لطفا منتظر باشید

روز هفتم،دوشنبه (26-6-1397)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1440 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
10.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

مبارزهٔ انبیای الهی با شرک و معبودان باطل

کلام در توحید بود؛ مبارزهٔ همهٔ انبیای الهی برای نجات امت‌ها از فساد و عذاب آخرت با شرک و معبودان باطلی بود که ستمگران به مردم تحمیل کرده بودند. ارباب پوک، پوچ و بی‌اثری که به مردم به‌عنوان معبود قبولانده بودند و چنان فرهنگ‌سازی کرده بودند که مردم در همهٔ شئون زندگی‌شان مطیع آن معبودان باطل باشند. حرفی که فرعون با ملت مصر داشت و قرآن مجید نقل می‌کند، این بود که‌ای مردم، این چوپانِ چوب به دست به این مملکت آمده است و با معبودان شما مخالفت می‌کند؛ یعنی این معبودان باطل را این‌قدر سخت به مردم باورانده بودند که فرعون فکر می‌کرد بشود ملت را علیه کلیم‌الله بسیج کرد، زمینهٔ نابودی او را فراهم کرد و فرهنگ بت‌پرستی را در مقابل تبلیغات موسی‌بن‌عمران نجات داد.

 

هدف انبیا از هدایت مردم

-مشکلی بزرگ به‌نام خرافات

هدف‌ انبیا خیر دنیا و آخرت مردم بود که به‌شدت مورد هجوم بت‌پرستی بود؛ ولی از آنجایی که فرهنگ‌سازی متولیان بت در مردم ریشه‌دار بود، کار انبیا را دچار مشکل و نجات مردم را سخت کرد. بین خود مسلمان‌ها هم یک سلسله خرافاتی حاکم است و بوده که نجات مردم از آن خرافات کار مشکلی بود و کار مشکلی است. کمتر کسی پیش از این جرئت ورود به مبارزهٔ با آن خرافات را داشت. درختی یک‌مرتبه مورد تقدیس محله‌ای یا منطقه‌ای قرار می‌گرفت، یک ماه، دو ماه، سه ماه زمان می‌گذشت و هیکل درخت پر از پارچهٔ رنگارنگ می‌شد. برای شفای بیمارانشان و گشوده شدن گره از مشکلاتشان به این درخت دخیل می‌بستند.

-خداوند، حلّال مشکلات انسان

اهل دل جرئت حرف زدن نداشتند که از این شاخه‌های درخت و این پارچه‌های کهنهٔ گره‌زده چه‌کاری برمی‌آید؟ کار دست پروردگار و دعای مخلصانه است؛ کار نه دستِ پارچه است، نه دستِ درخت است، نه دستِ آش است، نه دستِ ماش است و نه دستِ این قبیل امور. همین مردم آجیلی را اختراع کرده بودند و اسمش را مشکل‌گشا گذاشته بودند. واقعاً چهارتا نُقل و نخودچی و کشمش در این عالم هستی چه قدرتی داشت که مشکلی را حل کند؟ قرآن مجید در آیهٔ 62سورهٔ نمل می‌فرماید: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ»، آیا مشکلات به دست غیرخدا حل می‌شود یا به دست پروردگار؟ به دست کدام حل می‌شود و اصلاً کار دست چه کسی است؟ چه ‌کسی در این عالم کارگردان است؟ شما از همین مسائل گذشته که خیلی هم از زمان شما دور نیست؛ در گذشته، مثلاً هشتاد-نود سال پیش، صدهاهزار تومان خرج ساختن یک ضریح می‌شد و بعد از مدتی، باید یک کامیون سه‌تُنی و ارّه در کنار حرم می‌بردند، کلی قفل می‌برّیدند و قفل‌ها را از شبکه‌های ضریح باز می‌کردند؛ حالا چقدر به ضریح‌ها لطمه می‌زدند. بعد که این قفل‌ها را باز می‌کردند و داخل کامیون‌ها می‌ریختند، می‌بردند و به کوره‌های ذوب فلز می‌دادند. مردم ضریح امام هشتم یا حضرت حسین(ع) یا امامزاده‌ها را با یک‌تُن قفل قفل می‌کردند. قفل کردن چه مشکلی را می‌گشود؟ اینها چه بود؟

بت‌پرستان این کارها را در یک سطح بالاتر به مردم در طول تاریخ تحمیل کرده و پروردگار عالم را از زندگی حذف کرده بودند، کتاب‌های آسمانی را محجور و احکام الهی را تعطیل کرده و به‌جای آن، احکام بت‌پرستی را حاکم کرده بودند. چنین فرهنگ‌هایی، هم دنیای مردم و هم آخرت مردم را تباه کرده بود؛ چون مردم در دنیا با خدا معامله نداشتند و با بت‌های ساخته‌شده یا با بت‌های جاندار معامله داشتند. بت‌های جانداری که هیچ نقش مثبتی در زندگی مردم نداشتند و وقتی هم مردم می‌مردند، رابطه‌شان با هر نوع بتی قطع می‌شد؛ دنیای آنها خراب می‌شد و آخرتشان هم خراب می‌شد.

 

اعلام انبیا مبنی بر وحدانیت پروردگار

انبیای الهی با چه هدف مقدسی برای خیر دنیا و آخرت مردم آمدند؟ برای حذف خدایان قلّابی و اتصال دادن مردم به پروردگار عالم و صاحب هستی و چنانکه کراراً در قرآن آمده است، به مردم اعلام کردند: «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»(سورهٔ حج، آیهٔ 34)، شما یک خدا و معبود بر حق دارید و این شعار همهٔ انبیا بود. چقدر این پیکرهٔ نماز عالی است. نمازی که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به ما یاد داده‌اند، همان نماز پیغمبر(ص) است؛ چون بیگانگان نماز پیغمبر(ص) را بعد از مرگش به‌تدریج تغییر دادند، بیگانگانی که مُرکب از سه گروه بودند و من الآن فرصت ندارم که برایتان هم از روایات و هم از تاریخ ثابت کنم؛ اگر فرصت بود، با دلایل تاریخی و روایتی ثابت می‌کردم.

-مشارکت منافقین، یهود و نصارا در جنگ با پیامبر(ص)

گروهی مُرکب از منافقین مدینه و مکه، یهود و نصارای مدینه که اینها چند سال قبل از مرگ پیغمبر(ص) با هم دست به یکی شده بودند. تاریخ اسلام را بخوانید! اینها در جنگ‌هایی که با پیغمبر(ص) داشتند، همین یهود خیبر، هم یهود بنی‌مصطلق، هم یهود بنی‌قریظه، هم یهود بنی‌نضیر، هم مسیحیان مدینه و اطراف، با منافقین مدینه در پنهان دست به یکی بودند. غیر از تاریخ، جزء بیستم به بعد قرآن مجید را هم بخوانید، پروردگار صریحاً بیان می‌کند که هم یهود، هم مسیحیت مدینه و اطرافش و هم منافقین مدینه طرح داشتند که بعد از مرگ پیغمبر(ص)، نگذارند اهداف پیغمبر(ص) به‌خصوص در خلافت بعد از نبوت پا بگیرد و نهایتاً احکام الهی حرکتش را به‌صورت زمان پیغمبر(ص) ادامه دهد.

-تداوم احکام الهی با اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

احکام زمان پیغمبر(ص) به‌وسیلهٔ امیرالمؤمنین(ع) سرپا نگاه داشته شد و بعد از ایشان هم با اهل‌بیتش، یعنی با امام مجتبی(ع)، ابی‌عبدالله(ع)، زین‌العابدین(ع) و به‌صورت گسترده، با امام باقر(ع) و حضرت صادق(ع)، از زمان امام هشتم به بعد هم دیگر نشد که جلوی جریان احکام الهی را بگیرند و این چشمهٔ جاری دوام پیدا کرد؛ چراکه راویانِ عالمِ تربیت‌شدهٔ بسیار پرقدرتی از زمان امام چهارم پیدا شدند و چهارصد کتاب علمیِ حدیث تا عصر غیبت صغری نوشته شد، از روی اینها رونویسی شد، دست‌به‌دست گشت و فرهنگ را ریشه‌دار کردند که اینها تقریباً در عصر غیبت صغری یک‌جا جمع شد و دورهٔ باعظمت «اصول کافی»، «تهذیب»، «استبصار» و «من لا یحضره الفقیه» شد و این فرهنگ تا الآن سرپا ماند.

-نمازی به راه و رسم اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

در نماز اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به این تأکید شده است که حتماً سورهٔ توحید را در یک رکعت‌ از نمازتان بخوانید. خیلی کار زیبایی است! در نمازهای مستحب تأکید شده که یک‌بار سورهٔ توحید در این نماز، سه‌بار سورهٔ توحید در این نماز، ده‌بار سورهٔ توحید در این نماز، چندبار سورهٔ توحید در این نماز میّت و نماز وحشت خوانده شود. «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ»(سورهٔ إخلاص، آیهٔ 1) معبود واقعی شما یکی است، یعنی عالم دو اثرگذار ندارد؛ نه کهنه‌ای که به درخت می‌بندند، در زندگی اثر دارد و نه یک‌ذره کشمش و بادام و نخودچی مشکلات شما را حل می‌کند؛ نه بت گچی و آهنی و طلا و نقره و نه دلار مشکلات شما را حل می‌کند، نه بت‌های زنده‌ای مثل فرعون و نمرود و معاویه و هارون و مأمون و ترامپ و اوباما و این سگ و خوک‌هایی که در تاریخ جاری بودند. اینها کاره‌ای نیستند و همه‌کاره یک نفر است. «التوحید: اسقاط الاضافات»، «لا اله الا الله»، «لا حول و لا قوة الا بالله» فقط به آن یک نفر و دوتا هم نیست. «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ»، «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»، اصلاً ظاهر خودِ این حرف‌ها(حالا باطنش که خود حق است) که الفاظ است، دل آدم را روشن و قلب را تصفیه می‌کند.

-شرح حال عالمی فرزانه

من رفیقی دارم که ویژگی‌های خیلی خوبی دارد و بهترین ویژگی‌ این رفیق من این است که دریاوار و بیشتر از مادرِ جوان‌مُرده برای ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کند. ایشان برای من تعریف کرد و گفت: من ایام جوانی‌ام در مشهد به مرحوم آیت‌الله حاج شیخ‌مجتبی قزوینی خیلی ارادت داشتم که از اولیای الهی بود. اسم ایشان و شرح حالش را در این کتاب‌های پنجاه-شصت سال اخیر دربارهٔ رجال شیعه زیاد نوشته‌اند. ایشان از علمایی بود که به مقام خَلع هم رسیده بود و این مسئله را همهٔ شاگردانش هم می‌دانستند، من هم از شاگردانش -شاگردان اصلیِ اصلی‌اش- شنیده بودم. یکی‌ از شاگردانش، مرحوم آیت‌الله آقا سید عزالدین زنجانی بود که من به ایشان خیلی ارادت داشتم. در مشهد که به منبر می‌رفتم، پای منبر من می‌آمدند؛ مرجع تقلید و صاحب رساله بود، ایشان می‌فرمودند: مرحوم آیت‌الله حاج شیخ‌مجتبی در منازل سلوک به مقام خَلع رسیده بود. الآن من هیچ‌کس را در ایران سراغ ندارم و اگر هم باشد، من خبر ندارم. در عراق هم خبر ندارم و گوشه و کنار هم نشنیده‌ام؛ اگر سراغ بگیرم که عاشورا تمام شود، به سراغش می‌روم.

-مفهوم مقام خلع

مقام خلع این است که شما در تهران نشسته‌ای، یک‌مرتبه نیت می‌کنی که وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) را زیارت کنی؛ همین الآن داخل خانه‌ات نیت می‌کنی، بدن سنگین است و نمی‌توانی بدن را بلند کنی و به حرم ابی‌عبدالله(ع) بروی، بدن را داخل خانه می‌گذاری و روحت را برمی‌داری، زمان را کوتاه می‌کنی، مکان را هم زیر پا می‌گذاری و در یک چشم‌به‌هم‌زدن وارد حرم ابی‌عبدالله(ع) می‌شوی؛ سپس با حس کردن و نه با خیال، قشنگ زیارت می‌کنی، صدای خودت را در کنار ضریح می‌شنوی و گریه می‌کنی، کارت که تمام شد، برمی‌گردی و دوباره وارد بدنت می‌شوی، به کسی هم چیزی نمی‌گویی. این مقام خلع است.

-تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

خدا آیت‌الله علوی را رحمت کند! ایشان یک‌بار برای من گفتند که استادی در تهران بودند، ایشان هم دارای مقام خلع بودند. من الآن اسمش را یادم رفته است و شاید در حال بحث یادم بیاید. یک حجره در مسجد سپهسالار قدیم داشت، ایشان می‌فرمودند که یکی از رفقای خودم شبی در تهران برف می‌آمد، وارد مسجد سپهسالار می‌شود و در حجره‌اش می‌رود، روی شیشهٔ حجره می‌زند و می‌گوید: استاد، به زیارتت آمده‌ام. می‌گوید: داخل بیا. استاد زیر کرسی نشسته بود، احوالپرسی می‌کند و استاد به او می‌گوید: چه عجب! من قصد زیارت حضرت معصومه(س)، دختر باعظمت موسی‌بن‌جعفر(ع) را داشتم. گفتم: کِی؟ گفت: الآن(الآن یعنی هفتاد سال پیش). گفتم: الآن استاد؟ با اسب که نمی‌شود رفت، جاده‌ها پر از برف است؛ با گاری هم که نمی‌شود رفت، ماشین‌باری‌های پُستی هم که اصلاً الآن نیست و ماشین‌های کامیون هم که بار می‌برند، نیست! تازه فردا هم اگر ماشینی از تهران به قم برود، یکی یا دوتا از صبح تا ظهر برود؛ اصلاً جاده هم پر از برف است. گفت: من نمی‌خواهم با اسب و قاطر و ماشین بروم و می‌خواهم همین الآن بروم. پیش خودم گفتم این بندهٔ خدا یک‌خرده سنش بالا رفته و به‌هم ریخته است؛ الآن می‌خواهم به قم بروم، یعنی چه؟! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: مردم در آن زمان فکر می‌کنند که این‌طور آدم‌ها را دیوانه‌اند، اما دیوانه نیستند و مردم آنها را درک نمی‌کنند.

گفت: استاد، الآن می‌خواهی بروی؟ آقای علوی می‌گفتند که من رفیق این طرف بودم. خیلی آسان گفت: بله، الآن می‌روم؛ مگر الآن چطور است؟ الآن طوری نیست؛ می‌خواهی تو را هم ببرم؟ تو دلت نمی‌خواهد که حضرت معصومه(س) را زیارت کنی؟ «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت، دیدم در ایوان آینهٔ حضرت معصومه(س) هستم، به من گفت درست نگاه کن، اینجا قبر دختر موسی‌بن‌جعفر(ع) است؛ خیالاتی نباشی! چه زیارتی کردیم، استاد چه حالی داشت!

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار××××××که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

«این کارها از هیچ‌کس دیگری برنمی‌آید و فقط از یک خدا برمی‌آید که آن‌هم خدای بر حق است».

خاک‌نشینانِ عشق بی‌مدد جبرئیل××××××× هر نَفَسی می‌کنند سِیر سماوات را

راه دهید امشبم مسجدیان تا سحر××××××مستم و گم کرده‌ام راه خرابات را

زیارت کردیم، بعد مُهری از داخل جانماز برداشتم و نمازم را خواندم، استاد هم گوشه‌ای در حال بود، تمام شد و گفت: داخل حرم کاری نداری؟ گفتم: نه! گفت: به تهران برگردیم؟ گفتم: برگردیم، حالا چطوری در این برف و بوران و سرما و نصف‌شب برگردیم؟ «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت، دیدم دوتایی زیر کرسی در مسجد سپهسالار هستیم. آرام به من گفت: هر وقت توفیق پیدا کردی که به قم بروی، آن مُهری که از حرم حضرت معصومه(س) داخل جیبت جا مانده، وقف است، ببر و سر جایش بگذار.

-گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع)، نیرویی قدرتمند

این را رفیق من می‌گفت که یک ویژگی‌اش، گریهٔ خاص بر ابی‌عبدالله(ع) است؛ البته این را به شما بگویم که باید اهل توجه باشید، کارهای زیادی از گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) می‌آید. شاید توجهی به این گریه‌هایتان نداشته باشید، اما گریه نیروی بسیار پرقدرتی است. خود ابی‌عبدالله(ع) -نه حالا خیلی- مقداری در کربلا گریه کردند، این سی‌هزار نفر به دو سال نکشید که دودمان همهٔ‌ آنها به باد رفت؛ حتی آنهایی که زودتر از دو سال مردند، مختار گفت سر قبر همهٔ مرده‌هایشان بروید، جنازه‌هایشان را دربیاورید و دمِ قبر آتش بزنید.

-ظاهر و باطن اذکار الهی

رفیقم گفت: آقا شیخ مجتبی به من گفت که هنوز در مشهد برق 24ساعته نیامده بود، حتی برق محلی هم نیامده بود و من طلبه بودم. اصلاً برق در مشهد نیامده بود و فقط در خیابان امیرکبیر تهران برق بود. من و هم‌شاگردی‌ام آقا شیخ‌هاشم قزوینی در کوچه‌های تنگ و تاریک و پیچ در پیچ مشهد می‌رفتیم؛ اذان مغرب و عشا را گفته بودند و ما در مسجد محل یا جای دیگری نماز خوانده بودیم و دوتایی‌ به حرم امام هشتم می‌رفتیم. یک‌دفعه دیدیم که از سر کوچه برقی می‌زند و خاموش می‌شود. تازه از این چراغ‌قوه‌های خارجی(از این چهارگوش‌ها) آمده بود. گفتیم این چه کسی است که از سر کوچه چراغ‌قوه می‌زند؟ حالا به او می‌رسیم، مرتب برق می‌زند و خاموش می‌شود، برق می‌زند و خاموش می‌شود. نزدیکش رسیدیم و دیدیم آقا شیخ‌عباس قمی است، چراغ‌قوه هم ندارد. سلام کردیم و جلوی او را گرفتیم، گفتیم: آقا چراغ‌قوه داری؟ گفت: نه! گفتیم: ما از ته کوچه دیدیم، تا الآن که به شما رسیدیم، داخل کوچه برق می‌زد و هوا هم که اصلاً ابری نیست، این برق چیست؟ گفت: به حرم می‌روید؟ گفتیم: بله! گفت: راهتان را ادامه بدهید و به حرم بروید. گفتیم: ما که به حرم می‌رویم. گفت: نه مشرّف بشوید و کاری نداشته باشید. گفت: ما مصرّ شدیم، آقا شیخ‌عباس گفت: پس هر دوی شما رو به حرم بایستید و ما هم رو به حرم ایستادیم، گفت: پیش من به صاحب این قبر قسم بخورید که تا من زنده‌ام، به کسی نگویید. حالا که شما دو طلبهٔ متدین و با تقوا قسم می‌خورید که داستان چیست، من برایتان بگویم، ولی مرا پیش مردم لو ندهید تا مردم برای ما امامزاده‌سازی نکنند؛ از فردا جلوی ما را نگیرند، آقا التماس دعا، آقا یک‌ذره از این استکان چای را بخور و بقیه‌اش را به ما بده؛ برای زندگی ما زحمت درست نکنید. و الله! به پیر، به پیغمبر! ما کسی نیستیم، ما یک روضه‌خوانیم و هیچ‌کس نیستیم. ما هم روبه‌روی حرم حضرت رضا(ع) قسم خوردیم که تا شما زنده هستید، سخنی نگوییم؛ فرمود: کارم به جایی رسیده است که هر وقت ذکر خدا را به زبان جاری می‌کنم، نور ذکر از دهانم بیرون می‌زند. ظاهر «لا اله الا الله» نور دارد و باطنش خود پروردگار است.

 

ابی‌عبدالله(ع)، ترانس اتصال به پروردگار

چقدر ترکیب نماز عالی است! «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» چقدر عالی است! «أشْهَدُ أنّ لَا إلهَ إلّا اللَهُ وَحْدَه» کارگردان و مشکل‌گشای شما یکی است، اما چون من در مقامی هستم که دست شما راحت به من نمی‌رسد و مقام من مقامی این‌قدر والای والای والای والاست که دست وجود شما به من نمی‌رسد؛ بعد هم اگر بخواهد دست شما به من برسد، هیچ‌چیز از شما نمی‌ماند! مگر در قرآن من نخوانده‌اید که موسی به من گفت: یک‌بار به قلب من تجلی کن، گفتم: به این کوه روبه‌روی خودت نگاه کن و من یک جلوه به این کوه، آن‌هم نه جلوهٔ کامل، بلکه یک رشته تجلی(در سورهٔ اعراف است) به این کوه می‌کنم، اگر سر جای خود ماند، تو از من بخواه که به دلت تجلی کنم. یک‌مرتبه موسی(ع) دید که یک برق به کوه زد، کوه خاکستر شد و «خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 143) موسی هم از هوش رفت و روی زمین مثل مردهٔ بی‌حرکت افتاد؛ بعد که به هوش آمد، گفت: خدایا! به تو پناه می‌برم.

ارتباط مستقیم با من که من جلوه کنم، زمین و آسمان را از جا می‌کَنَد؛ پس سرِ راه خودم و شما ترانس قرار دادم که برق وجود مرا به‌اندازهٔ شما قرار بدهد تا شما با وصل به آن ترانس بتوانید نور من را راحت بگیرید. یکی از آن ترانس‌ها حسین(ع) است؛ حسین(ع) توانایی دارد که برق کامل من را در خودش بگیرد، بعد به‌اندازهٔ شما به شما برساند؛ مگر شما برق تهران را که چندهزار ولت است، می‌توانید داخل خانه‌تان بیاورید؟ می‌توانید 220 ولتش را داخل خانه بیاورید و اگر این ولتاژ را از 220 ولت یک‌خرده بالاتر ببرید که تمام یخچال‌ها و لامپ‌ها و کابل‌ها می‌سوزد و خاکستر می‌شود. شما «وَ اِبْتَغُوا إِلَیهِ اَلْوَسِیلَةَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 35) با واسطه به سراغ من بیایید، من کابْلی سر راهتان گذاشته‌ام، وسیله گذاشته‌ام.

 

پسرم از نفس افتاده، به دادم برسید

ای حسینی که تویی مظهر آیات خدا؛ نمی‌دانم! نه توانش را دارم و نه طاقتش را دارم. از امام حسین(ع) حرف نزنم، از رباب(س) حرف بزنم:

پسرم از نفس افتاده، به دادم برسید×××××× داد از این‌همه بیداد، به دادم برسید

تشنه‌ام شیر ندارم، چه کنم، حیرانم×××××× باید آخر چه به او داد، به دادم برسید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر×××چاک خورده لب نوزاد، به دادم برسید

بوی آب و دل بی‌تاب و سپاهی بی‌رحم××××طفلی و این‌همه جلاد، به دادم برسید

«چند نفر به یک نفر! فقط حرمله نبود، عمرسعد گفت پدر و پسر را نشانه بگیرید».

آب دامی است که دل‌بند مرا صید کند××××وای از حیلهٔ صیاد، به دادم برسید

با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان××××××شاه پیغام فرستاد: به دادم برسید

بار الها! چه بلایی سرش آمد که حسین××××می‌زند این‌همه فریاد به دادم برسید

آن کمان‌دار که تیرش کمی از نیزه نداشت×××××گشته این‌قدر چرا شاد، به دادم برسید

بچه را برگرداند، واقعاً نمی‌خواست رباب(س) بچه را به این حال ببیند؛ قبر کوچکی کَند و خَم شد، این بدن خون‌آلود را روی خاک خواباند که دید صدای ناله می‌آید:

مچین خشت لحد تا من بیایم×××××× تماشای رخ اصغر نمایم

اصغر که دیگر رخی نداشت!

 

 تهران/ حسینیهٔ آیت‌الله علوی تهرانی/ دههٔ اوّل محرّم/ تابستان1397ه‍.ش./ جلسهٔ هفتم

برچسب ها :