارم. فقط منتظر رفیقم هستم که بیاید مرا ببرد. اینجا که نشستهام، یک رکعت نماز یا روزه به خدا بدهکار نیستم. یکبار هم مکه، دو بار کربلا، چند بار هم به مشهد رفتهام، زکات و خمسم را هم دادهام. در این شهر هم یک ریال به کسی بدهکار نیستم، به من میگویی وصیت؟! به چه چیزی وصیت کنم؟ گفتم: به هیچ چیز. گفت: حال من اهل کجا هستم؟ گفتم: تو اهل بهشتی. گفت: خودم میدانم، نمیخواهد برای من بگویی. راست میگوید. به قرآن اطمینان دارد. اگر او اهل بهشت نباشد، چه کسی اهل بهشت باشد؟
روضۀ ششماهه علیاصغر(ع)
نمیدانم، امشب نامه به کربلا آمد، فردا صبح آمد، این دیگر چه نامهای بود؟ آب بر تمام موجودات زندۀ بیابان حلال باشد؛ اما به خیمههای حسین بن علی(ع) حرام؟ کسانی که به کربلا آمده بودند، تاکنون درک نکردم، بزرگها به میدان آمده بودند، جنگ کردند؛ اما بچۀ شش ماهه که پا نداشت بیاید، دست نداشت شمشیر و نیزه بگیرد. سخن ابیعبدالله(ع) بعد از شهادت این بچه با کوفیان را ببینید، چه بود:
کوفیان این قصد جنگیدن نداشت*** این گلوی تشنه ببریدن نداشت
لالهچینان دستتان ببریده باد*** غنچۀ پژمردهام چیدن نداشت
اینکه با من سوی میدان آمده*** نیّتی جز آب نوشیدن نداشت
با سهشعبه غرق خونش کردهاید*** گرچه حتی تاب بوسیدن نداشت
گریهام دیدید و خندیدید؟ وای*** کشتن شش ماهه خندیدن نداشت
دست من بستید و دستافشان شدید*** صید کوچک، پای کوبیدن نداشت
از چه دادیدش نشان یکدگر*** شیرخواره غرق خون، دیدن نداشت
نمیدانم با چه حالی او را برگرداند؛ اما مادرش از خیمه بیرون نیامد. بچه را به خواهرش زینب(س) داد، خودش روی زمین نشست، سرش را به جانب پروردگار بلند کرد: خدایا! این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند. قبر کوچکی را کند، شیرخوارۀ خونآلود را روی خاک گذاشت، هنوز لحد را نگذاشته بود، صدای مادر بلند شد:
مچین خشت لحد تا من بیایم*** تماشای رخ اصغر نمایم
[1]. زمر: 6.
[2]. مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 379، ح 18408.
[3]. مائده: 2.
[4]. ر.ک: وسائل الشیعة (ط.بیروت)، افست علمیه قم، 1346ش؛ الطبّ النبوىّ، شمس الدین محمد جوزیه، دارالوفاق، بیروت، بىتا.
[5]. نور: 41.
[6]. فصلت: 30.
[7]. حدید: 12.
[8]. نساء: 69.
[9]. اختصاص، ص 28.
[10]. تحف العقول، ج 2، ص 57.
[11]. بحار الأنوار، ج 75، ص 150، ح 13.
[12]. میزان الحکمه، ج 3، ص 163.
[13]. کافی، ج 2، ص 368.