لطفا منتظر باشید

روز نهم *تاسوعای حسینی*چهارشنبه (28-6-1397)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1440 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
13.28 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

اهل‌بیت منابع نور هستند که پروردگار مهربان عالم آنها را برای تبدیل شدن بندگانش به نور در چراغ‌دان دنیا قرار داد، وسیله رحمت او هستند بین بندگان، چه آیه عجیبی است این آیه، ای کاش تا نمردیم عمق این آیه برای ما تجلی کند، ما بشویم مشرق طلوع حقیقت این آیه: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ»(بقره، 64). خیلی بار این آیه سنگین است، من ظاهر آیه را برایتان می‌خوانم به قلبم فشار می‌آید.

 

حقیقت معنای قرآن از زبان معصومین

اگر فضل من و رحمت من بر شما نبود، شما تمام سرمایه‌های وجودی خود را تباه می‌کردید و از همۀ این عالم ظاهر و باطنش هیچ‌چیز برایتان نمی‌ماند؛ چنان‌که برای خیلی‌ها چیزی نماند، فکر می‌کنند چیزی مانده، آخرت را هم که باور ندارند، در همین دنیا هم هیچ نمانده است.

کلمه «فضل» از نظر ادبی اضافه به «الله» شده، مضاف که «فضل» است از مضاف الیه که «الله» است همه حقایق را کسب می‌کند، اگر قابلیت کسب کردن نداشت بحث اضافه به میان نمی‌آمد. «رحمت» هم که در آیه شریفه الف و لام ندارد عام است، اگر الف و لام داشت دلالت بر رحمت خاص داشت. «رحمت» الف و لام ندارد، یعنی حد ندارد، چهارچوب ندارد، گستردگی‌ آن قابل ارزیابی نیست.

شما مردان و زنان این‌قدر بزرگوار هستید و دلتان روشن است که در حدی به من اعتماد دارید و حرف من را قبول می‌کنید، اگر در این حرف‌های امروز من مشکلی هم دارید، عالمان بزرگی در ایران هستند می‌توانید از آنها بپرسید، در باب اضافه الف و لام جا ندارد، وقتی بحث باب اضافه به میان می‌آید الف و لام از همان ابتدا به عنوان بیگانه بیرون می‌ماند.

(عشق از اول سرکش و خونی بود/ تا رود هر کس که بیرونی بود) نمی‌تواند بماند جایش نیست. «فضل» در آیه بی الف و لام است، «رحمت» هم همین‌طور، هر دو کلمه هم به «الله» اضافه شده است. اگر در «رحمت» لفظ «الله» تکرار نشده چون ضمیر رحمته، «ه» جای «الله» قرار گرفته و نیاز به تکرار نبود، یعنی «و رحمت الله».

این فضل محدودیت ندارد، از نظر معنویت رحمت هم محدودیت ندارد، ولی آیه مبهم است. اگر فضل و رحمت را پیش تمام علمای اسلام از بالاترین تا متوسط‌ترین، از فقیه‌شان، مرجع‌شان، ادیب‌شان، مدرس‌شان ببرید که این فضل و رحمت را معنی کنید فقط می‌توانند بگویند فضل از نظر لغت یعنی یک مرحله‌اش احسان و یک مرحله‌اش هم یعنی یک حقیقت برتر؛ رحمت هم یعنی مهر. باز هم که مبهم است، معلوم نیست حقیقتش چیست؟

 

از چه کسانی سؤال کنیم؟

آنان بیشتر از این را نمی‌توانند برایتان بگویند، قد عقلشان نمی‌رسد، تا قیامت هم پای این قافله در منع کردن فضل و رحمت لنگ است. باید رفت سراغ اهل‌بیت، «اهل البیت ادری ما فی البیت» قرآن با معانی آن به آنها نازل شده است.

امین وحی آیات را که آورد، معانی آن را هم آورد که مراد خدا از این آیه چیست. من ده پانزده تا روایت نیاز نیست برایتان بخوانم، شما هم با دلتان این معنا را بگیرید و با فکر و عقلتان، بالاتر هم می‌خواهید بگیرید، می‌توانید بگیرید، با عشقتان این معنا را بگیرید، با محبت‌تان این معنا را بگیرید.

اگر غیر از این معنا هست بگویید چیست، یعنی آیه چه می‌گوید؟ همه بگویند، عالمان بگویند، عالمان غیرشیعه هم بگویند، اگر غیر از این است چیست چه معنایی، چه مصداقی را می‌خواهید به این فضل و رحمت تحمیل بکنید؟ به عدالت می‌خواهید معنایی را تحمیل بکنید یا ظالمانه می‌خواهید معنایی را تحمیل بکنید؟ خدا را لحاظ می‌کنید در تحمیل معنا یا نه؟ حرف معصوم را قبول می‌کنید یا نه حرف دل خودتان را می‌زنید؟ یا به جای دل درست‌تر بگوییم حرف هوای نفس خودتان را می‌زنید؟ چه می‌گویید، می‌خواهید با یک آیه یک امت را به گمراهی بکشید؟ چقدر مگر طاقت عذاب قیامت را دارید؟ «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّار»(بقره، 175) با یک بدن چقدر طاقت عذاب آتش را دارید؟ آن هم نه یک طبقه آتش دوزخ.

با ادب، با تواضع، با خشوع، کنار ائمه معصوم پاک، الهی، عرشی، انتخاب‌ شده پروردگار می‌نشینید سؤال می‌کنید که «یا ابناء رسول الله» کلمه «فضل» در این آیه و «رحمت» برای ما مبهم است، الف و لام هم که ندارد، ما نمی‌فهمیم مصداق «فضل» چیست. لغت، فقط لغت است، لغت که برای ما کاری نمی‌کند؛ یعنی ما با لغت فضل چه کار بکنیم؟ این که قرآن مجید می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»(عنکبوت، 45) یعنی این لغت‌ها هستند که تنهی عن الفحشاء و المنکر؟ پس چرا خیلی از نمازخوان‌ها غرق در فحشا و منکر هستند؟

 

یزیدی‌های نمازخوان

رئیس لشکر بنی‌امیه بود، ابی‌عبدالله(ع) می‌دانست آنها نماز می‌خوانند، با علم به اینکه نماز می‌خوانند، اول اذان ظهر روز دوم محرم ابی‌عبدالله(ع) فرمود: برو با جمعیتت نماز بخوان، من هم با جمعیتم نماز می‌خوانم، بعد از نماز می‌نشینیم با همدیگر حرف می‌زنیم. نماز می‌خواندند، ولی همان نماز‌خوان‌ها بالاترین منکر را مرتکب می‌شدند که آمده بودند و ابی‌عبدالله(ع) را محاصره کرده بودند، برای اینکه او را دست بسته تحویل فرزند زن زناکار بدهند، امام دربارۀ او می‌فرمود: «یابن الدعی» زنازاده پسر زنازاده. نمازخوان هم بودند، الفاظ نماز که کاری نمی‌کند، پیوند با نمازی که پیوند با خدا دارد، کار می‌کند.

در مسجدالحرام روبروی بیت، صبح نماز می‌خوانند، ظهر هم می‌خوانند، مغرب و عشا هم می‌خوانند، امضا هم می‌کنند که دولتشان با اسرائیل روابط عاشقانه داشته باشد، همان پیش‌نمازها امضا هم می‌کنند. چرا یک کلمه تا حالا شما نشنیدید که اعتراض کنند؟ پنج سال است زن و مرد و زن‌های حامله و بیمارستان‌ها را بمباران می‌کنند، بگویند ریختن خون بی‌گناه حرام است، بگویند «و من قتل مؤمنا متعمدا فقد کفر» نماز هم می‌خوانند.

فرمود: برو با این جمعیتت نماز بخوان، ابی‌عبدالله(ع) می‌دانست اینها نماز می‌خوانند، الفاظ نماز را می‌خواندند اما نماز نمی‌خواندند. بارک الله به ادبت، همین ادبت هم نجاتت داد، چیز دیگری نبود نجاتت بدهد، اگر حسینی هستی ادب کن، حسینی مثل اینکه می‌توانم جرأت کنم بگویم رباخور نیست، زناکار نیست، متقلب نیست، مغرور نیست، حسود نیست، متکبر نیست، ظالم نیست، معبودش صندلی نیست، راحت می‌شود گفت؛ چون اهل‌بیت منابع نور هستند، کسی که وصل به این منابع نور باشد حال آنها را دارد، عقیدۀ آنها را دارد، اخلاق آنها را دارد.

 

شیعه‌هایی که یار نیستند

به خدا هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست. ببخشید من را، خدایا تو شاهد هستی در بعضی از مطالب مراد خودم هستم؛ چون من که مردم را نمی‌شناسم. در «اصول کافی» روایت است که امام صادق(ع) به سدیر صیرفی فرمود: در زمان امامتم شیعیان واقعی‌ام تعدادشان به شانزده نفر نمی‌رسید. ابی‌عبدالله(ع) خیلی کوشید، نامه نوشت، سخنرانی کرد و پیک فرستاد، هجده نوزده نفر اهل‌بیت خودش را جدا کنید، در روزگار خودش شش ماه زحمت کشید، پنجاه و دو سه تا شیعه جمع کرد، آن هم کربلا همه را قطعه قطعه کردند. از پدرش بیشتر شیعه داشت، پدرش که امام باقر(ع) می‌گوید در جنگ صفین عدد شیعیان واقعی پدرم به چهل نفر نمی‌رسید.

برادران و خواهرانم! مواظب باشید کنار شما، زهرا و بچه‌هایش غریب نمانند. این را تا سال دیگر یادتان بماند، من نبودم یکی دیگر این حرف‌ها را برایتان دنبال می‌کند، ولی یادتان بماند شما نگذارید در کنار شما اهل‌بیت دچار غربت بشوند. جبران این مسأله قیامت بسیار مشکل است، کافی است پیغمبر ما را بخواهد و فقط به ما بگوید تو چرا؟ ا‌ن‌شاء‌الله که این عتاب به ما نمی‌شود، سعی کنیم نشود مخصوصاً آنهایی که اهل لباس هستند، کار آنها که در قیامت زار است، از همه زارتر.

 

حفظ آبروی دین با قطعه قطعه شدن

عالمان منحرف، عالمانی که شأن اهل‌بیت را رعایت نکردند و نمی‌کنند، امام صادق(ع) می‌فرماید: ضررشان بر شیعیان ما از لشکر یزید سنگین‌تر است. شما طلبه‌ها، شمایی که طلبه شدید، راه بسیار سخت است، از مو باریک‌تر است، از شمشیر تیزتر است، شما آبروی دین را حفظ کنید، شما که امروز این صدا را می‌شنوید، صدای جگرسوز منبری که این درس را داده عجیب منبری بوده، من حالا روی منبر نشستم دو کلمه درس می‌دهم چه منبری، چه چراغ‌هایی، چه سالنی، خودم که می‌دانم ذره‌ای لیاقتش را ندارم این را می‌دانم، روی منبر پیغمبر تعارف نمی‌کنم، خلاف نمی‌گویم لیاقتش را ندارم؛ اما می‌آیم پایین می‌گویند التماس دعا، دستتان را بدهید ببوسم، مگر چه کار کردم؟ دو تا آیه قرآن خواندم و یک روایت، کاری دیگر نکردم. اما روی چه منبری و با چه وضعی، ببینید تا کجا آبروی دین را حفظ کرد! (والله اِن قَطعتم یَمینی/ انی احامی ابداً عَن دینی/ و عَن امام صادق الیقینی/ نَجْلِ النبی الطاهر الامین) من حامی دین هستم، من آبرودار دین هستم، من را قطعه قطعه کنید آبروی دین را نگه می‌دارم.

شما کت شلواری، امام حسینی، هیئتی، نکند یک روز چک تو دیر بشود، طلبکارت به زن و بچه‌ات بگوید بیا این هم امام حسینی، این چه تلنگری است به زهرا می‌زنی؟ می‌فهمی چه کار می‌کنی؟ چه نیازی دارد زندگی را چنان گسترده بکنی که آبروی دین را ببری؟ پول مگر چقدر ارزش دارد؟

 

علم بی‌نظیر معصومین

پیش هر عالم شیعه یا غیرشیعه می‌خواهید بروید و بگویید «فضل» بی الف و لام، «رحمت» بی الف و لام در این آیه یعنی چی؟ بلد نیست، تعارف ندارد. اما برو پیش اهل‌بیت، آنها نه نمی‌گویند؛ چون دانایی در آنها کامل است، علم در آنها کامل است. در «نهج‌البلاغه» خطبۀ شقشقیه امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: علم مانند سیل از جوانب وجود من جاری است. امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید «اهل البیت هم عیش العلم و موت الجهل» حیات علمی و مرگ جهل هستند.

امیرالمؤمنین(ع) روی منبر فرمود: «سلونی» نگفت از چه، گفت از هر چیزی می‌خواهید از من بپرسید، قبل از اینکه من نباشم. من به تمام جاده‌های سماوات آشناتر از کوچه پس کوچه‌های کوفه هستم؛ یعنی من را زمینی نبینید، عالم را خدا پیش من گذاشته، تمام هستی در دست من است، فدایت بشوم. (کیستی ای آنکه همه عالمی/ گر تو نبودی همه عالم نبود/ کعبه ز میلاد تو این رتبه یافت/ ورنه بدین پایه معظم نبود).

 

فضل و رحمت چیست؟

فضل در این آیه یعنی چه؟ «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» اگر فضل من بر شمانبود، اگر رحمت من نبود، «لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِين» تمام سرمایۀ وجودی شما بر باد بود، پوچ بودید، هیچ بودید. بگویید به ما فضل یعنی چه؟

این آیات سوره واقعه را بخوانید، عجب آیاتی است «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيم»(واقعه، 75 تا 77) این قسم عظیم قرآن کریم است، «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون»(واقعه، 79) عمق قرآن را جز مطهرون به آن نمی‌رسند مطهرون چه کسانی هستند؟ «اِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ».

من یک طلبه شیعه هستم و به شما یک میلیارد اهل سنت نصیحت می‌کنم، دست از این آخوندهای تاریک خود بردارید، آنان شما را گمراه کردند و تا لبه جهنم بردند، اینها مطهرون نیستند، اینها قرآن را نمی‌فهمند، مطهرون این گروهند: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا»(احزاب، 33) با مفعول مطلق، اینها قلبشان تمام پاکی را داراست، آنها باید بگویند فضل و رحمت یعنی چه.

فضل الف و لام ندارد یعنی حدود ندارد، رحمت هم الف و لام ندارد، اگر این فضل و رحمت نبود تمام سرمایه‌های وجودی شما تباه بود. «فضل» یعنی پیغمبر اسلام، «رحمت» یعنی امیرالمؤمنین. اگر علی و پیغمبر را به شما نداده بودند تباه بودید، حالا پیغمبر را به شما دادند اگر پیغمبر از دنیا می‌رفت چیزی باز برایتان نمی‌ماند؟ زهرا را به پیغمبر دادند، وسیله ازدواج علی را با زهرا خودم فراهم کردم، وقتی علی آمد پیش پیغمبر، پیغمبر از او پرسید برای ازدواج با دخترم آمدی؟ جبرئیل نازل شد گفت: خدا می‌فرماید عقد دوتایی‌شان را خودم خواندم.

باز برویم سراغ قرآن، «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ»(رحمان، 19) دو تا دریا را به اذنش به هم اتصال داد «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيان»(رحمان، 20) باز ائمه معنی می‌کنند: یک دریا زهراست و نهایت ندارد، یک دریا علی است، این دو دریا فقط «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان»(رحمان، 22) لؤلؤ امام مجتبی(ع) است، مرجان که درخت است ابی‌عبدالله(ع) است.

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان»(رحمان، 23) از طریق ابی‌عبدالله(ع) درِ شفاعت، در مغفرت، در رحمت، در هدایت را به رویتان باز کردم، از طریق ابی‌عبدالله(ع) راحت و بی‌دردسر شما را قبول می‌کنم. شفای تو در بارگاه حسین(ع) است، خودش را نمی‌گویم «جعل الشفاء فی تربته» خودش یک حساب دیگر دارد، درمان را در خاکش قرار داده است.

 

سوگواره

«کامل الزیارات» کتاب عجیبی است، در این کتاب آمده امامان ـ امام معصوم، امام مستجاب الدعوه ـ از جیب خالص خودشان به اصحابشان و به یارانشان پول می‌دادند که ما مریض هستیم، درد می‌کشیم، مدینه پول می‌دادند که بلند شوید بروید کربلا در حرم دعا کنید خدا به ما شفا بدهد. امام را می‌گویم، امام معصوم، نگرفتید!

زین العابدین(ع) کربلا که برگشتند دو سال به اهل‌بیت گفت همه در خانه‌هایتان بنشینید و گریه کنید؛ ناهار و شام شما را من می‌فرستم، شما فقط برای پدرم گریه کنید، شما فقط برای عمویم گریه کنید، ناهار می‌داد، شام می‌داد. هر وقت این بچه پنج ساله عمویش را می‌دید، طاقت نمی‌آورد، تو بچه پنج ساله عمویت را می‌دیدی طاقت نمی‌آوردی، کربلا چه کار کردی؟ مخصوصاً وقتی می‌خواستی بدن عمو را دفن کنی؟

وضع بدنی خوبی ندارم، برای خدا نمی‌توانم ایستاده نماز بخوانم اما نمی‌توانم روضه نشسته بخوانم.

ادب کنم در مقابل ادب عالم، در مقابل کسی که تا ابی‌عبدالله(ع) به او نمی‌گفت بنشین نمی‌نشست، یک‌بار جلوی ابی‌عبدالله(ع) راه نرفت. شب بیست و یکم ماه رمضان است، قمر بنی‌هاشم سیزده سالش است، امیرالمؤمنین(ع) بی‌حال است، یک مرتبه چشمش را باز کرد و پرسید: عباس کجاست؟ گفتند: آقا صورتش را روی دیوار گذاشته و گریه می‌کند. خیلی عباس را دوست داشت، فرمود: زینب او را بیاور.

خواهر آمد دست برادر را گرفت، چه برادر و خواهری به به! آورد کنار امیرالمؤمنین(ع)، چشم علی روی هم رفت و دوباره چشم باز کرد گفتند: آقا عباس کنارتان است. عزیز دلم دستت را بگذار در دست من؛ حسین کجاست؟ گفتند: آقا کنارتان نشسته است، حسین جان دستت را بده به دست من، دست ابی‌عبدالله(ع) را در دست عباس گذاشت؛ فرمود: عباس! حسین پسر فاطمه است و تو پسر من هستی، فقط یک قول به من بده، حسین من که تشنه است تو آب نخور.

بیست سال بعد بچه‌های کوچک، دختر و پسرها، همه دور هم جمع شدند از خیمه‌ها آمدند بیرون، حال راه رفتن نداشتند، گفتند: برویم پیش عمو، عجب منظره‌ای! دور عمو را گرفتند... عمو آب، عمو آب... بعضی از بچه‌ها نمی‌توانستند حرف بزنند، فقط اشاره به دهان می‌کردند که عمو آب. عباس گفت: می‌روم آب می‌آورم. وعدۀ عمو قطعی است، می‌روم آب می‌آورم.

 خدایا من با این دردم ایستادم، این مردم با این همه مشکلات گریه می‌کنند، من و این مردم را قیامت معطل نکن، ای خدا! من و این مردم را قیامت جدا قرار نده، من و این مردم حسین را می‌خواهیم.

می‌روم آب می‌آورم، آمد در خیمه‌ای که مشک‌ها روی هم بود، آنجا دید یک مشت دخترهای چهار پنج ساله و بچه‌ها پیراهن‌ها را بالا زدند، شکم‌ها را روی خاک نمناک گذاشتند، تا عمو را دیدند دامن عمو را گرفتند، عمو گفت: عزیزان الان برایتان آب می‌آورم، رفتم که آب بیاورم اما نشد، رفتم که آب بیاورم دستم وفاداری نکرد، رفتم که آب بیاورم مشک وفاداری نکرد، رفتم که آب بیاورم چشم وفاداری نکرد.

دست راست قطع شد، مشک را داد دست چپ؛ دست چپ قطع شد، مشک را گرفت به دندان، بند مشک در دندانش بود، نمی‌دانم بگویم یا نه... باید با چشم همه چیز را مواظب باشم، تیر به چشمش زدند، خودش را انداخت روی مشک اما دست ندارد، مشک را مواظب باشید...

یک ذره گوش بدهید، نمی‌خواهم صدای من را بشنوید، از گوشه مجلس صدای زهرا می‌آید...

تیر به مشک زدند. یارب نکن امید کسی را تو ناامید، دیگر روی برگشتن نداشت. من این جمله را می‌خواهم بگویم، تا حالا نگفتم، خاک در دهانم، یک مشت بزن در دهان من این جمله را نگویم، از روایت می‌گویم که شمشیر غیر از عمود آهن است، عمود آهن نساخته است، عمود است یعنی یک چیزی شبیه تیرآهن است، چهل پنجاه کیلو است، عمود را بلند کرد وقتی آمد پایین... بقیه را بگذار متن روایت بگویم «سال المخ علی وجهه» مخ سرازیر روی صورت شد، ابی‌عبدالله(ع) که آمد سر با سینه یکی شده بود.

 

تهران/ حسینیه هدایت/ دهۀ اول محرم 97/ جلسۀ نهم

برچسب ها :