شب پنجم شنبه (12-8-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
شنیدید بخشی از آیات قرآن کریم و روایات اهلبیت درباره گناه، علت گناه، آثار گناه در زندگی دنیای انسان و هنگام مرگ و برزخ و قیامت است. علت گناه را دو شب توضیح دادم.
ایستادگی در برابر گناه
کسانی را قرآن مجید و روایات و گاهی هم تاریخ صحیح بیان میکند که در برابر گناه سخت ایستادند و به تعبیر قرآن مجید «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»(نازعات، 40) که یک جلسه فقط دربارۀ این آیه بحث شد.
اینگونه افراد با دیگران فرقی نداشتند، خلقت ممتازی نبودند، بافت وجودی خاصی نداشتند، مثل بقیه انسانها بودند، علت ایستادنشان در برابر گناه خداباوری قوی و قیامتباوری و معرفت به آثار گناه بود؛ به قول پیغمبر اکرم زرنگ بودند، تعبیر حضرت به عربی «کیس» است یعنی زیرک و خردورز.
آنان حاضر نبودند خدا و قیامت و ارزشها را با گناه جابهجا کنند، معامله کنند، چون میدیدند یک تجارت پرخسارتی است، یک داد و ستد پرضرر و پرزیانی است. آنان در روزگارانی زندگی نمیکردند که گناه رخ نشان نمیداد، از زمان آدم گناه رخ نشان داده تا حالا، از الان هم تا قیامت رخ نشان میدهد.
درس قابیل و هابیل برای بشریت
این که میگوییم از زمان آدم در قرآن مجید مطرح است که فرزند بلافصل آدم معروف به قابیل گناه برایش فراهم شد و زیر بار گناه رفت و به وسیلۀ همان گناه برادر بیگناهش را کشت. اولین خون به ناحقی که ریخته شد همان وقت بود، گناهش هم بنای گناه درونی بود که به بیرون کشیده شد، این بنای درونی که موج خطرناکش بیرون زد و برادر را کشت، این گناه درونی هم حسد بود. به قول مردم چشم نداشت ارزشهای الهی برادرش را ببیند، بیتحمل شد و برادر را کشت.
بافت هابیل با بافت قابیل یکی بود، هر دو انسان بودند، هر دو برادر بودند، هر دو فرزند یک خانواده بودند، نباید خود را آلوده به حسادت میکرد. برادر قابیل هم میتوانست حسود باشد، اما نخواست و با چنین جرقه خطرناکی آن برادر معامله نکرد. قابیل اعلام کرد میکشمت، ولی برادر اعلام کرد من دست به خون تو آلوده نمیکنم، اگر تو حسود هستی من نیستم، اگر تو قاتل هستی من نیستم.
همین اولین خانواده از نوع ما انسانها درس به ما میدهند؛ میتوانی اهل گناه نباشی، میتوانی قاتل نباشی، میتوانی حسود نباشی، میتوانی بیتحمل نباشی، نمونهاش هم آن برادر که اعلام کرد من وارد گناه نمیشوم، نه این که نمیتوانست، میتوانست ولی گفت وارد نمیشوم. برای همۀ ما تا قیامت بس است که یک نفر از نوع ما گفت دست به کشتن دراز نمیکنم، دست به ریختن خون دراز نمیکنم، درگیری به ناحق با تو پیش نمیآورم، من همانطور که خدا من را خواسته هستم و میمانم.
خدا ما را پاک خواسته، خدا از ما خواسته که گناهکار نباشید و به گناه کمک نکنید «لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»(مائده، 2)، حتی گناهان کوچک را هم مرتکب نشوید و به گناه کوچک هم کمک ندهید. فرهنگ پروردگار که در نبوت پیغمبر و امامت ائمه طاهرین تجلی تام داشت، خیلی عجیب است.
کمک به معصیت
شخصی به موسی بن جعفر عرض کرد: همسایۀ مغازهام خیاط است، برای کارمندان هارون لباس میدوزد، مقداری چشمش ضعیف شده، گاهی سوزن را با نخ برمیدارد میآورد درِ مغازۀ من و میگوید: من درست چشمم نمیبیند، این سوزن را نخ کن، یابن رسولالله من معصیت میکنم؟ فرمود: نه تنها معصیت، کمک به معصیت میکنی، چون با آن نخ و سوزن لباس ستمگران را میخواهد بدوزد و آنها در آن لباس به مردم میخواهند ظلم بکنند.
شیعه به این اندازه باید حواسش جمع باشد که حتی با نخ کردن در سوزن ظالمان کمک به ظلم ندهد، کمک به ستم ندهد. گاهی آدم خودش گناه نمیکند ولی با گنهکاران خیلی خوش و بش دارد، «لعن الله امة اسرجت» آنهایی که زین ساختند، «و الجمت» دهانه اسب ساختند، «و تنقبت و تهیت» آنهایی که نه زین دوختند و نه دهانه دوختند و نه لباس دوختند و نه پول دادند، هیچ کاری نکردند، فقط در کوفه آماده شدند اگر دعوتشان کنند کربلا بروند، دعوتشان هم نکردند؛ خدا آنها را هم لعنت کند.
این فرهنگ شیعه است، یعنی آمادگی برای گناه هم نشان ندهید، آدرس گناه به کسی ندهید. یک جوانی ممکن است چهار تا گناه را بلد نباشد ولی یکی دیگر بلد است، به آن میگوید. گناه هم یاد دیگران ندهید، دیگران را به معصیت نکشید.
گستردگی عجیب آسمانها و کهکشانها
این هم از عجایب فرهنگ شیعه است که در تمام تاریخ و کرۀ زمین و دولتها و ملتها، چنین فرهنگی سابقه ندارد. ائمۀ ما اصلاً میل به قسم جلاله نداشتند، یعنی حاضر نبودند کلمات «بالله»، «تالله»، «والله» را خرج بکنند، یک عمری بیقسم زندگی کردند ولی گاهی مواردی پیش آمده که از عمق این موارد فهمیده میشود که جای قسم بوده از بس که مسئله مهم است. یکی همین گناه است که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: والله قسم، اگر هفت آسمان را با هر چه که زیر این هفت خیمه است که قابل محاسبه نیست...
شما دیگر به علوم روز وارد هستید، سالها قبل دانشمندان نوشتند که تا الان ـ این برای خیلی وقت پیش است، الان را من خبر ندارم ـ صد میلیون کهکشان کشف شده، عکسبرداری شده که کوچکترین کهکشان از این صد میلیون کهکشان ماست. در بیابانها خیلی خوب پیداست، مردم میگویند راه شیری، قدیمها میگفتند راه مکه.
طول کهکشان را ننوشتند ولی عرض کهکشان را نوشتند که از عرض شمالی کهکشان به عرض جنوبی کهکشان اگر کسی با مرکبی در ثانیه سیصد هزار کیلومتر از ابتدای عرض آن طرف به عرض این طرف حرکت بکند، یک میلیون و هشتصد هزار سال طول میکشد تا این عرض طی شود. این کهکشان کوچکترینش است که از میلیاردها ستاره و خورشید و ماه تشکیل شده، منظومه شمسی ما که خورشید و مریخ و زمین و زحل و اورانوس و زهره و نپتون و پلوتون است، در یک گوشه بازوی این کهکشان است، بدون اینکه فاصلههایش را کم بکنند.
این کهکشان با چند میلیونش برای آسمان اول است، آسمان دوم تا هفتم چه خبر است؟ امام صادق(ع) هزار و پانصد سال پیش وقتی از ایشان حجم طول و عرض عالم را پرسیدند، آن وقت امام نمیتوانست یک عددی را در اختیار مردم بگذارد، متوجه نمیشدند، فقط فرمودند: آسمان اول نسبت به آسمان دوم مانند حلقه در یک قلعه است و آسمان دوم نسبت به سوم مانند یک حلقه به در قلعه است تا برود بالا. این مطلبی که ائمۀ ما فرمودند اصلاً هنوز کشف هم نشده، یعنی دوربینهای نجومی به آن نرسیدند.
پروردگار هجده هزار قندیل آفریده که هفت آسمان در یک قندیل است، حالا هجده هزار قندیل چه خبر است؟ در عالم بهتر است که آدم حرفش را نزند، چون خیلی فشار به مغز آدم میآید. میگویند پروردگار قدرت بینهایت است، از همین گوشه و کنار عالم خیلی مختصر میشود قدرت بینهایت را تصور کرد، گرچه قابل تصور هم نیست.
امیرالمؤمنین میفرماید: اگر هفت آسمان را با هر چه زیرش است ـ حالا صد میلیون کهکشان نمیدانیم زیر آسمان اول است، دوم است، خبر نداریم ـ اگر بیایند سند ملکیتش را به نام علی بنویسند و بگویند این هفت آسمان «بما فی تحتها» و هر چه زیرش است سند میدهم به نام تو و یک پیشنهاد به من بکنند، بگویند این ملک برای تو، یک دانه مورچه یک پوست جو در دهانش است و میبرد لانهاش، برو این پوست را بکش بیرون، والله من این معصیت را مرتکب نمیشوم.
سه گناه نابودکننده
این مسئله گناه است، میشود گناه نکرد؟ بله. میشود از گناه فرار کرد؟ بله. میشود از گناهان مالی فرار کرد؟ یقیناً. میشود از گناهان مربوط به غریزه جنسی که میگویند قدرتش از گرگ و شیر بیشتر است، فرار کرد؟ یقیناً میشود فرار کرد. میشود از گناهان مربوط به صندلی فرار کرد؟ بله، میشود فرار کرد. این سه تا گناه ظاهرش برای اهلش و در مذاق اهلش از عسل شیرینتر است: گناه مالی، گناه غریزی، گناه صندلی و بهعبارت دیگر گناه مقام.
همین صندلی که ظاهرش چیزی نیست، ولی در پنج قارۀ جهان برای به دست آوردنش با هر نامی صندلی ریاست، صندلی وکالت، صندلی وزارت، و صندلیهای دیگر یقه پاره میکنند، حاضرند دینشان را معامله کنند، خیلی راحت حاضرند دینشان را بدهند و صندلی بگیرند.
آنان حاضرند دینشان را بدهند به شهوت جنسی برسند، دینشان را بدهند به پول سنگینی از طریق ربا، غصب، رشوه، اختلاس، دزدی، خوردن حق یک مملکت، خوردن ارث خواهر و برادر برسند. از فشار این سه گناه میشود فرار کرد؟ نوع ما نشان دادند میشود فرار کرد. اگر شدنی نبود برادران و خواهران و عزیزانم، برای هیچکس شدنی نبود؛ یعنی اگر نمیشد از گناه مالی فرار کرد باید هیچکس نمیتوانست فرار بکند.
بدانید گناه مالی فقط به شکم نمیزند، شکم مگر چقدر میخورد؟ شخصی که چند هزار میلیارد دلار را روز روشن میدزدد چقدر میخورد؟ مگر شکم چقدر جا دارد؟ بدن چه مقدار پارچه میخواهد که خودش را بپوشاند؟ برای زندگی بدن چقدر خانه میخواهد؟ ده هزار متر که نمیخواهد، بیست هزار متر که نمیخواهد، کاخ که نمیخواهد، هر کسی مطابق شأن خودش دویست متر، سیصد متر، چهارصد متر، پانصد متر بیشتر که خانه لازم نیست.
مال حرام به شکم نمیزند، مال حرام به بدن نمیزند، مال حرام ارّۀ بسیار تیزی است که به ریشۀ دین انسان میزند. این را آنهایی که وارد بودند گفتند.
معلم فرزندان متوکل
متوکل دنبال معلم میگشت برای دو تا بچهاش، یکی را آدرس دادند گفتند آدم باسوادی است، ولی خیلی آدم فقیری است. گفت: بیاورید قرارداد با او ببندید، دو تا بچه من را در خانه درس بدهد. او را آوردند قبول نکرد و گفت: نه. یک آدم واردی یا یک کمککننده به گناه، متوکل را راهنمایی کرد.
در قرآن آمده است کمک نکنید به گناه «لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»(مائده، 2). اگر خودتان هم گناه میکنید به گناه دیگری کمک ندهید، اگر خودتان آدرس چهار تا گناه را یا چهار تا گناه را بلد هستید یاد چهار تا جوان ندهید که هنوز نمیدانند. یکی به متوکل گفت: این زیر بار درس دادن به بچههای تو نمیرود، یک ناهار دعوتش کن غذای تو را بخورد، غذای حرام راه گناه را باز میکند.
چقدر دین اصرار دارد حرام نخورید «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل»(بقره، 188)، «يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطان»(بقره، 168) حلال که میتوانی بخوری، حالا یا کم یا زیاد یا متوسط، ولی وارد حرامخوری نشو. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه»(عبس، 24) لقمهاش را انسان دقت عقلی بکند از کجاست؟ از چه راهی درآورده؟ با چه پولی درآورده؟ برای کیست؟ هزار نکته باریکتر ز مو در این آیه است «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه».
من در این تفسیر 35 جلدی حکیم که نوشتنش دوازده سال طول کشیده، برای این آیه شاید پنجاه صفحه مطلب نوشتم. یک سر آیه به توحید وصل است یک سر آیه به تمام حرامهای مالی؛ یک سر آیه به بهشت و یک سر آیه به جهنم؛ حالا فرصت بیانش نیست، حیف زمان کم و پرونده مسائل الهی هم به اندازه عالم هستی است.
گفت: یک ناهار به او بدهید. متوکل به آن مرد باسواد گفت: اگر بچههای من را درس نمیدهی پس یک مهمانی بیا پیش من. او آمد و خورد و گفت: کجا باید بچههایت را درس بدهم؟ یک اتاق در دربار به او دادند. عالم بود، باسواد بود، درس داد. یک روز آمد پیش شخصی که پول دربار دستش بود و حقوق میداد، به او گفت: از این برج یک مقدار به حقوق من اضافه کن. گفت: برای چه؟ گفت: کم است، نمیرسد به زندگیم، گرانی است. گفت: مگر چه کار کردی که حقوقت را زیاد کنم؟ یک درس میدهی. معلم گفت: چه کار کردم؟ بیشعور من با قبول درس دادن به دو تا بچههای این ستمگر ظالم و خائن دینم را فروختم، چه کار کردم؟ نمیارزد که سر برج یک مقدار به حقوقم اضافه کنی؟ من که خدا را از دست دادم، بهشت را از دست دادم، من که جهنم را با این کار خریدم.
مال حرام
خیلی جالب است که قرآن میگوید این جنایات و ظلمها و شرکها و فسادها را جاهل به آن نیستید «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون»(بقره، 22) میدانید و وارد این معرکه خطرناک دینفروشی میشوید. مال حرام به دین میزند، آمدن رحمت خدا را به سوی انسان مسدود میکند.
من اگر بخواهم کتابها را اسم ببرم طولانی میشود، پیغمبر میفرماید: کسی که یک درهم حرام شب ببرد خانهاش و این دینار یا درهم را بگذارد در صندوق یا طاقچه تا زمانی که این درهم حرام در آن خانه است، یکی دو ماه یا یکی دو روز یا یک سال، پول یک تکه فرش بشود یا پول یک تکه دیوار بشود تعمیر شود گچ شود، تا زمانی که این یک درهم در آن خانه است، پروردگار عالم ابداً نظر رحمت به آن خانه نخواهد کرد.
مال حرام به دین میزند؛ شکم که حالا میخورد و بعد میرود در قبر، چهل سال هم حرام خورده باشد خاک میشود، فردای قیامت آن حرامها را بهصورت آتش طبق سورۀ نسا میریزند در آن شکم، آتش فردا هم خاموش شدنی نیست. آتش دنیا را میشود با آتشنشانی خاموش کرد، اما جهنم ادارۀ آتشنشانی ندارد، هیزمش هم تمام نمیشود، سنگ سوزانش هم تمام نمیشود، شعلهاش هم کم نمیشود.
خدا دربارۀ جهنم میگوید: «فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَة»(همزه، 9) شعلههایش ستونهای بسیار بلندی است، یک میلیمتر کم نمیشود، بعد میگوید اینهایی که در جهنم هستند بیرون را نمیتوانند ببینند، درش بسته است و راهی به بیرون ندارد «عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَة»(بلد، 20). حرام نمیگذارد رحمت خدا سراغ آدم بیاید، نمیگذارد آمرزش خدا سراغ آدم بیاید، نمیگذارد رضایت خدا سراغ آدم بیاید.
دزد بار، نه دزد دین
ای کاش بعضی از بدکاران، مجرمان، مفسدان، رشوهبگیرها، اختلاسچیها، از دزد معروف زمان هارون هدایت شدن را یاد میگرفتند. آمدند نوچههایش به او گفتند: قافلهای را زیر نظر گرفتیم، عجیب مالالتجاره دارد. گفت: قافله را بزنید، کسی را نکشید، فقط همۀ بارها را پیاده کنید. اندازۀ سی سالشان جنس بود، پول بود، درهم و دینار بود، خیلی خوشحال شدند. گفت: بارها را باز کنید ببینیم چیست؟ همه چیز هم بود.
در یکی از این بارها یک دستمال بسته دوخته بود. اینها هم حق نداشتند بدون رئیس باز کنند، آوردند پیش رئیس دزدها و گفتند: این در یکی از بارها بود. باز کرد، دید که صاحب بار با قلم آیت الکرسی را نوشته است. گفت: هر چه بار پیاده کردید ببندید و دوباره بار کنید و به کاروان بدهید. گفتند: چرا؟ گفت: اینها یک آیت الکرسی برای حفظ این بار گذاشتند، من دزد بار هستم نه دزد دین مردم، همه را پس بدهید.
شما بعضیها و بعضی از اینهایی که بییقه و کمی هم صورتشان مویش بلند است و بعضی از هم لباسهای ما آبرو برای دین نگذاشتید. گفت: همه را پس بدهید، من اگر این بار را ببرم، اعتقاد یک نفر را ـ یکی که این را در بار گذاشته نه همه ـ به قرآن کریم ریشهکن کردم و این را نمیتوانم جواب بدهم. او با همین حالش هم پروردگار عالم به او محبت کرد و توبه کرد، بعد از توبهاش هم عالم شد، بعد از عالم شدن هم عارف شد، بعد از عارف شدن هم کلاس باز کرد و در کلاسش سی سال آدمهای متدین الهی تربیت کرد.
کاش در گناه از بعضی از دزدهای تاریخ یاد میگرفتیم چه کار بکنیم. شما را نمیگویم، شما خوب هستید، شما پاک هستید، من ادعا میکنم و اثبات هم میکنم که شما با پیوندی که با ابیعبدالله(ع) دارید یقیناً اهل نجات هستید.
سوگواره
(یا رب به سرّ السرّ ذات بیمثالت/ روشن دلم گردان به اشراق جمالت/ عمریست دل دارد تمنای وصالت/ با یک نظر درد فراقم ساز درمان/ نالم به کویت حالی از درد جدایی/ گریم که شاید پرده از رخ برگشایی/ تو افکنی بر من نگاه دلربایی/ من بنگرم آن حسن کل دیده جان/ یا رب به جز یاور و یاری نداریم/ با یاریت حاجت به دیاری نداریم/ با لطف تو با هیچکس کاری نداریم/ باز است بر بیچارگان درگاه سلطان/ به مهمانی چرا در خانه بیگانگان رفتی/ ـ حسین من ـ بریدی از چه با ما روزی آخر آشنا بودی/ که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر/ مگر زخم تو را اینگونه دارویی دوا بودی).
حسین من با من حرف نمیزنی من تحمل دارم، با این دختر کوچکت حرف بزن، دارد جان میدهد. یک مرتبه زینب کبری دید این بچه سر بریده را نگاه میکند و با آن زبان با محبتش با بابا حرف میزند، دل زینب کبری سوخت. بچه میگفت: بابا برگرد، ما به تو قول میدهیم دیگر از تو آب نخواهیم، بابا دیگر تو را ناراحت نمیکنیم.
تهران/ حسینیه بنیالزهرا/ دهۀ سوم صفر 97/ سخنرانی پنجم