شب هفتم دوشنبه (14-8-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
گناهان باطنی
از مسائل بسیار مهمی که در آیات قرآن و روایات مطرح است، مسئلۀ گناه است؛ گناهان باطنی که از آنها به زشتیهای اخلاق تعبیر شده، گناهان ظاهری که از آنها به عصیان، خطا و ذنب تعبیر شده است. به احتمال قوی گناهان ظاهری میوۀ شجرۀ خبیثۀ گناهان باطنی است، یعنی اگر کسی درون پاک و شایستهای داشته باشد، خیلی کم اتفاق میافتد که به گناه ظاهری آلوده شود.
سنگینی گناهان باطنی بسیار شدید است تا جایی که علناً قرآن کریم به بعضی از گناهان باطنی که اشاره میکند حتی به یکی از گناهان، صاحب آن گناه را هر کس میخواهد باشد، از اطلاق آیات استفاده میشود، چون آیات مقید نمیکند که این گناه از چه کسی سر بزند، از هر کسی که آلودۀ به این گناه است از او تعبیر میکند به چهرۀ صددرصد دوزخی، ولو یک گناه باشد.
بخل در قرآن
در آلعمران و در اوایل سورۀ توبه یکی از زشتیهای اخلاق و گناهان باطنی که مطرح است بخل است؛ کاری ندارد به اینکه این بخیل چه کسی باشد، فقط بخیل را اهل دوزخ میداند. اگر در سورۀ آلعمران و دو سه آیۀ سورۀ توبه دقت شود این مجموعه به ما میگوید که این بخل در ارتباط با مال حلال است، مال حرام که بخل لازم ندارد، خود مال حرام اگر زمان زنده بودن آدم تصفیه نشود، انسان را جهنمی میکند، دیگر نوبت به بخل نمیرسد.
یک مال حرام رباست، در همین آیات بقره و آلعمران به مسئلۀ ربا اشاره میکند. رباخور اگر توبه نکند، توبهاش هم به این است که هر چه ربا گرفته باید به مردم پس بدهد، اگر وارد چنین توبهای نشود اهل آتش است؛ دیگر نوبت به این نمیرسد که جناب رباخور چون بخیل بودی بیا برو جهنم، بخیل باشد یا نباشد اهل جهنم است.
این بخلی که در قرآن مطرح است مربوط به ثروت یک ثروتمند است که نسبت به مال حلال و به قول آیه فضل خدا و احسان خدا بخل ورزیده، حسابی مال داشته، نه خمس داده، نه زکات داده نه در حوزۀ «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ»(مائده، 2) شرکت کرده، نه صدقه داده، نه به اقوام فقیرش و نه به سائل و محروم کمک کرده است. در آیۀ شریفه است «وَ فِي أَمْوالِهِمْ» یعنی اموال حلال خدا، به من حق نداده از مال حرام صدقه بدهم، انفاق کنم، به قوم و خویش کمک کنم.
سهمی در اموال حلال
در آیه میفرماید: «وَ فِي أَمْوالِهِمْ» یعنی مال به دست آوردۀ خودشان، نه مال حرام که مال دیگری است، «وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم»(ذاریات، 19) ما در اموال پاک مردم حقی قرار دادیم، سهمی قرار دادیم، نصیبی قرار دادیم برای آن کسی که آمده و اظهار درد و مشکل کرده یا برای آن کسی که در محرومیت قرار گرفته و به مشکل و سختی خورده است.
آدم مالک حرام نمیشود، آن کسی که ربا گرفته مالک آن پول اضافه نمیشود، آن کسی که دزدی کرده مالک دزدی نمیشود، آن کسی که غصب کرده، رشوه گرفته، اختلاس کرده مالک نمیشود؛ مسئلۀ بخل مربوط به مال ملکی خود شخص و مال حلال است.
آدم باید در قرآن مجید دقت کند، در ضمایر قرآن مثل اینجا که میگوید «وَ فِي أَمْوالِهِمْ» این «هم» در حقیقت همان ضمیر جمع است، این گویای ملکیت مال و حلال بودن مال است؛ اگر بخل میکند و تا آخر عمرش هم این زشتی اخلاق درون با اوست، علاج نکرده و توبه نکرده، یعنی این زشتی را از صفحۀ باطن پاک نکرده، این اهل جهنم است.
این برای کسی است که فقط دچار بخل است؛ اگر یک نفر مرد یا زن دچار زشتیهای متعدد باشد، بخیل است، حریص است، دورو است، ریاکار است، مغرور است، منیت دارد، علو دارد، اینها اگر در یک نفر جمع شود که حتماً یک طبقه جهنم را قیامت باید جایش قرار بدهند، چون خیلی این گناهان سنگین است.
گناهان ظاهری
نوع دیگر گناهان هم گناهان بیرونی است، یعنی آنهایی که با چشم دیده میشود، مردم خبر میشوند یا نمیشوند. خود آدم در حوزۀ گناه قرار گرفته، اعضا و جوارحش آلودگی دارند. من خیلی مثال نزنم، مثلاً غریزهاش آلوده به زناست، این یک گناه ظاهری است؛ آلودۀ به ظلم است، آلودۀ به خوردن حرام است، گوشتهای حرام یا مواد حرام؛ اینها گناهان ظاهری است.
در گناهان ظاهری هم بعضی از گناهان خیلی بارش سنگین است، قرآن در سورۀ نسا میفرماید: خورندۀ مال یتیم در شکمش آتش میریزد؛ این صریح قرآن است. کسی که مال یتیم را میخورد، این اسکناس میبیند و زمین میبیند و باغ میبیند و ویلا میبیند و پول میبیند، آن مقداری هم که میخورد چلوکباب میبیند؛ اما پروردگار عالم نه زمین میبیند و نه باغ و نه ویلا و نه پول و نه چلوکباب، همه را آتش میبیند که این در خودش میریزد، یعنی شده ذخیره کنندۀ آتش که پردۀ دنیا وقتی برداشته شود از همۀ وجودش آتش شعله میکشد. این مسئلۀ گناهان ظاهر و باطن است.
اطاعت از پیغمبر
یک روایت خیلی با ارزشی را امروز از وجود مبارک رسول خدا دیدم که نصف خط است، یعنی واقعاً اگر قلم برداریم این روایت را بنویسیم از نصف خط هم کمتر است، اگر درشت ننویسیم. خیلی روایت با ارزشی است که تحقق همین روایت نصف خطی در زندگی مایۀ تأمین خیر دنیا و آخرت است «الایمان نصفان» این جملۀ اول روایت است.
نگاه پیغمبر، نگاه با عینک علم پروردگار است، با نگاه عقل کامل است، با نگاه مقام جمع الجمعی است، فرمایشات پیغمبر در ارزیابی خدا به این سنگینی است «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه»(نسا، 80) کسی که از پیغمبر من شنوایی داشته باشد، از من شنوایی داشته است. خداوند نمیگوید مثل این است که از من شنوایی دارد، میگوید پیروی از پیغمبر «فَقَدْ أَطاعَ اللَّه» حرف «قد» را آورده که ادیبان عرب میگویند حرف تحقیق است. معنی آیه این است: کسی که از پیغمبرم پیروی کند، یقیناً مرا پیروی کرده، این ارزیابی خدا نسبت به فرمایشات پیغمبر است.
مجهول ماندن وجود مقدس پیامبر
این را به شما بگویم، من کمی قم درس خواندم و کمی کتابهای داخلی و خارجی و سنی و شیعه و مسیحی مطالعه کردم، یک مقدار نوشته دارم که مجبور بودم به صدها کتاب مراجعه کنم؛ تا الان پیغمبر اسلام شناخته نشده است. نمیدانم من به چه آیهای، به چه روایتی، به کدام خطبۀ «نهجالبلاغه»، به کدام شعر حکیمانۀ حکیمان متوسل شوم که دورنمایی از شخصیت حضرت را به شما بشناسانم. من خودم که نشناختم چطور وارد شناساندن وجود مقدس او شوم.
پیغمبر اکرم با همۀ هویت تجلی در امیرالمؤمنین(ع) دارد، علی با همۀ هویت تجلی در ابیعبدالله(ع) دارد، ابیعبدالله(ع) کل هستی زیر بار منتش است، ولی باز هم نمیشود پیغمبر را شناخت (تو مو میبینی و من پیچش مو/ تو ابرو من اشارتهای ابرو/ یکی خط است ز اول تا به آخر/ در آن خلق جهان گشته مسافر/ از ایشان در این ره انبیا چون ساربانند/ دلیل و رهنمای کاروانند/ از ایشان سید ما گشت سالار/ هم او اول هم او آخر نمودار).
قدرت بینهایت خداوند
من این یک خط شعر را شاید اگر دقیق یادم باشد و دقیق بگویم، همین یک خط شعر بر اساس روایاتمان و بر اساس علوم کیهان شناسی، در پنج جلسه صحبت کردم. (از ایشان سید ما گشت سالار/ هم او اول هم او آخر نمودار) و این مسئله را در توضیح آیۀ نور در سورۀ نور بیش از هفتاد صفحه توضیح دادم. از روایات و از کتب غربیها، کتابهای خیلی علمی و مهم آنان و آخرین نوشتههایشان که جهان نبود، آنها میگویند و راست هم میگویند، جهان نبود فقط همین یک تکهاش را میگویند، اما روایات میگوید: «کان الله و لم یکن معه شیء» خدا بود و هیچ چیز نبود.
از این جهان هیچ اثری وجود نداشت، فقط حق بود، یک قدرت بینهایت، یک علم بینهایت، یک حکمت بینهایت، یک عدل بینهایت. به ما سفارش کردند دنبال شناخت ذات حق نروید، چون به هیچ کجا نمیرسید؛ ماییم و فقط صفات پروردگار و اسمای حسنای پروردگار. این صفات و اسما یک نشانی از آن بینشان است، چون در آنجا اصلاً نشانی وجود ندارد، آنجا محض بینهایت است و قابل این نیست که از او نشانی را ذکر کنیم، انگار مسئله خیلی پیچیده است و از این هم پیچیدهتر است.
نقطۀ پیدایش هستی از نگاه قرآن و غرب
روایات میگویند: «کان الله و لم یکن معه شیء» خدا بود و هیچ چیز در این جهان وجود نداشت. دانشمندان غربی میگویند اولین موجودی که به وجود آمد و ما میگوییم اولین موجودی که به وجود آورد؛ فرق ما با آنها این است که ما همه جا با آرامش کامل و با دلیل از خدا شروع میکنیم و بعد هم به خدا برمیگردیم «إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها»(نازعات، 44)، ولی آنها میگویند اولین چیزی که به وجود آمد وقتی هنوز جوی نبود، هنوز هیچچیز نبود، هنوز مادهای نبود، هنوز عنصری نبود، اولین چیزی که به وجود آمد ذره بود، یک موجود ذرهبینی که غیرقابل دیدن بود و نمیشد آن را مشاهده کرد از بس که کوچک بود.
این را خیلی دقت کنید، این حرف آنهاست، میگویند: همۀ ساختمان این ذره نور بود، این را الان میگویند، ولی در پانزده قرن قبل قرآن میگوید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(نور، 35) یعنی همه چیز سازمان و ساختمان خلقتش نور است، این نور هم تجلی ارادۀ پروردگار است نه ذات.
این ذره دوتا شد، چهارتا شد، هشتتا شد، شانزدهتا شد و نهایتاً آنها میگویند گاز سدیم به وجود آمد و قرآن مجید میگوید دخان به وجود آمد. دخان عربی همان گاز سدیم است، برای اینکه این دخان و گاز سدیم را بدانید چه داستان شگفتانگیزی است، امشب به ابتدای خطبۀ اول «نهجالبلاغۀ» امیرالمؤمنین(ع) مراجعه کنید. حضرت این مسئلۀ گاز سدیم و بهعبارت عربی دخان را کاملاً توضیح میدهد که چه تحولاتی پروردگار در این گاز یا دخان به وجود آورد و بعد از آن تحولات آسمانها و زمین و کهکشانها شکل گرفت.
جهان مدیون خلقت محمد(ص)
آن ذرۀ اول که نور بود و گسترشش سبب پدید آمدن این عالم هستی شد، آن چه بوده؟ ما ذاتش را نمیدانیم، اما پیغمبر آدرس این ذره را داده که اصالتاً چه بوده، آدرسش را نه خودش را. غرب میگویند اول چیزی که به وجود آمد ـ انگار رویشان نمیشود اسم خدا را ببرند ـ پیغمبر میگوید اول چیزی را که به وجود آورد که همان ذرۀ نوری بود، این بود «اول ما خلق الله نوری»، پس تمام عالم وجودشان مدیون وجود محمد(ص) است.
(عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو/ دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست/ هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد/ در خرابات بگویید که هوشیار کجاست)
«اول ما خلق الله نوری» تمام هستی سر سفرۀ هویت این پیغمبر نشستند، به قول حاج ملا هادی سبزواری، چقدر عالی گفته، (یار در این انجمن ـ انجمن یعنی آفرینش ـ یوسف سیمین بدن/ آینه خان جهان ـ خان یعنی سفره) دوباره بخوانم (یار در این انجمن یوسف سیمین بدن/ آینه خان جهان او به همه روبهروست) در قرآن هم نمیگوید به هر طرف رو کنید به من رو کردید، میگوید: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»(بقره، 115) به هر طرف در این عالم رو کنید رو به محمد(ص) کردید.
وجه الله کیست؟
این روایت سنددار در «اصول کافی» است، کافی حدش به شاهراه است، اسم کلینی را گذاشتند ثقةالاسلام، نه ثقةالمسلمین؛ یک موجود مورد اعتماد دین نه مردم. آنجا امام باقر(ع) میفرماید: این «وَجْهُ اللَّه» که خدا در قرآن میگوید، «نحن وجه الله» ما هستیم. (یار در این انجمن یوسف سیمین بدن/ آینه خان جهان او به همه روبهروست).
ممکن است استاد بزرگوارمان حکیم و فیلسوف و فقیه و اصولی حضرت آقای طبرستانی که پایین مجلس شرف حضور دارند، بگویند شیخ جای این حرفها در مدرسه است، آن هم برای طلبههای سطح بالا که فلسفه و حکمت خواندند؛ ولی جای این حرفها پیش شماست، شما که مستحق واقعی این حرفها هستید. چرا این حرفها را باید وقف مدرسه و طلبهها کرد؟ شما از آنها خیلی مستحقتر هستید که عمق این مطالب را درک کنید و درک هم میکنید.
(یکی خط است ز اول تا به آخر/ در آن خلق جهان گشته مسافر/ در این ره انبیا چون ساربانند/ دلیل و رهنمای کاروانند/ از ایشان سید ما گشت سالار/ هم او اول هم او آخر نمودار) آن ذرۀ نوری که قیامت حکومتش دست پیغمبر است، یعنی هر کس قیامت برود بهشت بهخاطر گل جمال اقتدای به پیغمبر بهشت میرود و هر کس هم برود جهنم بهخاطر روگردانی از پیغمبر است.
پیامبر در گذر از پل صراط
دلیل این مطلب را هم میخواهید آیات قرآن است «يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن»(یس، 30) آن ملتها و جمعیتهایی که رسول من را مسخره کردند، در قیامت دچار حسرت هستند و اهل جهنم شدند. آنهایی که پیرو او بودند، پیروش بودند، گاهی هم لغزش پیدا کردند، مشکل پیدا کردند، بهخاطر لذات گناه مرتکب شدند و خیلی نتوانستند جبران کنند، نه برای ابد بلکه برای جریمه شدن افتادند داخل جهنم، پیغمبر که میآید از صراط رد شود به احترام پیغمبر آتش فروکش میکند، جهنمیها میگویند چه خبر شده؟ به آنها میگویند پیغمبر از جاده رد میشود، نه انبیا دیگر فقط پیغمبر، بهخاطر احترام قدم او آتش دوزخ فروکش کرد؛ آن وقت آن مسلمانها و متدینهایی که نتوانستند در دنیا گناهانشان را جبران کنند، وقتی میفهمند پیغمبر رد میشود از میان آتشها ناله میزنند: یا رسولالله، به داد ما برس! پروردگار به پیغمبر میگوید: بایست اینها را از جهنم بیاور بیرون و با خودت ببر. اینقدر قیامت پیغمبر احترام دارد.
(از ایشان سید ما گشت سالار/ هم او اول هم او آخر نمودار) این دوتا خط بعدیش این هم خیلی توضیح دارد دیگر من را ببخشید که واقعاً نمیفهمم توضیح بدهم. (احد در میم احمد گشت ظاهر ـ تجلی توحید تام است این یک خط ـ/ در این دور اول آمد عین آخر/ ز احمد تا احد یک میم فرق است/ همه عالم در این یک میم غرق است) همه در ذاتشان، در خلقتشان، در عمرشان و در روزی خوردنشان گدای او هستند.
معنای صبر در روایت پیامبر
برگردم به اول منبر چنین موجودی که حالا یک ربع بیست دقیقه است دورنمایی از عظمتش را شنیدید ایشان میفرماید: «الایمان نصفان» ایمان دو نیمه است، دو تقسیم است، دو سهم است، «نصفه الصبر» نیم کل ایمان صبر است.
برویم سراغ بزرگترین علمای حدیثشناس و ببینیم آنها این روایت را چطور معنی کردند؛ آنهایی که به آنان اعتماد است، آنهایی که عقلشان در روایت کار میکرده، آنهایی که روایتشناس هستند، آنهایی که تمام عمر در دریای این روایات شنا میکردند، آنها میفرمایند: منظور از صبر در کلام پیغمبر اسلام، ایستادگی در مقابل تمام گناهان ظاهر و باطن است، این معنی صبر است.
نصف ایمان صبر است، یعنی نصف جاده گناه نکردن است. اگر کسی بگوید نمیتوانیم شاید خودش نداند این نمیتوانم دروغ است، اگر داستان نمیتوانم در کار بود که خداوند از گناهان نهی نمیکرد، معلوم میشود که مکلف میتواند ترک گناه کند که پروردگار نهی کرده «لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْم»(مائده، 2). انسان نمیتواند بگوید نمیتوانم، اگر بگوید نمیتوانم دروغی است که شاید خودش نداند که دروغ است، ولی دروغ است.
این نصف ایمان است، «الایمان نصفان؛ نصفه الصبر» بزرگترین اندیشمندان حدیثشناس ما که یکی مرحوم مجلسی است، صبر را در اینجا ایستادن در مقابل گناهان باطن و ظاهر و جواب نه گفتن به گناهان معنی کرده است. بخل آمد بگو من قبولت نمیکنم، حسد آمد بگو قبولت نمیکنم، کبر آمد بگو قبولت نمیکنم، ریا آمد بگو قبولت نمیکنم، زنا آمد، شراب آمد، عرق آمد، ورق آمد، ظلم آمد، ربا آمد، رشوه آمد، اختلاس آمد، بایست و بگو نه.
معنای شکر در روایت پیامبر
این حرف رسول خداست «نصفه الصبر» این نصف راه بین ما و خدا «و نصفه الشکر» نصف دیگر ایمان شکر است. شکر یعنی چه؟ این را بیاییم با هم از قرآن بپرسیم، قرآن مجید شکر را که میخواهد معنی کند چطور معنی میکند؟ من یک آیهاش را میخوانم، آیات مربوط به شکر نزدیک دهتا الان در ذهنم است، یکی را میخوانم «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا»(سبا، 13) آلداود یعنی مردم مؤمن تاریخ، یک بخشش آلداود بوده، ولی منظور کل مؤمنان تاریخ است، اگر میخواهید بندۀ شاکر من باشید به تمام دستورات من عمل کنید، این شکر من است. این صریح قرآن که شکر یعنی چه.
یک بار خود حضرت داود از پروردگار عالم پرسید: خدایا من دلم میخواهد معنی شکر را از خودت بشنوم، به نظر وجود مقدس تو ای آفرینندۀ هستی، شکر یعنی چه؟ بهبه از این معنا! پروردگار خطاب کرد: هر نعمتی را که به تو دادم در همان جایی که مقرر کردم خرج کنی، آن میشود شکر من. چشم به تو دادم همه را در مسائل مثبت خرج کن، ننشین این و آن را ببین، ننشین مناظر تحریک شهوات را ببین، ننشین ناموس مردم را دید بزن و در وجود خودت زنا کن. چشم، گوش، دست، شکم، عضو شهوت، پا اینها هر کدام دستورالعمل دارد، در همان جایی که گفتم هزینه کن، این شکر من میشود.
این روایت ابتدای منبر گفتم یک خط نمیشود، کمی هم درشت بنویسیم نصف خط هم نمیشود «الایمان نصفان؛ نصفه الصبر و نصفه الشکر».
از این ساعت نه که همه میخواهند بروند خانههایشان غذا بخورند و بخوابند، همۀ آنهایی که در مملکت هستند، اگر از فردا صبح این هفتاد و چند میلیون مرد و زن این مملکت به این روایت عمل کنند، شما فکر کن کشور چه خواهد شد؟ اگر همۀ مملکتهای اسلامی عمل کنند، اگر آسیا و اروپا و آفریقا و اقیانوسیه و آمریکا به این نصف خط روایت عمل کنند، کرۀ زمین یک نمونهای از بهشت آخرت نمیشود؟
فردا صبح سفرۀ کل گناهان جمع شود، کل گناهان باطن و ظاهر. فردا هر چه نعمت در کرۀ زمین است مردم در همانجایی که خدا فرموده هزینه کنند. پول کجا باید هزینه شود؟ چون من پولدارم آزادم با پولم هر کاری میخواهم بکنم؟ دادگاههای قیامت خیلی سخت است، برای آنهایی که محل به خدا و پیغمبر و دین نمیگذارند. بدنم را هر کجا دلم میخواهد میتوانم خرج کنم؟ شکمم و شهوتم را هر کجا دلم میخواهد میتوانم هزینه کنم؟
یک بار دیگر روایت را میخوانم که حفظ شوید، خیلی متن ساده است. «الایمان نصفان» ایمان دو بخش است؛ «نصفه الصبر» یک بخشش ایستادن و موضعگیری در برابر همۀ گناهان باطن و ظاهر است، «و نصفه الشکر» یک بخش دیگرش هم هزینه کردن نعمتها در جایی که رضایت صاحب نعمت است.
تمام این حرفها سفرهاش تا قیامت باز است، خدا میداند این قرآن و روایات چه دارند، چه سفرهای است قرآن و چه مائدهای است این روایات اهلبیت.
سوگواره
(اگر کورم خدا را میشناسم/ علی مرتضی را میشناسم/ توان با عاشقانش زندگی کرد/ من این دیوانهها را میشناسم) این حرف همۀ ماست، راست هم میگوییم، خدا هم میداند راست میگوییم، ممکن است دهتا دروغ بگوییم اما این حرفمان والله دروغ نیست (دلم دیوانۀ عشق حسین است/ غم و درد و بلا را میشناسم).
این مربوط به زمان بودنمان در رحم مادر تا امشب است (ز بس بر سفرۀ فیضش نشستم/ شهید کربلا را میشناسم/ پریشان گرچه در شهری غریبم/ هزاران آشنا را میشناسم) تمام مسافران دنیا وقتی به وطن برمیگردند یا از داخل هواپیما یا قطار یا ماشین نشانههای شهرشان را میبینند خوشحال میشوند و میگویند به وطن رسیدیم، میرویم غم و غصه برطرف میشود. فقط یک تعداد مسافر در این جهان وقتی در و دیوار شهر را دیدند امکلثوم سرش را از مهمل بیرون کرد و گفت: «مدینة جدنا لا تقبلینا» مدینه در دروازهها را باز نکن، ما را راه نده «فبالحسرات و الاحزان جئنا» ما با یک دل پر از حسرت و غصه برمیگردیم.
(مدینه من با برادر رفته بودم بی برادر آمدم/ تاج بر سر رفته بودم خاک بر سر آمدم) مدینه برای چه میخواهی ما را راه بدهی، ما که دیگر در قافله اکبر نداریم، ما که دیگر قاسم نداریم، ما که دیگر عون و جعفر و اصغر نداریم، ما که دیگر عباس نداریم، مدینه دیگر قافلۀ ما ابیعبدالله(ع) ندارد. ما را راه نده، ما را نپذیر.
تهران/ حسینیه بنیالزهرا/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ هفتم