لطفا منتظر باشید

روز هفتم، دوشنبه (26-6-1397)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1440 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
13.77 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

نجات ارزش‌ها با شهادت

قرآن مجید و روایات اهل‌بیت روایاتی که علمای مطمئن و موثق شیعه در قرن‌های گذشته در زمان‌های ائمه در عصر غیبت صغری و کبری نقل کردند، شیعه را به شیعه شناساندند. اگر آیات و روایات شیعه را به شیعه نمی‌شناساند، نسبت به ارزش خودشان غافل می‌ماندند و ممکن بود غارتگران و به تعبیر امام صادق(ع) دزدان راه انسانیت آنها را غارت کنند و بدزدند.

وقتی انسان آگاه به ارزش‌های خودش باشد و بداند چه معدن پرقیمتی است و چه ذخیرۀ با ارزشی است، در مقام حفظ خودش برمی‌آید، تا کجا؟ تا پای پرداخت جان. در طول تاریخ تشیع، شیعیان آگاه، شیعیان عارف و بینا وقتی گرفتار ستمگران شدند و در خطر غارت ارزش‌ها قرار گرفتند، با شهادت، ارزش‌های خود را همه جا، نه تنها در میدان‌های جنگ حفظ کردند. شما زیاد شنیدید ائمۀ طاهرین خبر شهادت پاکان را به دست ناپاکان دادند و به آنها هم نگفتند فرار کنید، یا در این موارد خاص تقیه کنید، به آنها زمینه دادند و آمادگی دادند، آنها هم با کمال اشتیاق پذیرفتند.

 

میثم تمار، بر دار عشق

امیرالمؤمنین(ع) دست میثم تمار را که ایرانی بود گرفت، در کوفه او را کنار یک درخت خرما آورد و به او فرمود: میثم یک روزی به خاطر دلبستگی تو به من، عشق تو به من، به‌خاطر اینکه نمی‌خواهی رابطه‌ات را با من قطع کنی، تو را به این درخت دار می‌کشند، دوتا دستت را قطع می‌کنند، دوتا پایت را قطع می‌کنند، زنده زنده زبانت را از داخل دهانت بیرون می‌آورند و با خنجر می‌برّند، شکمت را پاره می‌کنند، در آن روز چه کار می‌کنی؟ گفت: با تو می‌مانم.

این با تو می‌مانم خبر از چه می‌دهد؟ چه قلبی، چه درونی، چه باوری، چه یقینی و چه حقیقتی؟ خدا برای چنین بندگانی چه ارزشی قائل است؟ ائمه و انبیا برای چنین افرادی چه ارزشی قائل‌اند؟ بیست سال بعد این حادثه برایش پیش آمد و حادثه را به جان خرید، جان داد اما دینش را نداد؛ چون دینش را می‌شناخت، می‌دانست و یقین داشت عامل نجات دنیا و آخرتش همین دینش است، همین ارزش‌هاست، همین ارتباطش است.

آن سختی‌هایی که برای خود ائمه و یاران آنها پیش آمده برای ما در این زمان پیش نیامد، برای ما سختی‌هایی که پیش آمده اغلب منتهی به سختی‌های گرانی است، سختی دیگری نیست. زندان‌هایی که آن بزرگواران دیدند، شکنجه‌هایی که آنها چشیدند، تبعیدهایی که آنها شدند، نوع کشته شدن‌هایی که سر آنها آمد، سر ما نیامده و نمی‌آید. آن کسی که عارف به ارزش‌های فرهنگ اهل‌بیت است و آراستۀ به این فرهنگ است، با دیدن مشکلات آن هم مشکلاتی که نسبت به مشکلات آنها اندک است، این ارزش‌ها را به هیچ عنوان نمی‌تواند رها بکند.

 

روزیِ سادات یتیم

نوشتند که در بغداد یکی از چهره‌های بنی‌عباس می‌گوید: من پیاده داشتم از یک مسیری عبور می‌کردم، یک حمالی ـ باربری ـ خرما حمل می‌کرد، خرما داخل سبد بود، با حرکت این حمال گاهی یک دانه خرما از سبد می‌افتاد روی خاک، پشت سر این حمال آرام و آهسته یک خانم با وقار، آراسته، با ادب، سنگین خم می‌شد و خرما را از لای خاک برمی‌داشت، با گوشۀ چادرش پاک می‌کرد و داخل کیسه می‌انداخت، حمال نزدیک بازار رسید و خرما را به خریدار تحویل داد.

باربر دو مرتبه مسیر را برگشت، چند بار تکرار شد تا چهل پنجاه‌تا خرمای خاک‌آلود در این کیسۀ کوچک جمع شد. راهم را عوض کردم، دنبالش آمدم و خیلی آرام به او گفتم: خانم چه کار می‌کنی؟ گفت: چه کار داری؟ گفتم: کاری ندارم، کارت من را به تعجب انداخت، شرح حالی به من بگو شاید بتوانم کاری کنم.

آن زن گفت: من توقع کاری از تو ندارم، من به همین مقدار روزی حلال خدا قانعم. این کار هر روزم است، سه چهارتا بچۀ یتیم دارم. اهل این که در خانۀ کسی را بزنم نیستم چون صدقه بر من و بچه‌هایم حرام است؛ من از سادات فاطمی هستم و بچه‌هایم هم از سادات فاطمی هستند. در این حکومت بنی‌عباس که وابستگان به خاندان اهل‌بیت و شیعه را هیچ جا راه نمی‌دهند و کار نمی‌دهند، همۀ درها را به رویشان بسته‌اند، من برای ادارۀ امور بچه‌هایم روزها می‌آیم در این بغداد می‌گردم، به این شکل چندتا خرمای افتادۀ در خاک را جمع می‌کنم که زندگی بچه‌هایم را اداره کنم، گاهی هم اگر نان خشک و میوۀ دورانداخته‌ای به دستم بیاید شکم بچه‌هایم را سیر می‌کنم، نیازی هم به امثال تو ندارم. شیعه در مشکلات این‌گونه تحمل کردند و سر تسلیم در مقابل دشمن فرود نیاوردند.

 

ولی امر چه کسی است؟

یک بخش از قرآن و روایات، معرفی شیعه به شیعه است؛ به این خاطر که شیعه خودش را بشناسد و خودش را نفروشد. اگر شیعه عشق به فروش خودش دارد، خریدار دارد، خریدارش ثمن واقعیش را دارد که به او بپردازد، اول من از قرآن بگویم شیعه کیست؟ بعد خریدارش را بگویم و بعد ثمنش را بگویم.

خیلی جالب است امام صادق(ع) می‌فرماید، قرآن مجید را اهل‌بیت باید به ما بفهمانند، آنهایی که اهل‌بیت را حذف کردند قرآن را نفهمیدند؛ یعنی هزار و پانصد سال است قرآن در جامعۀ بی اهل‌بیت مبهم مانده و قرآن مجید به‌شدت ظالمانه تفسیر شده است.

یک آیه را برای نمونه برایتان می‌گویم، قرآن مجید می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(نسا، 59) شما در تمام کشورهای غیرشیعه بروید و هر آخوند غیرشیعۀ آن کشور را ملاقات کنید، هر کدام‌شان را می‌خواهید، برای نمونه عربستان از ائمۀ مسجدالحرام و مسجدالنبی تا کوچک‌ترین مسجدها از اساتید دانشگاه‌های مدینه و مکه و ریاض تا معلم مدارس بگویید از شش هزار و ششصد و شصت و چند آیۀ قرآن این یک آیه را برای ما معنی کنید، نگویید هم ما شیعه‌ایم.

«أَطِيعُوا اللَّهَ» معلوم است، «وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» با الف و لامش معلوم است که پیغمبر اسلام است، «وَ أُولِي الْأَمْرِ منکم» مراد از خدا، خدایی است که صفاتش در دعای جوشن‌کبیر بیان شده، این خدا که «ارحم الراحمین» به مردم است، «اکرم الاکرمین» به مردم است، مصلحت خواه مردم است، حکیم نسبت به مردم است، منظور و مقصودش الان از «أُولِي الْأَمْرِ» چه کسی است؟

یک جواب در تمام عربستان به شما می‌دهند و می‌گویند: آل‌سعود، این قرآنِ بدون اهل‌بیت است؛ اما حالا شما برو پیش عالم واجد شرایط ربانی بااحتیاط خداترس مؤمن‌‌ به قیامت، بگو آقا اولی الامر در این آیه چه کسانی هستند؟ می‌گوید: ائمۀ طاهرین یعنی بعد از خدا و پیغمبر وجوب اطاعت متعین در معصوم است، تمام این قرآن همراه با اهل‌بیت بقیۀ آیات هم همین‌طور است.

 

ویژگی‌های شیعه

امام صادق(ع) که قرآن در خانۀ آنها نازل شده می‌فرماید: هر کجا در روایات ما ائمه می‌گوییم شیعه یعنی مؤمن، قرآن می‌گوید هر کجا لغت مؤمن‌‌ در قرآن است یعنی شیعه‌؛ ما می‌گوییم مؤمن‌‌ در قرآن یعنی شیعه، شیعه در روایات ما یعنی مؤمن.‌‌ حالا شما مؤمن‌‌ را در قرآن با خصوصیاتش ببینید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض»(توبه، 71) این «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض» یعنی یکدیگر، «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ» همۀ مردان مؤمن‌‌ و همۀ زنان اهل ایمان عاشق یکدیگرند، تمام خواهران ایمانی دوستدار یکدیگرند، خواهران مؤمن‌‌ به هم کینه ندارند، حسادت ندارند، تکبر ندارند، مردان مؤمن‌‌ نسبت به هم مهربانند، کینه ندارند، شیعۀ مؤمن‌‌ مواد غذایی مردم مؤمن‌‌ را پنهان نمی‌کند، داروی مورد نیاز مردم مؤمن‌‌ را پنهان نمی‌کند، اگر محبت ندارد پس شیعه نیست.

خدا ویژگی‌ها را بیان می‌کند که انسان بداند شیعه است یا شیعه نیست؛ آن کسی که شیعه است، دلسوز شیعه است، آن کسی که شیعه است نمی‌تواند جنس مورد نیاز مردم را گران کند، نمی‌تواند یعنی از دستش برنمی‌آید و دلش می‌سوزد، آن کسی که شیعه است نمی‌تواند بازار شیعه را مختل کند، حالا یا دولتی است یا مردمی است، اوضاع شیعه را که می‌بیند نمی‌تواند کاری کند نصف شب بیدار می‌شود زار زار گریه می‌کند و از پروردگار اصلاح امور شیعه را می‌خواهد، برای شیعه دغدغه دارد.

امام زمان یک شیعه است، اولین شیعه در عالم امیرالمؤمنین بوده که شیعۀ پیغمبر است، امام عصر که الان در رأس شیعیان پیغمبر است، به علی بن مهزیار فرمود: برگشتی سلام مرا به شیعیان من برسان، بگو من به شما دعا می‌کنم و شما هم به من دعا کنید، من دلم برای شما تنگ است، من می‌خواهم شما در ظاهر من را ببینید، من هم شما را ببینم. شیعه دنبال کار شیعه می‌دود، شیعه غرق مهربانی است، شیعه غرق محبت است، شیعه غرق احسان است، شیعه غرق لطف است.

 

لنگان لنگان سمت کربلا

 کربلا حوادثش یک حادثه است، چندباره که نیست، یک‌بار است، یک‌بار این حوادث اتفاق افتاد. امام عصر تاسوعا کنار خیمه نشسته بود، یک مردی از دور با یک پا آمد، با دوتا چوب زیر بغل، با چه عشقی پرش‌وار می‌آمد، ابی‌عبدالله(ع) تا از دور او را دید بلند شد، امام هم پرید، او هنوز به خیمه نرسیده بود امام دوید و بغلش را باز کرد، نمی‌شود یک پا ندارد، آرام که نمی‌تواند بیاید در بغل ابی‌عبدالله(ع)، عصا را انداخت پرید در بغل، امام فرمود: با این حال چرا آمدی؟ خدا که در قرآن مجید علناً گفته آن کسی که شل است... تو که پا نداری برای چه آمدی؟ گفت: حسین جان من یک پایم را بیست سال پیش کنار پدرت بهشت فرستادم.

چه عارفی؟ چه یقینی؟ چه اعتقادی؟ یک پایم را کنار پدرت فرستادم بهشت، کوفه بودم شنیدم آمدی کربلا، به پای دومم گفتم برای چه معطلی؟ یالله من را بردار ببر. دروازه‌ها را بسته بودند، من به پایم گفتم من را ببر، نترس می‌برمت بیرون. جاده‌ها کنترل بود، روز که نمی‌توانستم بیایم، من را می‌گرفتند، نهایتاً یا می‌کشتند یا می‌بردند زندان. شب‌ها از جاده‌های کوره‌راهی که مأموری نباشد پرش پرش آمدم، روزها داخل چاله‌ها می‌خوابیدم، الحمدلله حسین جان رسیدم.

شیعه دلسوز است؛ بگوید حالا پا ندارم بروم راحت بخوابم که حسین را قطعه قطعه کنند؟ می‌روم. خدا را شکر شما هم در حرکت هستید، الحمدلله شما اهل احتکار نیستید، شما اهل گران‌بازی نیستید، شما بی‌طاقت نیستید، شما بی‌صبر نیستید، شما فراری نیستید، شما ارزش فروش نیستید؛ اگر بودید الان با هم اینجا نبودید، الان سیاه پوش نبودید.

امروز صبح مدام به خودمان نمی‌گفتیم امروز روز شش ماهه است؟ امروز دیگر برای کارمان خیلی دغدغه نداریم، طول هم بکشد می‌مانیم. وای حسین، حسین جان!

 

خرج کردن برای مجالس اباعبدالله(ع)

این ویژگی‌های شیعه است «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ»(توبه، 71) این‌قدر زیبا همدیگر را وادار به نیکی‌ها می‌کنند، هر نوع نیکی را به همدیگر می‌گویند، این کار انبیا بود «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرات»(انبیا، 73) من به همۀ انبیا وحی کردم فقط کار خیر کنید.

شیعه اهل کار خیر است «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ». یکی از زیباترین کارهای خیر که حالا روایتش را برسم یک روز می‌خوانم، یک روایت مفصل، باحال، با ارزش، عرشی و آسمانی است، یک کار خیر شیعه، کار خیر عظیم، کاری که زین‌العابدین(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، حضرت موسی بن جعفر(ع) و امام هشتم دریاوار انجام می‌دادند، خرج کردن برای ابی‌عبدالله(ع) است. نمی‌دانید برای به پا بودن این مجالس ائمه چه هزینه‌هایی می‌کردند؟

مجالس ابی‌عبدالله(ع) را کم ندانید، این مجالس حفظ ارزش‌هاست، من به شما نمی‌گویم چیزی برای به پا بودن این مجالس بدهید، ما با کله باید بدویم بپرسیم ـ نمی‌خواهم بگویم چقدر بدهم ـ اما کجا باید پول بدهم؟ شما را دعوت نمی‌کنم، اما ائمه غوغا می‌کردند.

 

شاعر حسین(ع) و مزد طلا

یک شاعری وارد خانۀ امام ششم شد، سلام کرد و نشست، محرم هم نبود، امام صادق(ع) فرمود: خوب شعر می‌گویی آن هم در مصائب حسین ما، الان شعر می‌گویی؟ گفت: بله یابن‌رسول‌الله. فرمود: بگو. شروع کرد به دکلمه خواندن یعنی بدون صدا، فرمود: ساکت باش، آن‌طوری که داخل خودتان می‌خوانید، دم می‌گیرید بعد صدا در صدا می‌اندازید و ناله می‌کنید، صبر کن، به یکی فرمود: برو تمام زن‌ها و دخترهای خانه را از کوچک و بزرگ بگو بیایید پشت در، همه آمدند فرمود: حالا بخوان. امام صادق(ع) گریه می‌کردند انگار مادر داغ دیده گریه می‌کند، می‌لرزید و گریه می‌کرد، صدای این خانم‌ها بلند شد، اصلاً خانه شیون شده بود.

شاعر خواندنش تمام شد، گفت: آقا بروم؟ فرمود: نه، به خانم‌های پشت در فرمود هر چه انگشتر و گوشواره و گلوبند دارید بریزید داخل، خودش هم هر چه پول داشت ریخت روی آنها، ریخت داخل دستمال و به شاعر فرمود این مزد روضۀ امروز تو نیست، مزد روضه‌ات با خداست، این یک هدیۀ ناقابلی است که من به تو می‌دهم. نگه داشتن این مجالس یک کار خیر است.

 

میلیون‌ها دلار برای براندازی محرم

در آن روایت آمده ـ مفصلش را بعداً می‌خوانم ـ موسی هر کس یک درهم، یک دینار برای مجالس حسین من بدهد، من تا هفتاد برابر تلافی نکنم رهایش نمی‌کنم، خدا می‌گوید، خدا تشویق می‌کند که پول برای ابی‌عبدالله(ع) بدهید. چند سال پیش امریکا بیست میلیون دلار تصویب کرد برای نابودی مجالس ابی‌عبدالله(ع)، اما شما از آن سال تا حالا به امریکا گفتید کور خواندی، این نور نه در دل ما، نه در این مملکت خاموش بشو نیست، این اشک ما هم بند نمی‌آید، این پرچم سیاه‌ها هم پایین نمی‌آید، این لباس سیاه‌ها هم از تن ما و بچه‌هایمان بیرون نمی‌آید. حسین جان!

 

زیارت اربعین

مؤمنین برای حسین پول خرج می‌کنند. اربعین نزدیک است، امام صادق(ع) می‌گوید: خیلی از شیعیان ما نمی‌توانند زیارت بروند، شما که قدرت دارید، پول بدهید افراد زیارت بروند. در راه مکۀ واجب اگر احتمال ضرر بدهید مستطیع نیستید، اما در راه زیارت حسین اگر یقین به خطر داشته باشید بروید. پولدارها، دولت اگر می‌توانید با دلار چهار و دویست به این زائران مظلوم ابی‌عبدالله(ع) که نمی‌توانند اربعین امسال بروند ـ باید دلار چهارده پانزده هزار تومان بخرند ـ با محبت اعلام کنید بیایید اسم بنویسید و برای ویزا چهار هزار و دویست تومان بدهید، بروید ویزا بگیرید.

امام صادق(ع) می‌گوید: هر کس پول برای زیارت حسین(ع) بدهد مثل این است که خودش زیارت رفته است. نگذارید در ایران اربعین سرد شود، این خواست اسرائیل و امریکاست. اربعین ابی‌عبدالله(ع) از ده میلیون بمب هیروشیما برای امریکا و اسرائیل ضررش سنگین‌تر است، مجالس ابی‌عبدالله(ع) را تقویت کنید، امسال عالی بوده.

ما باید از دولت هم نسبت به بعضی کارهایش تشکر کنیم؛ اتوبوس‌هایی که پارسال گذاشت مردم را تا مهران و بعد از مهران برد، کارهای خوبی کرد، بیشتر کار خوب کنید.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ» مردم شیعه یقین این «س»، سین زمانی نیست، سین تحقیق است؛ یقین شیعیان با این ویژگی‌ها مورد رحمت من خدا هستند، «إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيم»(توبه، 71).

 

دعا و گریۀ حضرت زهرا(س)

پول برای ابی‌عبدالله(ع) بدهید، پول به زائر بدهید، پول به این مجالس بدهید و به فرمودۀ امام صادق(ع) به حضرت زهرا(س) کمک سنگینی بدهید؛ چه کار کنید؟ گریه کنید، مگر زهرا گریه‌تان را می‌بیند؟ بله می‌بیند. مگر شما در مشاهد مشرفه نمی‌گویید «اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی»؟ امام صادق(ع) می‌گوید وقتی دور هم جمع می‌شوید، شروع می‌کنید به گریه کردن روح مادرم زهرا بالای سرتان است، گریه‌تان را می‌بیند، او هم با شما شروع می‌کند گریه کردن، چشم‌هایتان به چشم مادرم وصل می‌شود، با اسم‌تان و اسم پدر و مادرتان دعایتان می‌کند، زهرا دعایتان می‌کند.

 

بوسیدن جای شمشیر

کتاب «کامل الزیارات» ـ چاپی که من دارم صفحۀ هفتاد ـ امام باقر می‌فرماید: «کان رسول الله اذا دخل الحسین» کان با فعل مضارع که می‌آید، اذا سر ماضی که می‌آید، تبدیلش می‌کند به مضارع؛ هر وقت حسین می‌آمد پیش پیغمبر ـ پیغمبر که از دنیا رفت ابی‌عبدالله(ع) هشت سالش بود ـ یعنی از سن دو سال تا هفت سال پیغمبر اکرم «جذبه الیه» او را طرف خودش می‌کشید. بچه است دیگر، کمی در بغل می‌ماند و می‌خواهد رها کند برود.

«ثم یقول لامیرالمؤمنین» پیغمبر به امیرالمؤمنین می‌گفت: نگهش دار نرود، علی جان نگهش دار. دو سه روز دیگر هشتاد و چهارتا می‌خواستند نگهش دارند نشد. «امسکه» امیرالمؤمنین نگهش می‌داشت، خیلی عجیب است «ثم یقع علیه» پیغمبر حسین را که می‌خواباند دوتا دستش را دو طرف حسین می‌گذاشت، خواهر داشت یاد می‌گرفت چه کار کند و چطور حسین را ببوسد. «فیقبله و یبکی» دوتا دستش را می‌گذاشت دو طرف حسین که خوابانده بود و او را پی در پی می‌بوسید.

دیگر طاقت ندارم، هفت روز است یک مداح هر روز می‌خواند می‌کشی مرا. «فیقبله» پی‌در‌پی او را می‌بوسید، پیشانی را می‌بوسید، گوشه‌های لب را می‌بوسید، زیر گلو را می‌بوسید، سرش را برمی‌گرداند پشت گردنش را می‌بوسید، پیراهنش را بالا می‌کرد و قلبش را می‌بوسید، فقط بوسیدن تنها نبود «و یبکی» اشک می‌ریخت.

بچه بود «یا أبت لم تبکی؟» تو چرا من را می‌بوسی گریه می‌کنی؟ من که سالمم، بوسیدن که گریه ندارد. این جمله‌اش آدم را می‌کشد، مگر برای کشتن یک نفر چندتا اسلحه لازم است؟ یکی را که می‌خواهند بکشند یک خنجر کافی است، یک نیزه کافی است، یک تیر کافی است، چرا گریه می‌کنی؟ « فیقول یا بنی اقبل موضع السیوف» من جای شمشیرها را می‌بوسم، آخر تو را با یک اسلحه نمی‌کشند حسین جان!

بی‌رحم‌ها چند نفر به یک نفر؟ او که خودش افتاده بود، خونی برایش نمانده بود، چند نفر به یک نفر؟ این همه اسلحه به کار نمی‌بردید؛ داغ اکبر می‌کشت او را، نه داغ عباس می‌کشت او را، نه برای بچۀ شیرخواره گفت خدایا جگرم سوخت می‌کشت او را، چقدر اسلحه؟ حسین جان!

 

داغ کربلا بر قلب زین‌العابدین(ع)

قبل از اینکه زین‌العابدین(ع) دفنش کند، دشمن زیر اسلحه دفنش کرده بود، دو بار دفنش کردند. دو بار زینب نبش قبر کرد؛ حالا هم که نبش قبر کرد فکر کرد درست نیامده، اسلحه‌ها را که کنار زد و سه‌تا سؤال کرد: ـ پیغمبر گفت جای اسلحه‌ها را می‌بوسم ـ «أ أنت اخی» درست آمدم تو برادر منی؟ «و ابن امی» تو پسر زهرا مادر منی؟ «و ابن والدی» تو پسر علی پدر منی؟

زین‌العابدین(ع) نمی‌دانم بعد از کربلا چهل سال چه کشید؟ هر چه را می‌دید بلند بلند گریه می‌کرد، یک آب خوش از گلویش پایین نرفت. داخل اتاق نشسته بود و چند نفر از اصحاب دورش بودند، در اتاق باز شد، چندتا بچۀ کوچک مشغول بازی بودند، داخل حیاط دنبال هم می‌دویدند، بلند شد به دیوار تکیه داد شروع کرد گریه کردن؛ می‌گفت: عصر عاشورا چه خبر بود؟ این بچه‌های کوچک ما تشنه و گرسنه در آتش‌ها می‌دویدند، تشنه و گرسنه می‌دویدند. می‌خواهید بمیرید، بمیرید.

نمی‌دانم سال دیگر هستم یا نه؟ یک بچۀ هشت نه ساله از داخل این خیمه‌ها پرید بیرون، می‌خواست فرار کند جلوی چشم زینب و زین‌العابدین(ع) دشمن رسید، با شمشیر زد از کمر نصفش کرد.

داخل اتاق نشسته بود، آمدند گفتند: یابن‌رسول‌الله! یک نوزادی را آوردند اذان بگویید. فرمود: بیاوریدش، معمولاً بچه را که می‌خواهند اذان بگویند روی دست می‌گیرند، بچه را زین‌العابدین(ع) روی دست گرفت، سر بچه روی دست زین‌العابدین(ع) بود که می‌خواست اذان را شروع کند، چشم زین‌العابدین(ع) به گلوی بچه افتاد... حسین جان!

 

سوگواره

روز عاشورا بچه دلش می‌سوزد، دخترها بیشتر دلشان می‌سوزد، بچه‌ها و دخترها دور هم به هم گفتند بلند شویم خیمه به خیمه بگردیم ببینیم آب پیدا می‌کنیم برای علی اصغر بیاوریم. زینب کبری برای اینکه درد رباب را کم کند، آمده بود اصغر را گرفته بود برده بود خیمۀ خودش، بچه‌ها همۀ خیمه‌ها را گشتند. نافع با زحمت رفته بود یک گوشۀ فرات یک مشک آب آورده بود، درگیری شدید شده بود، دستش شمشیر خورده بود. مشک را تا نزدیک خیمه آورد، در مشک باز شد آب رفت، این بچه‌ها ایستاده بودند نگاه می‌کردند آب نماند. آمدند داخل خیمۀ زینب کبری، دیدند زینب کبری پیراهن بچه را بالا زده، با مقنعه‌اش بچه را باد می‌زند، بچه پر پر می‌زند، ابی‌عبدالله(ع) رسید، خواهر بچه را بده به من ببرمش، می‌آورمش.

کدام یک از شما بچۀ شیرخواره دارید؟ او را دکتر بردید؟ ده دفعه به زنت گفتی می‌آورمش، الان خانمت هم نشسته تسبیح برداشته مدام ذکر گفته ان‌شاءالله بچه‌ام را می‌آورد. چرا به خانمت گفتی نیا؟ ترسیدی دکتر آمپول بدهد، نیاید که خانمت نبیند بچه را آمپول می‌زنند.

حسین(ع) بچه را برد روی دست بلندش کرد، بچه نمی‌توانست سرش را نگه دارد، سر افتاده بود روی شانه، گلوی بچه مگر چقدر است؟ تیر سه شعبه پهن است، از سه طرف می‌برّد، بمیرم، زبانم لال، فقط ابی‌عبدالله(ع) دید سر بریده روی خاک بال بال می‌زند.

 

تهران/ حسینیه هدایت/ دهۀ اول محرم 97/ جلسۀ هفتم

برچسب ها :