روز دوم پنج شنبه (10-8-1397)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
ارمغان پیامبر؛ تفکر و اندیشه
از جلسۀ قبل شنیدید پیغمبر عظیمالشأن اسلام با وجود سختترین شرایط و مضیقههایی که برای حضرت ایجاد شد، ولی در کمال اشتیاق، محبت، خوشخلقی، تحمل و بردباری سه کار عظیم انجام دادند؛ یکی روحیۀ تفکر و اندیشه را در مردم زنده کردند و آنها را وادار فرمودند که دربارۀ انسان، خلقت، موجودات اندیشه کنند و به فرمودۀ حضرت رضا(ع) به توحید برسند، چون منشأ همۀ بیماریهای روحی و اخلاقی و عملی مردم شرک و جدایی از پروردگار عالم بود.
پیامبر هم با آیات قرآن و هم با فرمایشات خودشان به حیات فکری مردم بالاترین کمک را دادند و این اندیشهگرایی جریان پیدا کرد تا آن تمدن عظیم اسلامی را به وجود آوردند. در آن زمان که از علم در مغرب زمین خبری نبود، دانشگاهها و مدارس عظیم علمی را ایجاد کردند. سه قرن از وفات پیغمبر نگذشته بود که در بغداد کتابخانهای را که مسلمانها ساختند، طبق نوشتۀ داخلیها و خارجیها یک میلیون کتاب علمی در آن کتابخانه بود.
پیغمبر اکرم از جاهلیت به معنای عام کلمه یک حوزۀ عظیم اندیشه و علم ایجاد کردند، من در نوشتههای دانشمندان خارجی خواندم که اغلب آنان نوشتند ما غربیها در علم مدیون دانشمندان اسلامی هستیم. سهتا کتاب را اسم ببرم «تاریخ تمدن» جرجی زیدان که شش جلد است، «تاریخ تمدن اسلام» گوستاو لوبون فرانسوی در ششصد صفحه که یک جلد است، جدیداً هم سه جلد کتاب در اروپا نوشته شده زیاد هم چاپ شده و ترجمه کردند «خورشید اسلام در اروپا». اینها همه برگشتش به همان فعالیت وجود مبارک رسول خداست که اندیشۀ مردم، خرد مردم و عقل مردم را با بیش از هفتصد آیه دربارۀ عالم خلقت و آفرینش بیدار کرد.
ارمغان پیامبر؛ عبادت
کار دیگر پیغمبر ایجاد روحیۀ عبادت برای پروردگار در مردم بود، مردمی که در حد اعلای تکبر، حالت استکباری، علو و خودبرتربینی قرار داشتند. اگر به کتابهای مربوط به زندگی آن زمان مراجعه کنید میبینید که کار عرب فقط تفاخر بوده، یعنی به همدیگر در کثرت مال و در کثرت اولاد فخرفروشی میکردند. عبادتشان هم در دو رشته بود؛ عبادت شکم و عبادت شهوت.
وجود مقدس پیامبر از این مردم افرادی را تربیت کردند که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: یک بار بعد از نماز صبح که با جماعت در مسجد کوفه خواندند، از محراب برگشتند و رو به مردم و صف به صف مردم را نظر کردند، تماشا کردند و آه کشیدند. پرسیدند: چرا آه کشیدید؟ فرمود: یک نفر از عبادتکنندگان زمان پیغمبر را در بین شما نمیبینم. شبها گاهی ما در کوچههای مدینه میرفتیم یا برای کاری از جایی برمیگشتیم، کمتر خانهای بود که صدای گریه و مناجات با پروردگار از آنجا شنیده نمیشد؛ اینها قبل از بعثت بتپرست بودند، سنگپرست بودند، مالپرست بودند، ولی حضرت روحیۀ عبادت را در آنها چنان زنده کرد که امیرالمؤمنین(ع) در روزگار خودش حسرت آن زمان را میکشید. البته اگر در راه حرکت پیغمبر مانع سنگین خطرناک پرضرر مثل سقیفه ایجاد نشده بود، یقیناً دنیای امروز غیر از الان بود و ملتهای پنج قاره غیر از الان بودند.
زکزاکی و شیعیان نیجریه
من در نوشتۀ یکی از وکلای مجلس عوام انگلستان خواندم که در مجلس نطق میکند و میگوید: ما اگر مجسمۀ معاویه را با طلای ناب در مهمترین میدانهای لندن نصب کنیم کاری نکردیم، معاویه از طرف سقیفه فرماندار شام شد و این وکیل میگوید اگر اینها نبودند الان یک دانه مسیحی و یهودی در دنیا پیدا نمیشد.
در عین حال زحمت پیغمبر اکرم گرچه در مسیر حرکتش به چنین مانع خطرناک و کافرانۀ عظیمی برخورد ولی تعداد مؤمنین واقعی الان در دنیا کم نیست. گزارشهایی از همۀ کشورها شنیده میشود که خیزش تشیع و رویکرد مردم به اهلبیت فوقالعاده شده است.
در نیجریه آقای زکزاکی که اهل آنجاست و یک طلبه در قم بود، من یک ماه هم با او در یک کشوری همسفر بودم، تمام بچههایش را کشتند، خودش هم الان زندان است. ایشان وقتی برمیگردد به نیجریه خودش شیعه بود و خانمش و دو سهتا بچهاش که کوچک بودند؛ ولی این یک نفر در آنجا الان دوازده میلیون شیعۀ ناب دارد. در راهپیمایی اربعین در گذشته صدها شهید دادند، پریروز هم چهل نفرشان را ارتش نیجریه تکه تکه کرد، ولی این جریان قابل کنترل نیست؛ یعنی بیداری فکری و روحیۀ عبادت از زمان خود پیغمبر از مکه حرکتش را شروع کرده و گسترده میشود.
یک مقدار که آدم فکر میکند در اوضاع و احوال امروز به این نتیجه میرسد که کفر رو به خاموشی است و اسلام در حال فراگیر شدن در همۀ جهان است. اوضاع، یقین ما را به این آیۀ شریفه بیشتر میکند که «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون»(انبیا، 105) در آینده کل کرۀ زمین به دست بندگان شایستۀ من خواهد افتاد.
ارمغان پیامبر؛ موعظهطلبی
کار سوم پیغمبر ایجاد روحیۀ موعظهطلبی و قبول موعظه بود. در این زمینه کاری کرد که خود مردم چه در مکه و چه در ده سالی که مدینه بود، چه مردشان و چه زنشان و چه جوانشان مشتاقانه میآمدند محضر حضرت را درک میکردند و درخواست موعظه میکردند.
موعظه غذای روح است، غذای قلب است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «المواعظ حیات القلوب» موعظهها جان دلهاست. مرحوم شیخ، این عالم کمنظیر این دو قرن فعلی که حد علمی او به شاهراه میرسد، شنبهها درسشان شروع میشد و چهارشنبه درس تمام میشد، پنجشنبه و جمعه تعطیل بود. روز چهارشنبه درس که تمام میشد سؤال میکرد که ما یک هفته است پنج روز است موعظه نشنیدیم، تاریک شدیم، سنگین شدیم، عالم بزرگی که در نجف منبر میرود آدرس بدهید کجا منبر میرود من شب بروم و در منبرش شرکت کنم.
بزرگان دین ما، اولیای خدا، مردم مؤمن برای موعظه جایگاه خاصی را قائل بودند. این جلساتی که الان در ایران است، در عراق است، در پاکستان است، در شیعیان افغانستان است، در کشورهای دیگر است، اینها که اسمش جلسۀ موعظه است، یادگار همان زحمات سنگین پیغمبر عظیمالشأن اسلام است؛ اصلاً مردم را موعظهخواه بار آورد، مردم را نصیحتخواه تربیت کرد و تشویق به عمل به موعظه کرد.
نیازهای مؤمن از منظر حضرت جواد(ع)
یک روایتی وجود مبارک حضرت جواد(ع) دارند، از روایات ناب اهلبیت است، خیلی این روایت پرقیمت است و قابلیت این را دارد که دربارهاش یک کتاب پانصد صفحه نوشته شود. حضرت میفرماید: «المؤمن یحتاج الی ثلاث خصال» هر مؤمنی نیازمند به سه حقیقت است وگرنه میمیرد، نه قلب زندهای برایش میماند و نه عقل زندهای و نه روح زندهای.
اولین چیزی را که محتاج است «توفیق من الله» است. کلمۀ توفیق را من به مهمترین کتب لغت عرب مراجعه کردم و دیدم یک معنای جالبی برایش نوشتند؛ توفیق به معنای راهنمایی و به معنای هدایت است، به این معنا نیست که خدا درِ آسمان را باز کند و یک حالتی را بیاندازد در دامن آدم و آدم بگوید من توفیق پیدا کردم. کلمۀ توفیق یعنی هدایت، «توفیقٌ من الله» یعنی نیازمند به هدایت از سوی پروردگار است. خدا این نیاز را جواب داده، از زمان آدم و در زمان بعثت پیغمبر این نیاز را با نازل کردن قرآن مجید جواب داده است.
«توفیقٌ من الله و واعظٌ من نفسه» مؤمن نیازمند به یک وجدان بیدار است، به قول امروزیها که از درون خودش صدای موعظه و صدای نصیحت را بشنود، این هم کار درون بیدار است، کار درون پاک است که دائماً به قول عمان سامانی صاحب صدا را نمیبینم ولی صدا را میشنوم، این را آدم لازم دارد.
صدای درون حر
حرّ بن یزید وقتی که با حضرت سیدالشهدا رودررو شد، روز عاشورا قبل از اینکه برود به طرف شهادت به ابیعبدالله(ع) عرض کرد: من مأمور شدم بیایم جلوی شما را بگیرم، مأمور شدم هر کجا شما را دیدم با هزار مسلح شما را پیاده کنم و بالاخره این مأموریت را من انجام دادم، حالا فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم؛ اما یابن رسولالله من از کوفه که خارج میشدم این صدا را شنیدم ولی صاحب صدا را ندیدم.
یقیناً فرشته نازل نشده بود، آن وقت که حرّ جایگاه دینی و ایمانی نداشت، یک نظامی حقوق بگیر بنیامیه بود، این صدا همان صدای درون است، یعنی هنوز ساختمان درونی حر تخریب نشده بود و آوار سنگین روی وجدانش نریخته بود. گفت: شنیدم که گفته شد ای حرّ تو را به بهشت مژده باد. این را همه نوشتند، این صدا را حضرت جواد(ع) میفرماید آدم نیاز دارد داشته باشد.
نیازهای مؤمن از منظر حضرت جواد(ع)
انسان باید درونش واعظ باشد، نصیحت کننده باشد، سرزنش کننده باشد، به قول قرآن دارای «نفس لوامه» باشد که خدا به همین واعظ درونی در قرآن مجید قسم خورده است. این مَقسمهای قرآن یعنی آنچه که خدا به آنها قسم خورده بسیار مهم هستند. خداوند گاهی به خودش قسم خورده، گاهی به قرآن قسم خورده، گاهی به پیغمبر قسم خورده، گاهی به خورشید و ماه و ستارگان و روز و شب قسم خورده، یک بار هم به همین واعظ درونی قسم خورده؛ یعنی این مایه را خدا در وجود همۀ انسانها قرار داده که اگر با مال حرام و با کثرت گناه خفهاش نکنند، این صدا را میشنوند. «و واعظٌ من نفسه».
سومیش که خیلی مهم است حضرت میفرماید: «و قبولٌ لمن ینصحه» این است که آدم روح پذیرفتن داشته باشد؛ یعنی گوشش گوش قبول باشد نه گوش صدا، نصیحت و موعظه را که بشنود دنبال کند و بپذیرد و به اجرا بگذارد.
خیلی من عادت به قصه گویی در منبر ندارم، شاید هم اینگونه منبرها خسته کننده باشد، اما در کتابهای مهم شاید از کتابهای قرن پنجم به بعد دیدم کسانی را که با شنیدن موعظه یک بار چنان تغییری پیدا کردند که بعداً معلم نفوس تربیت کنندۀ مردم شدند. بین اینها چندتا از دزدان خطرناک و راهزن در برابر قبایلی بودند که برای تجارت این طرف و آن طرف میرفتند و با شنیدن یک موعظه و با شنیدن یک آیه چنان تغییر حال پیدا کردند که الان در کتابها وقتی شرح حال این دزدان را میآورند در ردۀ عرفای بزرگ الهی میآورند. «قبولٌ لمن ینصحه».
جوانی که زنا را دوست داشت
یک جوانی وارد مسجد شد و خیلی بی رودبایستی، انگار از این لاتهای مدینه بود که حالا نمیتوانست و بلد نبود حریم را بین مردم رعایت کند، به رسول خدا گفت: من علاقه دارم به رابطۀ با زنان و صریحتر گفت من میخواهم زنا کنم، شما چرا میگویید زنا نکن؟ پای این حرف یک عدهای طاقت نیاوردند و به خیال خودشان عجب آدم بیتربیت و بیادبی است، تقریباً هفت هشت دهتا بیستتا میخواستند حرکت کنند و بیایند گریبانش را بگیرند، بیتربیت بیادب، آن هم در مسجد، آن هم در محضر پیغمبر یاوهگوییها چیست؟
پیغمبر اشاره کردند به مردم آرام باشید، بالاخره پیغمبر را خدا برای اصلاح فرستاده است. خدا در قرآن مجید دربارۀ انبیا دوتا کلمه دارد خیلی جالب است؛ یکی اینکه به ملتها میگوید این پیغمبرانی که برای شما فرستادم «امین» هستند، یعنی یقین داشته باشید اینها یک ذره نسبت به دین و جان و دنیا و آخرت شما خیانت نمیکنند، امین هستند و یک کلمۀ دیگرش «ناصح» است، انبیای من خیرخواه شما هستند، هیچ شرّی را برای شما نمیخواهند، تمام آنها خیر شما را در دنیا و آخرت میخواهند.
دعوا معنی ندارد، مشت بلند کردن معنی ندارد، عربده کشیدن معنی ندارد، پیامبر اشاره کرد آرام باشید. یک مریض آمده پیش من و من هم دکترم، پیش شما نیامده، به من میگوید دلم میخواهد زنا کنم، چرا میگویی زنا نکن؟ حالا به زبان لاتی خودش گفت. این جوان نیازمند به نصیحت است و نیازمند به قبول نصیحت.
پیغمبر اکرم خیلی آرام و با محبت فرمودند: مادر داری؟ عرض کرد: بله، مادرم خانه است. خواهر داری؟ خواهر هم دارم. جدی به من جواب بده، دوست داری کسی با مادرت زنا کند؟ دوست داری کسی با خواهرت زنا کند؟ گفت: اگر کسی نگاه چپ به مادر و خواهرم بکند با خنجر شکمش را پاره میکنم. پیامبر فرمود: حالا مطلبت چیست، دلت میخواهد زنا کنی؟ گفت: نه، مثل اینکه من خواب بودم، من که دلم نمیخواهد کسی با مادر و خواهر من زنا کند، من هم دلم نمیخواهد با خواهر و مادر دیگران زنا کنم، اجازۀ مرخصی بدهید. فرمود: برو. تمام شد، معالجه شد.
موعظه در ادبیات
وقتی که موعظه قبول شود تحول عجیبی در انسان ایجاد میشود، چقدر سعدی زیبا در عظمت موعظه میگوید (مرد باید که گیرد اندر گوش/ ور نوشته است پند بر دیوار/ باطل است آنچه مدعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار).
یک کسی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: من را موعظه کن. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: هر چه چشمت میبیند موعظه است، هر چه چشمت میبیند زنگ بیدار باش است. اینقدر موعظه به وسیلۀ پیغمبر جایگاه پیدا کرد که حتی این مسئلۀ موعظهگویی و موعظهخواهی به شعر شعرای ایران هم راه پیدا کرد. ما قسمتی از اشعار شعرایمان موعظه است، حکمت است، علم است. شما دیوان سنایی را نگاه کنید غوغایی است از موعظه، قصاید سعدی غوغایی است از موعظه، کل دیوان پروین اعتصامی غوغایی است از موعظه و دیگر دیوانها.
عطاری که از اولیای خدا بود
یک سرهنگی بود حدود پنجاه سال پیش همان وقت هم از دنیا رفت. این شخص در ارتش آن زمان بود و عادت به موعظه شنیدن داشت، با اینکه سرهنگ آن زمان بود ولی با لباس مبدل در جلسات مذهبی میآمد. آن وقت هم من بچه بودم، تهران گویندگان پرمایۀ ناب اثرگذار زیاد داشت، من خودم کلاس سوم چهارم ابتدایی بودم پای منبری میرفتم که گویندهاش یک ربع که حرف میزد، شاید برادران مسن جلسه یادشان باشد، یک ربع وقتی آیات قرآن و روایات اهلبیت را میخواند بعد از خواندن و گرم شدن بحث در آیات قرآن و روایات تا وقت روضه خواندن که سه ربع طول میکشید از محاسنش روی لباسش قطرات اشکش میریخت؛ یعنی اول خودش روی منبر خودش را موعظه میکرد و چنان هم اثر میگرفت که همینطور مثل باران این دو چشم اشک میریخت.
در تهران این افراد منبر میرفتند، کم هم نبودند، بسیار هم منبرهای پر مایهای داشتند و اثرات عجیبی روی گذشتگان ما داشتند، ما نمونۀ تربیت شدههای آنها را کم پیدا میکنیم. کسی بود پای همین منبرها میآمد من او را میشناختم، در بازار مغازه داشت، از مولوی که وارد بازار میشویم دست چپ مغازۀ عطاری داشت، همۀ جنسها را از قبیل چای، کبریت، قند، شکر، برنج داشت.
یک مشتری داشت از ورامین میآمد، صورت میگذاشت و میگفت تا اینها را بکشی و ببندی من بروم خریدهای دیگرم را بکنم و یک وانت بیاورم بار کنم ببرم. یک روز ساعت هشت نه صبح این بنده خدا از ورامین آمد در مغازهاش و یک صورت بالابلند گذاشت.
من کاملاً با ایشان آشنا بودم، صبحهای دوشنبه یک روضهای بود در مدرسهای که من میرفتم آنجا، کسی را مثل این عطار گریهکن ندیده بودم، خیلی انسان عجیبی بود. حالا که بزرگ شدم و کمی قم درس خواندم و با کتابها آشنا شدم، میبینم آنها از اولیای خدا بودند، چون صفاتی که برای اولیا شمردند در آنها بود.
عطار صورت را نگاه کرد، صورت خوبی هم بود، گفت: من همۀ جنسها را دارم اما امروز به تو جنس نمیفروشم. گفت: حاج آقا من از ورامین آمدم. گفت: میدانم تو مشتری من هستی اما بهطور یقین اگر میخواهی بروی جنس دیگری بخری برو ولی من این جنسها را نمیکشم. چرا حاج آقا؟ گفت: یک جوری که تو را نبیند و توجهش جلب نشود، مغازۀ روبهروی من دست راست اولی نه دومی نه سومی، همینطور یک نگاهی بکن. گفت: بله، نگاه کردم. گفت: صاحب آن مغازه قیافهاش شاد بود؟ گفت: نه.
عطار گفت: من مغازه را که باز کردم دیدمش، رفتم پیش او و گفتم: شاد نیستی؟ گفت: امروز بیست تومان بدهکارم برای جنسهایی که خریدم، وعدهام امروز تا دوازده ظهر است، ولی این چهار پنج روزه اینقدر فروش نکردم که این بیست تومان را تأمین کنم. قرآن و پیغمبر سفارش شدید کردند که به وعدۀ خود عمل کنید، من به فروشندۀ جنس گفتم بیست تومانت را امروز میدهم، ولی دو سه تومان دارم. شما برو این صورت را بده به او و امروز همه را از او خرید کن، مشتریهای دیگر من هم که بیایند میفرستم از او بخرند که بیست تومانش تأمین شود.
اینها بزرگ شدههای پای آن منبرها بودند، بزرگ شدههای نصیحت بودند، بزرگ شدههای موعظه بودند. اصلاً پیغمبر موعظهخواه تربیت کرد، خیلی عجیب است که شیخ انصاری چهارشنبه بگوید: حاج شیخ جعفر شوشتری امشب کجا منبر دارد؟ ما برویم پای منبرش دلمان سیاه شده، پنج روز است موعظه نشنیدیم.
آیتالله العظمی بروجردی
مرحوم آیتالله العظمی بروجردی(رض) در هر صورت آدم ناشناختهای است، کتاب زیاد دربارۀ ایشان نوشتند، مقاله زیاد نوشتند، ولی به نظر من با آشنایی که من با روحیات و عبادات و اخلاقیات ایشان دارم و کتابهایی که خواندم، ایشان آن کسی نیست که در کتابها آمده، خیلی فراتر و خیلی بالاتر است. ایشان مرجع علیالاطلاق شده بود، یعنی نزدیک شانزده هفده سال نه در نجف نه قم نه مشهد هیچ مرجعی برابر ایشان قرار نگرفت، یک برد مرجعیت عظیمی ایشان پیدا کرد و مورد احترام بود.
ایشان با یک کسی در اصفهان همدرس بودند که اهل یکی از دهاتهای گلپایگان بود، اسم آن ده هم سعیدآباد است. آقا سید جمالالدین گلپایگانی ایشان از ده پیاده میآید اصفهان و وقتی که میآید در درسهایی که شرکت میکند مرحوم آیتالله العظمی بروجردی هم در آن درسها بود؛ یعنی هر دو با پنجاه شصتتا دیگر از شاگردان مرحوم آقا سید محمد باقر درچهای، آخوند کاشی، جهانگیرخان قشقایی و مرحوم کلباسی بودند. هر دو هم میروند نجف، مرحوم آقا سید جمال نجف میماند و ایشان برمیگردد بروجرد و بعد به قم میآیند.
آقا سید جمال که همشاگردی ایشان بوده تبدیل به یک مرجع بزرگ معنوی اخلاقی عرفانی و از اولیای الهی میشود، در کمال زهد و تقوا زندگی میکند، ایشان هم که از جوانی او را میشناخت، سالی یک بار یا دو سال یک بار، آقای بروجردی یک نامه مینوشتند به نجف، متن نامه هم این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، حضرت آیتالله گلپایگانی، آقا سید جمال، حسین بروجردی را نصیحت کن». خیلی فوقالعاده است، یک بار ایشان جواب داده بود که هر دوی ما چهار روز دیگر زیر خاکیم و دیگر اثری از ما نخواهد بود، همین موعظه بس است.
جملاتی را هم انتخاب کرده بودم بهخصوص روایتی که آن خانم آمد پیش پیغمبر و گفت: «عظنی» امروز فرصت تمام شد. انشاءالله ادامۀ بحث برای فردا.
سوگواره
در روایات ما شب جمعه را از نظر ارزش و مایه با شب قدر تقریباً یکی دانستند، حالا ما که ارزشهای معنوی زمان را نمیتوانیم لمس کنیم، اما شب بسیار مهمی است «فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادقاً لئن ترکتنی ناطقا لاضجن الیک بین اهلها ضجیج الآملین و لأصرخن الیک صراخ المستصرخین و لأبکین الیک بکاء الفاقدین و لانادینک أین کنت یا ولی المؤمنین یا غایة آمال العارفین و یا غیاث المستغیثین یا حبیب قلوب الصادقین و یا اله العالمین».
اینقدر با وقار و با ادب بودند که از عمه نمیپرسند در این بیابان دنبال چه چیزی میگردید، اما اگر میپرسیدند، جواب میداد: (گلی گم کردهام میجویم آن را/ به هر گل میرسم میبویم آن را/ اگر بینم گلم در خاک و در خون/ به آب دیدگان میشویم آن را)
دیدند یک جا نشست و با آن دست فاطمی شمشیر شکستهها را کنار میزند، نیزه شکستهها را کنار میزند، این قسمت را از قول امام باقر(ع) برایتان عرض میکنم، یک مشت سنگ و چوب را کنار میزند، دست برد زیر بغل یک بدن قطعه قطعه، گلوی بریده را روی دامن گذاشت، اول رو به پروردگار کرد «اللهم تقبل منا هذا القتیل»، بعد رو به مدینه کرد «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء» من خیلی توان توضیح این جملات زینب کبری را ندارم «هذا حسینک مرمل بالدماء».
تهران/ حسینیه آیتالله علوی بروجردی/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ دوم