روز هشتم، سه شنبه(27-6-1397)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
در سورۀ مبارکۀ صافات اوایل سوره، چند آیه از نظر الفاظ و جملات کوتاه نازل شده، اما گستردگی معنایش و تأویلش برای احدی روشن نیست، مگر اینکه پرده از روی عالم ماده برداشته شود و قدرت الهیه حقایق را آشکار کند و مردم بتوانند آنگونه که به قول خود قرآن شایسته است ببینند و بفهمند؛ این کار هم در قیامت میسر است.
امکان دریافت فیوضات الهی در هر عصری
جهان محدود است و ما هم محدود، ولی این محدودیت جهان و ما، سبب عدم رشد ما و رسیدن ما به هدایت الهی و به فیوضات ربانیه نمیشود. در همین خرابه گلیمپوش کلیم الله شد، در همین خرابه افتاده در یک چاه در دل خاک عزیز مصر شد، در همین خرابه در کشور تاریک ظلمانیِ چرکآلودِ نمرودیان طفل یتیم ابراهیم شد، در همین خرابه یتیمی چوپان رحمة للعالمین شد، در ردههای بعد از آنها هم چه خورشیدهای عظیمی از افق همین خرابه طلوع کردند.
با وجود این بزرگان، حجت بر همگان تمام است و درِ عذر به روی همه بسته است؛ نمیتوانستم و نمیشد و امکان نداشت همه مردود است، همه باطل است. در هر عصری، در هر روزگاری، در موج هر گونه شرایط منفی، در میان هر نوع طوفان و هجومی از فرهنگهای ضد پروردگار؛ رسیدن به کمالات فیوضات شدنی است.
مستمع فهیم
در این چند آیۀ سورۀ صافات میخوانیم: «إِنَّا» کار مربوط به شخص پروردگار است، اسمش را آدم میبرد نور در وجود آدم ظهور میکند، با یادش آدم پرواز میکند «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم»(انعام، 91). کلمه به کلمۀ این یکی دو آیه را با قلبتان دقت کنید، کمتر من مستمع را زحمت دادم به اینکه در مطالب دقت کن، مستمع در این روزگار مستمع بسیار خوبی است، با فکر و اندیشه است. مستمع این روزگار دوتا سواد دارد؛ یک سواد کلاسیک دارد و یک سواد اعطایی دارد، خدا دلش را روشن کرده، میفهمد، نیازی ندارد به او اصرار شود. «اسمع... افهم...» مستمع مرده نیست، زنده است.
سواد اول سواد کلاسیک، یک زمینه است، چیزی نیست، اما سواد دوم آسمانی است، الهی است، فیض است؛ ولی گاهی ما گویندگان بهخاطر کمسوادی و عدم شناخت از مستمع، بیادبی میکنیم و از مستمع دعوت میکنیم دقت کند. امروز هم من جسارت میکنم و عرض میکنم دقت کنید، و الا شما شیعه از آن سواد دوم که فیض الهی است برخوردار هستید؛ نمیشود نباشید، اگر نباشید شیعه نیستید.
فهم حقیقت حسین(ع)
در جلد اول «اصول کافی» در باب حجت آمده است که شناخت ما به وسیلۀ شیعه با الفاظ نیست، با نورانیت دلشان است؛ این نور از کجاست؟ این نور افاضه است، برای خودمان نیست. ما از کجا آوردیم؟ از جای دیگر به ما افاضه میشود. این کلمه را شما بردار در تمام پنج قاره بگرد، در تمام پنج قاره با شنیدن این کلمه نود و نه درصد مردم با تعجب چهره به تو نشان میدهند که چه میگویی؟ چه شده است؟ چه بسا هم به پلیس زنگ بزنند و بگویند این مزاحم است؛ اما همین کلمه را بردار ببر پیش یک آدمی که فیض نوری به او رسیده، این کلمه «حسین» است، همه میفهمند؟ نه، واقعاً همه نمیفهمند.
انسانها باید نور داشته باشند که بفهمند و دریافت کنند. در تاریکی خود لفظش قابل دریافت نیست چه برسد به حقیقتش، «معرفتی بالنورانیة» معرفت با الفاظ نیست. واسطۀ این حقیقت بین انسان و او نور است «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»(بقره، 257) و با ولایت الهی قابل شناخت است. خیلی حرف است، از تمام کوههای روی زمین سنگینتر است که بی ولایت من هیچکدام از اهلبیت قابل شناخت نیستند، در دنیا و در حد دنیاییشان.
روزگار هم روزگاری است که حالا حداقل من خودم را مجبور به احتیاط در گفتار میبینم که مارک به من نزنند اهل غلو است و کافر شده است. وقتی نور نباشد خیلی حرفها در حق آدم میزنند. این زمان بگذار تا وقت دیگر... کاری که از دست اینها برمیآید از دست هیچکس برنمیآید.
بت هوس حتی در طواف کعبه
در طواف کعبه ایام حج واجب، صاحب بیت به زن حرام کرده صورتش را بپوشاند، باید گردی صورت باز باشد، جای سختترین تمرینهاست. به مرد میگوید طواف کن و به زن میگوید بدون پوشاندن گردی صورت طواف کن، به مرد میگوید مطلقاً نگاه شائبهدار به زن نکن.
یک جوانی در زمان آنها که دوست ندارم در این مجالس اسم نحسشان را ببرم، یک زن زیبایی را در طواف دید، مُحرِم هم بود. خدا نکند آدم گیر بت هوا بیافتد، همه چیز را کنار میزند. دست زن تا مچ بیرون بود، آمد کنار زن شروع کرد به ادامۀ طواف، به عنوان اینکه شلوغ است و راه نیست و بدن به بدن میخورد، در جمعیت با نیت فاسد دستش را روی بازوی زن گذاشت.
خدا گاهی یک چشمۀ قهر نشان میدهد، مواظب باشید که به ما نزند، اگر بزند بیرون آمدن از زیانش مشکل است، نمیدانیم هم در چه گناهی قهر برقش به آدم میزند.
دست مرد چسبید، زن که مقصر نبود. دوتایی را از مطاف بیرون آوردند، قاضیهای خودشان را که آمده بودند حج یا قاضیهایی که مکه بودند در ادارات مکه، همه گفتند هیچ راهی وجود ندارد و باید دست جوان را یک قصاب از مچ قطع کند تا از دست این زن رها شود، چه کار باید کرد؟ این بدبخت هم با دست بریده برگردد داخل شهر خودشان آبرو برایش نمیماند.
آیا قاضی دیگری نیست؟ نه، عالم فقیه؟ نه، یکی گفت یک داور دیگر هست اما در مسجدالحرام نیست، میخواهید بروم دنبالش بیاورمش؟ پرسیدند: او چه کسی است؟ حسین. گفتند: برو دنبالش و بیاورش. حسین(ع) آمد و وارد مسجدالحرام شد، نور است، نور ظلمت را فراری میدهد، نور مشکل را حل میکند، نور میکروب را میکشد، نور رشد میدهد، نور همه کار میکند، تمام امور مثبت کار نور است و تمام امور منفی هم کار ظلمت است. این دوتا مسأله را چند روز که زندهایم مواظب باشیم.
گفتند: آقا نظرتان چیست؟ فرمود آخوندهای شما چه میگویند؟ گفتند: همه رأی دادند دست این حاجی باید قطع شود و بعد دست را از دست زن جدا کنید بدون اینکه به دست زن لطمه بخورد. فرمود: حکم نادرستی دادند. جدایی از اهلبیت همه چیز را نادرست میکند، خیلی ریز نشوم که تباهی خیلی است. گفتند آقا حکم شما چیست؟ الان چه کار باید کرد؟
امام یک لحظه سرش را بلند کرد، کانون مهر است، معدن محبت است، معدن عشق است، حتی برای مجرم چه برسد به شما؛ شما که یارش هستید، رفیقش هستید، گریهکن او هستید، عاشقش هستید. امام سرش را بلند کرد و در قلبش از خدا خواست ـ حسین چیزی بخواهد خدا بگوید نه! ـ دست این مرد را رها کن، دست از روی دست زن بلند شد. گفتند آقا چه کارش کنیم؟ فرمود: هیچ، بگذارید برود حجش را ادامه دهد، به همین راحتی قیامت با ما معامله میکند.
اگر وقت دارید من فردا پنجاهتا روایت برایتان بیاورم بخوانم؛ عمدی که گناه نکردیم، خدایا یعنی آمدیم سینه سپر کردیم به تو گفتیم ما حرفت را میخواهیم گوش ندهیم؟ نه، ما گنهکاری نبودیم که برایت شاخ و شانه بکشیم، اشتباه کردیم، ضعیف بودیم به همین راحتی.
آرایش آسمانها
«إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ»(صافات، 6) خدا میگوید ما آسمان دنیا را آرایش دادیم، (این را دقت کنید باز میگویم بیادبی میکنم در محضرتان) ما آسمان دنیا را آرایش دادیم، خوشکلش کردیم، زینت دادیم به ستارگان، غیر از این آراستن و زینت دادن و خوشکل کردن یک کار دیگر هم کردیم «وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ»(صافات، 7) با این ستارگان زمینه قرار دادیم که آسمان از هر شیطان طاغی و یاغی و سرکش و خبیث حفظ شود که اینها راه پیدا نکنند.
«لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى»(صافات، 8) فهم اینها ابداً به ملأ اعلی ـ ملأ یعنی اشراف و بزرگان ملکوتی ـ نمیرسد و اگر هجوم بیاورند به این آسمان زینت داده شدهی به کواکب «وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِب»(صافات، 8) از همه طرف با تیر قدرت کواکب رانده میشوند، تیرباران میشوند، نمیآیند، میترسند.
اهلبیت، ستارگان آسمان
نمیتوانم بشمارم، نمونه برایتان بگویم؛ در شیعه مفسر بزرگ، حکیم، فیلسوف و مفسری که به شدت امام حسینی بوده، صاحب المیزان است که سید و گریهکننده، اهل نماز شب، عارف بود؛ در اهل سنت مفسر بزرگ و مشهور طنطاوی؛ در اهل سنت در قرون گذشته مفسر باحال و عارف مسلکشان میبدی؛ و بقیه که خیلی هستند آنها میگویند این نوع آیات معمولاً در قرآن مجید تشبیه معقول به محسوس است؛ یعنی پروردگار برای اینکه حقیقتهای ملکوتی را به عقل انسان نزدیک کند که چه میگوید به حقیقت، خدا آن معقول و واقعیات ملکوتی را، به امور قابل دیدن و لمس کردن تشبیه کرده است و الا مراد واقعی خدا از آسمان یعنی محل رفعت تکالیف الهیه است.
امانت الهیه که دین است در سورۀ احزاب آمده است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا»(احزاب، 72) آسمان یعنی امانتالله در آیۀ صافات، یعنی تکالیف الهیه، معلوم است؟
ستارگان یعنی چه؟ هر دو طرف را گفتم (هم شیعه و هم اهل سنت)، سهتا از مهمترین مفسرین را هم اسم بردم که به شما یقین بدهم یعنی بدون شک و تردید امروز جلسه را ترک کنید.
در تفاسیر شیعه حدوداً سی و دو روایت و در تفاسیر مهم غیرشیعه هفت روایت سنددار نقل کردند که آسمان یعنی تکالیف، سی و دو روایت در کتب تفسیری شیعه، هفت روایت سنددار در کتب روایی تفسیری اهل سنت ترجمه شده به اهلبیت. اما متن سی و دو روایت ما راوی امیرالمؤمنین(ع) است از قول پیغمبر اسلام: «مثل اهلبیتی مثل النجوم» ستارگان چه کار میکنند؟ شیاطین طاغی وقتی میخواهند به طرف ملأ اعلی حرکت کنند و بشنوند و بفهمند اوضاع را «یقذفون من کل جانب» آنها را از همه طرف میرانند.
حصار اهلبیت
وقتی یک کسی در حصار اهلبیت است، در ولایت اهلبیت است ـ ولایت یعنی تن دادن به فرهنگ اهلبیت ـ شیاطین میخواهند حمله کنند؛ قدیم با ابزارهای قدیم، جدید هم با ابزارهای جدید که اسم نحس ابزارها را نمیبرم. برای غارت دینشان، برای غارت ارزشهایشان، برای غارت ارتباطشان، برای غارت این مجالس، برای غارت گریهشان، با وسوسه، با سفسطه اهلبیت چه در دنیا باشند چه نباشند، شیاطین و وسوسههایشان را از شیعه دفع میکند.
ما شیعه در ولایت اهلبیت، در عبادت، در گریه، در محرم، در عزا، در ادامه دادن مسائل مربوط به اهلبیت، میمانیم و رها نمیکنیم. امام هشتم فرمود: توحید شرط دارد «و انا من شروطها». خدا فرموده: ـ راوی هم پیغمبر است ـ «ولایت علی بن ابیطالب حِصنی، فمن دخل حِصنی امن من عذابی» روایت برای خداست.
بزرگان دین ما نوشتند که بیست و سه سال پیغمبر به مردم از مکه تا نزدیک مرگش میگفت: «یا علی انت و شیعتک هم الفائزون» اهلبیت من ستارگان آسمان تکلیف هستند. اهل ایمان را از دستبرد حفظ میکنند، ممکن است گاهی قدرت دشمن، وسوسۀ دشمن، ماهوارههای دشمن، مقالات دشمن یکی دو قدم شما را به عقب براند؛ اما در وقتهای آزاد چنانکه پرچمهای «یا اباعبدالله» پیدا میشود، چنان پشیمانی برای آدم میآید که من برای چه دو قدم عقب نشستم.
حاج خانم پیراهن مشکی من کجاست؟ حاج خانم جلسات شروع میشود. آدم در باطن خودش هم یک سرشکستگی احساس میکند و میگوید حسین جان دارم میآیم، من را راه بده، اصلاً چرا میگویی؟ مگر میخواهد راه ندهد؟
حسین(ع) تا فرانسه دنبال ما میآید
رفته بود فرانسه با یک دختر فرانسوی ازدواج کرده بود، ده دوازده سال فرانسه مانده بود و اصلاً نیامده بود. زمان دیگر یادش رفته بود، فرانسه بود و فساد بود و تباهی بود؛ چه وقت ماه رمضان است، چه وقت محرم است، چه وقت صفر است؟ در آن منطقه خوش بود و آن خانم جوان و داد و ستد خرید و فروش.
یک روز صبح از خواب بیدار میشود؛ دیگر نماز رفته بود، روزه رفته بود، روضه رفته بود، همه از دست رفته بود. به قول شما دید خیلی پکر است، از خودش پرسید: ما که چیزی کم نداریم، فروشمان هم که خوب بوده، پول خوبی هم که این ده دوازده ساله به جیب زدیم، خانوادۀ زنم هم که با ما خیلی خوب بوده، پکری ما برای چیست؟
آدم ممکن است عقب نشینی بکند، اما ستارگان شیاطین را میزنند. خانمش صبحانه را آورد، گفت: اصلاً میل ندارم. خانمش پرسید: گرسنهات نیست؟ گفت: نمیدانم چه شده است؟ گرسنگی را رها کرد و رفت در فکر تقویم ما، امروز چه روزی را نشان میدهد؟ برگشت به زمانی که فرانسه آمده بود، از آن زمان رفت در محاسبه، زمان را نزدیک کرد و دید امروز روز عاشوراست.
حسین ما را رها میکند؟ نه. حالا چهار روز هم فرار کنیم، دنبالمان میآید، مگر دنبال زهیر نرفت؟ همه جا که همه نرفتند دنبالش، بعضی جاها هم او رفت دنبال افراد، اینقدر آقای ما مهربان است، اینقدر آقای ما خوب است.
مرد از سر سفره کنار رفت و گفت هیچ چیز نمیخواهم خانم، فقط میخواهم گریه کنم. خانمش پرسید: چرا میخواهی گریه کنی؟ گفت: امروز یک روز عجیبی است، اگر دلت میخواهد بنشین برایت تعریف کنم، من میخواهم به آن عقاید قدیمم برگردم، امروز روز حسین ماست.
شروع کرد آرام آرام تعریف کردن که اینطور شده تا رسید به مصیبت علیاکبر حسین، (فدای جوانت بشوم). خانمش گفت: حالا قبر اینهایی که میگویی کجاست؟ گفت: یک سرزمینی است به نام کربلا. گفت: کارهایت را جمع و جور کن، من را بردار ببر کربلا، من خیلی به حسین شما علاقه پیدا کردم. این حسین کیست که عالم همه دیوانۀ اوست. حسین جان! این بچههای ما که هنوز تو را نمیشناسند چه خبرشان است؟
حضور زهرا(س) در مجلس اباعبدالله(ع)
یک جمله برای این مجالس بگویم، فضیل بن یسار از عالیترین راویان روایات اهلبیت است، میگوید یک شب خانه رفقا را جمع کردم، گفتم بنشینید روضه بخوانم و گریه کنید «ولم يخبر به إمامنا الصادق» گفتم این جلسه را به حضرت صادق خبر ندهم، خودمان باشیم.
فردا شد «اقبل الی الامام روحی فداه» آمدم خانۀ امام صادق(ع) جانم قربانش، «فقال له یا فضیل این کنت البارحه؟» کجا بودی دیشب؟ «قال سیدی شغل عاقنی» یک کاری داشتم گرفتارم کرد و نشد خدمت شما بیایم. «فقال یا فضیل لا تخفی علیَّ» از من پنهان نکن که چه کار داشتی. «اما صنعت مأتماً، وأقمت بدارك عزاء في مصاب جدي الحسين؟» تو دیشب جلسۀ ماتم نگرفته بود؟ تو دیشب در خانهات مجلس عزا نداشتی؟ چرا از من پنهان میکنی؟ گفتم: بلی یا سیدی، درست است من با رفقا داخل خانهام جلسه گرفته بودم، جلسۀ عزا و ماتم دور هم بودیم، گریه میکردیم.
خیلی عجیب است، امام صادق به من فرمود: «انا کنت حاضراً» من در آن جلسه بودم. مگر این جلسات چقدر ارزش دارد؟ سیدی من که همه را میدیدم شما اگر در جلسه بودی چطور ندیدم شما را؟ «أين كنت جالساً؟» کجای مجلس نشسته بودید؟ «فقال: لما أردت الخروج من البيت أما عثرت بثوب أبيض؟» وقتی از اتاق میخواستی در بیایی به یک پیراهن سفید برنخوردی؟ گفتم: چرا برخوردم. «قال: أنا کنت جالساً هناک» من آنجا دم در نشسته بودم. «فقال له: سیدی لم جلست بباب البيت ولم لا تصدَّرت في المجلس؟» چرا دم در نشستید و نیامدید بالا بنشینید؟
نمیدانم چه بگویم.. نمیدانم.. کجا نشستی؟ یک پرده نشان بده، یک پرده اینها هم دوست دارند.
امام صادق فرمود: مادرم زهرا بالا نشسته بود، من به احترام مادرم نیامدم بالا، کجا نشسته بود؟ راحت نشسته زهرا یا دستهایش به پهلویش است؟ چطور نشسته؟ تکیه داده راحت یا نه خمیده نشسته؟ آزاد نشسته یا دستهایش روی صورتش است؟ حسین جان!
ای زینت دوش نبی
نمیدانم بتوانم روضۀ علیاکبر را بخوانم، اگر زهرا(س) نشسته باشد که وای به حال من، میگویند نوه شیرینتر از اولاد است. سنن نسائی یکی از مهمترین کتابهای اهل سنت است، جلد دو صفحۀ دویست و بیست و نه، از عبدالله بن شداد از پدرش نقل میکند: پیغمبر برای نماز مغرب یا برای نماز عشا به مسجد آمد، آن شب حسین سوار دوشش بود، اینها را از داخل خانه روی دوش میگرفت، زینب میدید که میگفت (ای زینت دوش نبی/ روی زمین جای تو نیست).
پیامبر آمد داخل محراب، خیلی آرام با محبت حسین را از روی دوشش برداشت و آهسته زمین گذاشت. تکبیرة الاحرام گفت، حمد را خواند، رکوع را خواند و به سجده رفت. ابیعبدالله(ع) رفت روی پشت پیغمبر و سجده طولانی شد، سلام نماز را که داد مردم گفتند امشب خیلی سجده را طول دادی، ما فکر کردیم اتفاقی افتاده یا وحی به شما نازل شده است. فرمود: هیچکدام نبود، حسین آمده بود روی پشتم، نمیخواستم خودم را تکان دهم زمین بیافتد، میخواستم اینقدر بماند تا سیر شود و خودش آرام پایین بیاید.
فردا بگویم چطور افتاد؟ نیافتاد، انداختنش، کجا بودی یا رسولالله؟
سوگواره
پیش عمه آمد، عمه که میدانید برادرزاده را خیلی دوست دارد، عمه بغلش گرفت، پرسید: عمه جان حرفی با من داری؟ گفت: بله عمه، من از پدر حیا میکنم از او اجازه بگیرم، بروم تو دست من را بگیر ببر پیش پدرم، تو برای من اجازه بگیر؟ گفت: بیا ببرمت. خیلی تماشایی بود، همه میبینند عمه دست اکبر را گرفته، پیش بابا آمد، خانمها از لای پردۀ خیمه میبینند، تا علی اکبر را رساند کسی دیگر داخل خیمهها نماند، همه بیرون ریختند. «اجتمعت النساء حوله کالحلقه» تمام عمهها و خواهرها و دختر کوچکها و بچهها و زنان اصحاب همه دورش را گرفتند، راه را بستند، همه با هم فریاد زدند «ارحم غربتنا اکبر» به غریبی ما رحم کن اکبر، «ولا تستعجل الی القتال» عجله نکن نرو، «فانه لیس لنا طاقة فی فراقک» ما طاقت فراق تو را نداریم.
امام حسین وقتی حلقه را دید، نالۀ زنها و دخترها و بچهها را دید، وقتی حال زن و بچه را دید، حال خواهرها را دید، وقتی این وضع را دید «تغیّر حال الحسین» وضع ابیعبدالله(ع) عوض شد، جوری تغییر کرد «بحیث اشرف علی الموت» دیدند حسین دارد میمیرد، حسین جان! ما داریم میمیریم، وای به حال تو!
ناله زد، ناله که میدانید چیست؟ این است وای وای پسرم، وای پسرم وای! به خانمها گفت راه را برایش باز کنید، راه را باز کردند (در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن/ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود) علی میرود ابیعبدالله(ع) چند قدم دنبالش رفت.
رفت جنگ کرد، گفت برگردم هم حسین را زیارت کنم چون جدم پیغمبر گرفته زیارت حسین برابر هزار حج عمره است و هم دل پدرم را خوش کنم که من را ببیند و هم به پدرم بگویم بابا تشنهام است.
نمیتوانم بقیهاش را بخوانم... فقط امام آمد نزدیکتر که صدایش را بشنود و ببیند چه خبر میشود. صدایش نمیآمد، امام کربلا رفتید که خیمهگاه به حرم نزدیک است، جنگ در منطقۀ حرم بود، خیمهگاه بالاتر از حرم است، امام از آن بالا دید گرد و خاک بلند شد، از لای گرد و خاک صدا میآید: «ابتا علیک منی السلام» بابا قربانت بروم، قربان صدایت بروم. ابیعبدالله(ع) دید دویست سیصدتا شمشیر میرود بالا و میآید پایین، نایستاد به سرعت آمد...
تهران/ حسینیه هدایت/ دهۀ اول محرم 97/ جلسۀ هشتم