لطفا منتظر باشید

روز پنجم یکشنبه (13-8-1397)

(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)
صفر1440 ه.ق - آبان1397 ه.ش
10.94 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

سه نصیحت پیامبر به یک بانو

خانم بزرگواری از وجود مبارک رسول خدا درخواست موعظه کرد، پیغمبر اکرم او را به سه حقیقت توجه دادند؛ البته اجرای این سه حقیقت برای همۀ مردان و زنان و برای اهل دنیا میسر است، خیر دنیا و آخرت مردم به این سه حقیقت گره خورده است.

در مطلب اول فرمودند: «اهجری المعاصی فانها افضل الهجرة» که توضیح داده شد. مسئلۀ دوم فرمودند: «حافظی علی الفرائض فانها افضلُ الجهاد» این هم تا اندازه‌ای توضیح داده شد. حقیقت سوم که بار معنوی این حقیقت سوم از آن دو حقیقت سنگین‌تر است «اکثری من ذکر الله فانکِ لا تأتین الله بشیءٍ غداً احب إلی الله من کثرة ذکره».

 

معنای کثرت در آیات و روایات

اینکه فرمودند «اکثری من ذکر الله»، به نظر اهل تحقیق، کلمۀ «کثرت» به معنای بسیار و فراوان نیست؛ دلیل هم دارند، هم دلیل قرآنی دارند و هم دلیل روایتی. یکی از دلایل قرآنی این است که پروردگار در آیه‌ای دربارۀ شیاطین جنی و انسی می‌فرماید: «وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُون»(شعرا، 223) واقعاً معنیش این است که بسیاری از شیاطین دروغگو هستند ولی کمی از آنها راستگو هستند؟ این معنا که درست نیست، آن کسی که شیطان است، مستکبر است، رجیم است، ملعون است، در کمین بنی‌آدم است برای گمراه کردنشان، این راستگو است؟

این درست است که ما با این آیۀ شریفه شیاطین را تقسیم کنیم و بگوییم اکثر دروغگو هستند و اقل راستگو هستند؟ این اکثر در اینجا به معنی کل است که از همین آیه هم استفاده می‌کنند در معنا کردن «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلا»(اسرا، 70) می‌گویند این «کثیر» به معنی کل است، چون در این بنی‌آدم انبیای الهی قرار دارند، ائمۀ طاهرین قرار دارند، اولیای خدا قرار دارند، وجود مقدس رسول خدا در بین همه دارای مقام جمع الجمعی است؛ معنی آیه این است که ما بنی‌آدم را بر بسیاری از موجودات برتری دادیم؟ این تناسب با مقام انبیا ندارد، تناسب با مقام ائمه ندارد؛ پس «کثیر» در آیه به معنی کل است.

 

معنای حقیقی ذکرگفتن

اینکه پیغمبر به این خانم می‌فرماید: «اکثری من ذکر الله» یعنی تا زنده‌ای به‌طور دائم، همواره، همۀ لحظات، همه جا، در همه حال به پروردگار عالم توجه داشته باش. در مرحلۀ اول این ذکری که در کلام پیغمبر اکرم است به معنی توجه قلبی است، نه به معنی تسبیح انداختن.

جلد دوم کتاب با عظمت «کافی» از امام صادق(ع) با ذکر سند صحیح کلینی نقل می‌کند که امام صادق می‌فرماید: اگر ما به شما شیعیان خود می‌گوییم ذکر بگویید «لیس الذکر سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» ذکر این نیست. خیلی روایت مهمی است، ذکر این نیست که «سبحان الله» بگویی، «الحمدلله» بگویی، «لا اله الا الله» بگویی، «الله اکبر» بگویی، این ذکر را که منافقین هم می‌گفتند، مگر در نمازهای پیغمبر شرکت نمی‌کردند؟ مگر در رکوع و سجود این ذکر را نمی‌گفتند؟ مگر رکعت سوم و چهارم نمی‌گفتند «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» این ذکر را که خیلی بدکاران هم می‌گویند.

یک کسی قرار دارد برود یک پول حرامی را به جیب بزند، در ترافیک گیر می‌کند، قرار با طرف مقابلش ساعت چهار است، حالا ترافیک سنگین است و شده چهار و ربع چند دفعه پشت فرمان ناخودآگاه می‌گوید: «لا اله الا الله» عجب وضعی است! این واقعاً ذکر است؟ یک کسی می‌رود دنبال کار حرام، دنبال عمل حرام، دنبال برنامۀ ضد خدا و می‌گوید: «لا اله الا الله».

 

تکبیر کفار بعد از شهادت ابی‌عبدالله(ع)

در روایاتمان دارد که زینب کبری از میدان برگشت داخل خیمه‌ها، وقتی مستقر شد چون از میدان جنگ تا خیمه‌ها حدوداً صد و پنجاه قدم بود، من این را دقت هم کرده‌ام در کربلا، از صد و پنجاه قدمی اگر یک جمعی فریاد بزنند فریاد را آدم می‌شنود. ایشان در خیمه که مستقر شدند، دیدند دسته جمعی صدای تکبیر می‌آید، «الله اکبر» از زمین تا آسمان داد می‌کشند.

زینب پردۀ خیمه را که بالا زد، علت تکبیر گفتن معلوم شد، این بوده که وجود مبارک ابی‌عبدالله(ع) را شهید کردند، سر مبارک را به نیزه زدند و به نشانۀ پیروزی می‌گویند: «الله اکبر». آدم این الله اکبر را بگوید یا فریاد بزند مرغ پرید، چه فرقی می‌کند؟ جملۀ مرغ پرید با این الله اکبر بی‌محتوا، با این الله اکبری که گوینده‌اش با همۀ وجود از پروردگار عالم جداست، چه فرقی دارد؟

چرا در قرآن نمازها را تقسیم کرده؟ یک جا گفته «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ»(توبه، 71) به‌عنوان نشانه‌های واقعیِ مؤمنان واقعیِ عالم و چرا یک جا گفته «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ»(ماعون، 4) چاه طبقۀ هفتم جهنم برای نمازگزاران، چرا؟ مگر نمازها با هم فرق می‌کند؟ بله که فرق می‌کند، فرق نمی‌کند؟ شما در آیات قرآن ببینید به نماز منافقین چه حملات سختی شده است. هر نمازی که نماز نیست، هر ذکری که ذکر نیست، هر گریه‌ای که گریه نیست، هر فریادی که فریاد نیست، هر خنده‌ای که خنده نیست.

 

معنای خندۀ پیامبر به اُسرای بدر

هفتاد نفر در جنگ بدر اسیر شدند، در مدینه زندان نبود، اینها هم سران کفر بودند، فرار می‌کردند و دوباره می‌رفتند توطئه می‌کردند. لشکر اسلام این هفتادتا را آورد داخل یک چادر بزرگ، پاهایشان را بست، نه به همدیگر، تک‌تک که فرار نکنند و بروند مکه دوباره توطئه کنند.

یک روزی پیغمبر اکرم فرمودند: من می‌خواهم بیایم دیدن اُسرا، تشریف آوردند. هفتادتا را زیر یک چادر نگه داشتند، حبس کردند و پاهایشان را هم بستند. یکی از این اُسرا عموی پیغمبر عباس است که آمده بود به جنگ پیغمبر، یعنی از مکه راه افتاده بود با اسلحه بیاید پیغمبر را بکشد. در تمام کتاب‌ها آمده است که شغل او در مکه رئیس رباخوران مکه بود و تا سال حجة‌الوداع باز هم ربا می‌خورد، یعنی در این بیست و سه سال عمر نبوت پیغمبر دست برنداشت.

 

تلاش‌های فیض کاشانی برای فرهنگ اسلامی

یک روایتی را مرحوم فیض در کتاب «محجة البیضاء» نقل می‌کنند. یک کتاب خیلی پر ارزشی است، چهار هزار صفحه است که محور این کتاب اخلاق و آداب و ادب و حال ایمانی است. این یکی از کتاب‌های ایشان است که چهار هزار صفحه است، کتاب هم دارد بالای بیست هزار صفحه، مجموعاً ایشان پانصد سال پیش در کاشان که پنج شش ماه گرمایش از پنجاه درجه بالاتر است، وسائل خنک کننده‌ یک بادبزن بوده و هیچ‌چیز دیگری نبوده، سیصد جلد کتاب ناب اسلامی برای حفظ فرهنگ اهل‌بیت نوشت.

ایشان کتاب فروش که نبود نمی‌خواست درآمدی داشته باشد، جان کندند برای حفظ این فرهنگ تا آن را به ما رساندند. ایشان در آن کتاب می‌نویسد که پیغمبر اکرم فرمود: «الحرام تبین فی الذریة» اینهایی که مال حرام می‌خورند، آثار حرام در نسلشان هم آشکار می‌شود.

 

معنای خندۀ پیامبر به اُسرای بدر

یک آدمی که شصت سال در مکه رباخور بوده، عموی پیغمبر هم بود، یک عمویش هم ابولهب بود. نسل این عمو که شصت سال ربا خورد، شدند بنی‌عباس که چقدر جنایت کردند. از امام باقر(ع) تا امام عسکری(ع) را همین بنی‌عباس کشتند، غیر از سادات فاطمیون را که می‌گرفتند زنده زنده لای دیوار می‌گذاشتند، اینها نسل همان حرام‌خور بودند. او بعد از جنگ بدر مسلمان شد و بود تا مرد.

پیغمبر وارد این چادر شد، پاهای همه را بسته بودند که فرار نکنند مکه دوباره توطئه کنند، چون پیغمبر اکرم برای آزادی اُسرا شرایط الهی و ملکوتی پرقیمتی گذاشته بود. پیامبر همین که وارد خیمه شد لبخند زد. هر خنده‌ای که خنده نیست، خیلی خنده‌ها معنی دارد و مثبت است، یک خنده خندۀ مسخره است و پوزخند می‌زند و طرف هم می‌فهمد مسخره‌اش می‌کند، یک خنده هم خندۀ دروغ است، یک خنده هم مثل خندۀ پیغمبر خندۀ مثبت است و ریشه در قلب پیغمبر دارد.

وقتی حضرت خندید، عباس گفت: باید بخندی پیروز شدی، هفتادتا ما را کشتی و هفتادتا از ما را اسیر کردی، باید بخندی. پیغمبر اکرم فرمود: عموجان! این خندۀ من خندۀ پیروزی نیست، این خندۀ من خندۀ تعجب است، من می‌خواهم با زنجیر و طناب شما را بکشم ببرم بهشت و شما حاضر نیستید بیایید. خندۀ من خندۀ مسخره نیست، خندۀ پیروزی نیست، در تعجبم که سیزده سال در مکه می‌خواستم شما را ببرم بهشت و شما نیامدید، من خندۀ پیروزی نمی‌کنم.

 

گریۀ دروغین برادران یوسف

هر ذکری ذکر نیست، هر گریه‌ای هم گریه نیست. ده‌تا بچه‌های یعقوب غروب که آمدند خانه جلوی پدر از گریه داشتند از حال می‌رفتند «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُون»(یوسف، 16) زار زار گریه می‌کردند، یعقوب گفت: چرا گریه می‌کنید؟ گفتند: بچه‌ات را گرگ پاره کرد و خورد، داغ‌داریم و گریه می‌کنیم. این گریه گریۀ راستی بود؟

بچه را انداختند داخل چاه، آمدند پیراهن بچه را آوردند «بِدَمٍ كَذِب»(یوسف، 18) به یک خون دروغ، یک بزغاله‌ای را کشتند و خونش را پاشیدند به پیراهن، شب آوردند به پدر نشان دادند و گفتند: این هم نشانه‌اش، بچه‌ات را گرگ پاره کرد و خون بدنش به پیراهنش پاشید؛ هم خون دروغ آوردند و هم گریۀ دروغ. این دروغ‌ها برای هر کس روشن نباشد برای پروردگار که روشن است که گریۀ من چه گریه‌ای است؟ ذکر من چه ذکری است؟ خندۀ من چه خنده‌ای است؟

 

معنای ذکر در روایات

امام ششم بنا به نقل کلینی در جلد دوم «کافی» می‌فرماید: «لیس ذکر سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» منظور ما اهل‌بیت که به شما می‌گوییم ذکر داشته باشید و ذاکر باشید، این نیست که تسبیح بیاندازید «الله اکبر» و «الحمدلله» بگویید، مقصود ما از ذکر این است که هنگام فرا رسیدن وقت واجب بلند شوی به واجب عمل کنی، این ذکر است، و همچنین هنگام پیش آمدن گناه، گناه را ترک کنی، ذکر این است.

اینکه پیغمبر به این خانم می‌فرماید: «اکثری من ذکر الله» اولاً کلمۀ «اکثر» در اینجا به دلیل آیه‌ای که خواندم به معنی کل یعنی همواره، همیشه، در خانه، در کوچه، در مغازه، در کارخانه، روی صندلی اداره یاد خدا باش، توجه قلبی به پروردگار داشته باش، در حوزۀ آن یاد کار کن، با توجه به پروردگار عالم کار کن، این معنی ذکر است؛ البته یک معنی ذکر است، ذکر یک پروندۀ بسیار گسترده‌ای در قرآن و روایات دارد که حالا من به گوشه‌ای از آن پرونده اشاره می‌کنم.

این مسألۀ ذکر خیلی عجیب است، این جمله خیلی قابل توجه است، با اینکه حالا در دو بخش قبل پیغمبر فرمودند از گناهان هجرت کن که بهترین هجرت است و فرائض را عملاً حفظ کن که برترین جهاد است، اما اینجا ببینید چه فرمودند: «فانک لا تأتین الله غداً بشیء احب الی الله من ذکره» فردای قیامت وقتی وارد بر خدا می‌شوی، هیچ عملی در پرونده‌ات پیش پروردگار محبوب‌تر از ذکر الله نیست. این واقعاً همین «الله اکبر و سبحان الله» گفتن است؟ همین لفظ زبان محبوب‌ترین عمل دورۀ عمر انسان است؟ معلوم می‌شود ذکر یک واقعیت دیگری است، ذکر یک حقیقت دیگری است.

 

معنای ذکر نزد اهل سلوک

در نوشته‌های اهل سلوک یعنی کارکرده‌ها، آنهایی که راه را رفتند و خیلی چیزها هم در این راه گیرشان آمده، آنجا می‌خواندم که آنها آمدند و گفتند: ما هم با تکیه به قرآن و روایات شش‌تا ذکر داریم؛ ذکر زبان برای خودش یک پرونده دارد، ذکر اعضا و جوارح، ذکر نفس، ذکر قلب، ذکر روح و ذکر سرّ. این ششمی فقط کار انبیا و ائمه است، واقعاً کار ما نیست و از ما هم نخواستند، چون این ذکر سرّ از دست ما برنمی‌آید، حالا می‌گویم معنی ذکر سرّ چیست.

اهل سلوک ذکر زبان را ـ مدارکشان هم عرض کردم آیات و روایات است ـ توضیح می‌دهند: اقرار به توحید، اقرار به وحدانیت خدا، اقرار به قرآن، خواندن قرآن و خواندن نماز ذکر زبان است. «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي‏»(طه، 14)، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْر»(حجر، 9) خواندن قرآن ذکر است، گفتن این اوراد مثبت ذکر است، این ذکر زبان است. البته اینجا می‌گویند وقتی که می‌خواهید ذکر زبان بگویید حتماً باید قلبتان را بدرقۀ این ذکر کنید، یعنی ذکر با توجه.

 

توجه به گفتار زبان

من یک رفیقی داشتم سال چهل و سه چهل و چهار با او آشنا شدم، پنجاه سال هم از من بزرگ‌تر بود، من تا آخر عمرش هم با او بودم، خیلی انسان فوق‌العاده‌ای بود. گاهی کسی می‌خواست چیزی برایش بگوید، هنوز شروع نکرده بود، من اینها را خیلی از ایشان دیده بودم، هنوز شروع نکرده بود، توجه به او می‌داد که مواظب باش حرفت منفی نباشد، حرفت ضد کسی نباشد. این جملات را نمی‌گفت، به این شکل توجه می‌داد تا می‌خواست شروع کند می‌گفت: می‌دانی حرف‌هایی که می‌خواهی بزنی پایت می‌نویسند؟ می‌دانی قرآن مجید گفته «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيد»(ق، 18)؟ می‌دانی که برای تنها زبان خدا یک فرشته مأمور گذاشته، هر کلمه‌ای از زبانت درمی‌آید در وجود آن فرشته ثبت می‌شود و آن فرشته فردای قیامت می‌شود پروندۀ زبانت، این را می‌دانی؟

الان که بیشتر ملت ایران اصلاً این حرف‌ها را نه می‌دانند و نه به گوششان خورده، در جلساتی که در کل مملکت تشکیل می‌شود و شما مذهبی‌های ریشه‌دار می‌آیید، بقیه که نمی‌آیند. زبان مردم چون حوزۀ جغرافیایی و نفوذش خیلی کم است، زبان را آمدند وصل کردند به این واتساپ‌ها و تلگرام‌ها، یک گوشۀ تهران علیه یک بی‌گناهی یک حرفی می‌زنند و در کل کشور دو دقیقه بعد پخش شده، بیرون هم پخش شده.

من یک وقت روایتی دیدم نتوانستم بفهمم، واقعاً نتوانستم بفهمم، الان روایت را فهمیدم. پیغمبر می‌فرماید: قیامت بدگویان زبانشان از دهانشان درآمده است و روی زمین محشر زبان پهن است و مردم از رویش راه می‌روند. الان آدم می‌بیند زبان مردم که وصل به این موبایل‌هاست به اندازۀ جغرافیای ایران این زبان پهن است و همه از رویش راه می‌روند. پیغمبر می‌خواست به عرب‌های مسجد بگوید من منظورم موبایل است، یعنی حرفی که می‌زنید در کل کشور پهن می‌شود، همین روز قیامت زبانتان است و از روی زبانتان راه می‌روند.

می‌گفت: چه چیزی می‌خواهی به من بگویی، متوجهی که پایت می‌نویسند؟ گاهی هم خودش می‌خواست حرف بزند، بارها دوتایی تنها بودیم، می‌خواست حرف بزند با من می‌گفت: من یک چیزی می‌خواهم بگویم، می‌دانم پایم می‌نویسند، ولی دارم حقیقت می‌گویم. مثبت گو هم بود، اصلاً دربارۀ کسی منفی من از او نشنیدم. سی چهل سال با او بودم، همان مثبتی که می‌خواست بگوید، همان حرف راست، حرف درست، حرف حقی که می‌خواست بزند، می‌گفت: من دارم با تو حرف می‌زنم، می‌دانم پایم می‌نویسند. چقدر این یقین خوب است، چقدر خوب است که آدم به این حقایق قرآنی یقین کند؛ یقین آدم را کنترل عجیبی می‌کند.

 

ذکر زبان در آیات قرآن

من آیه در قرآن برای زبان مثل این آیه ندیدم، نمی‌دانم خبر دارید یا نه؟ تقریباً قرآن مجید راجع‌به چشم، راجع‌به گوش، راجع‌به پا، راجع‌به دست، راجع به‌شکم، راجع‌به عضو غریزه آیه دارد، مجموع این آیات برای چشم و گوش و دست و شکم و پا و غریزۀ شهوت را شما جمع بزنید، کل اعضا و جوارح صد و پنجاه‌تا نمی‌شود؛ اما به زبان که می‌رسد دویست و هشتاد و سه آیه فقط دربارۀ زبان است، چه عضو عجیب و غریبی است، آن هم نوک زبان، چون حرف برای نوک زبان است. چه کار می‌کند؟

این یکی از آیات مربوط به زبان است «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيدا»(احزاب، 70). همه با منبر آشنایید و حدوداً با ادبیات عرب هم آشنایید، «قولوا» فعل امر است، این فعل امر در آیۀ شریفه قرینۀ انصرافیه ندارد که من طلبه بگویم که امر مستحب است، چون هیچ قرینه‌ای ندارد، به ما یاد دادند در قم امری که قرینۀ انصرافیه ندارد که از وجوب منصرفش کند به مستحب، امر واجب است. اینجا «قولوا» یک حکم شرعی واجب اخلاقی الهی است، «قُولُوا قَوْلًا سَدِيدا» فقط تا آخر عمرتان حرف استوار و درست و صحیح و حق بزنید. این حکم پروردگار راجع‌به این مخلوقی که خودش خلق کرده است.

اگر اهل قول سدید باشید دوتا کمک به شما می‌دهم؛ یک «يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُم» خودم کمک می‌دهم همۀ کارهایتان را سر و سامان می‌دهم، یعنی باعث بی سر و سامانی زندگی شما زبانتان است. شما اهل «قول سدید» شوید من همۀ کارهایتان را سر و سامان می‌دهم. کار دومی که برایتان می‌کنم «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» وقتی تصمیم می‌گیرید زبان را به دایرۀ گفتار سدید بیاورید تمام گناهان گذشته بین خودتان و خودم را می‌بخشم و پایان آیه می‌گوید: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيما»(احزاب، 71) کسی که مطیع خدا و پیغمبر باشد به نجات عظیم دست پیدا کرده است.

خیلی عجیب است، نجات عظیم را من نمی‌دانم یعنی چه؟ مفسرین هم خیلی توضیح ندادند، یعنی پرده‌برداری از بعضی جملات قرآن خیلی کار مشکلی است. «فَوْزاً عَظِيما» با زبان یعنی کلید باز کردن در «فوز عظیم» زبانتان است. ذکر زبان اقرارش است به تمام مسائل مثبت، مثلاً قرآن مجید می‌گوید: با هر کس روبه‌رو می‌شوید، چون «لناس» دارد، شیعه، سنی، یهودی، مشرک، کافر، فاسق، فاجر «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»(بقره، 83) خوب حرف بزنید. این خیلی عجیب است، این ادب قرآن است، یعنی با دشمن خدا هم بد حرف نزنید، تلخ حرف نزنید، خوب حرف بزنید؛ این ذکر زبان است.

 

یک بیت شعر از یک دیوان شعر

من چهل و چهار پنج سال پیش در این خیابانی که قدیم می‌گفتند شاه آباد رد می‌شدم، رسیدم به یک کتاب فروشی، من علاقه به شعر داشتم، دیدم پشت ویترینش یک دیوانی هست، هفت هشت‌تا دیوان بود که بعضی‌ها را داشتم، اما یک دیوانی بود ندیده بودم و نداشتم، نزدیک به هزار صفحه بود. آمدم داخل و سلام کردم، صاحب مغازه خیلی آدم با کرامتی بود. من طلبه بودم آن وقت، قم بودم. او احترام کرد. گفتم: این کتاب را می‌شود من ببینم و بخرم. گفت: بله. کتاب را به من داد، اتفاقی باز کردم، این یک خط شعر آنجا بود، بعد به او گفتم نمی‌خواهم. گفت: مشکلی ندارد.

همان وقت که باز کردم آن یک خط شعر را حفظ کردم، چقدر پر قیمت است (واعظ اگر چه امر به معروف واجب است/ طوری بکن که قلب گنهکار نشکند) به به! این ادب اسلام، این ادب قرآن است. خیلی خدا به زبان بها داده «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً  يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً» این ذکر زبان است.

اما ذکر اعضا، ذکر نفس، ذکر قلب، ذکر روح، ذکر سرّ آنها را هم خدا محبت کند و لطف کند، فردا با همدیگر ببینیم پروندۀ این ذکرها چیست. باید یک آیه را برایتان معنی کنم، یک معنی خیلی زیبایی که کمتر بعضی از شما شنیدید، نه همۀ شما، قرآن می‌گوید: «اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»(انفال، 45) من آن «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون» را می‌خواهم برایتان معنی کنم که «تفلح» اشاره به چهار حقیقت است.

 

سوگواره

(بیا تا دست از این عالم بداریم/ بیا تا پای دل از گل برآریم/ بیا تا بردباری پیشه سازیم/ بیا تا تخم نیکویی بکاریم/ بیا تا از فراق کوی محبوب/ چو ابر نوبهاران خون بباریم/ بیا تا همچو مردان ره دوست/ سر اندازی کنیم و سر نخواریم).

با چه حالی برادر و خواهر وداع کردند، برای احدی قابل لمس نیست، به آرامی حرکت کرد، خواهر می‌داند برادر از این سفر برنمی‌گردد، خواهر دیده از طلوع صبح تا الان حدود بیست بار ابی‌عبدالله(ع) به میدان رفته و برگشته، اما این بار برنمی‌گردد. ذو الجناح آرام حرکت می‌کند، خواهر روی خاک نشست و زبان گرفته (کجا رفتی که رفت از دیده‌ام دل/ به دنبال غمت منزل به منزل/ کجا رفتی که خونم خورد هجران/ کجا رفتی که کارم گشت مشکل/ به دریایی فکندی خویشتن را/ که از آن موجی نمی‌آید به ساحل/ علی ای همنشین من کجایی/ نمی‌پرسی چرا حال من و دل).

دیگر برادر را ندید تا وقتی بدن قطعه قطعه را روی دامن گذاشت، به خودت قسم نمی‌خواهم بروم، ما را می‌برند. همسفر من! بلند شو ببین چه کسانی همسفر من هستند، نمی‌خواهم با عمر سعد و خولی و شمر همسفر باشم، عزیز دلم (چون نیست چاره می‌روم و می‌گذارمت/ ای پاره پاره تن به خدا می‌سپارمت).

 

خدایا همۀ دشمنان این دین و این ملت و این مملکت و شیعه را ذلیل و زمین گیر کن.

خدایا استکبار جهانی را نابود کن.

خدایا ما و پدران و مادران و گذشتگان ما را بیامرز.

امام زمان را دعاگوی همۀ ما و نسل ما قرار بده.

 

 

تهران/ حسینیه آیت‌الله علوی بروجردی/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ پنجم

 

برچسب ها :