لطفا منتظر باشید

روز هشتم، دوشنبه (16-7-1397)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
10.94 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

الهام هشت خصلت به بندگان محبوب

در روایت مورد سخن که در سه کتاب روایت شده است: قدیمی‌ترینش «أمالی» شیخ طوسی است، بعد کتاب «کنزالفوائد» و کتاب بعدی هم «بحارالأنوار» است، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: هنگامی که خداوند به عبد خود محبت بورزد، هشت خصلت را به او الهام می‌کند. اولین خصلت به ترتیبی که خود حضرت بیان فرموده‌اند، «غض البصر عن المحارم» است. عبد یک حالی، یک نیرویی و اراده‌ای از برکت آن محبت خدا به خودش پیدا می‌کند که از حرام‌های الهی چشم می‌پوشد و پا به‌طرف حرام‌ها برنمی‌دارد، انگار قدمش به آن‌سو حرکت نمی‌کند.

-عامل سعادت یا شقاوت انسان در دنیا و آخرت

روایتی که این سه‌ کتاب نقل کرده‌اند، دو بخش بسیار قابل‌توجه دارد و از امام صادق(ع) هم نقل شده است که من به‌عنوان تفسیر روایت پیغمبر(ص) از روایت نقل‌شدهٔ در «أمالی»، «کنزالفوائد» و «بحارالأنوار» استفاده می‌کنم. از یک بخش روایت امام ششم استفاده می‌شود که اتصال به منابع نور، ارزش‌های الهی را در وجود انسان ظهور می‌دهد و اتصال به منابع ظلمت، انسان‌ها را به حرام‌های بیان‌شده آلوده می‌کند. به‌طور یقین و بی‌تردید، ظهور ارزش‌ها با اتصال به منابع نور، دنیا و آخرت انسان را آباد می‌کند و سعادت امروز و فردا را برای انسان رقم می‌زند. اتصال به منابع ظلمت هم عکس آن است، شقاوت دنیا و آخرت را رقم می‌زند و به قول قرآن مجید، انسان را به پست‌ترین پست‌ها تبدیل می‌کند: «ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ»(سورهٔ تین، آیهٔ 5).

 

اهل‌بیت‌(علیهم‌السلام)، مجسمهٔ طهارت و ریشهٔ همهٔ خوبی‌ها

حالا متن روایت را ملاحظه بفرمایید، امام ششم می‌فرمایند: «نحن»؛ «نحن» به‌اصطلاح کلمهٔ جمع و «أناب کلمهٔ مفرد است. «أنا» یعنی من(یک‌نفر) و «نحن» یعنی ما. این «نحن» در اینجا به‌معنای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است و مراد از اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، چنان‌که خود روایات معنی کرده‌اند(نه اینکه ما خودسر معنی کنیم)، شامل وجود مبارک رسول خدا(ص) تا امام دوازدهم(عج) است و این چهارده‌نفر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند. می‌دانید که پروردگار عالم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را در سورهٔ مبارکهٔ احزاب مجسمهٔ طهارت و پاکی همه‌جانبه -پاکی درون، پاکی برون، پاکی عقل، پاکی جان، پاکی عمل و پاکی اخلاق- معرفی کرده است.

اگر اینها خودشان را معرفی نمی‌کردند، ما کاملاً از درک شخصیت و جایگاه این بزرگواران محروم بودیم و باید مثل خورشید طلوع می‌کردند که نور آشکار شود و روز آشکار شود. در فرمایشات خودشان طلوع کردند و ما از آن طریق می‌فهمیم که این بزرگواران دارای چه جایگاهی هستند! «نحن اصلُ کلِ خیر» ما چهارده نفر یعنی اهل‌بیت، ریشهٔ همهٔ خوبی‌ها هستیم. این همانی است که قرآن مجید با لغت «یُطَهرَکُم تَطْهیرا» آورده است. این خیلی این مسئلهٔ عجیبی است! ریشهٔ همهٔ خوبی‌ها، نه خودِ خوبی‌ها؛ خودِ خوبی‌ها که آمدنی و رفتنی هستند. خیلی‌ها در طول تاریخ آمدند خوب شدند و بعد بد شدند، خیلی‌ها هم بد بودند و خوب شدند؛ اما ریشه همیشه ریشه است.

-تعبیر قرآن از ریشه

قرآن مجید نکتهٔ خیلی جالبی دربارهٔ ریشه دارد و می‌گوید: ریشه یک حقیقت ثابت است و تغییر پیدا نمی‌کند؛ نه ماهیت عوض می‌کند، نه شکل عوض می‌کند و نه حقیقتش عوض می‌شود، بلکه ریشه همیشه بر یک واقعیت است. این تعبیر قرآن مجید است که ریشه یک واقعیت ثابت است: «أَصْلُها ثابِتٌ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 24) و تغییر نمی‌کند.

-کار ریشه، رویاندن خیر و نیکی‌ در عالم

حضرت می‌فرمایند: ما ریشهٔ هر خیری هستیم، کار ریشه چیست؟ رویاندن است؛ این ریشه تا عالم هست، خیر می‌رویاند و هیچ حادثه‌ای هم در عالم نه می‌تواند این ریشه را از جایی که دارد، بِکَند و نه می‌تواند ریشه را تغییر بدهد ؛سر جای خود ثابت است و الهی ثابت است. «اصلُ کلِ خیر» ما ریشهٔ هر خیری هستیم، حالا شاخه‌های ما که از ریشهٔ وجودی ما رشد‌ونمو و ظهور می‌کند، آشکار می‌شود، چیست؟ «من فروعنا کلِ بِرّ» همهٔ نیکی‌ها از شاخه‌های ما در این عالم هست. ما ریشهٔ هر خیری هستیم و ما که ریشهٔ هر خیری هستیم، شاخ و برگ ما هم هر نیکی در این عالم است.

 

توحید، بخشی از نیکی‌ها

حالا حضرت بعضی از این نیکی‌ها را در این روایت توضیح می‌دهند، البته نه همهٔ نیکی‌ها را؛ اگر می‌خواستند همه‌اش را توضیح دهند که یک کتاب بسیار بزرگ می‌شد. اهل‌بیت(علیهم‌السلام) این نیکی‌ها را که در دورهٔ عمرشان توضیح داده‌اند، این کتاب‌های باعظمت ما شده است. اینجا یک روایت را برای نمونه بیان می‌کنند: «و مِنَ البِرّ» توحید بخشی از این نیکی است.

-حقیقت معنایی توحید

توحید یعنی چه؟ توحید لغتاً از چه بابی از ابواب عربی است؟ ما باید معنی آن را از آن بابی بگیریم که گرفته شده است؛ توحید یعنی اعتقاداً یکتا دانستن معبود است. «لا إله» در شعار انبیای الهی، «إله» در لغت عرب به‌معنی معبود است؛ یعنی آن‌کسی که پرستیده می‌شود. حالا میلیون‌ها معبود ساختند و به انسان تحمیل کردند، انسانِ بی‌مطالعهٔ بی‌معرفت هم قبول کرد و پرستید و دنیا و آخرتش را به باد داد. همهٔ این معبودهای ساخته‌شدهٔ تحمیل‌شده با این جملهٔ توحیدیهٔ «لا إله» باطل هستند؛ شما هم اگر اینها را اطاعت و عبادت کنید و به فرهنگ اینها تن بدهید، شما هم باطل می‌شوید و به هدر می‌روید، شما هم از بین می‌روید و دنیایتان پر از فساد می‌شود، آخرت آبادی هم هرگز نصیب‌ شما نمی‌شود.

توحید یعنی اعتقاداً یکتا دانستن معبود؛ یعنی من جز یک‌نفر را که وجود مقدس پروردگار است، برای عبادت و اطاعت کردن قبول ندارم؛ یعنی تمام معبودها را اعتقاداً دفع کرده‌ام و یک معبود حق را انتخاب کرده‌ام، از او اطاعت می‌کنم و او را عبادت می‌کنم، با او به‌سر می‌برم و کنار او هم می‌مانم. این معنی توحید است.

 

هزینه‌های سخت اهل توحید در راه توحید

-تبلیغ عالمانهٔ شاعر اهل‌بیت‌(علیهم‌السلام)

البته توحید از زمان آدم تا الآن هزینه هم برداشته و آن‌کسی که اهل توحید بوده، هزینه پرداخته، تبعید شده، زندان رفته، شهید شده و در مضیقه قرار گرفته است. اهل‌بیت(علیهم‌السلام) شاعری به‌نام کمیت‌بن‌زیاد اسدی داشتند که بسیار شاعر والای بزرگوارِ باکرامتی بود. این جمله برای ایشان است: زبان این شاعر تبلیغ عالمانهٔ قرآن، توحید، نبوت و امامت بود؛ یعنی یکی از شعرهای عالمانهٔ شیعه، شعر کمیت و بیان مصائب کربلا است. دستگاه بنی‌امیه یک‌آن هم تحمل این آدم را نداشتند. چرا؟ چون اهل توحید بود و حاضر به سر فرودآوردن در برابر بنی‌امیه، پول بنی‌امیه و صندلی بنی‌امیه نبود؛ اگر بنا به سر فرودآوردن بود، باید سکوت می‌کرد و دیگر تبلیغ توحید درست، نبوت، امامت و مصائب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را نمی‌کرد. جانش به خطر افتاد و به قول ما فارسی‌زبان‌ها، دربه‌در شد! خیلی سخت است که آدم نتواند در شهر خودش با زن و بچه‌اش زندگی کند، در شهر دیگر هم نتواند اقامت کند و از این شهر به آن شهر، از این دیار به آن دیار، از این وطن به آن وطن و از این محل به آن محل، هر جا هم که برود، احساس ناامنی کند. این را دقت بفرمایید! الآن مرا می‌گیرند، الآن لو می‌روم، الآن می‌فهمند، الآن داخل خانه می‌ریزند و سرم را جلوی چشم زن و بچه‌ام می‌بُرّند و بعد هم آنها را می‌کشند، الآن داخل خانه می‌ریزند و زن و بچه‌ام را جلوی چشمم قطعه‌قطعه می‌کنند. از گفته‌های خود کمیت است که شما می‌توانید شرح‌حال مفصّلش را در کتاب باعظمت «الغدیر» مرحوم علامهٔ امینی ببینید. می‌فرماید: چهل‌سال(تا نزدیک مرگش) در روزگار امام چهارم که خیلی روزگار سختی بود!

-خفقان شدید روزگار امام سجاد(علیه‌السلام)

امام چهارم دربارهٔ همین روزگار می‌فرمایند: ما اهل‌بیت از مدینه تا مکه(در آن 37سالی که حضرت بعد از حادثهٔ کربلا در مدینه زندگی می‌کردند، حدود برابر با جادهٔ قدیمش نود فرسخ است و من آن جاده را با ماشین رفته‌ام) بیست‌نفر یار واقعی برایمان باقی نمانده است. یک جملهٔ دیگر دارند که آن خیلی دل‌خراش است! کسی در گوشهٔ کوچه‌ای به حضرت عرض کرد(دیگر خیلی آشنا و آدم مطمئنی بود و می‌شد که امام چهارم این کلمه را به او بگویند. با همه که نمی‌شد حرف بزنند): «کیف اصبحت یابن رسول الله؟». این جمله عربی است و به‌عنوان احوالپرسی به‌کار می‌رود و روی‌هم‌رفته به این معناست: حالتان چطور است؟ اصلاً آدم بی‌طاقت می‌شود! امام فرمودند: «اصبحنا خائفین برسول الله» حالم چطور است؟ من در شهری زندگی می‌کنم که پیغمبر(ص) و فاطمهٔ زهرا(س) در اینجا دفن هستند و ما در اینجا به‌دنیا آمده‌ایم، اما می‌ترسیم به مردم بگوییم که ما اولاد پیغمبریم، نه امام واجب‌الإطاعه! می‌ترسیم فقط بگوییم که ما بچهٔ پیغمبریم! هیچ‌چیز دیگر نمی‌خواهیم.

این وضع زمان آن حضرت بود! آن‌وقت فکر کنید اهل توحید که انگشت‌شمار بودند، چگونه در چنین زمانی زندگی می‌کردند! خیلی حوصله و صبر داشتند! اگر آنها در زمان ما بودند، با یک‌خرده مشکلاتی که ما داریم، یک‌خرده گرانی و یک‌خرده بی‌احترامی که به ما می‌شود یا خیلی از ادارات به حرف‌ ما گوش نمی‌دهند؛ اگر الآن خدا دوتای آنها را زنده کند و به تهران بیاورد، حس می‌کنند که در بهشت زندگی می‌کنند! اصلاً هیچ رنج و مصیبت و بلایی ندارند. امام چهارم توقع ندارد که به مردم کوچه و بازار بگوید من امامم و واجب‌الإطاعه هستم، نه اینکه توقع ندارد بگوید، می‌ترسد به مردم بگوید که من سید هستم! «اصبحنا خائفین برسول الله» خیلی عجیب است!

-کمیت و اشعار کوبنده‌اش در نفی معبودهای باطل

آن وقت کُمیت در چنین زمانی زندگی می‌کند و می‌گوید چهل سال است که دارم را به دوش می‌کشم؛ یعنی با این زبانی که من در تبلیغ توحید و نفی شرک دارم و معبودهای باطل را با اشعارم می‌کوبم؛ از مظاهر معبودهای باطل، همین حکومت بنی‌امیه است که مردم را به اطاعت از خود وادار کردند و خودشان را به‌عنوان معبود به مردم تحمیل کردند و من در کوچه و بازار می‌دَوَم و می‌گویم اینها باطل‌ و ابلیس‌اند؛ تحمل من را دارند؟ من چهل سال است که دارم روی دوشم است و خودم حمل می‌کنم؛ کنایه از اینکه هر لحظه منتظرم که مرا بگیرند و همان‌جا به دار بکشند، اصلاً مهلت ندهند دو قدم آن‌طرف‌تر بروم.

-هزینهٔ توحیدیِ آسیه

موحد بودن هزینه دارد، در این دنیا محرومیت و سختی دارد؛ شما برادرانم و خواهرانم، از آیهٔ شریفهٔ سورهٔ تحریم دربارهٔ همسر فرعون خبر دارید: «وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11). این عمل فرعونی چیست که حضرت آسیه می‌فرمایند؟ نمی‌گوید «نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ» مرا از این شوهر خبیث نجات بده، می‌گوید: «نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ». عملش چیست؟ شرک؛ عملش این است که خودش را به‌جای خدا و معبود حق قرار داده است. خدایا! مرا از این دنیای شرک و معبود باطل نجات بده. هزینهٔ توحیدش را هم پرداخت، در سورهٔ والفجر می‌خوانید: «وَ فِرْعَوْنَ ذِی اَلْأَوْتٰادِ»(سورهٔ فجر، آیهٔ 10)؛ البته معانی متعددی برای آن نوشته‌اند که یک معنایش این است: ظاهر آیه، «اوتاد» جمع «وتد» است و «وتد» یعنی میخ‌های بزرگ. فرعون هرکس را که مخالف از آب درمی‌آمد، محکوم می‌کرد تا او را بخوابانند و ببندند، دو کف دستش را با میخ‌های بسیار بزرگ به زمین بدوزند، روی مچ پایش هم میخ‌ها را بکوبند و به زمین بدوزند؛ و با آسیه هم همین کار را کرد.

-دنیا جای خوشی برای موحدین نیست

این‌طور نیست که حالا من موحد شوم، خدا درِ همهٔ خوشی‌ها را به روی من باز کند. دنیا جای باز شدن درِ همهٔ خوشی‌ها نیست؛ اگر کافری، فاسقی، منافقی، مشرکی، بت‌پرستی، هواپرستی، پول‌پرستی، شهوت‌پرست نبود و همه موحد بودند، آن‌وقت همهٔ بدن‌ها فرق داشت و جان‌ها یکی بود؛ ولی الآن بدن‌ها فرق دارد، جان‌ها هم همه فرق دارد. الآن که به قول زین‌العابدین(ع)، شما شیعیان واقعی ما بین یک‌مُشت شیر و گرگ و سگ و خوک و روباه زندگی می‌کنید و بین این نوع حیوانات عجیب و غریب چه زندگی‌ای خواهید داشت!

-توحید و دفع معبودهای باطل، جُرم حضرت زهرا(س)

خود ائمهٔ ما خوش بودند؟ دختر پیغمبر(ص) که وزیر و وکیل نبود، صندلی نداشت، ثروتمند نبود، در خانهٔ امیرالمؤمنین(ع) و مربی بهترین انسان‌های دنیا بود، ولی آن‌قدر بین آن مردم بلا و رنج کشید که منسوب به حضرت است، فرموده‌اند: «صُبّت علی مصائبٌ لو صُبّت علی الایام صرن لیالیا» مصائبی که به سر من آمد، اگر بر سر روزهای عالم می‌آمد، تمام روزهایش شب می‌شد! جرم ایشان چه بود؟ قرآن می‌گوید که جرم اینها چه بوده است: «وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ»(سورهٔ بروج، آیهٔ 8)، جُرم‌ آنها توحید بوده است که فقط می‌خواستند مطیع معبود حق باشند؛ جرم‌ آنها این بوده است که معبودهای باطل را دفع و رد می‌کردند و اصلاً ارزشی برای معبودهای باطل قائل نبودند؛ جرم او این بود که به مسجد آمد و علیه حکومت و افراد حکومت فریاد کشید؛ جرم او این بود که آمد و داد زد شما به اسلام زخمی زدید که تا روز قیامت قابل‌علاج نیست؛ این جرمش بود! تمام سختی‌هایی که اهل توحید کشیدند، فقط به‌خاطر این بود که نمی‌خواستند تسلیم معبود باطل شوند.

 

بندهٔ محبوب خدا در اتصال با اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

ما اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ریشهٔ هر خیری هستیم و هر نیکی از شاخ و برگ این ریشه است که توحید بخشی از این نیکی است. مرد و زنی که به این منابع عظیم، یعنی به اهل‌بیت و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) اتصال قلبی، فکری، روحی و عملی داشته باشند، اینها محبوب خدا نمی‌شوند؟ مگر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) محبوب‌ترین محبوبان خدا نیستند؟ اگر کسی اعتقاداً و عملاً به این بزرگواران اتصال پیدا کند، محبوب خدا نمی‌شود؟ شعری را در این کتاب‌های قدیمی دیدم؛ حالا شعر است و می‌گویند در مثل مناقشه نیست، شعر هم عربی است و شاعرش عرب است. از قول مجنون نقل کرده است و می‌گوید: من این دیوار را خیلی دوست دارم و عاشق این دیوارم. به او می‌گویند که این دیوار خِشتی و گِلی چه هست که تو دوست داری و عاشق دیواری؟ دیوار هم چیزی است که انسانی عاشق دیوار شود ؟ به اشکال‌کننده گفت: آخر تو حالی‌ات نیست! اینکه من عاشق این دیوارم، فکر می‌کنی عاشق خِشت و گل هستم؟ خشت و گِل که در این دِه پُر است، در دهات‌های دیگر هم پر است و دیواری غیر از این دیوار در این منطقه خیلی زیاد است، چرا حالا من عاشق این یک دیوارم؟ چون این دیوار خانهٔ لیلی است و من عاشق او هستم. می‌شود اهل‌بیت(علیهم‌السلام) محبوب‌ترین محبوبان خدا باشند، آن‌وقت ما اعتقاداً و عملاً به این منابع خیر اتصال پیدا کنیم و محبوب خدا نشویم؟ یعنی خدا ما را دوست نداشته باشد!

-خداوند، عاشق عاشقان حسین(ع)

یک روایت بخوانم که مدرک آن هم کتاب «احقاق الحق» قاضی نورالله شوشتری است. ایشان هم از اهل‌تسنن نقل کرده و عجب روایتی است! حالا همهٔ روایات آنها هم قابل‌رد نیست و آنها هم یک‌مشت روایت دارند که با روایات ما هماهنگ است. این روایت را آنها نقل کرده‌اند: «احب الله من احب حسیناً» خدا عاشق کسی است که عاشق حسین است.

-شیعیان از اضافهٔ طینت اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

مگر می‌شود که درختی در این عالم تحت عنوان شجرهٔ طیبه باشد و ریشه‌اش به فرمودهٔ امام صادق(ع)، «نحن اصل کل خیر» اهل‌بیت(علیهم‌السلام) باشند و شاخه‌هایش هم شیعیانشان باشند. شاخه که از درخت جدا نمی‌شود! شاخه از ریشه تغذیه می‌کند و وقتی ریشهٔ این درخت وارد قیامت شود، شاخه‌هایش هم وارد قیامت می‌شود؛ لذا امام در یک تعبیری می‌فرمایند(خیلی هم این روایت عجیب است و دل‌خوشی عجیبی هم این روایت به ما می‌دهد): «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا» خدا ما چهارده‌ نفر را که ساخت، گِل و طینت ما اضافه آمد؛ یعنی خود خدا این گِل را از اوّل اضافه ایجاد کرد، می‌توانست مقدار و اندازه‌اش را طوری قرار بدهد که چهارده‌تا را بسازد، ولی گِل را بیشتر خمیر کرد. ما چهارده‌تا را که ساخت، از اضافهٔ گِل ما شیعیان ما را خلق کرد. «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا من ماء ولایتنا» خدا این خاک اضافهٔ ما را با آب عشق ما قاتی کرد و شیعیان ما را ساخت.

-شیعیان حقیقی، بندگان محبوب خدا

شیعه محبوب خداست و عجیب است که پیغمبر(ص) می‌فرمایند(من این روایت را در کتاب بسیار پرقیمتی به‌نام «بشارةالمصطفی» دیدم که خیلی روایات نابی دارد): زمینی که شیعیان علی روی آن می‌نشینند، حالا یک زمین است که جمع می‌شوند و بعد می‌روند یا خانه‌ای که شیعه درست می‌کند و داخلش می‌نشیند، زمینی که شیعیان ما در آن ساکن هستند، آن زمین هم محبوب پروردگار است و خدا به آن زمین هم نظر دارد. یک استفاده از این روایت کنم؛ من یک آیه یا روایت را که می‌خوانم، خیلی ذهنم با لطف خدا به این طرف و آن طرف می‌رود. آن زمینی که بعداً ما را دفن می‌کنند، طبق این روایت، محبوب خدا نیست؟ نمی‌گوید زمینی که شیعهٔ ما ساکن است، محبوب خداست؛ آن زمین از زمین‌های دوزخ است؟ ابداً؛ آن زمین شیعه را زجر می‌دهد؟ ابداً؛ در آن زمینی که شیعه را دفن می‌کنند، نور اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نمی‌تابد؟ اینکه صریح روایت است، می‌گوید: زمینی که شیعه در آن ساکن است، نمی‌گوید که مرده و زنده‌اش! می‌گوید؟ قید که ندارد و می‌گوید زمینی که شیعه ساکن است. از نظر علمی قید که ندارد؛ چه حالا من زنده‌ام ساکن یک زمین باشد و چه مرده‌ام، آن زمین هم محبوب خداست.

حب محبوب خدا حب خداست××××××××این محبت از محبت‌ها جداست

 

وداع سکینه(س) با پدر

معروف است که می‌گویند اسب عربی خیلی باهوش است؛ حالا ما هیچ‌کدام اسب عربی نداریم و نداشته‌ایم. اسب‌های گران‌قیمتی دارند! نسل اسب عربی این‌قدر باهوش است که سوارش با کمترین نهیب رکاب، کمترین یعنی با اشارهٔ رکاب به شکمش پرواز می‌کند. به شکم اسب نهیب می‌خورد، تکان نمی‌خورد؛ یک نهیب دیگر می‌خورد، تکان نمی‌خورد؛ نهیب سوم را می‌خورد، حتماً دیگر جلوی این اسب مانع هست! اسب‌سوار وقتی می‌بیند که اسب با دو-سه‌ نهیب حرکت نمی‌کند، خم می‌شود و وقتی خم شد، دید دختر سیزده‌ساله‌اش جلوی اسب را گرفته است. ائمه(علیهم‌السلام) در همه‌چیز تمام بوده‌اند، ابی‌عبدالله(ع) در پدری تمام بود و با یک دنیا آرامش و محبت پیاده شد، به دخترش نگفت دخترجان کنار برو، مگر نمی‌بینی دارم می‌روم؟ در پدر بودن هم کامل بود و پیاده شد، نشست و بچه را کنار دستش نشاند. خود ابی‌عبدالله(ع) شروع به حرف نکرد و میدان را دست بچه داد: بابا از صبح تا حالا که به میدان رفته‌ای، برگشته‌ای، این‌بار هم برمی‌گردی؟ نه عزیزدلم، این‌بار دیگر برنمی‌گردم! حالا که می‌روی و برنمی‌گردی، می‌شود از شما یک درخواست کنم؟ بله عزیزدلم! گفت: بابا خودت ما را به مدینه برگردان. دیگر زبان کودک است، چه‌کار می‌شود کرد؟ خیلی معنی دارد! یعنی بابا ما نمی‌خواهیم هم‌سفر شمر و خولی باشیم. عزیزدلم، من دیگر خودم نمی‌توانم شما را برگردانم؛ تو از من یک درخواست کردی و نشد جوابت را بدهم، حالا من از تو یک درخواست دارم. بلند شد، صورت بابا را بوسید و سر بابا را در آغوش گرفت، بابا شما از من چه می‌خواهی؟ سکینه جان، این‌قدر جلوی من گریه نکن! این اشک‌های تو قلب من را آتش می‌زند. «لا تحرقی قلبی به دمعک حسرتة مادام منی الروح فی جثمانی».

«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا؛ اللهم بحق الحسین اصلح امورنا، اهلک اعدائنا، واجعل عاقبت امرنا خیرٌ».

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1397ه‍.ش./ سخنرانی هشتم

 

برچسب ها :