لطفا منتظر باشید

شب دهم، جمعه (27-7-1397)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
14.36 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.


بخش مهمی از آیات کتاب خدا بیان برخورد انبیای الهی با مردم است. پروردگار تعبیرات جالبی از انبیا دارد، این تعبیرات برای خاطر این بود که امت‌ها و انبیای الهی با شناختی که از آنها قبل از نبوت داشتند و پروندۀ پاکی که از آنها سراغ داشتند، به آنان اعتماد کنند.

 

پیامبران، برادران ما

یک تعبیر پروردگار این است که ما این پیغمبر هود، شعیب، صالح را که ارتباط برادری با امت دارد، به سوی این امت فرستادیم «أَخاهُمْ هُودا»(اعراف، 65)، «أَخاهُمْ صالِحا»(اعراف، 73)، «أَخاهُمْ شُعَيْبا»(اعراف، 85).


یقین است که یک پیغمبر برادر و پدر کل جامعه نبوده، بعضی از انبیا تک فرزند بودند مثل پیغمبر اکرم که برادر نداشتند یا مسیح یا انبیائی هم که مثل موسی بن عمران برادر داشتند، نسبت به مردم زمان خودشان برادر معنوی بود، یعنی یک رابطه‌ای قوی‌تر از برادر، پدر و مادری است. انبیای الهی خیلی رابطۀ قلبی‌شان با مردم نزدیک بود، اهل محبت به مردم بودند، نسبت به مردم با بهترین زمینه‌های اخلاقی رفتار می‌کردند، مردم را امانت خدا می‌دانستند، مخلوق خدا می‌دانستند، این معنی برادری است؛ یک برادری که در دلسوزی، در محبت، در دغدغۀ برای دنیا و آخرت مردم حرف اول را می‌زد.

 

پیامبران، امین ما

 یک تعبیر دیگری که قرآن از انبیا دارد کلمۀ امین است؛ یعنی ای مردم! این پیغمبری که به سوی شما فرستادم، نسبت به جانتان، نسبت به مالتان، نسبت به آبرویتان امین من است؛ یعنی کنار هیچ کسی به اندازۀ انبیا نسبت به جان و آبرو و مالتان امنیت نخواهید داشت. لازم هم نیست پیغمبران به صورت فیزیکی بین مردم باشند، فرهنگ انبیا که فرهنگ توحید بود، فرهنگ اخلاق بود، فرهنگ برادرانه بود، اگر مردم به این فرهنگ عمل کنند همه در جان و مال و آبرو یک امنیت کاملی خواهند داشت.

 

اهمیت آبروی مؤمن در اسلام

این جمله از رسول خدا نقل شده، خیلی جملۀ فوق‌العاده‌ای است «عرض المؤمن کالدمه» این خطاب به همۀ امت تا روز قیامت است، آبروی مؤمن قیمت و ارزشش مساوی با خونش است. کدام فرهنگ در کرۀ زمین این متن را به‌عنوان یک متن الهی و اینکه باید عمل شود به مردم ارائه کرده؟ در چه فرهنگی در قدیم، در جدید، در شرق، در غرب که ارزش آبروی انسان مساوی با ارزش خونش است؟ این خیلی معنی سنگینی دارد، یعنی شما آبروی یک زن را ببری، آبروی یک مرد را ببری، آبروی یک جوان، آبروی یک خانواده، مساوی با این است که سرش را ببرّی و خونش را بریزی.


در قرآن مجید ارزیابی خدا را از کشتن یک بی‌گناه ببینیم تا عظمت این روایت معلوم شود «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ» کسی که یک بی‌گناهی را بکشد، یک نفر را بی‌علت و بی‌سبب و بی‌دلیل بکشد «فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعا»(مائده، 32) مثل این است که کل انسان‌های آفریده شده را کشته است. گناهی بار سنگینش بالاتر از این است؟ کدام گناه است؟

 

جنگ خدا و پیغمبر با رباخور

ما طبق آیات قرآن مجید تقریباً بیست و پنج شش‌تا گناه کبیره داریم، خیلی‌ها را قرآن ارزیابی کرده است. هر کس ربا بدهد، بانک باشد یا افراد آزاد باشند، فرقی نمی‌کند چه کسی مرتکب این گناه شود، ارزیابی پروردگار را در مسئلۀ ربا در سورۀ بقره ببینید «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» حالا که من ربا را حرام کردم، اگر به حرمت این ربا کسی توجه نکند، ارزش به حرمت ندهد و به مردم ربا بدهد «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه»(بقره، 279).


من در ترجمۀ قرآنم این‌طور معنی کردم، درستش هم همین است، بعضی‌ها معنی کردند که رباخور اعلام جنگ به خدا و پیغمبر بدهد، رباخور چه کسی است که اعلام جنگ به خدا و پیغمبر بدهد؟ با چه قدرتی و با چه زوری و با چه اسلحه‌ای؟ معنی آن برعکس است. «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه» یعنی به رباخور بگویید و اعلام کنید که خدا با قدرت بی‌نهایتش و پیغمبر با آن عظمت شخصیتش، دوتایی در جنگ با تو هستند.


در این جنگ خدا و پیغمبر پیروز است یا جناب رباخور و بانک رباخور؟ خدا و پیغمبر پیروزند یا تو؟ اصلاً تو چه هستی که در میدان جنگی که خدا و پیغمبر با تو دارند پیروز شوی؟ با چه قدرتی؟ با چه اسلحه‌ای؟ این ارزیابی پروردگار نسبت به رباست.

 

عاق والدین

خداوند دربارۀ کسانی که آزار به پدر و مادر می‌دهند و آنها را رنج می‌دهند و دلشان را می‌شکنند نیز سخن گفته است. یک وقت پدر و مادر من به ناحق دلش از من می‌شکند و به من می‌گوید: راضی نیستم نماز بخوانی، راضی نیستم روزه بگیری، به دختر می‌گوید راضی نیستم باحجاب باشی، راضی نیستم در مجالس ابی‌عبدالله(ع) شرکت کنی؛ این به ناحق ناراضی است، ناراضی باشد این عاق والدین نیست. عاق والدین در این است که می‌خواهند من را تربیت اصولی کنند و من را از گناه باز بدارند، به من امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، به من محبت می‌کنند، به من می‌گویند این ازدواج به این پنج دلیل برای تو نامناسب است و من هیچ چیزش را گوش نمی‌دهم، دلشان می‌شکند و رنج می‌برند و ناراضی می‌شوند.


مادر نه ماه من را در شکمش پرورش داده، چه باری را تحمل کرده، پدر روزها رفته بازار و اداره و کارخانه، چه جانی کنده تا من را به بیست سالگی رسانده، یعنی خودشان را هزینه کردند، دلشان می‌سوزد و رنج می‌کشند، ناراحت هستند، این گناه کبیره است، این عاق والدین تبعاتی در دنیا و آخرت دارد: یکی عذاب الهی است، یکی این است که جلوی آمدن آمرزش خدا را به سوی من می‌گیرد، یکی این است که من را از رحمت پروردگار محروم می‌کند. بیشتر از این که نیست ارزیابی حق؛ اما همین گناه ربا در قرآن براساس ارزیابی خودش که می‌داند ربا چه مسئلۀ کثیف، خطرناک، شیطانی بسیار سنگینی است، این را خدا می‌داند که می‌گوید: «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه» به اینها بگویید خدا و پیغمبر با تو در جنگ است.


اکنون ارزیابی پیغمبر را می‌بینیم در کتاب شریف «وسائل الشیعه» که محور اجتهاد مجتهدین و فقهای شیعه در این پانصد سال اخیر است. نوشتۀ شیخ حر عاملی از نسل حر بن یزید ریاحی که روبه‌روی حرم حضرت رضا(ع) در صحن قدیم دفن است، حرم دارد، ضریح دارد، خیلی قبر مجللی دارد، حقش هم هست.
ایشان در باب تجارت وسائل با سند نقل می‌کند که پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: یک درهم رباخوری ـ درهم نقره است، به پول ایران نمی‌دانم آن یک درهم چقدر می‌شود، فرض کنید یک تومان یا دو تومان می‌شود ـ یک درهم علی جان خوردن ربا برابر با بیست زنای با محرم در وسط خانۀ کعبه است. این ارزیابی را چه کار باید کرد؟ آن کسی که عمل نمی‌کند خدا و پیغمبر را با خودش در جنگ قرار می‌دهد. دیگر گناهان کبیره هم در قرآن و در روایت ارزیابی‌هایی دارد.

 

آبرو بردن مساوی با قتل

 من منظورم این فرهنگ محبتی شدید نبوت به انسان است و برادری پیغمبران و امین بودن انبیا در زندگی انسان‌هاست. اگر مردم در اخلاق و عملکردشان متکی به فرهنگ انبیای الهی باشند، هم در امنیت جانی قرار می‌گیرند و هم در امنیت مالی و هم در امنیت آبرویی، البته اگر عمل شود.


شما ببینید نبوت برای آبرو چقدر ارزش قائل است، «عرض المؤمن کدمه» ارزش آبروی برادر مؤمن یا خواهر مؤمن برابر با خونش است. تو آبروی مؤمنی را ببری یا بخوابانی لب جوی سرش را ببرّی و خونش را بریزی یک گناه است؛ آن وقت گناه کشتن را قرآن ارزیابی می‌کند «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعا»(مائده، 32) یعنی آبروی یک نفر را بردن با کشتن کل انسان‌ها یکی است.

 

لزوم تلفیق روایات و آیات

ما روایات را با قرآن ناچاریم تلفیقاً به مردم بگوییم، اگر بخواهیم کل روایات را کنار بگذاریم قرآن مجید باید بسته بماند. قرآن مجید صد و چند بار بحث نماز را مطرح کرده «یقیمون الصلاة»، «اقیموا الصلاة»، «اقم الصلاة»، «اقام الصلاة» کجای این صد و چند آیه است که نماز صبح دو رکعت است، نماز عصر چهار رکعت است، نماز ظهر چهار رکعت است، مغرب و عشا هفت رکعت است؟ هیچ جای قرآن نیست. کجای قرآن است که نماز تکبیر دارد، فاتحة الکتاب دارد، سوره دارد، رکوع و سجده دارد، تشهد دارد، سلام دارد، کجای قرآن است؟ همۀ اینها را روایات برای ما بیان کردند.


قرآن مجید می‌گوید: «وَ آتُوا الزَّكاة» به چند چیز زکات تعلق می‌گیرد؟ چقدر باید زکات طلا و نقره و گندم داده شود؟ کجای قرآن است؟ یک مرد و زن، دوتا جوان که می‌خواهند در ازدواج محرم شوند و اولاد حرام‌زاده پیدا نکنند، کجای قرآن می‌گوید بنشینید عقد را به این صورت بخوانید؟ اصلاً «انکحت زوجت متعت یا موکلتی لموکلی علی المهر المعلوم» این جمله کجای قرآن است؟ ما چطور هزار و پانصد سال است دوتا نامحرم را محرم کردیم؟ براساس روایات.


روایت و قرآن چفت همدیگر هستند، هیچ‌کدام را نمی‌شود از همدیگر جدا مورد توجه قرار داد. من فقط قرآن را قبول دارم هیچ چیز دیگر را قبول ندارم، راحت بگو دین را قبول ندارم، چرا اسم قرآن را می‌بری؟ چون قرآن مجید که کل دین نیست، قرآن مجید قانون اساسی پروردگار است، توضیح قرآن روایات است. من فقط روایات را قبول دارم کاری به قرآن ندارم، خب باز هم بگو دین را قبول ندارم.

 

حدیث ثقلین در کتب اهل سنت

«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» این روایت را هم ما نقل نکردیم، به حضرت عباس روایت ثقلین را بیشتر از ما با راویان دقیق، اهل سنت نقل کردند. اگر ما در ده‌تا کتاب نقل کردیم آنها در چهل کتاب نقل کردند، اگر ما در صدتا نقل کردیم آنها در دویست‌تا نقل کردند.


ما یک کتابی داریم در هند نوشته شده میرحامد حسین هندی نوشته که اصالتاً هم ایرانی بوده و اهل همین نیشابور بود. تقریباً کل کتاب به زمان ما که چاپ می‌شود یا چاپ شده نزدیک شصت جلد است، چند جلدش فقط حدیث «انی تارک فیکم الثقلین» از قول اهل سنت است، یک دانه از قول شیعه نیست.


«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یفترقا» اینها تا قیامت از هم جدایی ندارند «ما ان تمسکتم بهما» اگر سراغ هر دو در زندگی بروید «لن تظلوا من بعدی ابداً» بعد از من تا قیامت یکی از شما گمراه نمی‌شوید. اگر فقط سراغ قرآن بروید رفتید سراغ گمراهی، اگر فقط سراغ روایت بروید رفتید سراغ گمراهی، این دوتا همدیگر را با هم برایتان توضیح می‌دهند و روشن می‌کنند که داستان از چه قرار است.

 

گسترده‌تر شدن تشیع

خدا به ما لطف کرده هزار و پانصد سال است از زمان بعد از مرگ پیغمبر دوازده نفر بودیم طبق هدایت قرآن و طبق روایات پیغمبر رفتیم سراغ امیرالمؤمنین(ع)، این دوازده‌تا سلمان بوده، مقداد بوده، عمار بوده، ابوالهیثم بن تیهان بوده، ابورافع بوده، امام هشتم می‌فرماید: بعد از مرگ پیغمبر این دوازده‌تا ماندند و بقیه سراغ جهنم رفتند. آن دوازده‌تا بعداً بیست و چهارتا شدند، چهل و هشت‌تا شدند، اوج جمعیت واقعی شیعه کربلا بوده، هفتاد و دو نفر، بعد زمان حضرت رضا(ع) گسترده‌تر شد و بزرگا دین ما در عصر غیبت جان کندند تا فرهنگ قرآن و اهل‌بیت را پخش کردند، شیعه زیاد شده که حالا حدود پانصد میلیون نفر شده است.
تشیع در قاره‌ها خیزش مهمی برمی‌دارد، یعنی به سرعت شیعه زیاد می‌شود، چراغ الهی پرنورتر بودنش را آشکار می‌کند، چراغ کفر رو به خاموشی می‌رود. نهایتاً ارزیابی خدا از آینده این است «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون»(انبیا، 105) تمام زمین را بندگان واقعی من به ارث می‌برند یعنی دیگر فاسق و فاجر و کافر و بدکار و مجرم و قاتل و ظالم و رباخور و غارتگر در آیندۀ زمین نخواهد ماند، شما اهل نجات هستید.


 یک جمله برایتان بگویم به نظر من از معجزات فکری خواجه نصیر الدین طوسی است، من همۀ اینها را می‌گویم یک کلمه منظورم است، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که خدا آنها را برادر و امین و خیرخواه گفته، یکی را اخوهم گفته، یکی را ناصح گفته، یکی را خیرخواه گفته، یکی را امین گفته؛ شما نیز به برادرتان، برادر معنوی، به خیرخواه‌تان، به مردمی که امین جان و مال و آبرویتان هستند، اعتماد کنید، به فرهنگ اینها عمل کنید، غیر فرهنگ اینها در دنیا هر چه فرهنگ است فرهنگ شیاطین است، اینها شما را امین بر مال دیگران بار می‌آورند.

 

عاقبت مال حرام در روایتی از پیامبر

 پیغمبر اکرم می‌فرماید: کسی که یک درهم حق دیگران را در معاملاتش از اداره و یا از هر کجا را به ناحق روز بردارد و شب ببرد خانه‌اش، یک درهم نه میلیاردها تومان اختلاس و دزدی روز روشن، اگر اینها یک جو دین داشتند و یک جو اعتقاد به قیامت که چهل سال میلیارد میلیارد حق این ملت مظلوم را روز روشن نمی‌دزدیدند، مانع نداشتند که دزدیدند. زناکار مانع زنا ندارد، آن کسی که پدر و مادرش را ناراضی می‌کند، مانع نارضا کردن پدر و مادر ندارد، آن چیزی که جلودار انسان است ایمان به خدا و باور داشتن قیامت است.


من اینها را در کتاب‌های مهم خودمان گرفتم و یادداشت کردم، در کتاب‌های کوچه و بازاری نیست، کتاب‌هایی مثل «محجة البیضاء» هشت جلد برای مرحوم فیض است، «فروع کافی» هفت جلد است، «من لا یحضره الفقیه» که از کتاب‌های تکیه‌گاهی ما در فقه ائمۀ طاهرین است.


یک درهم مال کسی را فرقی نمی‌کند مال هر کسی، نه مال مؤمن و مال شیعه و مال مسلمان، مال هر کسی مانند یهودی و ارمنی و زرتشتی و بی‌دین و کمونیست، کسی که یک درهم به ناحق مال کسی را شب ببرد خانه‌اش تا زمانی که این یک درهم در زندگی اوست، خداوند به او نظر رحمت نخواهد کرد. یک درهم نه یک میلیارد نه ده میلیارد نه سی میلیارد.
الله اکبر از بی‌دینی، الله اکبر از خیانت، الله اکبر از ضررهای جدایی از انبیا و ائمۀ طاهرین و قرآن مجید.

 

ماجرای صحبت مسیح با یک مرده

برادران و خواهرانم! من این روایت را در یک کتاب بین قرن ششم و هفتم دیدم، یک نفر به من گفت من یک تعداد کتاب دارم به درد من نمی‌خورد به تو بدهم؟ گفتم: بده. کتاب‌ها را ریخته بود داخل کیسه، واقعاً هم یک دانه از این کتاب‌ها را نمی‌شناخت، نمی‌دانست چیست. شغل او ضرب‌گیر زورخانه بود، من می‌رفتم زورخانه آنجا به من گفت، بعد از ورزش گفت: من یک تعداد کتاب دارم به دردم نمی‌خورد. من دیدم بله هیچ چیزش به درد او نمی‌خورد.


یکی از این کتاب‌ها کاغذش این‌قدر کهنه شده که من خیلی مواظب بودم در ورق زدنش که پودر نشود، آنجا نوشته بود که مسیح از یک قبرستان عبور می‌کرد. شما در سورۀ آل‌عمران یک دانه از معجزات مسیح را ببینید که مرده می‌توانست زنده کند.


مسیح از یک قبرستان تک و تنها عبور می‌کرد، نگاهش به یک قبر افتاد، به فکرش رسید با صاحب قبر صحبت کند، آمد بالای سر قبر ایستاد و گفت: اگر به تو اجازه می‌دهند چند دقیقه از داخل قبر بلند شو تا من دو کلمه با تو صحبت کنم، قبر شکافته شد و پیرمردی حدود بین هفتاد هشتاد سال از قبر بیرون آمد. مسیح پرسید: چند سال است مردی؟ هفتصد سال است.


مرده بعد از ده بیست سال خاک شده بود، پروردگار عالم با ارادۀ ازلیۀ بی‌نهایتش خاک را در جا به همان آدم زنده برگرداند، مردم هفتصد سال پیش است. مسیح پرسید: برزخ راحتی؟ گفت: برزخ که راحت هستم، عذاب دوزخی ندارم؛ ولی یک چیزی مسیح گلوگیر من است که جلوی راحتی من را گرفته، من عذاب ندارم اما جلوی راحتی من را هم گرفته، امنیت ندارم. مسیح گفت: چیست؟ گفت: مسیح! یک دانق ـ فکر می‌کنم به تعبیر آن زمان همین یک درهم زمان پیغمبر باشد و یکی دو تومان پول ایران ـ از مال یک یتیم پیش من ماند و من برنگرداندم، از وقتی که مردم در این عالم برزخ دائم به من نهیب می‌زنند به چه حقی مال یتیم را نگه داشتی و برنگرداندی؟ این نهیب من را می‌کشد.

 

محاسبه از غنیمت جنگی به اندازۀ بند پوتین

جنگ خیبر تمام شد رسول خدا فرمود: آنچه از قلعه‌ها غنیمت جمع کردید بیاورید روی هم بریزید تا من بین رزمندگان اسلام به عدالت تقسیم کنم، همه آوردند و یک تپه غنیمت شد. یکی از مسلمان‌ها ـ این را خیلی‌ها نوشتند ـ آمد پیش پیغمبر و گفت: آقا من یک جفت بند پوتین از غنایم قلعه برداشتم، بند خالی نه پوتینش، این را هم بیاورم بریزم روی این کپۀ مال؟ فرمود: اگر توجه نمی‌کردی و نمی‌آوردی و روی کل غنیمت نمی‌گذاشتی و بعد از دنیا می‌رفتی، قیامت دوتا بند از آتش به پایت می‌بستند تا حساب خلایق را برسند و بعد سراغ تو بیایند. امنیت مال مردم در جنب نبوت و امامت این است، امنیت جان مردم این است، امنیت خون مردم این است.

 

روایتی تکان دهنده از حق‌الناس

مرحوم فیض آدم کمی نیست، پانصد سال پیش کاشان زندگی می‌کرده، بعد از این که شیراز و اصفهان درسش کامل می‌شود می‌آید در این شهری که هفت ماهش پنجاه تا چهل درجه گرماست، در خانه‌های کاهگلی، کل وسایل زندگی او چهارتا گلیم بوده، یک چراغ موشی بوده، برای شب بادبزنش یک دانه بادبزن حصیری بوده، لباسش هم همان دستبافت‌های کاشان می‌بافتند.


به چاپ زمان ما پانصد جلد کتاب به درد خور نوشته است. گاهی یک مؤلفی بیست‌تا کتاب می‌نویسد، یکی دو روز این کتاب‌ها می‌چرخد و بعد هم کنار می‌رود و دیگر فراموش می‌شود. ما آخوندها به تمام کتاب‌های فیض نیازمند و محتاجیم. پانصد جلد چه کتاب‌هایی یکی همین «محجة البیضاء» است که چند هزار صفحه است.


این روایت در این «محجة البیضاء» است که پیغمبر می‌فرماید: اگر کسی برود در مغازۀ قصابی بدون رضایت قصاب ـ چون قصاب دلش می‌خواهد گوشتش بهداشتی باشد ـ انگشتش را بگذارد روی یک تکۀ گوشت و به قصاب بگوید از این گوشت یک کیلو به من بده یا دو کیلو به من بده و قصاب نگران و ناراحت شود، زمینه‌ای هم نیست به او بگوید چرا این کار را کردی، قیامت برای آن مقدار چربی که به انگشتش مالیده دادگاه برای او برپا می‌شود و از او بازپرسی می‌کنند، باید جواب بدهد به چه دلیل به این مقدار چربی تصرف در مال مردم کردی؟ این دین است.

 

تربیت منبری

قانون مملکتی می‌تواند مردم را تربیت کند؟ آموزش و پرورش می‌تواند دین‌دار تحویل بدهد؟ نیروی نظامی می‌تواند دین‌دار به وجود بیاورد؟ اسلحه و تازیانه و زندان مانع مردم از گناه و معصیت است؟ پس چرا تا حالا مانع نبوده؟ چه کسی زندان نمی‌رود؟ چه کسی اسلحه نمی‌خواهد؟ همین تربیت شدگان محراب و منبر. اگر مردم برخورد به منبر اهل‌بیتی و قرآنی بکنند و منبر بافتنی نباشد، خیالی نباشد، روزنامه خواندن نباشد، اخبار رادیو تلویزیون نباشد، کاری که انبیا کردند منبر بکند؛ زندان‌ها خالی می‌ماند، تازیانه لازم نیست دستتان باشد، مشت لازم نیست بلند کنید، اسلحه لازم نیست دستتان باشد. ما خیلی افراد را داریم هشتاد نود سال است در ایران زندگی می‌کنند و از بغل یک کلانتری تا حالا رد نشدند، نیازی نداشتند کاری نکردند که از بغل کلانتری رد شوند.

 

عظمت خواجه نصیرالدین طوسی

در هر صورت خواجه نصیر در قرن هفتم زمان اوج مغول زندگی می‌کرد، متولد طوس یکی از دهات‌های خراسان است. او دربه‌در زندان‌ها و تبعید شهرها تا زمان هولاکوخان بود، من نمی‌دانم این آدم دربه‌در و این آدم تبعیدی کجا درس خوانده که امروز در دانشگاه‌های دنیا اندازه‌گیری‌هایی که در نجوم و در ماه و خورشید کرده و مسائلی که در باب جبر و ریاضیات و علم هیئت دارد، بعد از هشتصد سال مورد توجه جهان امروز است.


یک شیعه، یک مؤمن، چه انسان عجیبی، علامۀ حلی که پانصد و بیست و سه جلد کتاب دارد از بزرگ‌ترین فقهای شیعه است، ایشان شش سال از عراق آمد مراغه پیش خواجه درس فلسفه و حکمت و هیئت و ریاضی خواند. بعد از شش سال که برگشت دایی او محقق حلی به او گفت خواجه چون در کار دولتی است شما یک مقدار نماز و روزۀ اضافه بخوان و بگیر که کفارۀ شش سال بودنت پیش خواجه شود. او گفت من این کار را نمی‌کنم. دایی او پرسید چرا؟ گفت: من در این شش سال که شبانه‌روز با خواجه بودم، یک کار مکروه از او ندیدم، نه حرام یک کار مکروه هم ندیدم.


ایشان کاظمین از دنیا رفت، در حال جان دادن اطرافیان به او گفتند: خواجه ببریمت نجف دفنت کنیم؟ گفت: ابداً، من و جنازه‌ام را از اینجا تکان ندهید، موسی بن جعفر امام معصوم واجب الاطاعه است، پشت کردن من به ایشان و بردن به نجف بی‌احترامی به موسی بن جعفر است. بعد هم روی سنگ قبر من القاب ننویسید، چون القاب عجیبی داشت استاد البشر، عقل هادی عشر، فیلسوف کبیر، گفت اینها را ننویسید. خواجه پایین پای موسی بن جعفر دفن است. ایشان گفت: پایین پای موسی بن جعفر اگر خواستید سنگ روی قبر من بیاندازید فقط این را بنویسید احترام و ادب عقل و ارادت «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيد»(کهف، 18) بنویسید یک سگ پوزه‌اش را روی دستش پایین پای موسی بن جعفر گذاشته است.

 

مناظرۀ شیعه و سنی دربارۀ فرقۀ اهل نجات

یک عالم بزرگ غیرشیعه اهل سنت می‌آید پیش ایشان و می‌گوید: آقا از این فرقه‌های اسلامی کدام فرقه روز قیامت اهل نجات است؟ حنفی‌ها، شافعی‌ها، مالکی‌ها، حنبلی‌ها، زیدی‌ها، کیسانیه‌ای‌ها، هفتاد و دو فرقه یا سه فرقه؟ خواجه به او گفت که این روایت در کتاب‌های شما آمده که پیغمبر فرمود: بعد از من امت هفتاد و سه فرقه می‌شوند، یک فرقه ناجیه است، اهل نجات است.


گفت: یقین داری؟ گفت: آقا در تمام کتاب‌ها آمده است. گفت: همین روایت در کتاب‌های ما هم آمده یعنی ما شیعیان هم نقل کردیم که رسول خدا فرموده بعد از من هفتاد و سه فرقه می‌شوند و یک فرقه ناجیه است. گفت: درست است. گفت: این روایت هم در کتاب‌های شما آمده «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجی» «فرقۀ ناجیه مثل اهل بیتی کسفینة النوح من تمسک بها نجی» گفت: شما این را نقل کردید؟ گفت: بله. گفت: ما هم نقل کردیم، فهمیدی فرقۀ ناجیه چه کسانی هستند؟


مرد اهل سنت واماند. با این دلیل معلوم است که شیعیان امیرالمؤمنین(ع) و اهل‌بیت اهل نجات هستند. همین شیعه در دایرۀ کشور خودش اگر به فرهنگ نبوت و اهل‌بیت همۀ مردان و زنان و جوانان عمل کنند، امنیت مالی و امنیت جانی و امنیت آبرویی یقینی است، یعنی کشور بهشت می‌شود. حرف همۀ انبیا و ائمه این بود: ایمان و عمل صالح. من خیلی حرف در این دوتا موضوع داشتم که متأسفانه زمان یاری نکرد و جلسۀ این دهه به پایان رسید.

 

طلب عفو استاد انصاریان

خدایا پروندۀ خوبی پیشت نداریم، هیچ‌کس هم از گوشه‌های پروندۀ ما خبر ندارد، ما اگر با این وضع از دنیا برویم حسابی گیر می‌کنیم، هم در برزخ و هم در قیامت، من حالا نرسیدم آثار ایمان را هنگام مرگ و در برزخ و قیامت برایتان بگویم (گر بماندیم زنده بردوزیم/ جامه‌ای که از فراق چاک شده/ ور بمردیم عذر ما بپذیر/ ای بسا آرزو که خاک شده).


فقط استدعایم از شما مرد و زن این است این ده ساعتی که من در ده شب وقت شما را گرفتم، این وقت را به من حلال کنید و به من ببخشید که پیغمبر می‌فرماید: یک گوینده برای یکی دو هزار نفر که حرف می‌زند اگر حرف خوب نزند، حرف به درد خور نزند، قیامت دو هزار ساعت مال عمر مردم را باید جواب بدهد و گیر می‌افتد. حالا اگر من در این ده ساعته چیز به درد خوری گاهی نداشتم همین جا حلال کنید که قیامت ما را دادگاهی نکنند.


(خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم/ دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم/ بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم/ پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم/ پیری و جوانی چو شب و روز برآمد/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم/ افسوس بر این عمر گران‌مایه که بگذشت/ ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم/ گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت/ شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم/ سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان/ یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم).

 

سوگواره

صدا زد عمر سعد اجازه نمی‌دهم دست سربازانت برای سوار کردن این زن و بچه به آنها زده شود، بگو همه کنار بروند، همه رفتند، خواهرش ام کلثوم را صدا زد، شترها را خواباندند، خواهر کمک بده زیر بغل این زنان داغ دیده و بچه‌ها را بگیریم و سوارشان کنیم.


همه را سوار کردند و حالا نوبت خودشان دوتا رسید، به ام‌کلثوم فرمود: بیا تو را هم کمک کنم تو هم سوار شو، زن و بچه نگاه می‌کنند، دشمن نگاه می‌کند که زینب چگونه سوار می‌شود، کمک که ندارد، یار که ندارد، حسین و عباس و اکبر که نیستند، به جای اینکه سوار شود دیدند دوید میان گودال و گلوی بریده را بغل گرفت
(من کرب و بلا را چو خزان دیدم و رفتم/ ـ حسین من ـ چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم/ ـ شهید کفن ندارد، لباسش کفنش است، منظور زینب این است ـ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان/ این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ ای کرب و بلا زینت آغوش نبی را/ آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ یاد آیدم آن دم که بگفتی جگرم سوخت/ من یاد لب تشنۀ تو بودم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ ممکن چو نشد صورت پاک تو ببوسم/ آن حنجر پر خون تو بوسیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ افتاد اگر دست علمدار از تن/ پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟)

 

دعای آخر

خدایا به حقیقت زینب کبری نعمت گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) را از ما و نسل ما نگیر.
دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت حسین قرار بده.
مرگ ما را در حال گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.
لحظۀ مرگ صورت‌های ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده.
خدایا در عبادت و در مال ما را مدیون خودت و مردم نمیران.
تمام گذشتگان ما را تا زمان آدم که در دین‌دار شدن ما و شیعه شدن ما دخالت داشتند غریق رحمت فرما، اگر در برزخ گرفتارند به زینب کبری همه را الان نجات بده.
امام زمان را الان دعاگوی ما و نسل ما تا قیامت قرار بده.
زائران اربعین را از هر کشوری سالم به وطن‌ها برگردان.
شرّ اسرائیل و آمریکا و دیگر دشمنان ما را به خودشان برگردان.

سمنان/ مهدیه اعظم/ دهۀ اول صفر 97/ جلسۀ دهم

برچسب ها :