شب چهارم جمعه (11-8-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
از مباحث شبهای گذشته یک روایت بسیار مهم باقی ماند که کتابهای مهم حدیث این روایت را از وجود مبارک رسول خدا نقل کردند، گویا پیغمبر برای بعد از مرگ خودشان تا روز برپا شدن قیامت نسبت به دو خطر سنگین که شمشیر این دو خطر به امت ضربۀ کاری میزند، خیلی نگران بودند، پردغدغه بودند و به تعبیر خودشان شدیدترین ترس را داشتند.
ترس انبیا برای امتشان
انبیای الهی برای خودشان، برای دنیای خودشان، برای عاقبت خودشان، برای قیامت خودشان ترس نداشتند؛ چون در اوج ایمان بودند، در اوج عمل صالح بودند، در اوج اخلاق حسنه بودند و به وعدههای پروردگار هم نسبت به آراستگان به این حقایق یقین داشتند، هر پیغمبری اگر ترسی داشته برای امتش میترسید.
قرآن تقریباً تعدادی از انبیا را اسم میبرد که به امتهایشان اعلام ترس کردند «إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيم»(اعراف، 59) با این وضعی که شما دارید ازنظر انحرافات قلبی، فکری، اخلاقی، عملی، من از عذاب آن روز بزرگ بر شما میترسم که آن عذاب دامن شما را بگیرد و آن روز هم کسی اجازه این که به دادتان برسد را ندارد.
در قرآن مجید کراراً آمده که بریدگان از خدا و ارزشها در قیامت یک یار هم ندارند «وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصار»(بقره، 270) یک نفر هم نیست آنان را یاری بدهد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: عذاب فردا عذابی است که «لا یفک اسیرها» آنی که اسیرش میشود آزادی ندارد «و لا یبرء ضریرها» و بیمار آن عذاب درمان ندارد، علاج ندارد، خوب شدنی نیست.
توبه در حال مرگ
دوست ندارم بخشی و قسمتی و نمونههایی از عذاب قیامت را برایتان نقل بکنم، چه از قرآن و چه از روایات که رنجیده خاطر شوید؛ چون بالاخره شما در حد خودتان از ایمان، از محبت به اهلبیت، از ارتباط با حضرت سیدالشهدا و از عبادات برخوردار هستید و نمیشود آدم نسبت به شما حکم بکند که گرفتار خواهید شد. آنهایی که گرفتار میشوند، آنهایی که سروکاری با دین و توحید و انبیا و ائمه طاهرین ندارند و این عدم ارتباط را تا آخر عمرشان هم دارند، بیدار نمیشوند، اهل توبه نمیشوند و با همان حال میمیرند.
البته قرآن یک مطلب عجیبی را دارد که اینها با دیدن آثار مرگ فریادشان به توبه بلند میشود ولی پروردگار میفرماید: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآن»(نسا، 18) توبهای نیست برای کسانی که تا آخر عمر غرق در فساد و گناه و معصیت هستند. یک وقت آدم یک گناهی میکند، پشیمان میشود و جبران میکند، کارش هم گناه کردن نیست، آدم خوبی است، آدم مؤمنی است ولی غفلتی پیش میآید، ضعفی پیش میآید، فراموشی پیش میآید، هیجانی پیش میآید که بین او و بین پروردگار حجاب ایجاد میشود و میلغزد و خطا میکند، اینها جزو این آیه شریفه نیستند.
اصلاح مردم با شرح خطبۀ متقین
دلگرمی من این است و همین دلگرمی را به شما بدهم، به مسئلۀ اتفاق افتادن گناه براساس غفلت، فراموشی، ضعف، هیجان، که در خطبه متقین امیرالمؤمنین(ع) است و از نابترین خطبههای حضرت است. حتماً برای یک بار هم شده این خطبه را نوبر کنید، یعنی در تمام عمری که از شما باقی است یک بار این خطبه را بخوانید، فهرست «نهجالبلاغه» را ببینید عنوانش خطبه متقین است.
امیرالمؤمنین(ع) 110 ویژگی برای اهل تقوا بیان میکند. من وقتی جوان بودم حدود هشت نه سال، سی شب ماه مبارک رمضان را در همین جا منبر میرفتم، از سال اولی که منبر شروع کردم بیست و چهار پنج سالم بود عنوان منبر را در همین حسینیه خطبه متقین قرار دادم، تمام نوارهایش هم در همین اتاق بغل دیدم، صاحب این حسینیه رحمت الله علیه همه را ضبط کرده و جمع کرده است. حدود این نه سال من از آن 110 ویژگی شش تا را توانستم توضیح بدهم، یعنی سیصد شب یا یک مقدار کمتر، اینقدر این خطبه وسیع و پربار و گسترده است.
یادم است همان سالی که این خطبه را اینجا بحث میکردم نامههای مختلفی دخترخانمها، خانمها و آقایان به من نوشتند، البته نه اینکه منتظر جواب باشند، خبر داده بودند، مثلاً بعضی از دخترخانمها نوشته بودندکه ما کاملاً بیحجاب بودیم و بد هم بیحجاب بودیم، حالا ماه رمضان بود قوم و خویش یا دوست مدرسه ما را تشویق کرد و آمدیم در این مجلس، این خطبه در ما تغییر حالی و عملی ایجاد کرد. نامههای جالبی بود، من آن وقت خیلی توجه نداشتم که این نامهها را جمع بکنم و داشته باشم، معمولاً میخواندم و کنار میگذاشتم.
معرفی اهل تقوا در نهجالبلاغه
در این خطبه که امیرالمؤمنین(ع) اولیای واقعی خدا را معرفی میکند، عاشقان واقعی حق را معرفی میکند، صد و نه تایش حالات اخلاقیات و اعمال مثبت اهل تقواست. یکی این است «قلیل زلَله» گناه اینها، لغزش اینها و خطای اینها اندک است، نمیگوید اصلا گناه ندارند ولی میگوید اندک است، کم است.
اینان تاجر گناه نیستند، اصلاً نیتشان این نیست که شبانهروز را به آلودگی بگذرانند، به مال حرام، به حال حرام، به اخلاق حرام، به ارتباط حرام، یک وقت یک کسی تاجر گناه است و تا آخر عمر هم بنا ندارد توبه کند، این وضع خطرناکی دارد. «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً» کسی که کاسب گناه باشد، تاجر گناه باشد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُه» و گناهان سراسر وجودش را اشغال بکند، کنایه از اینکه بین او و بین خدا دری باز نماند، روزنهای باز نماند، اینگونه افراد «فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُون»(بقره، 81).
جرأت در گناه
من و شما اینطور نیستیم، بیگناه نیستیم، معصوم نیستیم؛ ولی تاجر گناه هم نیستیم، اگر هم گناهی مرتکب میشویم روحیه جرأت بر پروردگار را نداریم که حالا برای گناه کردن شاخ و شانه بکشیم و بگوییم ما این کار را میکنیم و هیچکسی هم نمیتواند جلوی ما را بگیرد، هیچکس هم نمیتواند بگوید بالای چشمت ابروست.
این حالت جرأت است، در چنین حالتی ـ یعنی با این روحیه ـ فقهای بزرگ شیعه نوشتند اگر کسی لیوان آب خوردن را از روی طاقچه بردارد به خیال این که مشروب الکلی است، تاجر گناه هم هست، اهل جرأت است، میگوید میخورم یک آب هم بالایش، لیوان را برمیدارد سر میکشد، آب خوردن بوده ولی پای او گناه شرابخوری نوشته میشود بهخاطر آن روحیه جرأت؛ اما یک کسی جرأت بر خدا ندارد، کاسب گناه و تاجر گناه نیست، یک لیوان آب زلال در طاقچه است برمیدارد میخورد تا بیاید بفهمد که بگذارد کنار دو سوم لیوان را خورده و شراب بوده، ولی یک شراب صاف کرده که رنگ نداشته، این را فقهای بزرگ شیعه میگویند گناهی پایش نوشته نمیشود، چون اهل جرأت نبوده، نیت مشروبخوری هم نداشته، به نیت آب رفته است.
یک کسی به نیت شراب دنبال آن آب رفته این جریء است، این اهل گناه شده ولو آنکه آن لیوان آب خوردن بوده است. البته این دقایق را شما باید بدانید، ما هم باید برای شما کاملاً توضیح بدهیم که خدایی نکرده با چهار تا گناه یا لغزش برایتان دلسردی نیاید، عقبنشینی نکنید، ناامید نشوید، ناراحت نشوید نسبت به خودتان که حالا خدا ما را قبول میکند یا نمیکند؛ این دقایق در آیات و روایات بیان شده است که به نظر میرسد این موارد در آیات و روایات دلگرمی به بندگان مؤمن است.
نومیدی از رحمت خدا
آن خطبه با عظمت و آن صد و نه ویژگی آسمانی و الهی، یکی از آن فقط بیان یک بار منفی است «قلیل زلَله»، نمیگوید اینها معصوم هستند، اینها با همه ظاهر و باطن پاک هستند؛ میگوید لغزش برایشان پیش میآید ولی کم، تاجر نیستند، مصداق این آیه نیستند «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُون»(بقره، 81).
منبریها خیلی باید در بیان مسائل الهی دقیق باشند که مردم را آزردهخاطر نکنند، ناامید نکنند، دلسرد نکنند، از خودشان وحشتزده نکنند، بدانند که آقای موحدین عالم و مولای عاشقان و عارفان جهان نمیگوید مؤمن معصوم است، میگوید لغزش پیدا میکند ولی کم است، تاجر گناه نیست، به غفلت در گناه میافتد، یک مسئلهای پیش میآید و هیجانی میشود در آن هیجان خدا را گم میکند، وقتی که هیجان ندارد و توجه به پروردگار دارد گناه نمیکند، اما در فضای تاریک هیجان، در فضای تاریک غفلت، در فضای تاریک فراموشی لغزش پیدا میکند که این قابل آمرزش است.
این چیزی نیست که در سر مردم بزنند و بگویند وای به حالت، کلاهتان پس معرکه است، چه کسی میخواهد شما را ببخشد؟ اینطور سخنرانی یقیناً حرام است، چرا؟ چون پروردگار به بندگانش میگوید: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه»(زمر، 53) شما که وابسته به من هستید، شما که مؤمن هستید، شما که در حد خودتان اهل عمل و پیوند با من و نبوت و امامت هستید، حالا یک لغزشی پیدا کردید، ناامید از من و رحمت من نباشید.
خدا در سوره یوسف میگوید: ناامید از رحمت خدا کافر است. این خیلی آیه عجیبی است، برای اینکه ما را نگه دارد و دور نیفتیم، گفته ناامید کافر است؛ یعنی یک کاری کنید مارک کفر به شما نخورد. لغزیدی؛ در توبه که باز است، راه پشیمانی که باز است، راه استغفار که باز است، من هم که در قرآن ضمانت دادم که «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً»(زمر، 53) شما حق ندارید ناامید از من باشید، چون میخواهم کنار من بمانید، اگر ناامید بشوید از پیش من میروید.
وقتی خداوند به ما میگوید: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه» اگر یک گوینده بیاید یک طوری سخنرانی کند در باب گناهان مردم را ناامید بکند کار حرامی انجام داده، کار ضد قرآن انجام داده است. وای به حالتان! وای به وقتی که قیامت برسد! وای از آن روزی که مو را از ماست میکشند! وای از آن روزی که نمیگذارند تکان بخورید! زبانتان را میبندند! اینها درباره مردم مؤمن است؟ به چه دلیل؟ از پیش خود گفتن بهعنوان دین کار حرامی است.
بنابراین آیه شما را نمیگوید، من را نمیگوید، ما هر دویمان گرفتار لغزش میشویم، لباس من یا لباس شما مصونیت از گناه ایجاد نمیکند، چهار متر پارچه سر و یک دانه عبا و یک دانه پالتو مصونیت نمیآورد. من هم به فرموده امیرالمؤمنین(ع) دچار لغزش میشوم.
برملا کردن گناه افراد
اینجا هم چقدر روایاتمان عجیب است، یک کسی در خلوت دچار لغزش میشود و شخص دیگری میفهمد، آنی که خلوت او را میفهمد، از یک جایی درز میکند که این آقا، این آخوند، این مداح در خلوت دچار گناهی شده است و این میفهمد، اینجا اگر بیاید این گناه پنهان مردم را برملا کند، پروردگار عالم دربارۀ این برملاکننده گناه میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَة»(نور، 19). شخصی که در خلوت گناه کرد و پشیمان شد، آن را که من آمرزیدم و اهل بهشت است، اینی که گناه خلوت بندۀ من را برملا کرد عذاب دردناک به انتظارش است. اینها همه را باید با هم بحث کرد.
داستان خوردن میوۀ ممنوعه توسط آدم و حوا
شخصی که جرأت گناه دارد یعنی میگوید انجام میدهم، هر چه میخواهد بشود، این روحیه جرأت است؛ یعنی روحیۀ ابلیسی است، به همۀ فرشتگان امر کردی سجده بکنند، بکنند من یکی سجده بکن نیستم، این جرأت است. آدم در خوردن میوۀ آن درخت اهل جرأت نبود.
این خیلی عجیب است گفتار امیرالمؤمنین(ع) «قلیل زلَله»، قرآن میگوید: آدم و حوا را شیطان با فریبکاری «فَأَزَلَّهُمَا» همینی که در خطبه متقین است، اینها باور نمیکردند یک کسی قسم دروغ بخورد. ابلیس آمد و گفت: اسم این درخت درخت خلد است، من قسم میخورم به عزت خدا اگر از این میوه بخورید تا ابد در این باغ خواهید ماند، باورشان نمیشد، آمدند آن میوه را خوردند و «فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيه»(بقره، 36) خدا هم نمیگوید من دوتایی را بیرون کردم، من آنان را نیاورده بودم داخل که بیرونشان کنم، کریمی مثل پروردگار یک زن و شوهر را در یک باغ سر یک سفره پرنعمت نشانده، معنی دارد بیرونشان کند؟
شما این را میدانستید که خدا این دو تا را بیرون نکرد؟ آیات قرآن را باید دقت کرد. «فَأَخْرَجَهُما» فاعل فعل «اخرج» ابلیس است. خیلی جالب است خدا میگوید من این زن و شوهر را بیرون نکردم، ابلیس با فریب دادن و لغزاندن آنان هر دو را بیرون کرد. حالا دیگر آن باغ نبود و آن نعمتها نبود و آن هوا و آن درختها نبود و آن گلها و آن بلبلها و آن چشمهها نبود، افتادند در یک بیابان، بالاخره لغزش پیش آمد. «ازل» یعنی لغزیدن، «قلیل زلَله» لغزش، یعنی از جاده صاف که میرفتند سر خوردند یا به چپ افتادند یا به راست افتادند، اما آدم و حوا چه کار کردند؟ با ادبترین توبه را دوتایی انجام دادند.
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»(اعراف، 23) خدایا ضرر کردن ما کاری به تو ندارد، بارکالله به ادب، بعضیها به خدا تهمت میزنند و میگویند: خدا این کار را کرد، خدا این بلا را سر ما آورد، خدا جلوی خیر را گرفت، هیچکدام اینها راست نیست؛ پروردگار عالم کار منفی ندارد، ظالم هم نیست، کریم است، رحیم است، ودود است، غفور است، لطیف است، عفو است، کارهای منفی را ندارد.
«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» خدایا ما ضرر به خودمان زدیم، گول این دشمن را خوردیم، ما را لغزاند و باعث شد از بهشت بیرونمان کرد، پس این گردن خودمان، این ضرری که برای ما پیش آمد به عهدۀ تو نیست. چقدر ادب که آدم خدا را رعایت کند، حق خدا را رعایت کند، کرامت خدا را رعایت کند، عظمت خدا را رعایت کند.
دعایی که مستجاب نمیشد
در محل ما فکر میکنم آن وقت من پنج شش ساله بودم، یکی از اولیای خدا زندگی میکرد، یک شغل معمولی هم داشت. دوستان دوره اول من که آن وقت من هجده نوزده سالم بود و آنها هر کدام پنجاه شصت سال و بعضیها هفتاد سالشان بود، از الطاف الهی این بود که من را با این گروه آشنا کرد. چه انسانهایی، تکتک آنان از اولیای الهی بودند، از آن گروه یکی دوتایشان زنده هستند که هر دو خانهنشین شدند، نزدیک نود سالشان است.
اینها با آن شخص ـ ولی خدا ـ رابطه نزدیک داشتند، من او را ندیده بودم، مرده بود، ولی مطالب عجیبی از او نقل میکردند. مثلاً میگفتند یک روز یکی آمد پیشش و گفت: آقا به زندگی من گره افتاده صدقه باز نکرد، دعا باز نکرد، کمیل باز نکرد، احیا باز نکرد، قرآن خواندن باز نکرد، کمک به محروم باز نکرد، تکلیف من چیست؟ سختم است. خیلی آدم عجیبی بود در حرف زدن، خیلی آرام حرف میزد، یعنی تابع قرآن مجید بود.
قرآن میگوید حرف بزنید «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِك»(لقمان، 19) با همه آرام حرف بزنید. یک متهمی را آوردند و شما هم قاضی، شما در دادگاه اصلاً حق نداری بلند بلند با او حرف بزنی، این حکم عمومی است «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِك» و شخصیت مجرم را هم لحاظ بکن، در سرش نزن، تحقیرش نکن.
نصیحت اعدامی به حضرت یحیی
این را حضرت یحیی سفارش کرده، از او نقل شده که گنهکاری را میخواستند اعدام کنند، یحیی پیغمبر آمد جلو و گفت: تا اعدامت نکردند من را نصیحت کن، مگر گنهکار آلوده تاجر گناه هم میتواند آدم را نصیحت کند؟ بله، آدم گنهکار در حال اعدام دیگر میداند چه بگوید. او به یحیی گفت: سه تا نصیحتت میکنم؛
1ـ با نامحرم خلوت نکن، چون زورت به شیطان نمیرسد، وقتی با یک نامحرمی در یک اتاقی در یک خانه خلوتی قرار گرفتی تا وادار به گناهت نکند رهایت نمیکند، شاید هم در حال ارتباط نامشروع مرگت برسد آن وقت چه کار میکنی؟ چه نصیحتی!
2ـ از کوره در نرو، مگر از کوره در رفتن گره را باز میکند؟ مگر کار را حل میکند؟ بارکالله، عجب گنهکار عاقلی بوده، خردمند بوده، حیف بود. خودش مرتکب گناهی شده بود و خودش هم آمد اقرار کرد، اگر اقرار نکرده بود که کاری نداشتند، پروردگار هم الزام به اقرار نمیکند، حالا یک کسی زنا کرده لازم نیست برود اقرار بکند که او را بخوابانند و تازیانه بزنند، یا اگر محصنه است به دار بکشند. آنقدر خدای ما خوب است که میگوید همه کارهایت را بیا پیش خودم، خودم و خودت حل میکنیم، نمیخواهد بدهی دست بندگان من،
3ـ یحیی هیچ گنهکاری را سرزنش نکن.
دعایی که مستجاب نمیشد
گیر ما کجاست؟ با پول حل نشد، با شبهای جمعه و کمیل حل نشد، با احیا حل نشد، با مشهد رفتن حل نشد. آدم اگر بفهمد که گیر کجاست دلسرد نمیشود، نمیگوید این آخوندها میگویند برو کربلا تحت قبه دعا کن حتماً مستجاب است، بله حتماً مستجاب هست، اما در راه دعا گیری نباید وجود داشته باشد، دعا نباید به مانع بخورد، وگرنه برمیگردد.
ایشان هم طبق قرآن خیلی آرام حرف میزد، یعنی آدم باید یک مقدار حواسش را جمع میکرد که صدایش را بشنود، گفت: مشکل تو با یک مسئله حل میشود. گفت: چه مسئلهای؟ گفت: ضد همانی که مشکل ایجاد کرده است. گفت: چه در زندگی من مشکل ایجاد کرده؟ گفت: با زن و بچهات تلخ هستی، از امروز به بعد برو با اخلاق خوش، با نرمی، با محبت، با تواضع، با خندهرویی، با شوخی با زن و بچهات رفتار کن.
تو باید بفهمی گیرت از کجاست، به قول ما بچههای جبهه تک اگر خوردی بلد باشی پاتکش را بزنی. گفت: تو باید پاتک بزنی، اسلحه پاتک هم اخلاق است، محبت است، فروتنی است. بعد از دو سه هفته آمد پیش این مرد الهی و گفت: کل مشکلات ما حل شد.
مقداری اینها را هم آدم بفهمد از خدا گلهمند نمیشود (تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز).
دلیل عدم قبولی توبه
برگردم به اول سخن، کسی که تاجر گناه است یعنی اصلاً مجرم است، فاسق است، فاجر است، وقت مردن پرده که کنار میرود در سوره نسا آثار گناه را که میبیند «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآن وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّار»(نسا، 18) با دیدن آثار عذاب بگوید من توبه کردم پذیرفته نیست؛ چون توبه زمان میخواهد که من در آن زمان نمازهای نخوانده را بخوانم، روزههای نگرفته را بگیرم، پولهایی که از ملت خوردم ببرم پس بدهم، صاف صاف شوم بعد هم به خدا بگویم اشتباه کردم، خدا هم میگوید من هم بخشیدمت. این است مسائل ریز الهی که باید بدانیم.
ترس پیامبر برای امتش
حالا یک روایت از بحث شبهای گذشته ماند، من برای تبرک شدن مجلس و نورانی شدن مجلس متنش را میخوانم، فردا شب انشاءالله توضیح میدهم و به سه گناه اشاره میکنم که هر سه مادر تمام گناهان است.
میترسم بر شما امتم، ترس شدید، «إن أخوفَ ما أخافُ علی امتی» ترسناکترین چیزی که من را بر شما امتم ترسانده دو چیز است «الهوی و طول الأمل» اول این که گرفتار خواستههای نامشروع بشوید، دوم گرفتار آرزوهای طولانی غیرقابل دسترس بشوید. «اما الهوی فیَصُد عن الحق» اگر گرفتار و اسیر خواستههای نامشروع شوید، بین شما و بین حق مانع میشود، در تاریکی کامل میافتد. «و اما طول الأمل فیُنسی الآخره» آرزوهای دست نیافتنی چنان غرقتان میکند که یاد قیامت نیفتید.
(مکن کاری که پا در سنگت آیو/ جهان با این فراخی تنگت آیو/ چو فردا نامهخوانان نامه خوانند/ تو نامه خود ببینی ننگت آیو/ من از «قالوا بلی» تشویش دارم/ گنه از برگداران بیش دارم/ چو فردا نامهخوانان نامه خوانند/ مو در کف نام سر در پیش دارم)
سوگواره
صدای یک خانمی را خرابهنشینان شنیدند، بزرگ این اسیران کیست؟ اولیای خدا بنای رد کردن کسی را ندارند، او را آوردند پیش زینب کبری، گفت: برای تمام این اسیران غذا آوردم. زینب خیلی با محبت فرمودند: «ان صدقة علینا محرمة» به سرعت متوجه نشد که صدقه بر اهلبیت پیغمبر حرام است.
آن زن گفت: خانم این غذا صدقه نیست، نذر است. پدر و مادر من مدینه زندگی میکردند دختر شش هفت ساله بودم بیماری گرفتم و لمس شدم، اطبای مدینه نتوانستند من را علاج کنند، یک روز پدر من را بغل گرفت و آمد در خانه امیرالمؤمنین(ع) من را خواباند کنار در و در زد، امیرالمؤمنین(ع) آمد در را باز کرد، گفت: آقا یا خوبش کن یا دعا کن بمیرد، مادرش دیگر قبولش نمیکند، گفته ببر درِ خانۀ علی یا شفایش بدهد یا بمیرد.
حضرت سرش را برگرداند داخل خانه و صدا زد یا ابیعبدالله! یک بچه پنج شش ساله آمد دم در، علی به او گفت: حسین من! یک نگاهی به این مریض داشته باش. او یک نگاه به من انداخت و درجا من از جا بلند شدم، حدود پنجاه سال است پدر و مادرم نذر کردند بهخاطر من هر سال مدینه به اسیر و یتیم و مصیبتدیده غذا بدهند. من شنیدم یک مشت اسیر آوردند، حالا زندگی ما آمده شام، نذرم را میخواهم ادا کنم، این نذرم فقط برای سلامتی حسین است.
زینب فرمود: خانم دیگر نمیخواهد این نذر را عمل کنی، من خواهر حسین هستم، چندتا از اینها دخترهای حسین هستند. خاک بر سرم حسین کجاست؟ فرمود: سر بریدهاش پیش یزید است، بدن قطعه قطعهاش را در بیابان انداختند و رفتند.
تهران/ حسینیه بنیالزهرا/ دهۀ سوم صفر 97/ سخنرانی چهارم