شب نهم، دوشنبه (16-7-1397)
(تهران بیت الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اهمیت چشم در آیات و روایات
- کارکردهای زبان
- عاقبت کسی که دین به او نرسیده
- الهام به مادر موسی
- بهترین کشور از نظر ناپلئون بناپارت
- رشد موسی در قلب دشمن
- الهام در حیات وحش
- اثبات الهام الهی در موش و عقرب
- الهام الهی به ماهی در عمق دریا
- فرهنگ اهلبیت برتر از تمام فرهنگها
- تهمت زنا به جوان پاکدامن در حکومت علی(ع)
- کلید خیر و شر
- دزدی از زینالعابدین(ع)
- سوگواره
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
اهمیت چشم در آیات و روایات
چشم واسطۀ بین انسان و کلیۀ حقایق مادی عالم است. اگر کسی به کتابهایی که دربارۀ خلقت این عضو نوشته شده مراجعه کند، میفهمد که این عضو از شگفتیهای عظیم آفرینش پروردگار مهربان عالم است. امروز همه میدانید که چشم پزشکی یک رشتۀ دانش مستقل است که البته دانشمندان اسلامی در این زمینه فعالیتهای زیادی داشتند و در کتابهای خود در قرنهای گذشته مسائل مهمی را در این زمینه مطرح کردند.
روایات ما هم بهخصوص روایات امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و قبل از روایات، آیات قرآن به این زمینه کمک دادند؛ یعنی زمینههای پیشرفت این علم را انصافاً باید گفت آیات قرآن و روایات اهلبیت و دانشمندان اسلامی فراهم کردند. قرآن مجید بیش از پنجاه بار شاید دربارۀ چشم مطلب مطرح کرده، یکی این آیه است «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ»(بلد، 8) آیا ما برای انسان دو چشم قرار ندادیم؟ از اینکه جداگانه این عضو را در این آیۀ شریفه مطرح کرده نشان دهندۀ عظمت خلقت و جایگاه این نعمت بینظیر است که جایگزین هم ندارد.
کارکردهای زبان
کار چشم این است که اشیاء را میبیند، البته برای فهم اشیا مغز کمک میدهد ولی همۀ واقعیاتی را که چشم به مغز انتقال میدهد، یک گنجینۀ عظیمی از علوم را در مغز ذخیره میکند. عضوی که میتواند آن گنجینه را بیان کند و انتقال بدهد زبان است؛ یعنی اگر زبان کمک چشم نبود، تمام دیدنیهای چشم در مغز محبوس میماند.
زبان نمیگذارد که این گنجینۀ عظیم معرفت حبس بماند و آن را بیان میکند؛ یعنی آن کتاب نوشته شدۀ به وسیلۀ چشم را زبان به صورت گویا بیان میکند. زبان واسطۀ بین انسان و حقایق عالم آفرینش است، برای اظهار کردن و برای بیان کردن و چه نیکوست که این زبان را انسان در امور مثبت به کار بگیرد؛ حتی در مسائل روزمره و خانوادگی و اجتماعی هم فقط در مسائل مثبت به کار بگیرد.
یک کار دیگر زبان این است که از گنجینههای درون انسان خبر و گزارش بدهد. روی هم رفته این عضو که هم برای ظاهر کار میکند و هم برای باطن، باعث شده که میلیونها کتاب به وجود بیاید و این تمدن عظیم رخ نشان بدهد. اگر زبان نبود، وحی که یک گنجینۀ عظیم الهی بود و به انبیا از عالم ملکوت انتقال داده شده، میماند و کسی خبردار نمیشد.
عاقبت کسی که دین به او نرسیده
ما میبینیم در قرآن مجید از زبان انبیا عالیترین مسائل تربیتی، توحیدی، اخلاقی، اجتماعی و حلال و حرام الهی بیان شده است، این مجموعه کجا بوده؟ این مجموعه ابتدا علم الهی بوده، بعد حالت وحی گرفته، وحی به قلب انبیا انتقال پیدا کرده، زبان آن وحی را برای مردم بیان کرده و حجت خدا را بر تمام مردم عالم تمام کرده که روز قیامت کسی نتواند عذر قابل قبولی برای گمراه بودنش، برای ضال بودنش، برای مضل بودنش، برای فاسد بودنش به پروردگار عالم ارائه بدهد.
ما در قرآن مجید هم میخوانیم که قیامت از کسانی که حق به آنها رسیده باشد هیچ عذری را قبول نمیکنند. ممکن است کسی باشد که حق واقعاً به او نرسیده، یعنی به دنیا آمده، مرده و صدای صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را نشنیده، کتابهای آسمانی را ندیده، صدای ائمۀ طاهرین را نشنیده، یک کتاب اخلاقی و تربیتی را نخوانده، یک نصیحت کننده را ندیده، مطلب درستی از زبان کسی نشنیده؛ میگوییم حق به او نرسیده است. این شخص اگر فردای قیامت به پروردگار بگوید حق به من نرسید و راست هم بگوید، این عذرش قابل قبول است؛ اما کسانی که حق به آنها رسیده و حق را قبول نکردند، حق را نپذیرفتند و در برابر حق تکبر کردند، اینها عذرشان قابل قبول نیست.
یک کار دیگر زبان این است که الهامات الهیه را که به اولیا خدا تجلی میکند، یا به مؤمنین واقعی تجلی میکند، یا به دانشمندان و عالمان تجلی میکند بیان میکند و بروز میدهد؛ یعنی این مسئولیت بسیار عظیم مثبت بر عهدۀ زبان است. اگر زبان این الهامات را انتقال نمیداد خیلی محرومیت برای بشر بود و بشر از بسیاری از حقایق، مخصوصاً معنوی بیبهره بود.
الهام به مادر موسی
انواع این الهامات را من بهطور مثال در جلسۀ قبل عرض کردم، یکی از روشنترین مواردش مربوط به مادر موسی بن عمران بود: «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ» بچهای که به دنیا آمده و مأموران فرعون دنبالش هستند که گزارش ولادتش را بدهند تا قاتلان بیرحم بیایند این بچه را بکشند، شما بچهات را شیر بده. این مادر که پیغمبر نبود، جبرئیل هم که به او نازل نشده بود، حکم شیر دادن را از پروردگار عالم چگونه گرفت؟ با حقیقت الهام، با واردات ملکوتیه، یعنی خداوند متعال به قلب این مادر الهام کرد که این بچه را شیر بده.
«فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ» اما اگر از نگه داشتنش میترسی و مشکل داری آن هم مانعی ندارد «فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ» ببر و او را در دریا بیانداز و با کمال اطمینان به خانهات برگرد. «وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ» من او را به تو برمیگردانم «وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِين»(قصص، 7) و او را از انبیای خودم قرار میدهم.
این الهام دنبالش ایجاد اطمینان هم بود و الا شما میدانید مادری که به معنای واقعی مادر است، نگران میشود. همه متأسفانه این هویت مادر بودن را در زمان ما حفظ نکردند، ما هر چه به گذشته برمیگردیم میبینیم شمار مادران در دنیا بیشتر بودند، آنهایی که هویت مادر بودن را حفظ کردند بیشتر بودند، این چراغ در بسیاری از مناطق جهان رو به خاموشی میرود.
آن کسی که هویت مادری دارد دلش میآید که یک خراش به بدن بچهاش بخورد؟ چه برسد به اینکه با دست خودش عزیزش را، دلبندش را، جگرگوشهاش را بیاورد کنار دریای پر موج نیل و پرتش کند داخل امواج آب و با آرامش هم برگردد. چه حالی به این زن دست داد که این کار را کرد؟ اطمینانی که دنبال الهام پروردگار عالم در قلب این مادر تجلی داد که در هویت مادری نگران نباشد. مادر خیلی موجود با ارزشی است.
بهترین کشور از نظر ناپلئون بناپارت
من در مقدمۀ یک کتابی خواندم البته فکر میکنم چهل و پنج شش سال قبل که آن کتاب هم یک بار چاپ شد، بعد همان زمان جلویش را گرفتند و دیگر نگذاشتند چاپ شود، بعداً هفت هشت ده سال پیش فکر میکنم دوباره این کتاب را چاپ کردند. در مقدمۀ این کتاب مؤلف دانشمندش که من او را دیده بودم، استاد بسیار بزرگوار، فرهیخته، عالم و متخصصی بود، صاحب قلم بسیار زیبایی بود.
ایشان نوشته بود که یک بار از امپراطور فرانسه ـ ناپلئون بناپارت ـ که یک چهرۀ بسیار مشهوری است سؤال کردند، بهترین کشور در دنیا به نظر تو کدام کشور است؟ ناپلئون تقریباً معاصر با فتحعلی شاه کشور ما بوده، زمانی بوده که اروپا عصر رنسانس را میگذراند، کشورهای اروپایی وارد مسائل صنعتی میشدند و علم به سرعت رشد میکرد، کارخانههای عظیم صنعتی به وجود آمده بود و تقریباً ناپلئون باید میگفت آن کشوری که از نظر صنعت از همۀ کشورها قویتر است، به نظر من بهترین کشور است، یکی هم کشور خودش فرانسه بود. اما ببینید چه جوابی داد، او گفت به نظر من آن کشوری بهترین و بالاترین کشور است که مادر در آن فراوانتر باشد.
مادر خیلی حرف است، خیلی معنی دارد مادر فراوانتر باشد. آن خانمی که حافظ و نگه دار دامن، عفت، عصمت، رعایت کنندۀ حقوق همسر و رعایت کنندۀ حقوق فرزندان باشد، هر کشوری بیشتر دارد آن کشور از همۀ کشورها بهتر است. در دامن چنین شخصی آدم تربیت شود، در دامن او انسان تربیت شود نه یک موجود زندۀ شکموی شهوت ران و مزاحم مردم؛ در دامن آن مادر انسان تربیت شود، هر کشوری از این مادران بیشتر دارد آن کشور بهترین کشور جهان است.
رشد موسی در قلب دشمن
اینچنین مادران کانون مهر هستند، کانون محبت هستند، کانون عاطفه هستند، کانون عشق هستند، کانون فداکاری هستند و مادر موسی تمام شرایط مادر بودن را داشت، اما با چه دلی بچۀ تازه به دنیا آمده را برد و داخل رود نیل انداخت؟ با قدرت الهام و اطمینانی که بعد از الهام، پروردگار مهربان عالم به او داد. خداوند به او در آن الهام ضمانت داد که «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ» و این مادر با ایمان این الهام الهی را باور کرد که این بچه به دامنش برمیگردد و پیش خودش هم بزرگ میشود.
بچه داخل دریا افتاد و مادر برگشت. پروردگار عالم در همین سورۀ قصص میفرماید: «وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِع»(قصص، 12) زنی که سینههایش از شیر پر بود، در اطراف دربار فرعون و در دربار فراوان بود، اما ما خوردن شیر را به این بچه از سینۀ هر زن شیردهی حرام کردیم. هر خانمی که سینهاش پر از شیر بود، فرعون و همسرش آوردند و گفتند به این بچه که گرسنهاش است شیر بده، اما نوزاد نگرفت، خدا قول داده بود من این بچه را به خودت برمیگردانم، اما با الهام قلبی، با الهام باطنی، با الهام درونی و با اطمینان بعد از الهام.
همۀ این حقایق را چه کسی برای ما بیان کرده؟ مادر موسی برای افراد مطمئن خانوادهاش، بهخصوص برای دخترش که خواهر موسی بود بیان کرد و آنها هم برای دیگران بیان کردند. زبان این کار را کرد، این حادثۀ عظیم را در اختیار قرار داد که برای مردم درس باشد، پند باشد، عبرت باشد، قدرت خدا را بفهمند، مادری مادر را بفهمند، ضمانتهای خدا را یقین کنند.
فرعون و همسرش دنبال زن شیرده میگشتند، خواهر موسی به یک مأمور گفت من یک زن شیرده سراغ دارم، او را هم دعوت کنید، شما که دهتا زن شیرده را آوردید و این شیر نخورد، آن یکی را هم دعوت کنید. او را دعوت کردند، چه کسی را؟ مادر خود بچه را که البته نمیدانند مادر خود بچه است، اگر میدانستند که موسی را میکشتند. فرعونیان نمیدانند این نوزاد چه کسی است؟ پدرش چه کسی است؟ مادرش چه کسی است؟
آن خانم آمد، وقتی موسی را در آغوش گرفت، موسی شروع کرد به شیر خوردن، با او قرارداد بستند که ماهی چقدر به او بدهند که این بچه را شیر بدهد. این بچه هم بعداً پیغمبر اولوالعزم الهی و کلیم الله شد. این هم یک مرحله که کار زبان است، وحی را بیان کند «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان»(رحمان، 1 تا 4) من به زبان انسان گفتار را و اظهار حقایق را و روشن کردن مطالب را یاد دادم.
الهام در حیات وحش
این الهام در حیوانات عالم هم هست که من وارد بحثش نمیشوم. الهام در پرندگان، الهام در چرندگان، الهام در خزندگان، الهام در ماهیان دریا و الهام در انواع حیوانات. موش از پلنگ فرار نمیکند، از کنار پلنگ هم آرام رد میشود؛ چون به موش الهام کردند که پلنگ با این هیکلش و با این عظمتش کاری به کار تو ندارد. یک حیوان کوچک و چالاک است گاهی به رنگ پلنگ و به قیافۀ پلنگ به نام گربه، از چهل متری گربه را میبیند فرار میکند. موش هیچ ارزیابی نمیکند که این پلنگ کوچک نیست، به آن الهام کردند این پلنگ نیست، این یک حیوان دیگر است که با تو دشمنی دارد، این اگر تو را گیر بیاورد یک لقمهات میکند. لذا موش از دور که گربه را میبیند فرار میکند، یادش دادند، الهام به آن کردند که دشمنت چه کسی است و دوستت چه کسی است.
اثبات الهام الهی در موش و عقرب
یک اتفاق عجیبی افتاد. یکی از دانشمندان دلش میخواست مسئلۀ الهام در حیوانات را خیلی خوب بفهمد، واقعاً برایش ثابت شود که در این عالم الهامی به حیوانات در کار است یا نه؟ او دوتا اتاق تاریک آماده کرد، یعنی اتاقها را پرده پوشاند و شیشههایش را تار و کاملاً تاریک کرد. دوتا شیشه هم آماده کرد، شیشهای که هوا بتواند داخلش برود. او یک موش نر و ماده را گرفت و داخل این شیشه داخل این اتاق انداخت، به تناسب وجود موش غذا هم برایشان داخل شیشه میریخت.
دانشمند یک عقرب نر و ماده را هم داخل یک شیشۀ دیگر انداخت و داخل اتاق دومی گذاشت که آن هم صددرصد تاریک بود. این دوتا موش نر و ماده تولیدمثل کردند، بچه به دنیا آوردند؛ آن عقربها هم بچه به دنیا آوردند. او موش نر و ماده را آزاد کرد رفتند، اما آن موش کوچک را گذاشت داخل شیشه بماند. آن دوتا عقرب نر و ماده را هم آزاد کرد و عقرب کوچک را گذاشت بماند.
او سه چهار ماه صبر کرد و به هر دو در آن تاریکی غذا داد. عقرب ورزیده شد و به یک عقرب ترسناک تبدیل شد، آن موش کوچک هم یک موش طبیعی شد.دانشمند یک شیشۀ سومی را گرفت و آن عقرب را از داخل تاریکی انداخت داخل شیشه، در همان تاریکی دورش را پارچه پیچید که نور نبیند، آورد داخل این اتاقی که موش در شیشه بود و درش را باز کرد، آن موش را هم انداخت داخل شیشه، درش را بست و به سرعت آورد داخل روشنایی، نشست به تماشا کردن.
اولین بار است در جهان موش عقرب را میبیند، تا حالا ندیده بود، اولین بار است که عقرب در این دنیا موش را میبیند، اینها هر دو اولین بار بود همدیگر را میدیدند، به هم خیره شدند؛ یک مرتبه موش به سرعت خیز برداشت و بند آخر دم عقرب را با دندانش قیچی کرد، بعد هم آرام آمد نشست داخل شیشه، یعنی حالا هر کاری دلت میخواهد بکن. این الهام الهی است، خدا تا حالا چطور حیوانات را حفظ کرده؟ اگر اینها دشمن شناس نبودند که نسل کل حیوانات برچیده شده بود.
الهام الهی به ماهی در عمق دریا
چهل و پنج شش سال پیش یک نوع ماهی را آورده بودند تهران، سر بازار به نمایش گذاشته بودند. من از این ماهی خبر داشتم، در کتابهای علمی خوانده بودم، من نرفتم ببینم چون میدانستم. یک نوع ماهی در تاریکی دریا زندگی میکند، در روشنایی نمیآید، نمیتواند. آفتاب تا عمق دریا نمیتابد، تا یک حدی میتابد و در عمق بیشتر نمیرود. آن محلی که این نوع ماهی زندگی میکند کاملاً تاریک است.
این ماهی گرسنهاش میشود، خودش هم شکارچی است و میخواهد مطابق بدنش غذای مناسب شکار کند، ولی همه طرفش تاریک است و ظلمت محض است. پروردگار عالم پشت گردنش یک مادۀ فسفری آفریده است. قبلاً یک تسبیحهایی بچهها مدرسه میآوردند و زیر لباس میگفت نگاه کنید، تسبیح برق دارد. تسبیح روشن بود، تسبیح فسفری بود، چیز مهمی نبود.
فسفر گردن این نوع ماهی قوی است، سرش را مقداری پایین میآورد، وقتی میآورد پایین آن فسفر پشت گردن جلویش را کاملاً روشن میکند و در روشنایی شروع میکند. وقتی ماهی حرکت کرد، غذای مخصوص خودش را که یک نوع ماهی دیگر است میبیند و میبلعد. از یک طرف به آن الهام کردند در تاریکی غذا میخواهی، احتیاج به چراغ داری و ما چراغ را در گردن خودت ساختیم، برای روشن کردن ـ دست و پا که نداری کلیدش را بزنی ـ کلید در گردن خودت است، کمی گردنت را پایین بیاور چراغ روشن میشود.
حالا ماهی در روشنایی میگردد، یک مرتبه یک نوع ماهی دیگر به آن حمله میکند که او را ببلعد، به او یاد دادند که این دشمنت است و اگر میخواهی لقمهاش نشوی، سریع گردنت را بیاور بالا، گردنش را میآورد بالا، همه جا تاریک میشود و راحت فرار میکند. این الهام الهی است.
فرهنگ اهلبیت برتر از تمام فرهنگها
آن گنجینۀ وحی، این گنجینۀ الهامات همه با زبان اظهار میشود و آشکار میشود. با این بحثی که در این چند شب شنیدید واقعاً قدر زبان خود را بدانید و از این نعمت به بهترین صورت و به پاکترین صورت با سودمندترین وضع استفاده کنید، نگذارید این نعمت با اختیار خودتان برای شما در قیامت آتش ساز شود.
سه چهارتا روایت ناب هم از اهلبیت دربارۀ زبان است، چقدر این روایت اولی که برایتان میخوانم با ارزش است. جوانها این حرفها را هیچ فرهنگی در عالم ندارد، من به شما بگویم در این پنجاه شصت سالی که با کتاب سر و کار دارم، میتوانم ادعا کنم ده درصد از کتابهای فرهنگهای دنیا را تقریباً دیدم، فرهنگ اروپا، آمریکا، هند، روس، آفریقا، کتابهای تربیتی آنان، کتابهای علمی آنان، کتابهای کلاسیک را، کلمات قصار دانشمندان آنان را، به خدا قسم نمونۀ حرفهای اهلبیت در تمام کرۀ زمین پیدا نمیشود؛ یعنی به این محکمی، به این با ارزشی، به این شکل هدایتگر و راهنما نیست.
حدیث از وجود مبارک حضرت باقر العلوم(ع) است. روایت با حرف «ان» شروع میشود، «ان» حرف است، از حروف مشبهة بالفعل است که در عربی به معنای یقیناً است، به معنی حتماً است، به معنی مسلماً است. تمام این حروفی که در قرآن است در ترجمهها باید معنی شود، بیخودی که خدا به کار نگرفته، خیلی ترجمههای قرآن این حروف را ترجمه نکردند و اشتباه کردند. وقتی یک جا خدا میگوید «ان» میخواهد به ما بگوید مطلبی که میگویم یک مطلب مسلمی است، قطعی است، یقینی است، حواست جمع باشد. «ان هذا اللّسان مفتاحُ کلِ خیرٍ و شر» این زبان کلید همۀ خوبیها و کلید همۀ زیانها و ضررهاست. این درست است یا نه؟
تهمت زنا به جوان پاکدامن در حکومت علی(ع)
یک خانم جوانی مواظب خودش نبود، خانم نظربازی بود. جوانها! خدا بیعلت نظربازی را حرام نکرده، علت دارد؛ چون چشم اگر منحرف شود، تولید فساد میشود، آبرو را به خطر میاندازد، خانوادهها را دچار مشکل میکند، ازدواجهای نامناسب و عاقبت به طلاق رسیدن را ایجاد میکند، جنگ خانوادگی برپا میکند.
این خانم عاشق یک جوانی شده بود، مسئلۀ ازدواج هم در کار نبود. برای چه نظردوزی به این جوان کردی که بعد از نگاهت قلبت به هوس بیفتد و دنبال این جوان بیفتی؟ جوان اهل خدا بود، خدا را باور داشت، قیامت را هم باور داشت، به این خانم گفت: من آمادۀ تسلیم شدن به حرام الهی نیستم، زنا در قرآن اعلام شده حرام است.
زنا از گناهانی است که وقتی پروردگار بیان میکند بلافاصله به کنندهاش وعدۀ عذاب میدهد. یک وقت یک گناهی را خدا در قرآن مطرح میکند ولی از عذابش ساکت است؛ بعضی از گناهانی که در قرآن مطرح شده عذابش هم بلافاصله مطرح شده است مانند زنا، خداوند خیلی هم نفرت سنگینی از زنا اعلام کرده «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلا»(اسرا، 32) نمیگوید زنا نکنید، میگوید اصلاً نزدیک این گناه نروید.
«وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاما»(فرقان، 68) کسی که آلوده به زنا شود، آماده شود که در کام آتش دوزخ بیفتد. حالا یک بار یکی این کار را کرده، سی سال است گریه میکند و مناجات میکند و اظهار پشیمانی میکند، به کسی هم نگفته، خب این به آمرزش الهی نزدیک است؛ ولی بعضیها آدمهای پررویی هستند، آدمهای حیوانی هستند، زنا میکنند و مرتکب این عمل زشت میشوند تا پیر شوند و از کار بیفتند، پیر هم که میشوند آرزو میکنند ای کاش باز هم جوان بودند و این عمل را داشتند و با این آرزو هم میمیرند و جهنم میروند.
جوان ردّش کرد. زن گفت: بلایی به سرت بیاورم که برایت بنویسند. آن وقتها هم تخممرغ مصنوعی نبود، رفت یک دانه تخممرغ گرفت و کاملاً زردهاش را جدا کرد و سفیده را به پیراهن زیر چادرش مالید، سفیده هنوز نرم بود و روشن بود، آمد و این جوان را در یک کوچۀ خلوت در آغوش گرفت، گفت: یا حاضر شو یا با این وضعی که میبینی تو را لو میدهم. گفت باز هم حاضر نیستم، هر کاری دلت میخواهد بکن.
مچ جوان را رها نکرد، زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) است، جوان را آورد پیش امیرالمؤمنین و گفت: این به من حمله کرده و قصد زنا داشته، یک ذره چادرش را زد کنار و آن سفیدۀ تخممرغ که هنوز سفید هم نشده بود و به حالت مثلاً سفیدۀ اصلی مانده بود، نشان داد. جوان زارزار گریه میکرد و به امیرالمؤمنین فرمود: من فراری بودم، من اهل این کار نبودم، این داستان را این زن خودش ساخت. فرمود: هیچ مشکلی نداری بنشین، قنبر آب جوش بیاور.
قنبر هم آب جوش آورد، امام دستور داد در جا آب جوش را ریختند روی سفیده، سفیده که آب جوش دید پخت. نطفه که آن جوری نمیشود، نطفه با آب جوش شسته میشود ولی سفیده پخته شد. حضرت در عین حال فرمود: دوتا زن بیایند و این سفیده را از روی لباس بردارند و به من گزارش بدهند که این واقعاً سفیدۀ تخممرغ هست یا نه؟ ببینید امیرالمؤمنین(ع) چقدر دقت دارد.
به حضرت گزارش دادند که این سفیدۀ تخممرغ است، پخته هم شده است. امام به جوان فرمودند: شما برو. به عمال حکومت فرمودند: زن محکوم به هشتاد تازیانه است، حد قذف و تهمت به یک انسان پاک است.
بدبخت بیچاره بلند شدی آمدی پیش منبع علم خدا و با زبانت دروغ به این بزرگی را سرهم کردی؟ به خاطر زبانت که در وجود تو کلید ضرر شده بود هشتادتا تازیانه خوردی، مگر مرض داشتی؟ قرآن میگوید اینطور خانمها و اینطور آقایان را در حضور بینندگان تازیانه بزنید که جامعه از فساد و آبروریزی بترسد.
کلید خیر و شر
«ان هذا اللّسان مفتاح کل خیر و شرّ» کلید هر منفعتی و کلید هر خسارتی زبان است. این حرف اصلی امام باقر(ع) و اما نصیحت حضرت به ما، چرا به ما؟ چون در جملۀ حضرت دارد «فینبغی للمؤمن» منافق و کافر و فاسق و بیدین که به حرف حضرت باقر(ع) گوش نمیدهد، حضرت دلش به شما خوش است که مؤمن هستید، گوش میدهید، به شما میفرماید: «فینبغی للمؤمن ان یختم علی لسانه کما یختم علی ذهبه و فضته» امام میفرماید: چطور طلا و نقرۀ خودتان را در صندوق میگذارید و در گاوصندوق را میبندید و قفل میکنید که کسی دسترسی به طلا و نقرۀ شما پیدا نکند؛ با زبانتان هم مانند طلا و نقره برخورد کنید، زبانتان هم در گاوصندوق اراده و ایمانتان قرار بدهید که دزد به آن نخورد، زبانتان را نبرند.
یک روایت هم از وجود مبارک رسول خدا بشنوید، این روایت هم از عجایب روایات زبان است. «لا یستقیم ایمان عبدٍ حتی یستقیم قلبه» ایمان هیچ انسانی پابرجا نمیشود، محکم نمیشود، استوار نمیشود مگر قلبش پابرجا شود، دیگر شک و تردید و وسوسه و یاوهگوییها و باطلگوییها در قلبش اثر نگذارد.
«لا یستقیم ایمان عبدٍ حتی یستقیم قلبه» عجیب است، ایمان در وجود انسان پابرجا نمیشود مگر قلبش پابرجا شود که در برابر هجوم وسوسهها قلب اضطراب پیدا نکند. چه کار کنیم که قلب ما در مقابل هجوم وسوسهها اضطراب پیدا نکند؟ پیغمبر میفرماید: «و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه» اگر دلتان میخواهد قلبتان در ایمان استوار بماند، زبانتان را استوار و ثابت نگه دارید.
زبان قاتل قلب است، زبان قاتل ایمان است. قدیمها میگفتند: سر سبز را زبان سرخ بر باد میدهد. ببینید وقتی آدم وارد دروغ غیبت، تهمت، فحش و یاوهگویی میشود اینها همه زخم زدن به ایمان قلب است. همه زخم زدن است «لا یستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه».
دزدی از زینالعابدین(ع)
امام چهارم ـ الان یادم نیست داشتند از مکه برمیگشتند یا داشتند میرفتند مکه ـ در یک مسیر از کاروان تک افتاد، یک دزد قوی هیکل به حضرت برخورد و گفت: چقدر پول داری؟ امام راستش را گفتند، چون امام دروغ نمیگوید. گفت: پولهایت را بریز بیرون و امام چهارم هم هر چه پول داشتند که داخل کیسه بوده یا داخل جیبشان بوده یا داخل خورجین بوده همه را ریختند بیرون.
دزد از این دزدان گردن کلفت بیابانهای عرب بود، گفت: شترت را هم برای من بگذار. امام گفت: این شتر هم برای تو. گفت: لباسهایت را هم دربیاور و به من بده. حضرت فرمودند: حالا پولهایی که گفتی چقدر داری و گفتم چقدر دارم، همه را به تو دادم، مرکب مسافرتم را هم که به تو دادم، این لباس دیگر برای بدن است و خدا بیدار کارت است، لباس من را از بدن درنیاور.
هنگامی که امام چهارم فرمود: خدا بیدار کار است، دزد گفت: چه میگویی؟ خدا خواب است. مواظب این نوک زبان باش، نگو این دو کلمه را، این دروغ است. امام چهارم هم رو به پروردگار کرد عرض کرد: خدایا این بندهات از تو خبر میدهد که تو خوابی، تو خوابی؟ یک مرتبه یک حیوان درندۀ قوی و گرسنه از راه رسید، پنجه زد به این دزد و تا آمد تکان بخورد تکه پارهاش کرد و او را خورد، خونهایش را هم لیسید و یک دمی برای زینالعابدین(ع) تکان داد که فرمایش دیگری ندارید یابن رسولالله؟
خدا خواب است؟ اهل گناه فکر میکنند وجود مقدس او خواب است. هر حرفی را به زبان نیاور، زبان کلید تمام خسارتهاست، در خسارت را باز نکن.
سوگواره
برادران! من از اینهایی که آمده بودند کربلا خیلی در تعجبم، برایم هم حل نمیشود. میگویند شرارت بالا بوده، بیدینی بالا بوده، شرارت که خیلی جاها در دنیا بوده، بیدینی هم خیلی جاها هست؛ اما دیگر چه حد که برای ما قابل درک نیست. یک نفر را همین الان در دنیا بخواهند بکشند، چقدر اسلحه لازم است؟ یک گلوله. اگر یک گلوله در قلب یکی بزنند، یک خنجر در قلب یکی بزنند، یک چاقو در شکم یکی عمقی بزنند، میمیرد.
با این یک نفر با چندتا اسلحه برخورد کرده بودند؟ چقدر اسلحه نیاز بوده؟ خواهر هفده هجده ساعت بعد از شهادت ابیعبدالله(ع) ـ حضرت چهار بعدازظهر شهید شد ـ زینب کبری طلوع آفتاب یازدهم آمده کنار گودال و چه دید؟ چقدر اسلحه به کار برده بودند. خواهر اول سهتا سؤال میکند، میگویم من اصلاً برایم قابل هضم نیست، بایستد با گریه بگوید: «أ أنت اخی؟» من درست آمدم آیا تو برادر منی؟ «و ابن والدی؟» تو پسر امیرالمؤمنین بابای منی؟ «و ابن امی؟» تو پسر فاطمه زهرا مادر منی؟
زینب کنار بدن نشست، وقت خداحافظی است. صورت را ببوسد، سر را بالای نیزه زدند؛ میخواهد بدن را ببوسد، جای درستی نمانده (کسی چون من گل پر پر نبوسید/ کسی گل را به چشم تر نبوسید/ کسی چون من گلش نشکفت در خون/ کسی گل را ز من بهتر نبوسید/ به عزم بوسه لعل لب نهادم/ به آنجایی که پیغمبر نبوسید/ کسی غیر از من و دل اندر این دشت/ به تنهایی تن بی سر نبوسید).
تهران/ حسینیۀ بیتالزهرا/ دهۀ سوم محرم 97/ جلسۀ نهم