فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ظهور نیکی در وجود مؤمن


ویژگی های مومن - شب نهم، پنجشنبه (26-7-1397) - صفر 1440 - مهدیه اعظم - 10.74 MB -

ظهور نیکی در وجود مؤمنمعنای نیکیملاقات حجر با علی(ع) در بستر شهادتخالق ساختار پیچیدۀ بدن انسانکجا خدا را پیدا کنیم؟نصیحت یک خطی استاد انصاریان در مکهعشق به حسین(ع) در پیاده‌روی اربعیندعای سحرخیزانسه عبادت جبرئیل روی زمینداستان صدقه دادن یک یهودیعظمت زیارت ابی‌عبدالله(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

ظهور نیکی در وجود مؤمن

من علاقه داشتم تا مجلس به پایان نرسیده به خاطر محبت و ارتباط قلبی که با شما دارم آثار ایمان و عمل صالح را کامل عرض کنم، ولی گستردگی فوق‌العادۀ مطلب در قرآن مجید و در روایات و کمبود وقت این اجازه را نمی‌دهد. یکی دو سه مورد امشب و اگر زنده بمانم فردا شب برایتان عرض می‌کنم.

 

معنای نیکی

یکی از آیاتی که آثار و نشانه‌های ایمان و عمل صالح را در یک بخش بیان می‌کند این آیه شریفه است. آنهایی که اهل ایمان هستند؛ خدا باور هستند، قیامت باورند، نبوت باورند، امامت باورند، فرشته باورند، این مایه‌های ایمانی است که در سورۀ مبارکۀ بقره مطرح است که حالا من متنش را برایتان قرائت می‌کنم «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون»(بقره، 177).


نیکی و خوبی و کرامت به این نیست که به شرق و غرب تکیه کنید، شرق و غرب پوک است، شما به تکیه‌گاهی که پوک است و شما را نگه نمی‌دارد تکیه نکنید «وَ لكِنَّ الْبِرّ»َ اما نیکی تکیه‌گاه مطمئن وجود کسانی است که «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ» این پنج مایه در وجود هر کس هست کل وجودش برّ است، یعنی حقیقت برّ است.


برادران اهل علم می‌دانند آیۀ شریفه مطلبش از باب «زیدٌ عدلٌ» است، خدا نمی‌خواهد بگوید مؤمن به خدا و قیامت و فرشتگان و مؤمن به انبیا و قرآن هستند، می‌خواهد بگوید کل وجودشان ظهور این حقایق است، یعنی وجودشان در این پنج حقیقت ثابت است، هر حادثه‌ای در زندگی آنان اتفاق بیافتد تغییر نمی‌کنند.

 

ملاقات حجر با علی(ع) در بستر شهادت

من این زیدٌ عدلٌ را مقداری ساده‌تر برایتان معنی کنم، خیلی مطلب است. با یک روایت یک روایت ناب، یک روایتی که طلای بیست و چهار عیار است و نمونه‌اش کم است برای شما معنا خواهم کرد. روز بیستم امیرالمؤمنین(ع) وضع بدنشان اقتضای ملاقات با یارانشان را نداشتند. شمشیری که هزار دینار قاتل خریده، هزار دینار داده آب زهر به خوردش دادند، فولاد فرق را تا روی بینی شکافته، یعنی جمجمه را شکسته و مغز را هم دوتا کرده بود.


طبیبان این روزگار می‌گویند: یک مویرگ واقعی مغز پاره شود یا انسان نصف بدن می‌شود، زبانش از کار می‌افتد، یا کور و کر می‌شود، یا می‌میرد؛ ولی امیرالمؤمنین(ع) از سحر نوزدهم تا نصف شب بیست و یکم همان علی بود که شمشیر نخورده بود، علمش، حالش، نگاهش، واقعیاتش همه سالم بود. شما وصیت یک ساعت مانده به شهادتش را در «نهج‌البلاغه» به دختران و پسرانش ببینید، آن نشان می‌دهد که حضرت با اینکه مغزش متلاشی شده بود در اوج علم و دانایی و عقل بود. او در رختخواب افتاده بود و فقط نمی‌تواند راه برود.


خیلی عجیب است ارزش مؤمن و دارندۀ عمل صالح، من به لهجۀ تهرانی بگویم این‌طور روایات اهلش را دیوانه می‌کند، یعنی اصلاً قلب را می‌خواهد از کار بیاندازد. شما و خانم‌ها و بچه‌ها حساب کنید مؤمن هستید در حد خودتان، از چه ارزشی برخوردارید؟ اگر ایمان در حد آنها باشد که فرشتگان خادم شما هستند، نوکرتان هستند.


امام چشمش را در بستر باز کرد، حسن جان عرض کرد: بله بابا؟ ـ لا اله الا الله این ایمان و عمل صالح چیست؟ ـ حسن جان دلم برای حجر بن عدی تنگ شده، با اینکه ملاقات ممنوع شده بود یک کسی را بفرست در خانۀ حجر بگو بیاید پیشم. حضرت مجتبی(ع) خودشان رفتند ـ من نمی‌دانم ـ یا یک آدم مطمئنی را فرستادند حجر را آوردند. حجر وقتی وارد اتاق شد دو زانو زد، صورتش را گذاشت روی سینۀ امیرالمؤمنین، گریه‌اش بند نمی‌آمد. امیرالمؤمنین(ع) او را نوازش کرد، محبت به او کرد.


من کاری به بقیۀ داستان ندارم، فقط به او فرمود: «یا حجر الخیر» یعنی از عجایب است برادران اهل علم، امیرالمؤمنین(ع) اسم علم را به اسم معرفه اضافه کرد، با این که در باب اضافۀ عربی نکره را به اسم معرفه اضافه می‌کنند و می‌گویند: غلام حسینٍ یعنی در یک میلیون هیچ غلامی را که نمی‌شناسی، این یک نفر را بشناس، غلام حسینٍ این غلام ناشناخته را با اضافه کردن به حسین او را می‌شناسانند؛ یعنی باب اضافه معرفی کردن نکره با اضافه کردن به معرفه است.


در اینجا امیرالمؤمنین(ع) اسم علم را اسم معرفه را به اسم معرفه و الف و لام دار اضافه کرد، شما از این چه برداشت می‌کنید؟ به او نفرمود ای خیّر، ای کسی که کار نیک می‌کنی، عمل نیک داری، حرکت نیک داری؛ بلکه فرمود: ای همۀ وجودت خیر، یعنی تو دیگر با اسم فاعل نمی‌شود بخوانمت و بگویم ای خیّر، منِ علی ظاهر و باطنت را می‌بینم، تو دیگر اسم فاعل نیستی، تو مصدری، خود خیری نه اهل خیر. چطور می‌شود خود خیر را فهمید؟ حجر از نظر ایمان و عمل به کجا رسانده بود خودش را که علم خدا و کانون معرفت توحید به او می‌گوید: «یا حجر الخیر».

 

خالق ساختار پیچیدۀ بدن انسان

آیه را عنایت کنید، دو کلمه است، در همۀ آیات ایمان و عمل صالح است. آنهایی که این پنج حقیقت اول صد و هفتاد و هفت سورۀ بقره را باور کردند یقین کردند. خدا کجاست تا او را پیدا کنیم و به او یقین کنیم؟ قرآن می‌گوید: در خودتان است «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون»(ذاریات، 21)
شما به یک دکتر بزرگوار محترمی بگو یک گوشۀ مغزت را برایت بیان کند که این چهارده میلیارد سلول زنده که یک بشقاب کوچک را پر نمی‌کند، این در زندگی تو چه نقشی دارد؟ نه تمام چهارده میلیارد، فقط به یک دکتر بگو انحنای کف پا به چه علت است؟ چرا همۀ مردان و زنان کف پایشان انحنا و گودی دارد و صاف صاف نیست؟ یعنی این چه معرفتی بوده و این چه علمی بوده که می‌دانسته می‌خواهد انسان را خلق کند، باید روی دوتا پا راه برود، باید کف پا، استخوان‌هایش منحنی باشد.


به یک دکتر بزرگوار بگو فقط مفصل‌های این ده‌تا انگشت را برایت توضیح بدهد، اگر این مفصل‌ها بسته شود ده‌تا انگشت بماند، یک طهارت در دستشویی دیگر نمی‌توانی بگیری، فقط ماندن این مفصل‌ها طهارت را تا آخر عمرت لنگ می‌کند؛ یعنی مؤمنی برای نمازهایت هر وقت بخواهی بروی حمام یا دستشویی یا باید دخترت را یا پسرت را یا یک دوستت را صدا بزنی بیاید تو را بشوید، چون وقتی انگشت‌ها مفصل‌هایش خشک بماند نمی‌توانی شلنگ را برداری، نمی‌توانی کاری کنی، نمی‌توانی یک چک امضا کنی.


فقط به یک دکتر بگو موهای بدنت را با این نازکی و موهای دستت را که خیلی از موهای سر و موهای صورت نازک‌تر است و گاهی دیده نمی‌شود باید با ذره‌بین ببینی، بگو برایت توضیح بدهد که این مو ریشه دارد، شاخه‌اش مو است، از نوک مو تا ریشه هم سوراخ است، این را با چه مته‌ای پروردگار سوراخ کرده؟ سوزن آن مته چقدر نازک بوده؟ شما از این دانشمندان پاریسی بشنوید یا کتابش را بگیرید بخوانید «راز آفرینش انسان».


معدۀ هر مرد و زنی یک آزمایشگاه است و یک میلیون کار آزمایشگاهی می‌تواند انجام دهد. شما این دوتا کلیه را از یک دکتر بپرسید اگر کار تصفیۀ بدن را به وسیلۀ یک کارخانه‌ بخواهند بیرون بدن انجام بدهند، دوتا کلیه مگر چقدر حجمش است؟ مگر وزنش چقدر است؟ هر کلیه‌ای دویست میلیون کانال دارد برای تصفیه کردن، یعنی شما شب راحت خوابیدی و شامت را خوردی، ظهر نهارت را خوردی، صبحانه‌ات را خوردی و دوتا کلیه دو طرف بدنت با چهارصد میلیون کانال کار تصفیۀ خون را انجام می‌دهد.


اگر دوتا کلیه عشقشان بکشد بایستند، هفته‌ای سه روز باید ببرند تو را دیالیز، خوب است؟ عین کار کلیه را بیرون بخواهند کارخانه درست کنند، یک زمین می‌خواهد هزار متر، یک کارخانه می‌خواهد با چهار هزار چرخ، غیر از سیم‌ها و برق و کارهای دیگرش که کار این دوتا را انجام بدهد، خدا کجاست؟ خدا گم است؟ من نیامدم بنشینم پیدایش کنم، اگر نه که پیش خودم است، عشق خودم است، محبوب خودم است. خدا کجاست؟ خدا غایب نیست.

 

کجا خدا را پیدا کنیم؟

مردم عزیز! خانم‌های بزرگوار! «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»(حدید، 3) من به بقیۀ آیه کاری ندارم که مباحث عرفانی آن قلب را از کار می‌اندازد، «وَ الظَّاهِرُ» خدا آشکار است، غایب نیست که پیدایش کنم؛ من از او غایبم، او از من غایب نیست. او اگر یک چشم به‌هم زدن از من غایب شود که من دیگر نیستم. چقدر هم مهربان است.


موسی به خدا گفت: نمی‌شود این را نابود کنی، این همه بچه کشته، این همه تازیانه زده، این همه ظلم کرده. خداوند فرمود: نوع نابود کردنش را به خودت واگذار می‌کنم، چه کارش کنم نابود شود؟ گفت: خدایا جلوی آب و نانش را ببند که از گرسنگی و تشنگی بمیرد. خطاب رسید: موسی! من یک عمر معینی به این دادم، تا زنده است جلوی آب و نانش را نمی‌گیرم، تا عمرش تمام شود. این خداست.


خدا کجاست؟ پیشت است، این آدرسی است که خدا به شما و به ما داده «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ»(ذاریات، 21) این حرف پروردگار است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»(ق، 16) از رگ گردن به تمام بندگانم نزدیک‌ترم. رگ گردن یک اصطلاح است، معنیش این است از جانشان به خودشان نزدیک‌ترم.


چرا خدا را گم کردند؟ چرا قارۀ ارو‌پا و آفریقا و آسیا و آمریکا و اقیانوسیه او را گم کردند؟ او که محبوب‌ترین است، او که انیس‌ترین است، او که جلیس‌ترین است. «یا انیس الذاکرین یا جلیس الشاکرین یا محبوب من احبه یا قوس من اراده» او که از همه نزدیک‌تر است، پس چرا یادت نمی‌کنند؟ پس چرا به حرفت گوش نمی‌دهند؟ پس چرا به اندازۀ نمکی که به ایشان دادی حق نمکدان را رعایت نمی‌کنند؟ چه شده است؟ به بندگانت محبوب هستی، معشوق هستی، آنها را چه شده است؟

 

نصیحت یک خطی استاد انصاریان در مکه

چه کسی این شعر را گفته، فدای خاک کف پایش هر کس بوده «از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است» درست گفته است. یکی از علمای معروف کشور که یکی از خانم‌ها و آقایان نیست که او را نشناسد، خیلی هم اهل گریه نیست با من رفیق است، اصلاً اهل گریه نیست، خودش هم می‌گوید من اهل گریه نیستم، می‌گوید نمی‌دانم چرا. یک شب مکه به من گفت که اینجا مکه است، مسجدالحرام است، خانۀ کعبه است، بیرون حرم به من گفت: یک چیزی به من بگو. گفتم: تو همه چیز بلدی، گفته‌هایت، نوشته‌هایت، مقالاتت نشان می‌دهد خوبی و خیلی چیز بلدی، من چه به تو یاد بدهم؟ گفت: با من شوخی نکن. گفتم: من کنار کعبه چه شوخی با تو دارم. گفت: می‌خواهم.


من گفتم: یک خط شعر برایت می‌خوانم، هیچ چیز دیگر نمی‌گویم. قلمش را آورد، یک کتاب با او بود آن جلد را باز کرد، روی صفحۀ سفیدش من شعر را گفتم. نزدیک بود بلند شوم و بروم چهارتا را صدا کنم، چون دیدم دارد می‌میرد، وقتی من این شعر را خواندم. الان هم هست، یک وقت به او بگویم اگر گذرت به اینجا افتاد داستان آن شب را که داشت می‌مرد، گریه نفسش را گرفته بود، گلوگیر شده بود، این پا آن پا می‌شد، من خیلی ترسیدم، ولی خدا لطف کرد، انگار عمرش به دنیا بود.


آن یک خط شعر این بود، من یکی دو بار می‌گویم که کاملاً عنایت کنید، عنایت فکری، (از هر چه غیر دوست چرا نگذرد کسی/ کافر برای خاطر بت از خدا گذشت) تو برای خاطر خدا از هیچ چیز نمی‌خواهی بگذری؟ از شهوات باطل، از غرایز باطل، از خواسته‌های باطل، از مال حرام، از رفاقت با ناباب، از ظلم کردن به خودت، به زن و بچه‌ات، از هیچ چیز نمی‌خواهی بگذری؟ (از هر چه غیر دوست چرا نگذرد کسی/ کافر برای خاطر بت از خدا گذشت) خیلی حرف است.

 

عشق به حسین(ع) در پیاده‌روی اربعین

آیه را بخوانم، نمی‌دانم چرا راهم نمی‌دهند، در آیه دو کلمه است: ایمان و عمل صالح، یکی از آثارش را خدا در این آیه فرموده، این هم تجربۀ تاریخ ثابت کرد، خدا می‌گوید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ» برادران اهل علم! این سین، سین مضارع نیست، این سین تحقیق است و اصلاً معنی مضارع نمی‌دهد، یعنی آینده را نمی‌گوید الان را می‌خواهد بگوید مسلماً. چقدر آیه جالب است، لفظ «رحمان» را به کار گرفته که با آخر آیه بخواند «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»(مریم، 96) آنهایی که دارای ایمان و عمل صالح هستند، خدا عشقشان را در قلب‌های پاک پخش می‌کند. این درست است یا نه؟


بیست و دو میلیون نفر چطور خیلی‌ها با پای برهنه، با پای آبله‌دار شده، با پای درد گرفته، برای چه بعضی‌ها که من دیدم و تحقیقاً می‌گویم ششصد کیلومتر پیاده می‌آیند برای حرم ابی‌عبدالله(ع) این همین آیه نیست؟ امام ایمان کامل نیست؟ ابی‌عبدالله(ع) عمل صالح واقعی نیست؟ این اصلاً خود عمل صالح نیست؟
من هیچ وقت به قول امام صادق(ع) نمی‌گویم امام حسین(ع) اهل نماز بود، اهل روزه بود، اهل کار خیر بود. امام صادق(ع) می‌گوید: حسین خود نماز است، خود روزه است، خود حج است. در «بحار» آمده است حسین خود توحید است، نه اهل توحید، نه اهل نماز، نه اهل روزه، همۀ ارزش‌ها خود حسین است.


خدا چه محبتی از او در دل‌ها ریخته؟ چه محبتی که دختر هفت هشت ساله از بیخ ران مادرزاد پا ندارد، فقط با نصف بدن به دنیا آمده، از بصره روی دوتا دست، ششصد کیلومتر بدنش را می‌کشد، ماشین‌های گران‌قیمت کنارش ترمز می‌کنند، من فیلمش را دیدم، ماشین‌های گران‌قیمت کنارش ترمز می‌کنند و می‌آیند پایین نوازشش می‌کنند، به او می‌گویند: دخترم سوار ماشین شو ببریمت کربلا، به هر کسی جلویش ترمز کرد گفت: لا، انا امشی حافیا الی الحسین، من باید پیاده به ابی‌عبدالله(ع) برسم.


پریشب یک فیلمی را دیدم، یک دختر پنج ساله پدر و مادرش یک ظرف دستش داده بودند، من درست فیلم را نمی‌دیدم، نمی‌دانم شیرینی بود یا خرما بود، هر مرد و زن و بچۀ پیاده‌ای را می‌دید، می‌دوید این ظرف را جلویش می‌گرفت و می‌گفت: بردار. می‌دوید تا به این زائر یک خرما یا یک شیرینی می‌داد. می‌دید یکی از ده متری می‌آید، می‌دوید به طرفش، این همین آیه است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا».

 

دعای سحرخیزان

کاری کنیم در همین زمان که دل‌های پاک در شهر، ما را دوست داشته باشند. خیلی است آدم در دل‌های پاک باشد، این دل‌های پاک خیلی‌ها سحر بیدارند، اشک می‌ریزند و وادار می‌شوند به شما دعا کنند، وادار می‌شوند یعنی اگر خودشان هم نخواهند از عالم غیب آنان را هول می‌دهند، یاد شما را به خاطرشان می‌آورند و به آنها می‌گویند دعایش کن، دعایش کن سحر است، در رحمت من باز است، من حرف سحرخیزان را قبول می‌کنم «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون»(ذاریات، 18) دعایش کن و بگو خدایا بیامرزش، من به دعای تو او را می‌آمرزم. تو بگو مشکلاتش را حل کن، من به دعای تو مشکلاتش را حل می‌کنم.


این یک آیه است، نمونۀ این آیه زیاد است «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» یعنی خدای مهربان، مهر اینها را در دلها می‌ریزد، قطعاً.

 

سه عبادت جبرئیل روی زمین

دوتا روایت بخوانم، مؤمن باید بداند ایمان عامل ظهور ارزش‌هاست. پیغمبر اکرم یک ملاقاتی غیر وحی با جبرئیل داشتند. شما می‌دانید جبرئیل اسمش در قرآن آمده و پروردگار عالم تعبیرات عجیبی از جبرئیل دارد مانند امین «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِين»(شعرا، 193) خدا این فرشته را سراپا امین معرفی کرده است. دوم «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»(نجم، 5) خدایی که بی‌نهایت است از او تعبیر به شدید القوا کرده است. سوم در سورۀ بقره می‌گوید: «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكال»(بقره، 98) دشمن جبرئیل کافر است.


ممکن است یک کسی انبیا را قبول داشته باشد، خدا را قبول داشته باشد، اما با جبرئیل زاویه داشته باشد، علنی خدا گفته کافر است. ببینید مؤمن باید چگونه باشد اینها درس است، جبرئیل در ملاقات به پیغمبر گفت: یا رسول الله! اگر پروردگار عبادت ما را روی زمین قرار بدهد، بیایند به من جبرئیل و مکائیل ـ بقیۀ فرشتگان مقرب را هم بدون اسم گفته ـ اگر عبادت ما را خدا رقم بزند و بروید روی زمین عبادت کنید، یا رسول الله ما به‌عنوان عبادت الله این سه‌تا کار را می‌کنیم: «سقی الماء» به تشنه‌ها آب می‌دهیم.


ممکن است حالا من به خدا بگویم من در سمنان تشنه از کجا گیر بیاورم که آب بدهم، تابستان است که یکی از مناطق گرم است، برو تحقیق کن ببین چه خانه‌ای تا حالا چون پول نداشته نتوانسته آب لوله‌کشی داخل خانه‌اش بیاورد، آب بده به یک خانواده پنجاه سال این شیر را باز کنند، وضو بگیرند، غسل بگیرند، نماز بخوانند، چه ثوابی در نامۀ عمل شما نوشته می‌شود؟ آب بده به مسلمین «سقی الماء للمسلمین» این یک عبادت ماست. معلوم می‌شود مؤمن همۀ کارهایش عبادت محسوب می‌شود.


عبادت دوم: «اعانت صاحب العیال» کمک به مردهایی که چهار پنج‌تا پسر و دختر دارند، در این اوضاع و احوال اقتصادی پر فشار نمی‌توانند زندگی خود را اداره کنند. یا رسول الله! چشم دخترها به پدرشان است که چرا لباس نمی‌آورد، چرا غذا نمی‌آورد، چرا گوشت نمی‌خرد، نمی‌دانند پدر توانایی ندارد، پدر می‌سوزد؛ برای ما شوهر آمده چرا پدر میل ندارد ما را شوهر بدهد؟ نمی‌دانند پدر یک آفتابه نمی‌تواند بخرد؛ یا رسول الله! اگر خدا ما را برای عبادت روی زمین بفرستد «اعانت صاحب العیال» به بچه‌دارهای مشکل‌دار کمک می‌کنیم.


ما نمی‌خواهیم هم به رخ آنان بکشیم، نمی‌خواهیم هم به کسی بگوییم. پدرم دخترت را عقد کردی؟ می‌خواهم عقد کنم، نمی‌توانم، توان یک یخچال یک فرش یک اثاث یک رختخواب ندارم، به او بگو: تو با من چه فرقی می‌کنی، من هم خون تو هستم، هم دین تو هستم، صورت جهیزیه‌ات را بده با کمال افتخار می‌گذارم داخل وانت می‌گذارم، داخل خاور برایت می‌فرستم. این کار مؤمن زمینی است که جبرئیل آسمانی می‌گوید اگر ما را بفرستد یک چنین کاری می‌کنم.


سومین عبادت، خیلی مهم است که در کشور ما ریشه‌اش کنده شده و نابود شده و ما بی‌خودی جریمه نمی‌شویم از جانب خدا «ستر الذنوب» پرده از گناه احدی برنمی‌داریم، آبروداری می‌کنیم. اگر فهمیدیم یک کسی زنا کرده تا آخر عمر بروز نمی‌دهیم، فهمیدیم یک کسی کار خطایی کرده محال است به کسی بگوییم. «ستر الذنوب» خیلی مسئلۀ اخلاقی عالی است، آبروداری پر قیمت است. «سقی الماء للمسلمین، اعانت الصاحب العیال» شخصی که فقیر و تنگ دست است «و ستر الذنوب» آبروداری.
من به چند داستان عجیب آبروداری برخوردم، فرصت نیست برایتان بگویم، یکی خیلی اعجاب‌انگیز است، بماند.

 

داستان صدقه دادن یک یهودی

مؤمن که ایمان و عمل صالحش ارزش‌های عجیبی مثل همین آیه ظهور می‌دهد؛ یک آدم بی‌دین به تمام معنا، آدم مشرک، آدم کافر، ارمنی، یهودی یک کار خیر کند خدا در دنیا آن را بی‌پاسخ نمی‌گذارد، این ضمانت الهی در قرآن است که کار خوب احدی را بی‌جواب نمی‌گذارم. اگر در دنیا باید جوابش را بدهم، چون برای آخرت نصیبی برای خودش نگذاشته در دنیا جواب می‌دهم؛ اگر بناست هم دنیا جواب بدهم و هم آخرت، جواب می‌دهم.


یک یهودی آمد از جلوی پیغمبر رد شد این روایت در کجاست؟ «فروع کافی» یعنی کتابی که مانند بتون آرمه است. یهودی از کنار پیغمبر رد شد و با مسخره به پیغمبر گفت: السام علیک معنی این جمله این است مرگ بر تو. پیغمبر از کوره در رفت؟ نه، ولو یکی هم بگوید مرگ بر تو، مگر خدا همان وقت مرگ آدم را می‌فرستد؟ حالا از من خوشش نمی‌آید و می‌گوید مرگ بر تو. یا یک شب می‌آید پای منبر و می‌رود به ده نفر می‌گوید: نه چیزی نبود، مدام می‌گفتند خوب است ولی به ما که هیچ مزه‌ای نکرد و کاش که دعوتش نکرده بودم، بگذار بگوید.


خدا به من در مقابل اینها چه گفته؟ «خُذِ الْعَفْوَ»(اعراف، 199) گذشت کن. یهودی گفت: مرگ بر تو، پیغمبر عکس‌العملی نشان ندادند و فرمودند: علیک السام. یهودی رفت و خوشش آمد که عجب شعاری علیه پیغمبر داد، خوشش آمد که پیغمبر اشاره نکرد ملت بلند شوند تکه بزرگش گوشش باشد، خوشش آمد پیغمبر اشاره نکرد تا می‌خورد او را بزنید. حالا به ما بگویند مرگ بر تو، ما باید اخلاق پیغمبر را رعایت کنیم، سخت نگیرید تا خدا به شما در دنیا و آخرت سخت نگیرد.
یهودی رفت بیرون مدینه نخل‌هایی که خشک شده بود با تبر اینها را خیلی میزان خرد کرد و تبدیل به یک پشتۀ هیزم کرد، با طناب بست انداخت روی پشتش، او در بیابان است و هیزم را بسته‌بندی می‌کند. پیغمبر در معرض ناراحتی یارانش قرار گرفت گفتند: چرا جوابش را ندادی؟ فرمودند: این کار خیلی زشتی کرد، ولی امروز یک مار افعی خطرناک پشت گردنش را می‌زند و می‌میرد.


یهودی بسته‌بندی را گذاشت روی کولش، مسیر خانه‌اش از کنار مسجد بود، مسجد هم در نداشت، دیوار بلند هم نداشت، پیغمبر او را دید، صدایش کرد و فرمود: از من خداحافظی کردی رفتی تا حالا که برمی‌گردی کاری انجام دادی؟ گفت: یا رسول الله! بله این هیزم را بستم و انداختم پشتم، در راه دوتا نان گیرم آمد که یک فقیری به من خورد و یک دانه‌اش را به او دادم. پیامبر فرمود: پشته را بگذار پایین، یک افعی خطرناکی داخل هیزم‌ها بوده، سرش را تا نزدیک گردن تو آورده بود تا تو را بزند، به‌خاطر این محبتی که به یک گرسنه کردی خدا از مرگت گذشت، هیزم را پایین بگذار. یهودی پشته را گذاشت پایین، یک مار خطرناک از لای هیزم‌ها درآمد و فرار کرد.  


پیغمبر فرمود: صدقه حتی بدترین مرگ را غیر از مرگ طبیعی از آدم برطرف می‌کند. این کار خیری کرد که مار به او نزد، حالا مؤمنی که همۀ وجود و قلب و روحش کار خیر است، آن در دنیا و آخرت چه چیزی گیرش می‌آید؟ حرفم تمام.

 

عظمت زیارت ابی‌عبدالله(ع)

چه شب با عظمتی است، روایات ما می‌گویند شب جمعه میزان شب لیلة‌القدر است، امشب و هر شب جمعه‌ای خیلی عظمت دارد. امشب شب دو نفر است، شب پروردگار است که خودش در «اصول کافی» اول غروب دعوت می‌کند مریض‌دار، گرفتار، زندانی، گنهکار که شب جمعه است بیا با من حرفت را بزن، من کارت را درست کنم.


امشب شب خداست و مرحلۀ دوم هم شب ابی‌عبدالله الحسین(ع) است. امشب طبق روایات «کامل الزیارات» که مهم‌ترین کتاب شیعه در این هزار و سیصد سال دربارۀ گریه و زیارت بر ابی‌عبدالله(ع) است، در آنجا امام صادق(ع) می‌گوید، من معنی آن را نمی‌فهمم، من فقط می‌گویم و راست می‌گویم که نمی‌فهمم، روی منبر پیغمبرم پایم می‌نویسند. امام صادق(ع) می‌فرماید: یکی از زائران ابی‌عبدالله(ع) شب جمعه، شخص پروردگار است.
نمی‌دانم یعنی چه؟ نمی‌دانم زیارت خدا را نمی‌فهمم. خدا در زیارتش چه می‌گوید؟ من نمی‌دانم. چه توجهی در زیارتش به ابی‌عبدالله(ع) دارد، نمی‌دانم.

 

سمنان/ مهدیه اعظم/ دهۀ اول صفر 97/ جلسۀ نهم


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
دعای سحر جبرئیل بر و نیکی شگفتی بدن انسان پیاده‌روی اربعین




گزارش خطا  

^