لطفا منتظر باشید

روز سوم یکشنبه (25-9-1397)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1440 ه.ق - آذر1397 ه.ش
10.55 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ارزش سخن معصومین در منظر قرآن کریم

چهار پنج سال قبل روایت بسیار مهمی را از امام عسکری(ع) نقل کردم که این روایت خطاب به شیعیان است. در این روایت، سفارشات اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی و معاشرتی به شیعه شده است. یک جمله از این روایت را در این پنج سال توضیح دادم و به بقیهٔ سفارشات حضرت پرداخته نشد. وقتی امام سخن می‌گوید، حالا یا با یک نفر یا با چند نفر یا با یک جمعیت، ارزش سخن امام به‌خاطر این است که معصوم، عقل کامل، ایمان مجسّم، خیرخواه و دلسوز است. ارزش سخن پیغمبر و رسول گرامی اسلام(ص) است و ارزش سخن پیغمبر(ص) طبق صریح قرآن، ارزش سخن خداست.

-سخن معصوم بسان کلام خدا

یک‌وقت کلام خدا به‌صورت قرآن است و یک‌وقت به‌صورت قول معصوم است: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 80). کسی که بی‌کم و زیاد از پیغمبر(ص) اطاعت کند، اطاعت کردن از خداست. مواردی را که انسان باید از خدا اطاعت کند، در قرآن است که این یک نوع کلام خداست. مواردی را که باید از پیغمبر(ص) اطاعت کرد، در روایات پیغمبر(ص) است و این هم یک نوع کلام خداست.

-گناه، قاتل قلب انسان

مخالفت با معصوم مخالفت با پروردگار است و ارزش ندادن به کلام معصوم، ارزش ندادن به کلام خداست. سیزده چهارده سال بیشتر نداشتم که این روایت را از یکی از علمای کربلا شنیدم. کسی او را در تابستان دعوت کرده بود و به ایران آمده بود تا یک شب به منبر برود. یادم است که ایشان در آن وقت می‌گفت: شخصی به‌نام سدیر صیرفی زیارت امام صادق(ع) آمده بود. حالا خود این یک نفر در اتاق بوده یا چندنفر بودند، امام صحبت کردند؛ این شخص یا در آخر صحبت امام یا وسط‌های صحبت امام این‌قدر تحت تأثیر قرار گرفت. علتش هم این بود که لیاقت عقلی و روحی داشت. عموی پیغمبر(ص) و ابوجهل هم کلام پیغمبر را سیزده سال شنیدند، اما تحت تأثیر قرار نگرفتند و قبول نکردند. چرا قبول نکردند؟ قرآن یک علت بیان می‌کند که کوردل بودند؛ یعنی این‌قدر گناه بار کرده بودند که گناه قاتل قلبشان شده بود. گوش داشتند، ولی گوش قلب نداشتند.

-اثر کلام معصوم بر قلب انسان

اما آن‌که هنوز ضربهٔ کاری به عقلش، روانش و قلبش نخورده است، یقیناً تحت تأثیر کلام‌الله و کلام معصوم قرار می‌گیرد. از سی‌هزار نفر لشکر بنی‌امیه که به کربلا آمده بودند، از روز دوم محرم تا سه بعدازظهر عاشورا، سه نفر از کلام ابی‌عبدالله(ع) اثر برداشتند: یکی حربن‌یزید ریاحی بود و دو برادر به‌نام‌های سعدبن‌حرث انصاری و ابوالهتوف‌بن‌حرث انصاری که در لشکر عمرسعد بودند. این‌قدر هم زیبا اثر گرفتند که هر سه شهید شدند؛ یعنی حاضر شدند جانشان را فدای دین کنند.

 

استعداد دگرگونی در ذات موجودات

نمی‌دانم جادوگران زمان فرعون چند نفر بودند، ولی جمعی بودند؛ چون قرآن مجید دارد که به فرعون پیشنهاد کردند مأمورین را به شهرهای مختلف بفرست و جادوگران را دعوت کن تا به پایتخت بیایند. جادوگران آمدند و به فرعون گفتند: آیا پیروزی ما بر کلیم‌الله چیزی برای ما دارد؟ پول و زمین و مقام می‌خواستند. فرعون گفت: دارد! بالاخره من دست شما را پر می‌کنم. جادوگر و ساحر بودند. داستان کاملشان در سورهٔ طه(من دوست دارم یک‌وقت این داستان را بگویم)، نکات فوق‌العاده برجسته‌ای دارد. بحث ترجمهٔ آیه نیست و آیات حقایقی را در خودش دارد که آدم را واقعاً مات‌زده می‌کند. یک سلسله حقایق اخلاقی، ایمانی و علمی دارد و خیلی آیات عجیبی است!

وقتی اینها آمدند، از آیات استفاده می‌شود که با دلِ مُرده نیامدند و جای تغییر و دگرگون شدن داشتند. این نعمت عظیمی برای انسان است که روحیهٔ دگرگونی داشته باشد و به قول فلاسفه، روحیهٔ سِیْرورَت داشته باشد. به همهٔ عالم، از موجودات ندیدنی تا موجودات دیدنی، استعداد دگرگونی داده شده است. شما نمی‌توانید یک موجود ساکن را مَثَل بزنید و بگویید که این موجود امکان دگرگون شدن ندارد. شما یک دانهٔ نباتی، یک هستهٔ نباتی یا یک نهال کوچکی را در یک سرزمین مستعد بکارید، ذات این هسته و دانهٔ نباتی قدرت دگرگونی دارد؛ مثلاً پروردگار در سورهٔ بقره می‌فرماید: شما یک دانه را می‌کارید، «أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 261)، هفت خوشه از درون خودش ظهور می‌دهد، «فِی کلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» در هر خوشه‌ای صد دانه عین خودش را تحویل می‌دهد. یک دانه هفتصد تا می‌شود! بعد پروردگار می‌فرماید: «وَ اَللّٰهُ یضٰاعِفُ لِمَنْ یشٰاءُ» من تا ابد قدرت اضافه کردن هم دارم که هفتصد تا دو برابر، چهار برابر و ده برابر بشود. در عبادات هم همین‌طور است.

-قدرت دگرگونی در ذات عبادات

در ذات عبادات هم اگر عبادت با شرایط باشد، قدرت دگرگونی وجود دارد. رساله‌های الآن را نمی‌دانم که این روایت را دارند یا نه، ولی این روایت اوّلین بار در رسالهٔ آیت‌الله‌العظمی بروجردی در باب نماز جماعت آمده بود. رساله به امضای مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی بود و معلوم بود که این مرد بزرگ الهی این روایت را قبول دارد. روایت کمی نیست! مستند، درست و ریشه‌دار است. صادر شده که در روایت می‌فرماید: نماز جماعت را می‌شود تا ده نفر محاسبه کرد و اگر یازده نفر بشود، دریاها مرکّب شوند، درخت‌ها قلم شوند و جن و انس نویسنده شوند، نمی‌توانند پاداش این نماز را برای هر کدام از این یازده‌تا بنویسند. این قدرت دگرگونی است و این دگرگونی هم فقط در اختیار پروردگار مهربان عالم است.

-حالت نزولی دگرگونی، تنها در وجود انسان و جن

این دگرگونی در همهٔ موجودات عالم مثبت است و فقط در دو جا ممکن است که این دگرگونی برعکس شود و به قول فلاسفه، از حالت صعود به حالت نزول برگردد که این دگرگونی است. این دو جا یکی در وجود انسان و یکی در وجود جن است؛ اگر سورهٔ مبارکهٔ جن را بخوانید، یک بخش از آیاتش مربوط به دگرگونی جن به‌طرف کفر، شرک، فساد و تباهی است. یکی هم در انسان است؛ شما این آیه را در قرآن ببینید: «فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ»(سورهٔ روم، آیهٔ 30)، سرشت سرشت توحیدی است. رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «کل مولود یولد علی الفطره»، هر بچه‌ای به‌دنیا می‌آید، بر مبنای سرشت توحیدی به‌دنیا می‌آید؛ اما دگرگونی منفی برای خیلی‌ها در مسیر پیش می‌آید. پاک به‌دنیا آمده است، ولی نجس می‌شود؛ یا به تعبیر قرآن، نجس بالاتر از نجس می‌شود: «إِنَّمَا اَلْمُشْرِکونَ نَجَسٌ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 28).

-تولد انسان در سرشت توحیدی

سرشت توحید است، ولی حرکتش برعکس می‌شود؛ یعنی کافر، مشرک، بی‌دین و ظالم می‌شود. من یک‌وقتی روی منبر گفتم که این آیهٔ امانت در سورهٔ احزاب آیهٔ بسیار فوق‌العاده‌ای است: «إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 72). حالا یک مصداق این امانت، دین است. دینی که در عالم حاکم است؛ دین ملائکه، دین موجودات، دین نباتات. کل اینها دیندار هستند. این دین به این سبکی که به‌اصطلاح دین تشریعی است(همهٔ آنها دین تکوینی را قبول کردند)، «إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ» به تمام عالم بالا، زمین و کوه‌ها ارائه کردم، «فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهٰا»، تحمل قبولش را نداشتند؛ حتی تکویناً هم تحمل قبولش را نداشتند! نه اینکه به خدا بگویند نه ما نمی‌توانیم قبول بکنیم؛ اصلاً ذات آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها تحمل دریافت نداشت. «وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ» اما انسان قبول کرد و گفت به من بده. در طبع وجودش، خلقتش و آفرینشش قبول کرد. بعد پروردگار می‌فرماید: «إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً» انسان، هم بسیار ستمکار و هم بسیار نفهم است.

البته چه کسانی؟ «ظَلُوماً» چه کسانی؟‌ «جهولاً» چه کسانی؟ همان‌هایی که دگرگونی‌شان منفی شد. آنچه گفتم، این بود که خدا در این آیه از انسان تعریف می‌کند. «إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً» تکذیب نیست، بلکه تعریف است و معنی آیه این است: «من شأنه أن یکون عادلاً و من شأنه أن یکون عالماً» شأنش این بود که عادل زندگی کند، اما ظالم شد؛ شأنش این بود که دانا و فهمیده زندگی کند، اما نفهم شد، نه اینکه نفهم بود. این دگرگونی است.

-دگرگونی مثبت، یعنی هماهنگی با موجودات عالم

اما دگرگونی مثبت هم علاوه‌بر ارزش خودِ دگرگونی، هماهنگ شدن با کل موجودات عالم است؛ یعنی یک آدم متدین، دیندار، درستکار، اخلاقی و باکرامت که با کل موجودات عالم در حرکت و آشناست و در عالم هستی بیگانه نیست. کل جهان یار او هستند. در «اصول کافی» آمده است: «ضمنت السماوات و الارض رزقه»، به تمام آسمان‌ها و زمین می‌گویم ضامن زندگی این بندهٔ من باشید. خب باید آدم را بشناسند که ضامن و عهده‌دار شوند؛ اگر نشناسند که عهده‌دار نمی‌شوند. پروردگار به آسمان و زمین که امر مجهولی را پیشنهاد نمی‌کند، امر معلوم را پیشنهاد می‌کند: «ضمنت السماوات و الارض».

-اخلاق‌های مثبت، روزی خداوند به انسان

شما این زیارت عاشورا را که می‌خوانید و خیلی زیارت فوق‌العاده‌ای است! آنهایی که به این زیارت حمله می‌کنند، رزقشان نیست و من حرف دیگری درباره‌شان نمی‌زنم. خیلی از صاحب‌نفوذان علمی هم به این زیارت حمله کرده‌اند، ولی این زیارت روزی‌شان نبوده است. این زیارت‌ها، دعاها، عبادت‌ها و اخلاق‌های مثبت، روزی پروردگار است. من باید گرسنه باشم که نعمت را به من بدهد؛ اگر دهانم را ببندم و بگویم سیر هستم؛ بهشتت را نمی‌خواهم، عبادت نمی‌خواهم، اخلاق نمی‌خواهم، یعنی سیر هستم. خدا هم می‌گوید اگر خودت می‌دانی سیر هستی، من که زوری به تو نمی‌دهم. اینها وقتی قیامت وارد می‌شوند، می‌بینند که دستشان از خیلی چیزها تهی است. خدایا چرا ما نداریم؟ تو خودت در دنیا عملاً به من اعلام کردی که سیر هستم و نمی‌خواهم. گریه به تو ندادم، چون نمی‌خواستی؛ ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را به تو ندادم، چون نمی‌خواستی؛ این دعاها و زیارت‌ها را نمی‌خواستی و من هم به تو ندادم.

-گریهٔ آسمان‌ها و زمین بر امام حسین(ع)

در این زیارت عاشورا می‌خوانیم که یابن‌رسول‌الله! مصیبت تو بر تمام کُرات عالم و زمین و بر اهل اسلام(نه بر مسلمان‌ها) مثل ما چقدر سنگین است! معلوم است آسمان‌ها و زمین ابی‌عبدالله(ع) را می‌شناسند که مصیبتش برای همه سنگین بوده است. حالا غیر از زیارت عاشورا، در فرمایشات زین‌العابدین(ع) در شام داریم که به مردم در مسجد جامع شام فرمودند: کسی را کشتید که آسمان‌ها و زمین، درختان، پرندگان و ماهیان دریا برای او گریه کردند. گریه بر یک مجهول کردند؟ یعنی گریه کردند و نمی‌دانستند برای چه کسی گریه می‌کنند؟ اینکه معقول نیست! معلوم می‌شود او را می‌شناسند که گریه می‌کنند.

در روایت دارد(من این روایت را یادداشت کرده‌ام، اما الآن نمی‌دانم کجاست): امام هشتم در سفری که از مدینه به مرو می‌رفتند؛ البته نه به این شهر مشهد. امام در مسافرتشان اصلاً به خراسان(این شهری که الآن هست) نیامدند. ایشان را به مرو بردند و دو سال در آنجا نگه داشتند. بعد مأمون با برادرش امین جنگ داشت، امین در بغداد بود و لشکری را از مرو آماده کرد که به بغداد برود. در همین جایی آمد که حضرت دفن است. یکی دو روزی آنجا برای استراحت ارتش پیاده شدند، همان‌جا به حضرت زهر داد و همان‌جا هم امام دفن شد. در راهِ رفتنشان به مرو که اغلب کویر بود(ظاهراً از مدینه به بصره آمدند، از بصره به اهواز، از اهواز به حدودهای طبس، بعد تا جادهٔ کوه‌سرخ آمدند و از آنجا وارد نیشابور شدند. خط سیرشان در کتابخانه آستان قدس هست که از کجاها رد شدند، از کنار چه دهات‌هایی و چه شهرهایی)، امام آرام‌آرام می‌رفتند که دیدند یک گله آهو همه با همدیگر در این کویر گریه می‌کنند. امام پیاده شدند، گلهٔ آهو هم از جای خود تکان نخورد. ما طبق قرآن اعتقاد داریم که انبیا و ائمه زبان حیوانات را می‌دانستند. در سورهٔ نمل می‌خوانیم سلیمان با هدهد و مورچه گفت‌وگو کرده است، آن‌هم گفت‌وگوی طرفینی. مؤمن مَحرم به همهٔ عالم است؛ حالا مَحرمیت ما به‌اندازهٔ سعهٔ وجودی خودمان است، اما مَحرمیت آنها و بیگانه نبودن آنها به‌اندازهٔ هستی است.

به آهو فرمودند: چرا گریه می‌کنید؟ گفتند: آقا، ما هر چندوقت یک‌بار همه‌مان هر کجا که هستیم، در این کویر(همه می‌دانند در چه روزی)، چندوقت به چند وقت دور همدیگر جمع می‌شویم و در حدی که سیر شویم، برای ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کنیم. حضرت فرمودند: من به مرو می‌روم، گاهی هم که دور هم جمع می‌شوید، برای من هم گریه کنید؛ یعنی اگر می‌خواهید در دنیا بهره ببرید، یک راهش گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) و یک راهش گریهٔ بر امام هشتم(ع) است. «فَاَبَین اَن یحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْن مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِنْسان اِنَّه کان ظَلوماً جَهولاً» شأن انسان این بود که عادل و بی‌ظلم زندگی کند؛ شأن انسان این بود که عالم زندگی کند، نه نفهم و نادان.

-دگرگونی قلب با زنگ بیدارباش ملکوتی

آن‌که دگرگونی مثبت پیدا می‌کند که این دگرگونی سخت هم نیست؛ یک بی‌نماز می‌آید و می‌نشیند، یک گویندهٔ خیلی خوب، سنگین و متین راجع‌به نماز و نمازگزار و موقعیت نمازخوان در قیامت و بی‌نماز در قیامت صحبت می‌کند، او هم می‌شنود . می‌پذیرد. دلش هنوز نمرده و می‌گوید از امروز به بعد نماز می‌خوانم، این دگرگونی است؛ روزه می‌گیرم، این دگرگونی است؛ حرامی را که خودم می‌دانم در مالم هست، جدا می‌کنم و به صاحب‌هایش پس می‌دهم، این دگرگونی است. وقتی که دل نمرده باشد، در لشکر عمرسعد هم باشد، وقتی زنگ بیدارباش ملکوتی به گوشش می‌خورد، دگرگونی را می‌پذیرد و شهید می‌شود، جزء اولیای خدا می‌شود.

 

دگرگونی جادوگران، از زیباترین دگرگونی‌های تاریخ بشر

جادوگران خیلی شدید به فرعون وابسته بودند و چشم امید هم به فرعون داشتند؛ اما وقتی موسی(ع) عصای خود را انداخت، عصای فوق‌العاده‌ای هم نبوده است؛ عصایی که کارخانه یا نجار هنرمند ساخته باشد. آن هشت سالی که برای پدرزنش شعیب چوپانی می‌کرد، یک درخت خشک افتاده بود، یک شاخهٔ صافش را ارّه کرده و به‌اندازه‌ای که بتواند عصا بکند، برداشته بود. عصا با او بود و وقتی جادوگران با او روبه‌رو شدند، موسی‌بن‌عمران(ع) مورد صحبتشان قرار گرفت و گفتند: تو به میان می‌آوری آنچه که داری یا ما به میان بیاوریم؟ گفت: نه شما به میان بیاورید. حق که از باطل نمی‌ترسد، حق این دغدغه را ندارد که نکند اینها جادوگری‌هایی بکنند که ما شکست بخوریم! نه حق همه‌جا حرف دارد. گفت: نه شما بیندازید. اینها هم تمام آن ریسمان‌ها و هرچه ابزار داشتند، انداختند و به قول پروردگار در قرآن مجید، مردم را چشم‌بندی کردند. همه با دیدن آن کوه عظیم جادو ترسیدند. خداوند چون مستقیم حرف می‌زد، به موسی(ع) فرمود: این چوب‌دستی را بینداز! آن چوب معمولی را انداخت، کل آن تپه را یک لقمه کرد و تمام مردم هم وحشت‌زده شدند. دوباره آمد و گرفت، همان چوب شد؛ نه چاق شده بود و نه اضافه‌وزن پیدا کرده بود. جادوگران که هنوز دلشان نمرده بود، فهمیدند ابداً کار این مرد از قبیل جادو و سحر نیست. در تاریخ، جادوگر هیچ‌وقت نمی‌توانسته چنین جادویی انجام بدهد و این جادو نیست.

اگر این جادو نیست، پس چیست؟ این چوب با دست موسی(ع) به پشت پردهٔ عالم وصل است و کار کار خدا، کارگردان عالم است. قرآن می‌گوید که همه به خاک افتادند و گفتند: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ × رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 121-122). ما به پروردگار موسی ایمان آوردیم، موسی که پیغمبر است و بعد گفتند: «وَهَارُونَ» به جانشین موسی؛ یعنی توحید، نبوت و ولایت. همین یک تکهٔ آیه، «آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ»: توحید؛ موسی: نبوت؛ هارون: ولایت. بعد هم همهٔ جادوگران شهید شدند و این دگرگونی است؛ یعنی یکی از زیباترین دگرگونی‌های تاریخ بشر همین دگرگونی جادوگران زمان موسی‌بن‌عمران(ع) است.

-دگرگونی به‌سوی ظلمت، حقیقت ایستایی انسان

در هر صورت، اگر اهل دل بخواهند ما را نصیحت بکنند، می‌توانند بگویند دیدی یک دانهٔ گندم را روی زمین انداختی، چهارصدتا شد، سیصدتا شد، دویست‌تا شد! این دگرگونی را دیدی؟ نهال ده گرمیِ گردو را دیدی که کاشتی، دگرگون شد و به یک درخت چندصد تُنی تبدیل شد که سالی هفت هشت هزار گردو می‌دهد. این یک‌ دانه پرتقال را که از دهانت درمی‌آوردی و دور می‌ریختی، دیدی در شمال دانه‌دانه کاشتند و باغ پرتقال شد. باغ انار، باغ نارنگی، باغ لیمو، باغ سیب، باغ گلابی هم همین‌طور هستند؛ یعنی واقعاً وجود خودت را کمتر از این دانه‌ها و نهال‌های نباتی می‌دانی؟ چرا ایستاده‌ای و ایستایی؟ خیلی زشت است، تکان بخور! اگر بخواهی به‌طرف حقایق دگرگون نشوی، به‌طرف ظلمات دگرگون خواهی شد.

 

امام معصوم، عقل کامل و مجسمهٔ ایمان

امام معصوم، عقل کامل، مجسمهٔ ایمان و دل‌سوز است، آمده و با شیعه سخن گفته است که احتمالاً جمعی از شیعیان خدمت حضرت عسکری(ع) رسیده‌اند(حالا جای آن را که ننوشته‌اند؛ زمانی که حضرت در مدینه بودند یا به سامره تبعید بودند). جمعی خدمتشان آمدند، «قال لشیعته» این قال یعنی قال‌النبی، یعنی قال‌الله؛ یعنی ارزش کلام پیغمبر(ص) و کلام ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) ارزش کلام خداست.

-کلام معصوم، کلام نور

حالا سدیر صیرفی در محضر امام ششم نشسته و امام صحبت کرده است یا دارد صحبت می‌کند، چنان تحت تأثیر قرار گرفت؛ چون لیاقتش و شایستگی‌اش را داشت و درونش نمرده بود، دلش از کار نیفتاده و قلبش قلب انسان بود. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: عده‌ای هستند که «الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان». هنوز دل او انسان است و چنان تحت تأثیر حرف زدن امام ششم قرار گرفت که گفت: «یابن الرسول الله کلامک کالجوهر» این حرف‌هایی که از دهانت درمی‌آید، مثل گوهر است، مثل الماس است، مثل فیروزهٔ خیلی قیمتی است. امام صادق(ع) فرمودند: «سدیر! و ماالجوهر الا الحجر» اینکه کلام من را به گوهر تشبیه کردی، گوهر یک سنگ معدنی است و چیزی نیست. این تشبیه تو خیلی ضعیف است و کلام ما مثل سنگ نیست، بلکه کلام ما نور است و نفوذ دارد، ظلمت را از هم می‌شکافد، کلام ما دگرگونی ایجاد می‌کند، کلام ما مربی است و تربیت می‌کند، کلام ما جهنمی را بهشتی می‌کند، کلام ما بی‌دین را دیندار می‌کند؛ ولی باید دل نمرده باشد.

-آمادگی دل، عامل دگرگونی مثبت

عمرسعد احتمالاً قبل از شروع جنگ در روز عاشورا به یکی از افراد لشکرش گفت: این پیام را برای حسین‌بن‌علی ببر و جوابش را هم بگیر و برگرد. کارمند است دیگر، کارمند یزید و بنی‌امیه است، پول و حقوق می‌گیرد! گفت: باشد. آمد و ظاهراً بیرون از خیمه‌ها به قمربنی‌هاشم(ع) برمی‌خورد و می‌گوید: من سفیر هستم و باید امام حسین(ع) را ببینم؛ حالا امام که نمی‌گفت، حسین را ببینم. قمربنی‌هاشم(ع) گفت: بایست! رفت و خبر داد، امام فرمودند داخل بیاید. سفیر آمد و ایستاده پیام عمرسعد را گفت، حضرت جواب دادند. این جواب نور است، این جواب عرش الهی است، این جواب ملکوت است، این جواب عقل است، این جواب دل است. امام جوابش تمام شد، او هم ایستاده بود؛ حضرت خیلی آرام و بامحبت فرمودند: چرا نمی‌روی؟ گفت: من نیامدم که بروم! محال است که من دیگر از پیش تو بروم. ماند و جزء همین 72 نفر شهدای کربلا شد. این آمادگی دل است.

-واکنش قلب مرده در برابر گفتار حق

حالا اگر من محرّم و صفر و ماه رمضان پای منبر خوب رفتم و خودم هم می‌دانم چند بدی دارم، اثر به من نگذاشت و دگرگون نشدم، معلوم می‌شود خیلی مریض هستم و باید فکری به حال خودم بکنم؛ اگر دلم هم مرده باشد که راحت می‌گویم آخوندها برای خودشان می‌گویند، برای خودشان می‌بافند، برای خودشان می‌زنند و می‌خواهند جیب خودشان را پر کنند، می‌خواهند سر ما را کلاه بگذارند. عکس‌العمل قلب مرده در مقابل گفتار حق همین است.

 

کلام آخر؛ طلب توفیق بهره‌مندی از معصومین(علیهم‌السلام)

خدایا! از معصوم، از امام عسکری(ع)، از پدرانش و از فرزندش، بهرهٔ کامل به ما و زن و بچه‌ها و نسل ما عنایت بفرما.

خدایا! بیماری قلب ما را با نظرت معالجه کن.

خدایا! گذشتگان ما را غریق رحمت فرما؛ کسانی که در این خانه و در این مجلس، در تمام سال از صد سال پیش، زحمت حفظ دین تو را کشیدند، بهرهٔ کاملی از رحمت و لطف و عنایتت به آنها برسان. امام زمان(عج) را دعاگوی ما قرار بده.

خدایا! دنیا و آخرت ما را از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) جدا نکن.

 

خوانسار/ حسینیهٔ ابن‌الرضا/ دههٔ اوّل ربیع‌الثانی/ پاییز1397ه‍.ش./ سخنرانی سوم

 

برچسب ها :