لطفا منتظر باشید

روز سوم، چهار شنبه (11-7-1397)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
11.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

چشم دل، ابزار دیدن حقایق

-چشم دل، مختص مؤمنین

مقدمهٔ روایت مورد بحث حقایق مهمی را در برابر چشمِ قلب قرار می‌دهد. پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: خداوند مهربان غیر از این دو چشم سر که از ابزار دیدن امور مادّی است، برای دل هم دو چشم قرار داده که آن دو چشم از ابزار دیدن حقایق است. من این روایت را شنیده بودم، اوّلاً نمی‌دانستم روایت است و فکر می‌کردم کلام اهل دل و اهل حال است. اوّلین بار در کتاب‌های مرحوم علامهٔ مجلسی، این مرد بزرگ الهی دیدم. این مردی که خدمت عظیمی به آثار اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کرد، از قول پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام نقل کرده است: «المومنُ» قید این خیلی مهم است، یعنی این دو چشم برای هرکسی باز نیست، برای هر دلی قرار داده شده است، ولی برای هرکسی باز نیست؛ اما برای انسانی که واقعاً مؤمن است، یعنی وجود مقدس حق، قیامت، انبیا، قرآن و فرشتگان را باور دارد، این مؤمن است. به‌دست‌آوردن باور هم نسبت به این پنج حقیقت کار مشکلی نیست، در چهار-پنج دقیقه می‌شود که آدم خودش را به این صورت به باور برساند.

 

راهی برای باور حقانیت قرآن

در ابتدای سورهٔ بقره می‌فرماید: «وَ إِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 23)، اگر در حق بودن و وحی بودن این قرآن شک دارید، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» یک سوره مانند این قرآن را بیاورید. عقل که دارید، علم که دارید، مصالح این قرآن را هم که دارید. مصالح قرآن 28 حرف «الف» تا «ی» است که پیش همه‌تان هم هست، این «الف» تا «ی» را ترکیب کنید و یک سوره به‌اندازهٔ سورهٔ کوثر که یک خط است یا به‌اندازهٔ سورهٔ توحید بیاورید. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا شُهَدٰاءَکمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ» هر عالم قدرتمندی را هم که دلتان می‌خواهد، دعوت کنید تا به شما کمک‌ بدهد؛ من مانع نمی‌شوم و نمی‌گویم چرا کمک گرفتید. همهٔ کشورها استاد و دانشمند و عالم دارند، صدتا، دویست‌تا، هزارتا دعوت کنید! «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 24)، اگر زورتان نرسید که یک سوره مانند قرآن بیاورید، «فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ» دیگر در قرآن و وحی بودنش شک نکنید؛ چون با شک در وحی بودن قرآن، راهِ افتادن در آتش را به روی خودتان باز می‌کنید، پس این راه را باز نکنید.

هزاروپانصد سال گذشته است و کسی یک سوره مانند قرآن مجید را نیاورده است که یک خط بیشتر نباشد. الآن هم که دنیا دنیای علم و ابزار علمی است؛ حالا که ثابت شده بشر طاقت و قدرت ندارد مانند یک سورهٔ قرآن را بیاورد، معلوم می‌شود قرآن کار شخص خداست. این راه باور کردن قرآن که وحی است.

 

اعتماد به قرآن، گشایندهٔ چشم دل

یقین که پیدا کردم که قرآن وحی است، حال دیگر به همه‌چیز قرآن اعتماد پیدا می‌کنم؛ قیامت قطعی است، توحید قطعی است، فرشتگان قطعی هستند، نبوت حق است، خود قرآن مجید حق است و نیازی هم ندارد که برای اثبات توحید، معاد، فرشتگان، قرآن مجید و نبوت انبیا به‌دنبال دلیل دیگر بروم. من می‌توانم حق بودن همهٔ حقایق را با قرآن مجید بیابم، یعنی پنج دقیقه هم نمی‌شود که آدم به حقایق یقین پیدا کند. وقتی یقین پیدا کرد، آرامش پیدا می‌کند و وقتی آرامش پیدا کرد، مؤمن می‌شود؛ مؤمن که شد، چشم دل در حدّ توان ایمانش باز می‌شود و چشم دل که باز شد، حق‌نگر می‌شود.

-باور حقیقتی ملکوتی در دربار فرعون

در دربار فرعون کارمند عالی‌رتبه و حقوق‌بگیر است، ولی وقتی موسی‌بن‌(ع)عمران از کوه طور با یک گلیم چوپانی و یک چوب خشک که چوب‌دستی است، وارد دربار فرعون می‌شود، مثل بقیه با چشمِ سر به او نگاه نمی‌کند؛ اگر مثل بقیه نگاهش می‌کرد، با زبانش می‌گفت: این هم عجب ساحر بزرگ پرقدرتی است، چون چشم دل بقیه باز نبود. اسم آن‌کسی را که چشم دلش باز نیست، قرآن مجید «اعمی» یعنی کوردل گذاشته است. هیچ‌کدام از درباریان فرعون و خود فرعون عینکی نبودند و همهٔ چشم‌ها سالم بود، اما عصا که اژدها شد، گفتند: «إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِيم»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 34)؛ ولی این درباری با آن منصب بزرگی که داشت، موسی(ع) را با چشم دل دید و گفت: این سِحر نیست(پیش خودش گفت)، اصلاً از معقولهٔ سحر نیست. چشم دل این را سحر نمی‌بیند؛ این سحر نیست، پس چیست؟ «هذا أمرٌ سَمَاوی» یک حقیقت آسمانی و ملکوتی است. حالا وظیفهٔ من چیست؟ این است که موسی(ع) را به نبوت باور کنم؛ من اگر موسی(ع) را به نبوت باور کنم، در معرض قتل قرار نمی‌گیرم؟ خب بگیرم؛ اگر من پای حق قربانی شوم، ضرر کرده‌ام؟ آن‌کسی که فدای هوا و هوسش شود، ضرر کرده است، نه من.

 

خداوند، منتهای آرزوی عارفین

اینجا دوتا آیه را عنایت کنید که این دو آیه شنیدنی است؛ یکی در سورهٔ نساء و یکی در سورهٔ احزاب است. من امروز صبح چندبار به این دو آیه خیره شدم، اما اگر بشود این دو آیه را با چشم دل نگاه کرد، آدم را از کرهٔ زمین می‌کَنَد و به عرش می‌برد. واقعاً به عرش می‌برد؛ چون با چشم دل که آدم آیات را می‌بیند، دیگر آدم آیات را با زبان نمی‌خواند و آیات خودش خودش را به آدم می‌خوانَد. آدم سکوت می‌کند، می‌بیند صدای قرآن می‌آید.

قبل از خواندن دو آیه، چهارتا مطلب را محبت بفرمایید که می‌دانم اکثر شما این چهار مطلب را نشنیده‌اید. این چهار مطلب هم سخن آنهایی است که راه را رفته‌اند؛ چون آنهایی که راه را نرفته‌اند، اصلاً به این حرف‌ها نرسیده‌اند. اینها دیگر رده‌شان خیلی بالاست، امیرالمؤمنین(ع) این‌گونه آدم‌ها را عارف می‌داند و در دعای کمیل از جمع‌ آنها یک‌بار یاد کرده و کلمهٔ عارف را به‌صورت جمع آورده است. در آن بخشی که دیگر اوج ناله‌ و گریه‌شان است، می‌فرمایند: «فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادق لئن ترکتنی ناطق لأضجن الیک بین اهلها ضجیج الآملین و لاصرخن الیک صراخ المستصرخین و لابکین علیک بکاء الفاقدین و لانادینک أین کنت یا ولیّ المؤمنین یا غایة آمال العارفین» ای منتهای آرزوی عارفان که دیگر بعد از تو اصلاً آرزویی ندارند؛ آرزوی چه چیزی را بعد از تو داشته باشند؟ همهٔ آرزوهایشان را در تو جمع کرده‌اند.

امیرالمؤمنین(ع) در اینجا یک‌بار از اینها به‌صورت جمع اسم برده و یک‌جا هم در دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع) به‌صورت جمع از اینها اسم برده شده است. این دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع) از معجزات فکری اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و دعای فوق‌العاده‌ای است: «یا انیس الذاکرین یا جلیس الشاکرین یا معبود العابدین یا معروف العارفین» یعنی تو شناخته‌شدهٔ برای گروه عارفین هستی.

 

ویژگی‌های عارف حقیقی

الف) سکوت در زبان

«العارف صامت به لسانه»؛ عارف زبانش را مُفت به میدان نمی‌برد و به زبان ساکت است، با کلمات بازی نمی‌کند. کِی بشود که حرف بزند، با چه کسی حرف بزند و چه بگوید!

ب) ذکر در دل

«ذاکرٌ به قلبه»؛ عارف دلش حرف می‌زند، چه حرف‌هایی هم می‌زند!

ج) اهل خودیّت نیست

«مطرق به رأسه»؛ آدم سر‌به‌زیری است؛ یعنی سینه‌سپرکن، اهل تکبر، اهل منیّت و اهل خودیّت نیست. هیچ‌چیز آن را ندارد، خودیّتی ندارد که خود بنمایاند. در دعای کمیل هم دیده‌اید که امیرالمؤمنین(ع) می‌خواهد خودش را بنمایاند، چطوری خودش را می‌نمایاند؛ به مردم که نمی‌نمایاند، اما وقتی می‌خواهد خودش را به خدا نشان بدهد، آدم را می‌سوزاند: «و انا عبدک ضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین» کل وجود من همین است؛ یا وقتی ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) زبانشان را برای حرف زدن می‌آورند، می‌گویند: «و انا افقر الفقراء إلیک» هیچ‌کس گداتر از من در این عالم به درِ خانهٔ تو نیست؛ اگر بخواهد حرف به زبان بیاورد، حرف دلش را می‌آورد و همیشه هم سربه‌زیر است.

د) نگاه با باطن خود به دیگران

«ناظرٌ به سرّه»؛ و اگر می‌خواهد نگاه کند، با باطنش نگاه می‌کند. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «المؤمنُ ینظُرُ بنورِ الله» مؤمن به کمک نور خدا نگاه می‌کند، یعنی باطن مردم را می‌بیند؟ یعنی صبح که به همه نگاه می‌کند، آبروی همه پیش او می‌رود؟ نه، آبروی هیچ‌کس پیش او نمی‌رود. «یَنظُرُ بِنُورِ اللّه» یعنی همه را با عفو و پرده‌پوشی خدا نگاه می‌کند و اهل خنده و انگشت‌نما کردن مردم نیست که به بغل‌دستی‌اش بگوید بله من در یک جلسه رفتم، نمی‌دانی چه حیواناتی را می‌دیدم! چشم تو عوضی می‌دیده است، کدام حیوان؟!

 

پرده‌پوشی، از اخلاق خدایی

-بندهٔ خطاکار بنی‌اسرائیل و پرده‌پوشی خداوند

چقدر خدا به بندگانش یاد می‌دهد که «یا ستار العیوب»، آن‌وقت چشم بنده‌اش را باز کند و به بنده‌اش پرده‌دری بدهد که باطن بندگان من را نگاه کن؟! اخلاق خودش پرده‌پوشی است، بیاید پرده‌دری کند؟! خدا این کار را نمی‌کند. چقدر دراین‌زمینه روایت به ما یاد داده‌اند! بنی‌اسرائیل به موسی(ع) گفتند: دعا نمی‌کنی تا باران بیاید؟ همهٔ باغ‌ها و زمین‌ها دارد خشک می‌شود. گفت: چرا، دعا می‌کنم. آمد، دعا کرد؛ اما خطاب رسید: دعا در این جمع مستجاب نیست، برای اینکه یک دوبه‌هم‌زن نشسته است؛ من از این دوبه‌هم‌زن خوشم نمی‌آید! تاریکی او سبب شده است که باران نیاید. خدا هیچ‌چیز دیگری نگفت، موسی(ع) هم گفت: یک دو‌به‌هم‌زن در بین شما نشسته است، بلند شود و بیرون برود؛ او باعث شده است که باران نیاید. دو‌به‌هم‌زن هم سرش را داخل پالتو یا عبایش کرد و گفت: تو که آبروی بنده‌ات را نمی‌بری، آبروی مرا نبر و ببخش. باران شروع به آمدن کرد. موسی(ع) بین خودش و خدا گفت: پروردگارا! کسی بیرون نرفت. گفت: بنده‌ام با من آشتی کرد. گفت: خدایا! چه کسی بود؟ خدا گفت: من که به تو سفارش کرده‌ام عیب کسی را برملا نکن، حالا خودم شخصی را که عیب دارد، خودش را برملا کنم؟ اصلاً توقع نداشته باش که معرفی‌اش کنم!

-درخواست برادران یوسف(ع) از خداوند

حالا یک علمی به من یاد بدهد که باطن مردم را ببینم؟ نه چنین خبرهایی نیست! ستار العیوبی یکی از صفات اولیای پروردگار است و بندگانش در این اخلاق عجیب‌اند. کتابی در قرن سیزدهم در سبزوار توسط عالم بزرگی نوشته شده است که من در این کتاب خواندم؛ وقتی خانوادهٔ یعقوب(ع) به مصر آمدند، چون خدا به یعقوب(ع) خبر نداد که وقتی یوسف(ع) را بردند، چه‌کار کردند؛ اگر خدا به او خبر می‌داد، شب که برادرها به خانه‌هایشان و پیش زن و بچه‌هایشان می‌رفتند، یعقوب(ع) با دوتا دختر یا دامادهایش بلند می‌شد و بیرون کنعان می‌آمد، طناب می‌آورد و داخل چاه می‌انداخت، از بالای چاه هم داد می‌زد و به یوسف می‌گفت دست به طناب بگیر و بالا بیا؛ اما خدا خبر نداد و یعقوب(ع) نمی‌دانست. مصر را هم خبر نداد، و الّا با یک کاروان به مصر می‌رفت و بچه‌اش را پیدا می‌کرد. خدا خیلی پرده‌پوش است! بعد امام صادق(ع) می‌گویند: یوسف را داخل چاه انداختند، ده‌تایی در بیابان به نماز و گریه کردن ایستادند و گفتند: خدایا! این عمل ما را از پدرمان پنهان کن و آبروی ما را نبر؛ خدا هم دعایشان را مستجاب کرد و آبرویشان را نبرد. از داستان هم پیداست که خدا خبر نداد.

-خدای خوب ما

خیلی خدای خوبی است، از او فاصله نگیریم، خیلی خوب است! می‌گوییم خیلی خوب است، اما نمی‌دانیم چقدر خوب است. من خودم را می‌گویم، شما هم خودتان را بگویید؛ از بچگی تا امروز که ساعت هفت‌ونیم روز چهارشنبه است، چقدر گناه داخل پروندهٔ ما هست؟ کدام آن را تا حالا برای مادرمان، پدرمان، زن‌ و بچه‌مان، دامادمان برملا کرده است؟ کدام گناهمان را برملا کرده است؟ امام حسین(ع) در دعای عرفه می‌گویند: اگر یکی‌ از آن گناهان را بیرون می‌انداختی، هیچ‌کدامشان جواب سلام‌ ما را نمی‌دادند و بعد هم ما را بیرون‌ می‌کردند، اصلاً راهمان نمی‌دادند.

-دیدن خوبی‌ها با نور خدا

وقتی یعقوب(ع) به مصر آمد، به یوسف(ع) گفت: من یک ملاقات خصوصی می‌خواهم. در آن کتاب دیدم، یوسف(ع) گفت: همین امروز یک ملاقات خصوصی در یک اتاق باشد. یعقوب(ع) به یوسف(ع) گفت: دلم می‌خواهد به من بگویی که سی سال پیش، یعنی آن روزی که برادرهایت تو را از من جدا کردند و بردند، چه شد؟ یوسف(ع) گفت: پدر، «عَفَا اَللّٰه عَمّٰا سَلَفَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 95)، خدا از تمام گذشته گذشت کرد و من هم زبان گفتنش را ندارم؛ چیزی که خدا گذشت کرده است، من چه بگویم؟ هیچ‌چیزی نمانده است که من بگویم! خدا این است! «المؤمن ینظر بنور الله» چیزهای مثبت را «ینظر بنور الله» هستند. گناهان مرا در باطن من نمی‌بیند، ولی خوبی‌های مرا می‌بیند و به من ارادت و محبت پیدا می‌کند، دوست دارد برای من یک کاری بکند. این را می‌بیند، نه بدی‌های مرا؛ و الّا این‌همه مؤمن دور و برِ ماست، اگر زشتی‌های درون من یا پروندهٔ مرا می‌دید، جواب سلامم را نمی‌داد و برای من کاری نمی‌کرد. یک‌نفر هم پای منبر نمی‌آمد، مرا به‌صورت دیو شاخ‌دار می‌دید و می‌ترسید بیاید! آن‌طور نمی‌بیند، خوب می‌بیند.

 

تجلی زیبایی‌ها با گشایش چشم دل

-مؤمنین دربار فرعون

موسی(ع) را که در دربار دید، ساحر ندید و چوب‌دستی‌اش را هم ابزار جادو ندید؛ او را پیغمبر دید و چوب‌دستی را ابزار معجزه دید و در پنهان مؤمن شد. خدا یک سورهٔ کامل در جزء بیست‌وسوم قرآن به‌نام او نازل کرد: «سورة المؤمن». مؤمن آل‌فرعون شد؛ آسیه -این خانم جوان- هم همین چشم دل را پیدا کرد و موسی(ع) را جادوگر ندید، عصا را هم ابزار جادو ندید و او هم مؤمن شد. ایمان او برملا شد و به شهادت رسید، اما ایمان مؤمن آل‌فرعون برملا نشد.

-حرکت بندگان محبوب خدا به‌سوی زیبایی‌ها

وقتی چشم دل من باز شود، من زیبایی‌ها را می‌بینم و محبوب خدا می‌شوم. زیبایی‌ها برای من تجلی می‌کند، پروردگار عالم هم که مرا محبوب خودش قرار می‌دهد، به طرف این زیبایی‌ها حرکتم می‌دهد: «اذا احب الله تعالی عبدا ألهمه ثمان خصال» هنگامی که پروردگار عاشق بنده‌اش می‌شود، این عشق هم عجب عشقی است که عاشق بنده‌اش می‌شود، او را به‌طرف هشت خصلت حرکت می‌دهد.

-چشم‌پوشی از محارم خدا، مادر همهٔ خوبی‌ها

خصلت اوّل عجب خصلتی است! این مادر همهٔ خوبی‌ها و ریشهٔ همهٔ زیبایی‌هاست. «قیل و ما هی یا رسول الله» ای فرستادهٔ خدا، این هشت خصلت چیست؟ حضرت فرمودند: اوّل، «غضّ البصر عن المحارم». این جمله در بعضی از کتاب‌های روایتی مثل کتاب کراجکی است، اما در بعضی‌ها «غض البصر المحارم الناس» دارد. این به کلام پیغمبر(ص) نزدیک‌تر است؛ یعنی از تمام حرام‌های خدا به‌راحتی چشم‌پوشی می‌کند. چرا به‌راحتی؟ چون کمک خدا به‌دنبال اوست، چون دستش در دست رحمت خداست و از حرام چشم‌پوشی می‌کند؛ یعنی خدا او را از حرام کنار می‌کشاند.

خوشا آن دل که مأوای تو باشد××××××بلند آن سر که در پای تو باشد

فرو نایَد به مُلک هر دو عالم×××××××هر آن سر را که در پای تو باشد

سراپای دلم شیدای آن است×××××××××که شیدای سراپای تو باشد

غبار دل به آب دیده شویَم×××××××××××کنم پاکیزه تا جای تو باشد

نمی‌خواهد دلم گل‌گشتِ صحرا××××مگر گل‌گشتِ صحرای تو باشد

 

مَن الذی أیتمنی عَلی صِغر سنی

«مَن الذی أیتمنی عَلی صِغر سنی» بابا الآن و در این سن که وقت یتیمی من نبود!

«مَن الذی خَضب شیباً» به من بگو چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرد؟

«مَن الذی قَطع وَریدک» بابا چه کسی گلوی تو را برید؟

افروختن و سوختن و جامه دریدن××××××پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت

«اللهم أحینا حیات محمد و آل محمد؛ و أمتنا ممات محمد و آل محمد؛ و لا تُفرق بیننا و بین محمد و آل محمد؛ واجعلنا من انصار محمد و آل محمد؛ واجعلنا من محبی محمد و آل محمد؛ واجعلنا من شیعة محمد و آل محمد».

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1397ه‍.ش./ سخنرانی سوم

 

برچسب ها :