شب هشتم سه شنبه (15-8-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
چند بار خداوند مهربان در قرآن کریم سورۀ بقره، آلعمران و سورۀ جمعه برای بعثت رسول اکرم سه هدف عظیم را بیان میکند. پروردگار دو سه بار از قول مستقیم خودش اهداف بعثت را توضیح میدهد که مربوط به زمان نزول قرآن است، یک بارش را از قول دومین پیامبر اولوالعزمش حضرت ابراهیم نقل میکند، مثل همان گفتار خودش را بدون کم و زیاد.
شناخت پیامبران پیشین از پیامبر اسلام
اما اینکه بین ابراهیم و پیغمبر چند قرن فاصله بوده، دقیق روشن نیست چند هزار سال فاصله بود. ابراهیم با این فاصلۀ طولانی با پیغمبر کاملاً پیغمبر را میشناخت، انبیای پیش از ابراهیم هم پیغمبر را میشناختند، انبیای بعد هم او را میشناختند، صریحاً از قرآن استفاده میشود که غیر از ابراهیم سخن از پیامبر در تورات و انجیل هم بوده «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيل»(اعراف، 157) عظمت ایشان را ببینید که از قرآن استفاده میشود.
از آدم تا مسیح کاملاً ایشان را میشناختند، از کجا میشناختند؟ معلوم است، غیر از وجود مقدس پروردگار کسی به آنها خبر نداده بود. غیب ویژۀ خداست، در قرآن مجید میگوید احدی غیب نمیداند، مگر فرستادگانم که من راضی شدم غیب را در اختیار آنها قرار بدهم، این در قرآن است. در «نهجالبلاغه» میخوانیم: «ماخوذ من النبیین میثاقهم» اینجا دیگر لغت «نبیین» آشکار است. به فرمودۀ امام صادق(ع) تعداد انبیا صد و بیست و چهار هزار بوده، کلمۀ «نبیین» جمع است. در فرمایش امیرالمؤمنین(ع) خدا نسبت به پیغمبرش از تمام صد و بیست و چهار هزار نفر پیمان گرفت، پیمان ایمان، پیمان اینکه خبر او را به امتها بدهند.
از آیۀ مربوط به ابراهیم و آیۀ سورۀ اعراف و جملۀ «ماخوذ من النبیین میثاقه» تقریباً بهصورت یک دورنما به ما میفهماند که این یک نفر از چه عظمت و جایگاهی در این عالم هستی برخوردار بوده است. خبر عادی به انبیا نداده، خبر ویژه بوده، خبر خاص بوده، آن وقت ابراهیم از خداوند متعال کنار بیت تقاضا میکند «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ» معلوم میشود ابراهیم از قرآن هم خبر داشت «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم»(بقره، 129).
کتابهای هستی
تلاوت آیات که یک هدف پیغمبر بوده معنی گستردهای دارد، من در مقام توضیحش نیستم چون طول میکشد. ولی اینقدر به شما بگویم قرآن مجید میگوید جهان سهتا کتاب است.
این صریح قرآن است، هستی را سه کتاب تشکیل داده است. «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِم»(فصلت، 53) یک کتاب کتاب آفرینش است، میلیاردها میلیارد هم آیه دارد، تعداد آیاتش هم معلوم نیست. اگر در قرآن مجید دقت کنید میبینید پروردگار میفرماید خورشید و ماه و آسمان و زمین و موجودات از آیات پروردگارند. آیه یعنی نشانه، یعنی برای شناخت خدا شما در همین یک کتاب آفاق، میلیاردها میلیارد نشانه دارید.
دلایل منکرین خدا
چطور میگویید عالم خدا ندارد؟ از کجا میگویید؟ به چه دلیل میگویید؟ با کدام دلیل عقلی میگویید؟ با کدام دلیل علمی میگویید؟ با کدام دلیل فلسفی و با کدام دلیل طبیعی میگویید؟
به قول امام صادق(ع) مگر تو زیر و بالای تمام این جهان را گردش کردی، یعنی ظاهر عالم را همه جایش را رفتی، باطن عالم را هم همه جایش را رفتی، بعد برگشتی میگویی کل ظاهر و باطن هستی را گشتم و ندیدمش؟ مگر تو گشتی؟ تو از کرۀ زمین که بالاتر نرفتی؟ نهایتاً در زمان امام صادق(ع) رفتی روی پشت بام طبقۀ دوم خانهات، بالاتر که نرفتی، الان هم نهایتاً رفتی روی پشت بام ساختمانهای خارج که صد طبقه است، نهایتاً با هواپیما سی و پنج هزار پا رفتی بالا، نهایتاً ـ اگر راست گفته باشند ـ چند ساعتی هم رفتی به کرۀ ماه، کجا دیگر رفتی؟
کسی که میخواهد بگوید یک چیزی وجود ندارد باید دنبال آن شیء در محدودۀ وجود آن شیء گشته باشد، برای اینکه بنشینم بگویم واقعاً عالم خدا ندارد، صاحب ندارد، مالک ندارد، باید کل ظاهر و باطن هستی را بگردم، اینکه امکان ندارد، نگشته از کجا میگویی خدا ندارد، تو که نگشتی، همینطور داخل خانهات بودی، چهارتا کوچه را رفتی و ششتا خیابان را رفتی و نهایتاً با هواپیما تا سی و پنج هزار پا بالا رفتی، نهایتاً از جنس شما یک نفر رفته به کرۀ ماه، آرمسترانگ و دوتا دیگر هم که آن بالا داخل محفظۀ سفینه بودند، بیشتر که نرفتید.
دانش بر اساس خبر
کسی که میخواهد بگوید یک چیزی در عالم خلقت وجود ندارد، کامل باید گشته باشد و بگوید وجود ندارد. بیشتر مردم عالم یقینشان به بسیاری از واقعیات فقط با خبر است نه با دیدن و معاینه. کسی که تا حالا کربلا نرفته، فیلمش را هم ندیده، عکسش را هم ندیده، شما به او بگویی کربلا هست؟ میگوید قطعاً هست. از کجا میگوید کربلا هست؟ چون خبرش را شنیده، از راستگویان هم شنیده؛ عمویش رفته کربلا، مادرش رفته، دامادش رفته، برادرش رفته، رفیقش رفته، بیشتر یقین مردم عالم به مسائل مربوط فقط به خبر است و به گوش است نه به چشم.
استرالیا وجود دارد؟ همه هشت میلیارد مردم دنیا میگویند بله وجود دارد، همه که استرالیا را ندیدند. اقیانوس اطلس واقعاً وجود دارد؟ همه میدانند وجود دارد، ولی همه که ندیدند، اغلب مردم عالم یقین به اقیانوس اطلس دارند با خبر نه با معاینه. چه کسی گفته ما هر چه را دیدیم هست ولی هر چه را ندیدیم نیست؟ چقدر انرژی در این عالم است که قابل مشاهده هم نیست؛ یعنی در حوزۀ چشم نیست که آن را ببیند، این همه میمیرند، تمام دنیا هم میگویند مرگ یعنی جدا شدن جان از بدن، حالا این جان را تا حالا چه کسی دیده؟ هیچکس ندیده، اما قابل انکار نیست، چون ما فقط خبر روح را داریم ولی با چشم ندیدیم.
گذشتگان عالم را ما ندیدیم، ما خبر نمرود را داریم، خبر فرعون را داریم، آنها را ندیدیم اما قبول داریم که بودند و دیگر کسان هم همینطور، هیچکسی خبر نرون را با چشم ندیده ولی شنیده، خبر آتیلا را شنیده ولی ندیده است. بیشتر یقین ما مربوط به خبرهایی است که به گوش شنیدیم نه با چشم، دیدنیهای ما نسبت به شنیدنیهای ما خیلی کمتر است.
کتاب آفاق
پروردگار هم همین است تمام موجودات کتاب آفاق از وجود خدا خبر میدهند؛ البته زبان نطقی ندارند که خورشید به من بگوید من مستقل نیستم، خودم هم به وجود نیامدم، مرا به وجود آوردند، ماه هم همین را میگوید، کل درختان هم همین را میگویند، کل ستارگان هم همین را میگوید.
از محققین و اندیشمندان عالم بپرسید چه ستارهای خودش به وجود آمد؟ اصلاً خردمندان عالم مطلبی را بهعنوان خودبهخود قبول ندارند، چون یک مطلب صددرصد غلطی است. خودبهخود به وجود آمده معنیش این است که خودش باعث وجود خودش شده، اگر خودش بوده که دیگر لازم نیست خودش را بهوجود بیاورد. بعد هم موجودات دیگر در علوم شرق و غرب ثابت ازلی ندارند، آنچه ازلی نیست مبدأ دارد و شروع دارد، یک کسی باید باشد که او را بهوجود آورده باشد، چون نبوده.
معنای کفر
موجود خودبهخود کیست؟ خودبهخود دروغ است، این خیلی حرف بیربطی است که جهان خودبهخود به وجود آمده؛ یعنی خودش باعث شده که خودش را بهوجود بیاورد، اگر خودش بوده این معنی ندارد خودش را بهوجود بیاورد. باز هم همۀ دانشمندان غربی و شرقی چه اسم خدا را ببرند و چه نبرند، اصلاً در قرآن آدم دقت میکند پروردگار عالم احدی را در باطن خودش منکر خدا نمیداند، فقط میگوید کافرند.
«کفر» یعنی پوشاندن، عرب به کشاورز میگوید کافر یعنی دانۀ نباتی را زیر خاک میپوشاند، اصلاً کافر به معنای آن کسی است که عدس و نخود و لوبیا و برنج را زیر خاک میپوشاند. خدا میگوید کافر، یعنی من را قبول دارند با دل و با فطرت و با عقل، اما من را میپوشانند، نمیخواهند اسم من را ببرند، نمیخواهند حرف من را بزنند؛ نه اینکه باور ندارند که عالم خدا دارد، نمیشود باور نداشت، ما یک نفر از زمان آدم تا الان نداریم که خدا را باور نداشته باشد.
خدا را در باطن همه باور دارند، ولی خیلیها آن را میپوشانند، هیچ چیز از او نمیگویند، حرفش را نمیزنند، پنهانش میکنند، جنایتشان همین است. اگر کافران را بنشانید و به آنها بگویید انصاف به خرج بده، میگویی عالم خدا ندارد، دلت هم میگوید ندارد؟ اگر انصاف به خرج بدهد میگوید: نه، دلم میگوید دارد، زبانم میگوید ندارد، یعنی آن را میپوشانم. این یک مطلب بود.
متحرک بیمحرک
مطلب دوم این است، از تمام عالمان شرق و غرب بپرسید متحرک بیمحرک یک نمونهاش را بگویید. برای ما بگویید که اگر پنکه میچرخد، اگر یک کارخانه دو هزارتا دوک دارد و میچرخد، اگر موتور کولر میچرخد، اگر موتور پکیج میچرخد، اگر ماشین چهارتا یا هشتتا یا شانزدهتا چرخش میچرخد، اگر کل ستارگان میچرخد، اینها متحرک هستند؛ متحرک بیمحرک چیست؟ یک نمونه بگویید؟ ندارند که بگویند.
دانشمندان در علوم خودشان نوشتهاند متحرک بیمحرک وجود ندارد، مگر اینکه بگوییم متحرک حرکتش ذاتی است، هیچ عاملی او را حرکت نمیدهد. ما ذات هیچ موجودی را نداریم که خودش خودش را حرکت بدهد، تمام متحرکها در این عالم محرک دارند و محرک هم یک نفر است اسمش هم «الله» است. همین یک نفر محرک است، یعنی حرکت کل هستی دست اوست.
حرکت بیوقفۀ قلب
قلب ما متحرک است، دست خودمان هم نیست، خودمان راهش نیانداختیم و خودمان هم ادامۀ حرکتش را نمیتوانیم در اختیار بگیریم. در رحم مادر که بودیم، خداوند قلب ما را به حرکت آورد، از دوران جنینی قلب شروع کرد حرکت کردن. دانشمندان امروز میگویند هر بیست و چهار ساعت کار قلب از نظر مصرف انرژی که خون را به بدن ببرد و برگرداند، انرژیِ معادل یک آسانسور است که سه نفر را صد متر ببرد بالا و پایین بیاورد.
حرکت را ما بهوجود نیاوردیم، ما که در رحم مادر بودیم و چمباتمه زده بودیم، نه میدیدیم، نه میشنیدیم، نه حرکتی داشتیم، نه کاری میکردیم. برای اینکه به نه ماهگی برسیم یک لوله وصل کرده بود به نافمان و یک لوله هم وصل کرده بود به جفت و جفت را هم وصل کرده بود به مادرمان؛ مادرمان هر چه میخورد یک مقداری را کارخانۀ بدنش میریخت داخل جفت و جفت هم از آن لوله اتوماتیک غذای ما را در حدی که سیر شویم نه خفه شویم، به ما میرساند، یعنی یک کارخانۀ بسیار منظم.
ما در رحم مادر هیچ کاری نکردیم، الان هم که قلب حرکتش دست ما نیست، اگر دست ما بود که پیچش را میچرخاندیم یا برقش را قطع میکردیم و میگفتیم یک ماه راحت باش که خسته نشوی. تنها عضوی که خدا به آن خواب نداده فقط قلب است، بقیۀ اعضا و جوارح خواب میروند ولی قلب بیدار است، هشتاد سال هم بیدار است، یعنی اگر یک چرت یک ثانیهای بزند ما دیگر فردا شب اینجا نیستیم، فردا شب در یک خانۀ یک متری که چاله است به نام قبر آنجاییم.
خالق شگفتیهای بدن انسان
این آیه چه آیۀ جالبی است، من توضیحش را میگویم. کجا دنبال من میگردید؟ «وَ فِي أَنْفُسِكُم»ْ من پیش خودتان هستم، «أَ فَلا تُبْصِرُون»(ذاریات، 21) نمیبینید؟ اگر پیش خودتان نبودم چطور نفستان میرود و میآید؟ مگر شما نفس را میبرید و میآورید؟ اگر پیش شما نبودم دوتا کلیۀ شما چطور سموم بدنتان را تصفیه میکرد؟ هر کلیه دویست میلیون روزنه دارد برای تصفیه کردن، یعنی چهارصد میلیون روزنه در دوتا گوشت کوچک.
اگر کار کلیه را بیرون بخواهید انجام بدهید، باید یک زمین هزار متری بگیرید و یک دستگاه بگذارید که داخل آن دستگاه چهار هزار چرخ بچرخد و کار کلیه را بکند که هر روز نبرند شما را دیالیز؛ ولی کار یک زمین هزار متری با یک کارخانه با چهار هزار چرخ را من داخل همین یک تکه گوشت قرار دادم، میخواهی سیخ بکشی دوتا لقمه هم نمیشود، چطور عالم خدا ندارد؟ پس این کلیه را چه کسی ساخته؟
این ریه را چه کسی ساخته؟ این نای را چه کسی ساخته؟ لولۀ مری و نای نفستان کنار همدیگر است، دوتا لوله چسب همدیگرند، چطور شصت سال است داری آب میخوری و غذا میخوری وارد لولۀ نای نشده؟ آب و غذا برود داخل ریهات یک ساعت بعد مردی و نمیتوانند برایت کاری کنند. چه کار کردم من که غذا اشتباهی نمیرود داخل لولۀ کناری.
من پیش خودتان هست، «و نحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ»(ق، 16) من که از رگ گردن به شما نزدیکترم، این کنایه است یعنی از جانتان به خودتان نزدیکترم. چقدر راحت شما هشت میلیارد اکثرتان مینشینید لب و لوچه را کج میکنید و میگویید عالم خدا ندارد، پس چه دارد؟ خدا ندارد؟! همین یک کلیهات را چه کسی برایت ساخته؟ مادرت که نساخت، مادرت که اصلاً نمیدید تو را داخل رحم، پدرت هم که نساخت، کمی گوشت و پوست و استخوان بدن مادرت کلیه را ساخته؟ چرا وقتی تو در رحمش نیستی کلیه نمیسازد؟ بدن مادرت قلب نمیسازد، کله نمیسازد، رگ نمیسازد. چقدر انصاف خوب است، چقدر تکیه دادن به عقل خوب است.
کارهای پیامبر برای امت
یک کار پیغمبر که صد و بیست و چهار هزار فرستادگان خدا از وجودش خبر دادند این است «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِه» که آیات من را تلاوت کند. از سهتا کتاب یک کتاب کتاب آفاق است، یک کتاب کتاب انفس ـ وجود خودتان ـ است و یک کتاب هم قرآن است. کل جهان همین سه کتاب است: هستی، کتاب نفس، کتاب وحی.
این یک کار پیغمبر«يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِه»، کار دومش «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة»(جمعه، 2) همین آیات قرآن را باید به شما بفهماند، چون اگر به خودتان باشید آیات من را نمیفهمید. این کتاب معلم میخواهد و پیغمبر هم معلم کتاب است. «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ» بفهماند «وَ الْحِكْمَة» و روش عمل کردن به قرآن را هم به شما بفهماند.
اینها بحثش مفصل است، آن چیزی که با بحث هشت شب قبل پیوند دارد این است «وَ يُزَكِّيهِم» پیغمبرم را فرستادم که شما را از تمام آلودگیهای باطن، حرص و کبر و بخل و حسد و ریا و علو و نفاق و منیت پاک کند، بیرون وجودتان را چشمتان، گوشتان، زبانتان، دستتان، شکمتان، عضو شهوتتان و پایتان را از نجاسات گناهان پاک کند. ما پاک شدنی هستیم؟ یعنی درون و برون ما قابل پاک شدن است، اگر نبود که پاککننده برای ما نمیفرستادند؛ معلوم میشود شدنی است.
ما برای پاک شدن نیاز به معلم داریم، آن زمانی که خودش بود معلم پاککننده بود. البته در پاک شدن باید به حرفش گوش داد، پیغمبر کسی را مجبوری پاک نکرد، اصلاً خدا اجازۀ اجبار به پیغمبر نداده بود که دانه دانه این عربهای مکه و مدینه را نگاه کن اینها درون و برونشان پاک شود، نه اینگونه نبود؛ شما آلودگیهای ظاهر و باطن را یادشان بده که چه چیزهایی آلودگی است و بعد هم از آنها بخواه که خودشان در مقام پاکسازی خودشان با توسل به توحید و نبوت و ولایت بربیایند، نسخه را بده مریض باید نسخه را عمل کند. «وَ يُزَكِّيهِم» مردم را پاک کند.
تزکیه از گناهان
تمام لحظات بیست و سه سالهاش معجزه بود؛ مهم نبود مرده زنده کند، یا آب دهان بیاندازد داخل چاه خشک تا یک متری زمین یک دفعه آب بزند بیرون، مهم این «یزکیهم» بود که ارواح را از آلودگیهای اخلاقی پاک کند و ظاهر را از آلودگیهای گناهان کبیره و صغیره پاک کند.
من به یکی دوتا از گناهان ظاهر اشاره کنم که پیوند بحثم با شبهای قبل بریده نشود و پاکسازیش را ببینید چه کار کرد وقتی مبعوث به رسالت شد. اقتصاد روی ربا بود، روی غارت بود، روی غصب بود، روی شرک بود، روی دزدی بود، روی کمفروشی بود، روی تقلب بود، اینها را همه در آیات قرآن میتوانید ببینید. پیامبر آمد و باطن مردم را از ارتباط با اموال حرام پاک کرد و آنهایی که پاک شدند را قبول کرد.
پیامبر چنان ظاهرشان را از گناهان مالی پاک کرد که در این مردم در پاکی نسبت به مال که شدیدترین جاذبه را دارد، ربا کم جاذبه نیست، دزدی کم جاذبه نیست، رشوه کم جاذبه نیست، اختلاس کم جاذبه نیست، پول یکی از محورهای جاذبۀ بسیار سخت است که از هر ده میلیون نفر یکی دوتا میتوانند از دست این جاذبه فرار کنند؛ اما چنان مردم پاک شدند آنهایی که قبول کردند پاک شوند.
بانویی عاشق علی بن ابیطالب
این را از قول یک عالم معروف بزرگ سنی نقل کنم که قابل پخش هم باشد، اهل سنت اعتراضی نکنند. این عالم مشهور ابن ابوالحدید است که «نهجالبلاغۀ» امیرالمؤمنین(ع) را شرح کرده، بالای چند صد بار چاپ شده و یکی از چاپهایش بیست جلد است. من از آن چاپ بیست جلدیش نقل میکنم. این عالم سنی است، عالم دانشمندی است، آدم باسوادی است.
این شخص میگوید که وقتی ابوبکر سر کار آمد به یارانش گفت بگردید هر کس دلش و راهش و روشش با علی بن ابیطالب است و ممکن است مزاحم حکومت شود، ببینید چطور میشود او را خرید؟ یک راه خرید افراد دلار است، این همه جاسوس در کشورهای اسلامی با دلار جاسوس هستند، با شهوت جنسی جاسوس هستند. افراد گشتند و آنهایی را که پولکی بودند و باید پول میدادند، پول دادند و ساکت شدند، دیگر هیچکس نیامد از علی بن ابیطالب و از غارت شدن حقش دفاع کند.
این را باز بگویم ابن ابوالحدید عالم بزرگ اهل سنت نقل میکند. یک روز مأمور دولت آمد به رئیس دولت گفت: آخرهای شهر مدینه در این خانههای فقیرنشین یک خانمی است سه چهارتا بچه یتیم هم دارد، به نان شب هم محتاج است، این خیلی به علی بن ابیطالب ایمان دارد. به مأمور گفت: با چقدر پول میشود او را خرید؟ چون باید یک پولی میدادند که طرف دینش را بفروشد، یکی دینش ضعیف بود، یکی متوسط بود و یکی مثل این خانم قوی بود. به مأمور گفت: به اندازهای که بشود بخریدش پول ببرید. پول هم که برای بیتالمال بود و مفت بود، از جیب پدرشان که نبود، هر کجا دلشان میخواست خرج میکردند.
آن کسی که پول را به عدالت و به انصاف و در جای معین خودش خرج میکند، کسی است که خدا و قیامت را باور دارد، همین دو کلمه: باور خدا و قیامت. آن زمان پول اسکناس نبود، درهم بود نقره یا دینار بود، اینها هم وزن مخصوصی داشت، یک مثقال دو مثقال، کیسه را پر از دینار طلا کردند. مأمور آمد در خانۀ این خانم، یک خانۀ کهنۀ تیرچوبی، بر کهنه در زد. بچههای یتیم داخل حیاط بازی میکردند، خانم هم با یک دنیا وقار و اگر خانمها میشنوند با حجاب کامل آمد دم در.
اسلام اجازه داده خانمها بروند بیرون، خانمها کار کنند؛ ولی فرموده: ـ قرآن میخوانم ـ بیرون میروید به شکلی بروید با لباسی بروید که تحریککننده نباشید. الان هم که خیلی زنها و دخترها به حرف قرآن گوش میدهند، اصلاً ما در شهر، در خیابانها، در پارکها، در اتوبوس، در هواپیما، در قطار یک دانه دختر و زن نمیبینیم که تحریککننده باشند. چطور زحمات پیغمبر را قدرشناسی میکنند! چطور دل پیغمبر را میسوزانند و آتش میزنند!
زن با حجاب کامل آمد در را باز کرد. گفت: خانم ببخشید، تعبیر من است او گفت حاکم به زبان امروز، گفت آقای رئیسجمهور، این کیسۀ پول را که پر از دینار طلاست هدیه برای شما فرستادند. خوب گوش میدهید؟ یک چیزی که به دین میزند شهوت پول است، یعنی اگر آدم مواظبت نکند شهوت پولخواهی دین را نابود میکند. خانم گفت: این کیسۀ پول را ببر و تحویل خود رئیسجمهور بده و به او بگو قیمت علی بن ابیطالب این یک مقدار پول نیست که میخواهی با این پول علی را از من و بچه یتیمهای من بگیری، قیمت علی از تمام عالم هستی بالاتر است. در را بست و یارو را بیرون کرد.
این «یزکیهم» است، ببینید با روح یک خانم چه کرد، تازه پیغمبر از دنیا رفته بود که این حادثه اتفاق افتاد. گفت: بگو به اربابت به حاکم خیلی اشتباه کردی، قیمت علی بن ابیطالب این نیست که تو به من میدهی، من این قیمت را بگیرم و علی را رها کنم و دنبال شما بیایم. این معنی «یزکیهم» است.
فساد در قدرت
یک گناه، گناه غریزۀ جنسی است که هنوز به بحثش نرسیدیم. یک گناه، گناه مقام یا صندلی که حق من نیست ولی من میروم قبول میکنم. مقامی که حق من نیست ولی من اینقدر ترفند میزنم تا به آن برسم، حق من نیست اینقدر پارتی بازی میکنم تا به من بدهند. صندلی هم از گناهان خطرناک است چون روی صندلی بدون ایمان و تقوا نشستن، بهطور قطع آدم تبدیل به فرعون و نمرود میشود، یک نمرود کوچولو، یک نمرود اداری، یک نمرود مجلسی، یک نمرود وزارتی، یک فرعون کوچولو؛ اگر میدان هم به آدم داده شود که اندازۀ همان فرعون صندلی آدم را باد میکند.
عظمت نگاه پیامبر
ای شخصیتی که خدا به تو نظر خاص داشته، ای شخصیتی که همۀ انبیا از آمدنت خبر دادند، ای شخصیتی که در این عالم در اولاد و داماد و نوه نظیر نداری، تو زندهای فقط بدنت را در خاک گذاشتند، خودت در کل بدنۀ هستی طبق بحث دیشب حضور داری. امشب شب توست، شب نوهات است، یک نگاه به ما بکن، ما آلودگی داریم در باطن و در ظاهر اما نگاه تو ما را پاک میکند. تو کسی هستی که قرآن میگوید حاضری، «وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُه»(توبه، 94) تو نگاهت کل درمان است، کل شفاست.
یک کسی به پیغمبر گفت: میگویند همۀ انسانها یک شیطان دارند، شما هم داری؟ فرمود: «اسلم شیطانی بیدی» شیطان من به دست من مسلمان شد. تو با نگاه یک شیطان را مسلمان میکنی، ما که پانزده شانزده سال است، بیست سال است، سی سال است همینطور بروم تا سن خودم هفتاد سال است که با تو و داماد تو و دختر تو و نوههایت مخصوصاً با حسینت خیلی سر و کار داریم، یعنی به ما نگاه نمیکنی؟ جواب میدهد: من نگاه نکنم؟ مگر تو در قرآن وضع من را که خدا برایت گفته ندیدی؟ چطور فکر میکنی من نگاهت نکنم؟ تا حالا که مسلمان ماندی، نمازخوان ماندی، گریهکن ماندی؛ برای نگاههای ماست «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِين»(انبیا، 107).
سوگواره
(گر میپذیری خسته ما سخت خستهایم/ ور میپذیری دلشکسته ما دلشکستهایم) یک مقدار حرف وجود مقدس او را گفتم، حالا یک حرف دیگری را هم بزنم که توقع دارد این حرف را بزنم، کلام خودش است: هر چشمی که برای حسنم گریه کند ضمانت میکنم قیامت آن چشم گریان نباشد. ابیعبدالله(ع) فرمود: حالا که نمیگذارند برادرم را داخل خانۀ خودمان دفن کنیم، جنازه را بیاورید بقیع، خودش وارد قبر شد و بدن را روی دست گرفت، سرازیر میان قبر کرد، صورت برادر را روی خاک گذاشت، رو به قبله قبر را پوشاند.
دقیقاً ده سال بعد زینالعابدین(ع) میخواست بدن بابا را دفن کند، دید نمیتواند بدن را از روی زمین بلند کند، ترسید بدنی که بعضی جاهایش به پوست و استخوان بند است روی زمین بماند؛ لذا گفت بروید داخل خیمههای نیم سوختۀ ما و یک حصیر بیاورید، آرام آرام حصیر را زیر بدن کشید، بدن را گذاشت داخل قبر، حالا میخواهد صورت میت را روی قبله قرار بدهد، گلوی بریده را رو به قبله گذاشت. صحرانشینها دیدند از قبر بیرون نمیآید، آمدند زیر بغلش را گرفتند و بیرون آوردند.
با چه دلی لحد چید، خاک ریخت، یک مقدار آب روی خاک قبر پاشید و یک صفحه درست کرد، با انگشت روی آن صفحه نوشت: «یا اهل العالم هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا» این قبر همان آقایی است که جلوی چشم ما با لب تشنه از پشت سر، سر از بدنش جدا کردند.
تهران/ حسینیه بنیالزهرا/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ هشتم