روز سوم جمعه (11-8-1397)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
در جلسات قبل شنیدید وجود مبارک رسول خدا با همت، عشق، محبت، خیرخواهی و دلسوزی نسبت به مردم برنامۀ رسالت خودشان را در مکه با سه مسئله شروع کردند. اگر در سورههای نازل شده در مکه که بخشی در جزء بیست و پنجم به بعد قرآن است دقت کنیم، این سه برنامه را به راحتی از آیات قرآن مجید به دست میآوریم.
پیامبر برای تحقق این سه هدف سنگینترین حملات و آزارها و تهمتها را تحمل کردند، خسته نشدند و رو از مردم برنگرداندند، خود را عبد پروردگار و فرمانبری از وجود مقدس حق را واجب میدانست.
ترویج تفکر و اندیشیدن در اسلام
کار اول ایشان این بود که مردم را به اندیشه و تفکر وادار کنند، دربارۀ خودشان، عاقبت خودشان، دربارۀ عالم خلقت، دربارۀ موجوداتی که در اختیارشان است تا از طریق این اندیشه به توحید برسند، شرک را که ظلم عظیم است از وجودشان پاک کنند و خود را با موحد شدن از شرّ دنیا و آخرت برهانند.
این بیداری فکری جریان پیدا کرد، نماند، حبس نشد و در امت اسلام رشتههای عظیم علمی به وجود آمد، کتابخانههای معتبر به وجود آمد، تألیفات سنگینی تحقق پیدا کرد. خیلی از اسرار طبیعت را دانشمندان اسلامی کشف کردند و یک سفرهای را در کرۀ زمین گستردند که با اقرار خود غربیها، غرب سر سفرۀ حاضر آماده نشست.
غرب به جای نمکشناسی با یک مقدار پیشرفت علمی و ساختن یک نیروی دریایی قوی، مسلط بر کشورها شدند و بعد با نیروی نظامی زمینی دولتهای اسلامی را در این چهارصد سال غرق در وحشت از خودشان کردند و به دست آنها پیشرفت ملت اسلام را محدود کردند. حالا ملت اسلام کمکم در حال بیدار شدن است که از برکات پیغمبر چه گذشتهای داشت و در این سه چهار قرن دچار چه ذلتی شد. اکنون یک بیداری ابتدایی پیدا شده است.
این نمک به حرامهای غرب باید با تمام وجودشان تا زنده بودند و هستند سپاسگزار پیغمبر عظیمالشأن اسلام باشند، تمام تحولات علمی و تمدن به همین کار پیغمبر اکرم برگشت میکند؛ یعنی ما گوشه به گوشۀ جهان که برویم، انواع دانشگاهها و کتابخانهها را که ببینیم ریشه در زحمات پیغمبر اسلام دارد. متأسفانه در این زمینه هم کار نشده، حداقل دهتا بیستتا کتاب استوار نوشته شود که جهان در این هزار و پانصد سالۀ بعد از بعثت در خرد، عقل، فکر، اندیشه، کشف مسائل و پیشرفت علوم مدیون رسول خداست.
ترویج عبادت و اطاعت در اسلام
کار دوم پیامبر این بود، ایشان با مردم بسیار متکبر، برتریجو، جاهل و نفهم روبهرو بودند که ابداً حاضر به کرنش نبودند. برای آن مردم خیلی سخت بود که بیایند از یک نفر اطاعت کنند. یک نمونه را من برایتان عرض میکنم، در کتابها نوشتهاند یک روز ابوجهل یک سلام گرمی به پیغمبر کرد و احوالی پرسید. رفیق ابوجهل وقتی این سلام کردن و احوالپرسی را دید گفت: چطور با این سلامت و با این احترامت از او پیروی نمیکنی و فرهنگش را قبول نمیکنی؟
ابوجهل گفت: اولاً این آدم برای قبیلۀ ما نیست، اگر خدا بخواهد من دیندار شوم یک پیغمبر از قبیلۀ خودمان برای ما بفرستد. ببینید تعصب جاهلی چقدر شدید بود. ثانیاً این یتیم عبدالله است، ارزشی برای ما ندارد. این مبلغ فکر مردم و کبر مردم بود، این آقا نمایندۀ جاهلیت عصر بعثت است، بقیه هم همینگونه بودند.
حال شما ببینید رسول خدا چه رنج و زحمتی را متحمل شدند که این مستکبران برتریجوی ابلیس خصلت را به رکوع و سجود در برابر پروردگار عالم کشیدند. از همان زمان رسول خدا حتی نماز شب شروع شد، یعنی روح تفکر را اول در آنها زنده کردند و بعد روح عبودیت را. خیلی کار پر مشقتی بود که سیصد و شصت بت را از قلب مردم بیرون بکشد و بتخانۀ درون آنها را خانۀ توحید کند.
ترویج موعظهخواهی در اسلام
کار سوم پیامبر این بود که هم مردم را موعظه کردند و هم روحیۀ موعظهطلبی را در مردم زنده کردند. عربی که یک کلمۀ حق بلد نبود، عربی که سخن استوار نداشت، عربی که تقاضای مثبت معنادار نداشت، حالا با یک دنیا تواضع و فروتنی میآید کنار پیغمبر عظیمالشأن اسلام تقاضا میکند: «عظنی یا رسولالله» من را موعظه کن. فقط موعظه شنیدن نبود، موعظه را عمل میکردند و اجرا میکردند. پیامبر برای مردم چه مواعظی داشتند، چه به صورت عمومی و چه به این صورت که مرد یا زن یا جوان به محضر الهی و ملکوتی ایشان میرسید و درخواست موعظه میکردند.
نصیحت پیامبر برای یک زن
یک خانمی یک روز میآید مسجد، هنوز جمعیت جمع نشده بود، تکتک میآمدند، مسجد هم دیوار بلندی نداشت، اینهایی که از کنار مسجد حرکت میکردند داخل را میدیدند، مردم را میدیدند، در و پیکری نداشت. این خانم دید رسول خدا نشستند، چه کار کرد با این مردم که فرصت را غنیمت میشمردند، گفت: حالا که رسول خدا نشستند و مردم هم نیامدند بروم محضر مبارک ایشان درخواست نصیحت کنم.
یک زن، زنی که برای روزگار جاهلیت بوده، حالا خوشفکر و عبد و موعظه خواه شده که همین سه حقیقت هم خیر دنیا و آخرت را تأمین میکند. امام هشتم میفرماید: عبادت به کثرت روزه و نماز نیست، عبادت تفکر در صنع پروردگار است که بنشینی دربارۀ خودت فکر کنی.
شگفتیهای بدن انسان
اگر کف پایت را منحنی نساخته بود شصت سال چطور میخواستی راحت راه بروی؟ اگر برای انگشتانت مفصل قرار نداده بود، انگشتها صاف بود و خشک، هیچ کاری در این دنیا انجام نمیگرفت، نه ساختمانی، نه کتابی، نه قلمی، نه نوشتنی فقط همین انگشتها با این ساختمانش که تا حالا چه کار کرده است.
اگر استخوانهای گردن را متحرک قرار نمیداد که بتواند راحت به چپ و راست و پشت سر برگردد چه خطراتی که همان اول کار به عمر آدم خاتمه میداد. اگر برای چشم ابرو و مژه قرار نداده بود، اگر در منطقۀ سر سه چشمۀ آب شیرین زیر زبان آب شور برای چشم آب تلخ برای داخل گوش قرار نداده بود، هیچکدام یک سال هم دوام نمیآورد. شما برایتان اتفاق افتاده دهانتان خشک شده چقدر ناراحت بودید؟ حالا اگر این چشمۀ آب شیرین این هشتاد نود سال در دهان نبود، این یک تکه گوشت خشک میشد و خورد میشد، کار تمام بود. لوله کشی چقدر منظم است که آب شور چشم نمیآید داخل دهان، آب تلخ گوش نمیآید داخل چشم، آب شیرین دهان نمیآید داخل چشم و نمیرود داخل گوش، خدا در این لولهکشی چه کار کرده است!
اندیشه در وجود خود
امام هشتم میفرماید که در وجود خودتان بنشینید فکر کنید و به خدا برسید. ماندید روی زمین که چه بشود؟ «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(اعراف، 185)، «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآن»(نسا، 82)، «أَ فَلا تَعْقِلُون»، «أَ فَلا تَتَفَكَّرُون»(انعام، 50) اینها گلایههای سخت پروردگار است که چرا حداقل در وجود خودتان اندیشه نمیکنید؟ با این اندیشه به این نتیجه میرسید که چراغ توحید در وجود خودتان از وقتی در رحم مادر بودید روشن شده «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون»(ذاریات، 21).
خدا پیش خودتان است (سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد/ بیدلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد/ ای خسته درون تو نهالی است/ که از هستی آن تو را کمالی است/ ای سایه نشین هر درختی/ بنشین به کنار خویش لختی).
اندیشه دربارۀ خود، دربارۀ آنچه بالای سرمان است، میگویند عمر خورشید الان شش میلیارد سال است، عمر زمین چهار میلیارد و پانصد میلیون سال است، فاصلۀ زمین تا خورشید صد و پنجاه میلیون کیلومتر است، چهار میلیارد و پانصد میلیون سال است این فاصله نه کم شده و نه زیاد، اگر این فاصله کم شود کل زمین آتش میگیرد و اگر اضافه شود کل زمین یخبندان میشود، حتی مردم هم یکپارچه یخ میشوند. اینها را نباید فکر کرد؟
اندیشه در عوالم بالا در همین پنج جزء آخر قرآن هست، شما این پنج جزء آخر را ببینید؛ خداوند از موجودات بالا، از حیوانات، از گیاهان، از دریاها، از کوهها نام میبرد، اینها را برای چه گفته؟ در قرآن نباید اندیشه کرد؟ باید شرک جلی و خفی را پاک کرد و برای تجلی توحید ناب آیینه شد. توحید تامش را نمیگویم، ولی توحید ناب به قول خود قرآن مجید «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّين»، توحیدی که قاطی نداشته باشد، کنارش بت فریاد نداشته باشد، کنارش هوای نفس عربده نکشد.
نصیحت پیامبر برای یک زن
پیامبر چه کار کرد که یک خانمی در عبورش میگوید الان میتوانم بروم زیارتش کنم، این فرصت را از دست ندهم. خود پیامبر هم به مردم یاد داده بود «اغتنموا الفرص فانها تمر مر السحاب» فرصتها سرمایۀ عظیم است، غنیمت بدانید؛ یعنی سرمایه بدانید و از این فرصتها استفاده کنید.
خانم وارد مسجد شد، نشست نزدیک پیغمبر، رسول خدا حجاب را برگرداند. من اوضاع مکه را نمیخواهم روی منبر پیغمبر بگویم، یک مسائل جانکاهی است و ادب منبر اقتضا نمیکند که من بگویم قبل از بعثت وضع خانمها و دختر خانمها در مکه چه بود. حالا آمده آن پوشش الهی و انسانی، پوشش حیا و پوشش عصمت را به زن برگردانده که زن از افراد بیتربیت در امان باشد؛ امنیت داده به زن، زن امنیت نداشت، حالا زن با این پوشش الهی و با این حجاب قرآن آمده محضر رسول خدا و میگوید: «یا رسول الله عظنی» این روحیۀ نصیحتخواهی است.
پیغمبر اکرم نفرمودند خانم حالا که وقت موعظه نیست، ما نماز جماعت را بخوانیم، شلوغ شود بعد زبانمان را هزینه کنیم، برای تو یک نفر چه بگوییم؟ اخلاق رسول خدا، شخصیت رسول خدا، دلسوزی رسول خدا و خیرخواهی رسول خدا پاسخگو بود، رد نمیکرد، بخل نمیکرد. سهتا نصیحت کرد به این خانم که خیلی با ارزش و خیلی مهم است.
قرآن، موعظه است
من روایات نصیحت را زیاد دیدم، این اتفاق که بیایند نصیحتخواهی کنند از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا امام عسکری(ع) ادامه پیدا کرد. در شیعه زیاد آمدند پیش ائمه فقط برای درخواست نصیحت که عمل کنند و به رضایت خدا برسند، به مغفرت خدا برسند، به رحمت خدا برسند. شما سورۀ یونس را ببینید نگاه پروردگار دربارۀ کل قرآن چیست «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم»(یونس، 57) برای شما از جانب مالک و مربی و پروردگارتان موعظه آمده است؛ یعنی همان «بسم الله الرحمن الرحیم» اول سورۀ حمد موعظه است تا «من الجنة و الناس».
با بودن رحمت واسعۀ او، رحمت ویژۀ او جا دارد در خانۀ دیگری را بزنید و مشرک و کافر و فاسق شوید؟ خود «بسم الله الرحمن الرحیم» بهترین موعظه است. «رحمان» را آدم بفهمد به همین رحمان قسم پایش برای مال حرام جلو نمیرود، رحمان یعنی وجود مقدسی که فیضش در مسائل بدنی موجودات عام است و برای یک خورندۀ انسانی هم در علمش رقم حرام نزده است. «رحیم» را آدم بفهمد که سر از بهشت درمیآورد، محال است دنبال شهوات حرام برود، چون رحیم در قیامت «ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُم»(فصلت، 31) را برای بندگانش فراهم کرده، این درس و این نصیحت است.
تمام قرآن موعظه است، این موعظه این کار را میکند «وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِين»(یونس، 57) اگر پیوند به این موعظه بخورید تمام بیماریهای درونتان مانند بخل، کبر، حرص، ریا و منیت معالجه میشود. «وَ هُدىً» راه را به شما نشان میدهد، این موعظه است. «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِين» قرآن من تمامش برای مردم مؤمن رحمت است.
اسلام، زیربنای تمام علوم
چه عجیب است! پیغمبر اولین نصیحت خودشان را چقدر عالی فرمودند. من خیلی کتابهای خارجی را خواندم، نمونۀ این حرفها در کتابهای خارجی نیست، نمونۀ این حرفها در کتابهای فلاسفه و حکمای قبل از بعثت پیغمبر هم نیست، یعنی تمام علوم بشری قبل از پیغمبر و بعد از پیغمبر را جمع کنید و شیرهاش را دربیاورید ده صفحه روایات پیغمبر و اهلبیت نمیشود.
اگر آنها هم چیز خوبی گفتند ما داشتیم، نه اینکه خالی بوده و جایش اینها آمدند پر کنند. نه دکارت، نه کانت، نه حکمای هند، نه حکمای جدید اروپا مثل برتراند راسل و حکمای آمریکا، هیچ خلأیی را در علوم ما و در مسائل ما پر نکردند؛ چون ما خالی نداشتیم، ما اصلاً گدای آنها نباید باشیم، آنها چه کسی هستند؟
زیربنای دانش دکارت از نظر ما باطل است. «من فکر میکنم، پس هستم» این زیربنای دانش دکارت است، خود این باطل است. چطور حالا در دنیا این حرفها را علم کردند و اسلام را به غربت کشاندند، در ذهن نسلهای این ممالک اسلامی که فکر میکنند ما چیزی نداریم و باید سر سفرۀ آنها بنشینیم. اصلاً آنها نمونۀ این حرفها را ندارند، بعد هم ما جای خالی نداریم که کسی بیاید پرش کند، نه در قرآن جای خالی داریم و نه در روایات، اگر جای خالی بود که پروردگار نمیفرمود: «أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی»(مائده، 3) هر چه جای خالی هم تا قیامت بود با امیرالمؤمنین(ع) خدا پر کرد، اصلاً جای خالی نیست.
هجرت از گناهان
«اهجری المعاصی، فانها افضل الهجرة» خانم با تمام گناهان ظاهر و باطن راهت را جدا کن، هجرت کن از باطن آلوده و ظاهر آلوده؛ چون در هجرت ایمانی این هجرت برترین هجرت است. این یک دستور برای پاکسازی درون و برون است «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً» که یک کسی دیدم نوشته از بیت نفسش؛ این یک تأویل جالبی است، کسی که از خانۀ نفس، هوای نفس، شهوات حرام، خواستههای نامشروع هجرت کند به سوی خدا «مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و در مسیر این هجرت یعنی دوری از گناه بمیرد «ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»(نسا، 100) نه فرشتهای، نه جنی، نه انسی نمیتواند حساب مزد او را برسد، مزد چنین مهاجری فقط بر عهدۀ خودم است.
روی منبر بودند رویشان را کردند به مردم و فرمودند: «من المسلم؟» مسلمان چه کسی است؟ یکی دوتا از طرف جمعیت داخل مسجد به پیغمبر گفتند: خدا و رسول میداند مسلمان کیست، خودتان بگویید. فرمودند: «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه» مسلمان کسی است که هیچ مسلمانی از زبان و عمل دست او ضربه نبیند؛ از زبان او ضربه نبیند، یعنی غیبت نکند، تهمت نزند، آبرو نبرد، گناه پنهان کسی را برملا نکند.
عبادت جبرئیل بر زمین
یک روایتی دیدم حیفم میآید برایتان نگویم، همین تازگیها دیدم که خیلی روایت نابی است. جبرئیل محضر پیغمبر بود و عرض کرد: یا رسول الله اگر خدا اراده کند ما فرشتگان را بفرستد زمین اینجا عبادت کنیم و دیگر در عوالم بالا نباشیم، ما در زمین سهتا عبادت میکنیم. 1ـ «سقی المسلمین» آب به مردم میرسانیم، حالا به کشاورزی آنان، به صنعت آنان، به خانههای آنان. 2ـ «اعانة صاحب العیال» آدمی که زن و بچه دارد و خرجش با دخلش میزان نمیشود، کمکش میکنیم. 3ـ «ستر الذنوب» اگر گناهی از کسی خبر بشویم تا زندهایم میپوشانیم و به زبان نمیآوریم.
این عبادت اجتماعی که میشود عبادت الله. مسلمان چه کسی است؟ «من سلم المسلم من یده و لسانه» مطلب حل شد. دوباره پرسیدند: «من المؤمن؟» مؤمن کیست؟ باز پای منبریها گفتند: خدا و رسول میدانند مؤمن چه کسی است. فرمود: مؤمن کسی است که «من اِئتمنهُ المؤمنون علی اموالهم و انفسهم» همه در مال و جانشان از او در امان باشند، این مؤمن است.
داستان پیرمرد پینهدوز
چقدر مؤمن داریم؟ ما باید مسائل مالی مردم را نگاه کنیم و بفهمیم چقدر مؤمن داریم؟ دیر میشود اما جمعه است، تعطیل هستید من را میبخشید. یک زمانی که میتوانستم شبانهروز چهار پنجتا منبر بروم، البته منبرهای مختلف سعی میکردم تکرار نشود، ناراحت نبودم اگر کسی از منبر اول میآمد دوم یا سوم.
در دهۀ دوم صفر یک پیرمردی را میدیدم هر پنجتا منبر را میآید، یک منبر صبح، یک منبر بعدازظهر، سهتا منبر هم شب، در زمستان بود و شبها مفصل و طولانی بود. یک روز منبر صبحم را زود رفتم، سه ربعی زودتر آمدم کنارش نشستم، گفتم: شما پنجتا منبر میآیی خسته نمیشوی؟ گفت: نه خستگیم درمیرود، خسته نمیشوم، چون من وظیفهام است بیایم دین را یاد بگیرم، نود سالم است ولی این وظیفه را احساس میکنم، همۀ دین را که من نشنیدم تا آخر عمرم باید بیایم و بشنوم. این همان نصیحتخواهی است که پیغمبر در مردم زنده کرد.
گفتم: شغلتان چیست؟ گفت: پینهدوز. پرسیدم: چند ساله هستید؟ گفت: نود. خرجی درمیآید؟ گفت: درمیآید. پرسیدم که اگر مشکلی دارد کمکش کنم ولی گفت درمیآید. گفتم: از این نود سال عمرت چیز نابی داری برای من بگویی؟ گفت: دارم. گفتم: یکی را امروز بگو، از آنهایی بگو که بتوانم روی منبر بگویم. گفت: همهاش به درد منبر میخورد.
این ماجرا را که من برای شما میگویم برای چهل و پنج سال پیش است. گفت: من شصت سال پیش ـ که حالا حدود صد و پنج سال میشود، از گفتارش تا الان چهل و پنج سال گذشته ـ از پینهدوزی سه تومان جمع کردم که بروم کربلا، از تهران رفتم نجف و کربلا و کاظمین و سامرا و سه ماه ماندم، سه تومان تمام شد.
من اهل اینکه به کسی بگویم به من کمک کن نبودم، چون وسایل پینهدوزیم را برده بودم، آمدم بازار هویش نجف یک بزازی بود خیلی چهرۀ الهی داشت، آمدم سلام کردم و گفتم: به من اجازه میدهید من کنار مغازۀ شما بنشینم پینهدوزی کنم، مسافرم دلم میخواهد مقداری دیگر کربلا بمانم، پول ندارم، پول هم نمیخواهم خودم درمیآورم. گفت: عیبی ندارد. گفت: مشتری هم بد نبود، میتوانستم دو ماهی دیگر بمانم و بیشتر هم میخواستم بیایم کربلا.
گفت: یک روزی مغازهدار به من گفت که چای گذاشتم میآیی چای بخوریم؟ گفتم: میآیم. گفت: همین سؤالی که تو از من کردی من از او کردم. گفتم: چند سال است بازار نجفی؟ گفت: شصت سال است. گفتم: چیزی داری برای من بگویی؟ گفت: بله دارم، مغازۀ روبهرو را ببین، من با این رفیق صمیمی بودم، با هم مغازه باز میکردیم، با هم حرم میرفتیم، با هم نماز جماعت میخواندیم، با هم پای منبر میرفتیم، دو نفر که سالم باشند نود سال رفاقتشان سرپا میماند، بههمخوردنها برای ناسالمیهاست.
گفت: یک روز با هم حرم بودیم، کنار ضریح خلوت بود، به من گفت: فلانی اینجا کنار امیرالمؤمنین(ع) تعهد کنیم هر کدام زودتر مردیم اگر اجازه دادند آن طرف به خواب دیگری بیاییم و از اوضاع آنجا بگوییم. گفتم: باشد. او زودتر مرد و یک هفته گذشت من منتظرش بودم، شب جمعه دیدمش، گفتم: خوبی؟ گفت: خیلی. پروندهات؟ گفت: رد شد قبول کردند و درست شد، فقط یک گرفتاری دارم، تو را به جان علی من را از این گرفتاری نجات بده. پرسیدم: چیست؟ گفت: من یک روز آبگوشت خورده بودم و یک ذره گوشت در دندانم گیر کرده بود، دنبال خلال میگشتم، آمدم اول بازار از این خرماهای حصیری میفروختند، صاحبش نبود، یک دانه خلال از این حصیر کندم، خلال کردم و انداختم کنار، این یک هفته که در برزخم ـ برزخ قبر نیست، امام صادق(ع) میگوید یک عالمی است که در قرآن اسمش آمده ـ گفت: چند بار به من گفتند به چه دلیل بی اجازۀ مالک مال تصرف در مال مردم کردی؟ من رنج دارم، این خرما فروش را ببین یا پول به او بده یا حلالیت بگیر. من رفتم خرما فروش را دیدم، او هم گفت آقا یک خلال که چیزی نیست، حالا حصیرم را هم برده بود من حلالش میکردم. شب جمعۀ بعد آمد دعایم کرد و گفت: نجات پیدا کردم، حالم الان خیلی خوب است.
«و المؤمن من اِئتمنهُ المؤمنون علی اموالهم و انفسهم» این مؤمن است. دوباره رسول خدا سؤال کرد: «من المهاجر؟» مهاجر کیست؟ حتماً مردم میخواستند جواب بدهند آنهایی هستند که از مکه و مدینه آمدند، جواب ندادند و گفتند: آقا خدا و پیغمبر میداند مهاجر کیست، خودتان بگویید. فرمود: «المهاجر من هجر السیئات» مهاجر آن کسی است که از گناهان هجرت کند.
سرهنگ نصیحتپذیر
دوتا نصیحت دیگر یک مقدار حرف دارد، بهخصوص نصیحت سوم که فکر میکنم سه چهار روزی حرف داشته باشد. دیروز عرض کردم شصت سال پیش یک سرهنگی در ارتش طاغوت بود که با این مجالس با لباس مبدل مأنوس شد، یعنی میترسیدند آن زمان بیایند داخل این جلسات یا با ما تماس بگیرند. این سرهنگ یک روحیۀ عجیب نصیحتپذیری داشت. او تنها زندگی میکرد، آنقدر حقوق نداشت که زندگی برپا کند، آمد و رفت در این مجالس، روح نصیحتخواهی شنیدن معارف الهیه وادارش کرد به شعر سرودن، یک دیوان چهارصد صفحه دارد که چند بار هم چاپ شده است. خدا رحمتش کند، اشعار نصیحتیش بسیار قوی است، یکی را برایتان بخوانم:
(اگر فکر دل زاری نکردی/ به عمر خویشتن کاری نکردی/ تو را از روز آزادی چه حاصل/ که رحمی بر گرفتاری نکردی/ نچینی گل ز باغ زندگانی/ گر از پایی برون خاری نکردی/ کسی در سایۀ لطفت نیاسود/ به عالم کار دیواری نکردی/ شدی مغرور روز روشنی چند/ دگر فکر شب تاری نکردی/ سزاوار تو باشد حق پرستی/ چرا کار سزاواری نکردی).
سوگواره
به دستور ابیعبدالله(ع) هشتاد و چهار زن و بچه در خیمهها مستقر هستند و خبر از بیرون ندارند. تقریباً همۀ این ذکر مصیبت را از قول امام زمان برایتان عرض میکنم. ذو الجناح برگشت، اولین کسی که از پشت پردۀ خیمه ذو الجناح را دید دختر با محبتش سکینه بود، دید زین اسب واژگون است، یال اسب غرق خون است، بیرون دوید و چنان ناله زد که هشتاد و چهار زن و بچه بیرون ریختند.
امام زمان میفرماید با دیدن منظرۀ اسب شروع کردند به سر و سینه لطمه زدن، شروع کردند زیر چادر موهایشان را کندن، نایستادند، همه با پای برهنه آمدند میدان، چه دیدند؟ بدنی که پر از زخم است، بدنی که تشنه است، وجود مقدسی که هفتاد و یک داغ دیده است، دیدند «و الشمر جالس علی صدرک» شمر با آن بدن سنگین...
برای زن و بچه هیچ قدرت دفاعی نمانده بود، فقط همه با هم فریاد میزدند: «وا محمدا» کنایه از این که یا رسولالله این بدنی که زیر بدن شمر است روی سینۀ تو میخوابید، حالا بیا ببین چه حادثهای اتفاق افتاده.
دعای آخر
خدایا به حقیقتت گریه بر ابیعبدالله(ع) را از ما نگیر، گریه بر ابیعبدالله(ع) را در نسل ما پایدار کن.
حیات و مرگ ما را حیات و مرگ اهلبیت قرار بده.
خدایا تمام گذشتگان ما را که در تربیت ما مؤثر بودند، غریق رحمت فرما.
من باید عرض کنم البته دیروز به من خبر دادند که امروز یا یک روز دیگر بناست حضرت آیتالله بروجردی تشریف بیاورند تهران، من که راضی نبودم، چون خودشان هم ده روز در بیت آیتالله العظمی بروجردی مجلس دارند، شبها مسجد اعظم مجلس دارند، اما محبت فرمودند و به احترام حضرت سیدالشهدا از قم آمدند و الان هم میخواهند برگردند. خدایا عالمان دلسوز ما را برای این ملت حفظ فرما.
تهران/ حسینیه آیتالله علوی بروجردی/ دهۀ سوم صفر 97 جلسۀ سوم