شب پنجم دوشنبه (26-9-1397)
(گلپایگان مسجد آقا مسیح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
مطلب فوقالعاده مهمی را از امیرالمؤمنین(ع) با لطف خداوند برایتان میخواهم عرض کنم که با مطالب شبهای گذشته پیوند دارد، ولی پیش از بیان مطلب امیر مؤمنان دربارۀ دانایی و علم و آگاهی حضرت مولی الموحدین یک قطعۀ نابی را برایتان از قرآن کریم نقل میکنم؛ برای اینکه با نقل این قطعه، ارزش کلام امیر مؤمنان برایتان بیشتر روشن شود.
شعور حیوانات
من متن آیات را میگویم چیزی به آن اضافه نمیکنم. حضرت سلیمان فرمودند: مدتی است که هدهد را نمیبینم، بعد از اینکه هدهد پیدایش شد به سلیمان گفت: من از فضای کشوری عبور کردم که در آنجا یک خانمی شاه بود، آیین مردم آتشپرستی بود و یک تختی این خانم داشت که محل حکومتش بود. این تخت یک تخت بینظیری است.
اولاً از این آیات استفاده میشود که حیوانات شعور دارند، فهم دارند، شعور حیوانات از این آیۀ شریفه که در سورۀ مبارکۀ اسراست فهمیده میشود «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِه»(اسرا، 44) چیزی در این عالم نیست، در سورۀ نور توضیح میدهد جنبندگان درختان، در سورۀ رعد میگوید کل آسمانها و زمین؛ این آیات را که کنار هم قرار میدهیم میشود کل موجودات، چیزی در این عالم هستی وجود ندارد مگر اینکه خدا را به پاکی، به بیعیب بودن، به بینقص بودن و با ستودن ستایش کند.
این دلیل بر شعور و فهم حیوانات، پرندگان، ماهیان دریا نسبت به پروردگار مهربان عالم است؛ یعنی همۀ موجودات یقین دارند عالم صاحب دارد، مالک دارد، خالق دارد و او را به پاکی و بیعیب بودن همراه با ثناگویی ستایش میکنند، ولی چهارتا عوضی پوک، منحرف، بدبخت و هواپرست در این کرۀ زمین میگویند عالم خدا ندارد. چهارتا پوک و پوچ هم بگویند عالم خدا ندارد به هیچ کجا برنمیخورد.
کل موجودات هستی یقین دارند که عالم مالک و خالق دارد، او را تسبیح میکنند، حمد میکنند؛ بدبخت و بیچاره و پست آن انسانهایی که مسئلۀ پروردگار را رد میکنند، البته قرآن میگوید در قلب و عقلشان نمیتوانند رد کنند، میگویند عالم خدا ندارد ولی خودشان قانع به این حرف نمیتوانند بشوند.
باطن همۀ انسانها به طرف پروردگار جهتگیری دارد. انسانی که میگوید عالم خدا ندارد نمیتواند ثابت کند، آن کسی که میگوید عالم خدا دارد با میلیاردها دلیل میتواند مسئله را ثابت کند، خود پروردگار در قرآن میگوید: وجود من دلیل لازم ندارد «أَ فِي اللَّهِ شَك»(ابراهیم، 10) در خدا شکی وجود دارد؟ چه کسی شک دارد؟ اینهایی که میگویند عالم خدا ندارد به زبان دروغ میگویند ولی در دل نمیتوانند دروغ بگویند.
دنیای پرندگان و حیوانات دنیای بسیار عجیبی است، واقعاً عجیب است. من در این تفسیر قرآن که سی و پنج جلد است، تمام هم شده و هر جلدی حدود هفتصد صفحه است، به آیات مربوط به حیوانات و پرندگان که رسیدم از مهمترین کتابهای شرقی و غربی و مقالات علمی دانشمندان برای توضیح این آیات استفاده کردم، دیوانه میکند عقل را که چه خبر است در این عالم، این چه شعوری است که حیوانات دارند.
شگفتیهای دنیای حیوانات
خداوند حیوان ساخته که در تنۀ درخت لانه درست میکند یعنی چه نوکی به آن داده که خیلی راحت تنۀ درخت را سوراخ میکند، عمقی لانه میسازد، چه شعوری به آن داده که داخل لانه برای آب و دانه ساختمانی از ظرف میسازد که این آب داخل این ظرف تا پنج شش ماه بخار نشود و از بین نرود و دانه نپوسد، چرا این کار را میکند؟ چون وقتی که میداند پنجتا ششتا جوجهای که از تخم درمیآیند آخر عمر خودش است و میمیرد.
این پرنده برای یک بار هم مهلت ندارد به این جوجهها آب و دانه بدهد، به اندازۀ هفت هشت ماه آب و دانهشان را ذخیره میکند که بعد از مردنش بچهها از این دانه و آب استفاده کنند و بعد پر دربیاورند و خودشان دنبال رزق و روزی بروند، آنها هم وقتی تخمگذاری میکنند وقتی که جوجهها میخواهند دربیایند آب و دانۀ جوجهها را ذخیره میکنند، نسل به نسل همین هستند. این یک پرنده است.
من آفریقای جنوبی بودم، راهش خیلی دور است، سیزده ساعت داخل هواپیما بودم و هیچ کجا هم پایین نیامد، مستقیم رفت آفریقای جنوبی نشست. من را بردند یک حیوانی را نشانم دادند که هم داخل خشکی زندگی میکند و هم در آب، پوست این حیوان پوست خاصی است، یعنی کل پوست کارخانۀ ذخیرهسازی است، این پوست از آفتاب ذخیرۀ غذایی درست میکند تا یک سال که اگر این حیوان غذا گیرش نیامد از طریق پوستش که مواد ذخیره کرده از آفتاب زندگی میکند. خدا یک دهانی به این حیوان داده با دندان ـ من دیدم ـ گاو را از وسط نصف میکند، نصف به نصف میبلعد، ولی چه تعداد از این حیوان ساخته؟ به تعدادی که به مناطق دیگر زمین و به حیوانات ضرری نخورد.
در همین آفریقای جنوبی هزار کیلومتر دورتر از شهری که من بودم، لب اقیانوس اطلس، یک شهری لب این دریاست که ماهیان فوقالعادهای دارد. این ماهیان داخل این آب در سال باید تعدادشان معین باشد مثلاً ده میلیون، وقتی که این ده میلیون یک میلیون اضافه میشوند این یک میلیون اضافه قدیمیهایش میآیند خودشان را از آب بیرون میاندازند، آنجا هیچ صیادی تور ندارد، چون میدانند یک میلیون ماهی خودشان را میاندازند بیرون، آدمها میآیند سبدها را پر میکنند و میبرند، یعنی اینقدر شعور دارند که عددشان از چند میلیون یک دانه بالاتر نرود و اضافهها خودشان را از آب بیرون میاندازند برای پر کردن شکم این انسان یاغی.
شگفتیهای بدن انسان
خیلی خدای عجیبی است، در کرۀ زمین هشت میلیارد یاغی دارد؛ هم صبحانهشان را میدهد، هم ناهارشان را، هم شامشان را، خیلی خدای عجیبی است. از این هشت میلیارد شاید پنج میلیاردش میگویند عالم خدا ندارد، ولی صبحانهشان را میدهد، لباسشان را میدهد، بچه به آنها میدهد، کاسبی به آنها میدهد. آدم کمی بنشیند راجع به خود خدا فکر کند خدایی میشود، ما مسلمانها و شیعهها خیلی دربارۀ پروردگار کم فکر میکنیم.
شما موی سرتان را وقتی اصلاح میکنید یا ابرویتان بلند میشود اصلاح میکنید، این یک دانهاش را در سلمانی بردارید یک دانه مو را پروردگار عالم برای این مو زیر پوست بستر و محل کشت قرار داده که ریشۀ مو را تغذیه میکنند، مو بالا میآید و برای اینکه مو خراب نشود تمام موها را سوراخ کرده، یعنی هر یک دانه مو تا دم ریشه سوراخ دارد که هوا را بتواند به همه جای مو برساند. چقدر دربارۀ خدا فکر کردید؟
ضخامت پوست بدن ما چقدر است؟ از دکترها بپرسید، خودتان هم که دیدید پوست کنده میشود چقدر میلیمتری نازک است. ما زیر هوا زندگی میکنیم، صد کیلومتر هوا روی ماست، یعنی اکسیژن و ازت که هر دو عنصر هستند و وزن دارند، درجۀ فشار درون بدن ما هم معمولاً باید دوازده سیزده باشد، از درون سیزده درجه به پوست ما فشار میآید و از بیرون هم میلیونها تن وزن روی ماست؛ ما نه وزن را احساس میکنیم، نه تا حالا پوست کسی پاره شده، نه داخل میتواند پوست را فشار بدهد پاره کند، نه جوی که روی سرمان است پوست را پاره میکند، این هماهنگی یعنی چه؟ این چه هماهنگی است؟
شیر گوارا
از بچههایتان بپرسید آب خنک خوشگوار از چه چیزی درست شده؟ بچهتان به شما میگوید از دوتا اکسیژن و یک دانه هیدروژن. به او بگویید اکسیژن و هیدروژن چیست؟ جوابتان را میدهند اکسیژن اکسیژن میسوزاند، آن کسی که دستش شلنگ است داخل انبار آهن بیست را با اکسیژن پاره میکند و هیدروژن میسوزد، یعنی آمده دوتا آتش بسیار قوی را با همدیگر قاطی کرده شده آب خنک خوشگوار. اینها را فکر کردید؟
این شیری که در شهر شما فراوان است و در کارخانه تبدیل به پنیر و کره و ماست و دوغ و چیزهای دیگر میشود، این شیر را خدا چطور میسازد؟ خدا در قرآن گفته شیر حیواناتی که برایتان قرار دادم «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَم»(نحل، 66) اینها را در وجود گاو و گوسفند از لابهلای شکمبه میآید. وقتی در قصابخانه روده و معده را باز میکند، معدۀ گاو، آن شکمبه، یعنی جوی جویده شده و علف جویده شده را میریزد بیرون، از بوی گندش آدم میخواهد فرار کند؛ و از خون گاو و گوسفند که چقدر هم رنگش قرمز است، از این خون و شکمبه من شیر خوشگوار، روان، خوشرنگ بیرون میآورم.
تو ای انسان! از سینۀ گاو شیر را میگیری میبری و دهتا پانزدهتا فرآورده از داخل آن درمیآوری؛ روغن درمیآوری، کره درمیآوری، کشک درمیآوری، ماست درمیآوری، دوغ درمیآوری، خامه درمیآوری، سرشیر درمیآوری، ریشۀ همۀ اینهایی که مینشینی میخوری و میگویی بهبه، شکمبۀ گاو و خون گاو است.
میتوانی یک لیتر شیر درست کنی؟ این همه شکمبه در قصابخانه است، این همه هم خون میریزد، دو کیلو شکمبه بردار و دو لیتر خون قاطی کن، ببین شیر درست میشود؟ عالم خدا ندارد؟ پس اینها را چه کسی درست میکند؟ یعنی خود حضرت گاو شیر را از داخل شکمبه و خون بیرون میآورد؟ گاو که دسترسی به شکمبه و خون خودش ندارد، گاو که داخل خودش نمیتواند برود. میگویند عالم خدا ندارد و سر سفرهاش نشستند میخورند، صبح و ظهر و شب میچیند و میخورد و پروردگار روزی او را ادامه میدهد. چه کسی است این خدا؟
خدای مهربان با فرعون
موسی بن عمران به پروردگار گفت: من بیست و پنج سال است با برادرم هارون میروم دربار، هر چه حرفهای تو خدا را به فرعون میزنم میخندد و مسخره میکند، قبول نمیکند، نمیشود کلکش را بکنی؟ خطاب رسید: روش کنده شدن کلکش را به خودت واگذار میکنم، طرح بده من نابودش کنم. گفت: خدایا کاری ندارد که جلوی نان و آبش را ببند، بیست روز یک ماه گرسنه باشد میمیرد. خطاب رسید: او فرعونی میکند و من خدایی؛ من یک عمر معیّنی به او دادم و تا لحظۀ زنده بودنش نه آبش را قطع میکنم و نه نانش را، من نه نانبُر هستم و نه آببُر، این کار را نمیکنم.
ای کاش فرعونها یک لحظه فکرش را میکردند، ای کاش رباخورها، زناکارها، عرقخورها، قماربازها، چاقوکشها، نامردها یک لحظه فکرش را میکردند و او را پیدا میکردند، عاشقش میشدند و با او زندگی میکردند، اما فکر نمیکنند. قرآن مجید میگوید: فکر کنید، «أَ فَلا يَتَدَبَّرُون» تدبر کنید، «أَ فَلا يَعْقِلُون» تعقل نمیکنند؟
عجب خدایی است. ما یک بار در دورۀ عمرمان یک بار رفتیم پیش خواهرمان و گفتیم: دخترت را برای پسرمان میخواهیم، من برادرت هستم و تو هم خواهر منی، دوست دارم که پسرم دختر عمهاش را بگیرد. گفت: داداش دخترم درس میخواند نمیدهم، بیست سال است با او قهرم، همین؟ او آزاد بوده و اجبار که نداشته، گفته دخترم را نمیدهم، بیست سال است با او قهری؟
از زمان آدم تا حالا میلیارد میلیارد انسان علیه خدا جفتک میاندازند، انبیائش را کشتند، ائمه را کشتند، اولیائش را کشتند، زندان انداختند، آبروریزی کردند، پیغمبران را گفتند کذاب و ساحر و دیوانه؛ اما نان آنان را داد، خیلی خدای خوبی است.
دعای کمیل
خدا را میخواهید بشناسید یک کمی نه زیاد، من این دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) را در هزار صفحه ـ یک جلد ـ تفسیر کردم، شما همین دعای کمیل را بخوانید، خدا را خیلی زیبا خواهید شناخت. همۀ مردم معنی عمقی دعا را نمیدانند، خدا لطف کرد من دعا را تفسیر کردم، تازه سر و تهش را جمع کردم، دیدم اگر بخواهم مفصل تفسیر کنم ده جلد و هزار صفحه میشود، مردم نه میخرند و نه حوصلۀ خواندنش را دارند.
جالب این است که این شرح دعای کمیل روی میز خودم است، خودم به آن مراجعه میکنم، خودم آن را میخوانم، خودم از رویش منبر میروم از بس که این دعا عاشقانه است و عالی است، اینقدر این دعا حدش بالاست. من جوان بودم از عالمان شنیدم که عارفان الهی اسم این دعا را گذاشتند «انسان الادعیه».
جهانی در یک حیوان کوچک
من راجع به مورچه میخواستم در تفسیرم مطلب بنویسم؛ خلقتش را، آفرینشش را، راهش را، حرکتش را، فعالیتش را یک بخشیاش را امیرالمؤمنین(ع) هزار و پانصد سال پیش گفته است. حضرت نه میکروسکوپ داشته، نه آزمایشگاه داشته، نه ابزار داشته، همینطور آمده رفته کوفه منبر و تمام درون و برون مورچه را شرح داده است. من دنبال مقاله میگشتم که مفصلتر باشد، دیدم تاکنون در شرق و غرب عالم بیش از بیست هزار کتاب دربارۀ مورچۀ خالی تألیف شده است.
شما این عنکبوت را میبینید، تار میتند، یک دانه تارش را بردارید و ببرید زیر میکروسکوپ، یک دانه تار از پانصد هزار تار نازکتر تنیده شده و شده یک تار به این نازکی، یعنی پانصد هزار تار روی همدیگر تنیده شده است. این کارخانۀ زیر شکمش چه کارخانهای است؟ یعنی جهان کارخانههایش میتواند نخ به این باریکی یعنی یک دانه تار از ترکیب یک تار بسازد؟ چه سوراخهایی زیر شکمش است که به این نازکی تار بیرون میدهد و بعد میبافد میشود یک دانه تار؟ اینها چیست؟
نعمت کشاورزی
شما باغدار هستید، کشاورز هستید، شما زمین را آب میدهید، یک خاک هم دارید، یک نور ـ آفتاب ـ هم که خود خدا میتاباند، یک هوا هم که کنار باغتان است، آن وقت اینجا روی زمین با یک آب و یک هوا و یک خورشید خربزه میکارید میشود خربزه، هندوانه میکارید میشود قرمز و هندوانه، خیار میکارید میشود سبز سیر، بادمجان میکارید میشود سیاه، کدو میکارید میشود سبز خیلی کمرنگ، انگور میکارید میشود سیاه، میشود قرمز، میشود دانهدار، میشود شانی، میشود ریش بابا، نخود میکارید میشود نخود.
یک دانه گندم به زمین میدهید خودش را تبدیل به صدتا گندم میکند، یک عدس میدهید به زمین خودش را تبدیل به پنجاهتا عدس میکند، شما در یک جای کم آب و خشک و گرم زعفران میکارید، کلاً طول سال دوتا آب به آن میدهید، زعفران به شما میدهد که هر کیلو چند میلیون است.
دیدن خدا از طریق تفکر
خدا در بدن ما چه کار کرده؟ چشم ما الان یک رشتۀ اختصاصی چشم پزشکی دارد، بیش از چند هزار کتاب دربارۀ ساختمان چشم نوشته شده است. گوش ما، هوش ما، سلولهای مغز ما را شماره کردند، مغز هر کدام از ما چهارده میلیارد سلول دارد که بخشی برای حافظه است، بخشی برای بایگانی کردن است، بخشی برای یادآوری کردن چهل پنجاه سال پیش است. مغز را بریزی در بشقاب، یک بشقاب معمولی را این مغز پر نمیکند.
دوتا کلیه به ما داده که کار طبیعی هر کدامش را بیرون اگر بخواهند انجام بدهند، دیالیز کار مهمی نیست اما کلیه را بیرون اگر بخواهند برایش یک کارخانه درست کنند که کار کلیۀ داخل پهلوی ما را بکند، یک زمین هزار متری لازم است که چهارهزار چرخ در این کارخانه بچرخد تا کار یک کلیه را بکند. هر کلیه دویست میلیون حفره دارد برای تصفیۀ فضولات بدن و بیرون ریختن آن. شما روی تخته اگر توانستید صدتا سوراخ بکنید؟ یک کلیۀ گوشتی نود سال کار میکند؛ نه روغن کاری میخواهد، نه مکانیک میخواهد، نه بردن پیش متخصص برای بالا پایین کردنش میخواهد، خودش کار میکند، چه کار کرده؟
شما شبها میخوابید؟ بله میخوابیم. تمام اعضا و جوارح یا خوابند یا نیمه خوابند، تنها عضوی را که خدا حق خواب رفتن در نود سال عمر به آن نداده قلب است، آن حق ندارد بخوابد. اگر قلب ما یکی دو ثانیه بگوید خستهام خوابم میآید و بخوابد، صبح در خانۀ ما تابوت است و ملت «لا اله الا الله» برای ما میگوید. قلب اصلاً اجازۀ خواب ندارد. اینها را نباید بنشینیم ما فکر کنیم تا خدا را ببینیم؟ نه بفهمیم ببینیم، خدا در قرآن میگوید: «أَ فَلا تُبْصِرُون» نمیبینید من را؟ من غایبم؟ من پیش شما نیستم؟ من در عالم نیستم؟ من را نمیبینید؟
سلیمان و تخت ملکه
خیلی از اول بحث دور شدیم. هدهد وقتی اوصاف تخت ملکۀ کشور سبا را برای سلیمان گفت، سلیمان رو کرد به بارگاه نشینانش، خیلی این آیات عجیب است «أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها»(نمل، 38) از شما کدامتان میتوانید تخت را از سبا بیاورید فلسطین؟ دو هزار کیلومتر مسافت بود، با هواپیما بروند بیاورند این تخت را دو ساعت میکشد، با قطار بخواهند بیاورند دو هزار کیلومتر دوازده ساعت قطار باید بیاید، با ماشین هم همینطور.
سلیمان پرسید: کدامتان میتوانید این تخت را بیاورید؟ «قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ»(نمل، 39) عفریت یعنی قوی، یعنی نیرومند. کلمۀ عفریت در ایران انگار لغت بدی است ولی در قرآن لغت بدی نیست، در عرب یعنی جن نیرومند. «قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ» جن در اختیار سلیمان بود، یک عفریت یعنی یک نیرومندی از جن گفت: سلیمان من این تخت را برایت میآورم. چقدر طول میکشد بروی سبا تخت را کول بگیری برداری بیاوری؟ گفت: پیش از اینکه از جایت تمام قد بلند شوی من رفتم و تخت را آوردم.
نگرفتید؟ گفت پیش از اینکه از جایت که نشستی بلند شوی بایستی، هنوز بلند نشده و نایستاده من رفتم تخت را آوردم. همۀ حرف من روی همین جمله است «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب»(نمل، 40) یک مردی در بارگاه سلیمان که خدا میگوید «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب» اندکی از علم کتاب پیشش بود که همان اندک علم قدرت عجیبی به او داده بود. این «مِن» در لغت عرب اسمش «من تبعیضیه» است یعنی مقدار اندک کسی که اندکی از علم پیشش بود.
گفت من قبل از اینکه از جایت بلند شوی میروم تخت را میآورم؛ اما این مرد گفت سلیمان من تخت را میآورم اگر اجازه بدهی قبل از اینکه پلک بالای چشمت برسد به پلک پایین «و هذا عرشها» تخت گوشۀ بارگاه حاضر شد، کمتر از یک چشم بهم زدن. سلیمان تخت را دید، دید واقعاً چیز بینظیری است، باد کرد سلیمان؟ در دماغش باد افتاد؟ یک دانه منم زد؟ خیر، تخت را که دید گفت: «قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»(نمل، 40) این کار پروردگارم است، نه کار این، نه کار من؛ یعنی مردم سلیمان میگوید هیچ چیز را به خودتان نسبت ندهید، نگو علم من، وکالت من، وزارت من، ریاستجمهوری من، پول من، ملک من، هیچ چیز را من قاطی آن نکن، بگو خدا «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»(انعام، 91) فقط بگو خدا، به پیغمبر گفت: «ثُمَّ ذَرْهُمْ» بقیهاش را بریز دور، چون هیچ چیز نیست، فقط خداست. این آیه روشن شد؟ «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب» حرفم از سورۀ نمل تمام شد.
صاحب کل علم کتاب کیست؟
میآییم سراغ سورۀ رعد، آخرین آیهاش را بشنوید، خیلی شنیدنی است «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً» حبیب من! کافران مکه میگویند تو پیغمبر نیستی، دروغ میگویی، به کل کافران بگو «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب»(رعد، 43) فرق این آیه با آیۀ سورۀ نمل چیست؟ یک دانه «مَنْ» است. آیۀ سورۀ نمل «مِن» داشت اینجا ندارد، یعنی به کفار بگو شاهد من که نبوتم صدق است، دوتا شاهد است؛ یکی پروردگار است که با قرآنش شهادت میدهد من پیغمبرم، یکی هم کسی است که علم کتاب پیش اوست، علم کل کتاب نه مقداری.
حالا برویم سراغ تفاسیر سنیها و کل تفاسیر شیعه، بعضی از سنیها و همۀ تفاسیر شیعه این «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب» را چه کسی معرفی کردند؟ کسی است که وقت نزول این آیه چهارده پانزده سالش بوده، در چهارده پانزده سالگی کل علم کتاب پیشش بود. آن آقا که مقداری علم کتاب پیشش بود، تخت را کمتر از یک چشم بهم زدن آورد؛ این آقا که کل علم کتاب پیشش است، قدرت دارد آسمان را به زمین بدوزد و زمین را به آسمان، قدرت دارد پرده را بزند کنار و پشت پرده را به همۀ ما نشان دهد، قدرت دارد که هر حقیقتی را بگوید، هر غیبی را بگوید.
آن وقتی که این آیه نازل شد، خدا به پیغمبر میگوید: بگو این هم شاهد من است، پانزده شانزده سالش بود، آن هم وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بود. سنیها هم نوشتند، اینها را من خودم دیدم نه شنیده باشم، پیغمبر به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: کل دریاها مرکب شود، درختها قلم شود، جن و انس نویسنده شوند و بخواهند ارزشهای وجود تو را بنویسند؛ مرکبها تمام میشود، قلمها تمام میشود، جن و انس هم میمیرند و ارزشهای تو هنوز تمام نشده است. این را سنیها هم نوشتند.
(کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست/ که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم) این علی است. امیرالمؤمنین(ع) به تنهایی یازده جلوۀ کامل تام دارد، امام مجتبی(ع) تا امام عصر(ع) است، همۀ اینها علی هستند، همه ارزشهایشان، علمشان، عقلشان و ایمانشان.
سنیها نوشتند پیغمبر فرمود: علی جان! اگر ایمان قلب تو را تبدیل به عنصر قابل وزن کنند و بشود بگذارند در کفۀ ترازو، تمام آسمانها و زمین را هم بگذارند داخل یک کفه، ایمان تو سنگینی میکند به کل آسمانها و زمین. علی را شناختید از نظر عمل؟ حالا ارزشهای دیگرش را که واقعاً قد ما نمیکشد که بگوییم.
امیرالمؤمنین(ع) در «نهجالبلاغه» یک متنی را برای ما فرموده، من فقط عربی آن را میخوانم تا فردا شب اگر خدا توفیق داد توضیح بدهم. میخواهد به ما بگوید خیر در این عالم چیست؟ علی(ع) میگوید: «لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ، وَلَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُکَ وَأَنْ يَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ وَلاَ خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلاَّ لِرَجُلَيْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ» این کل حرف امیرالمؤمنین(ع) است.
سوگواره
(خوشا آنان که الله یارشان بی/ که حمد و قل هو الله کارشان بی/ خوشا آنان که دائم با تو باشند/ بهشت جاودان بازارشان بی) یک خانم جوانی در قم از دنیا میرود، چه کار کردند مرد و زن؛ یک آقای جوانی هم در کربلا روی خاک افتاده، بابا آمده بالای سرش میبیند بدن یک جای سالم ندارد، اینقدر جوانش را با شمشیر و با تیر و با نیزه زدند، نشست کنار بدن (پس بیامد شاه معشوق الست بر سر نعش علیاکبر نشست/ سر نهادش بر سر زانوی ناز/ گفت که ای بالیده سرو سرفراز/ ای درخشان اختر برج شرف/ چون شدی تیر حوادث را هدف/ ای ز طرف دیده خالی جای تو/ بابا خیز تا بینم قد و بالای تو/ این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ خیز بابا تا از این صحرا رویم/ نک به سوی خیمۀ لیلا رویم/ اینقدر بابا دلم را خون مکن/ زادۀ لیلا مرا محزون نکن).
چرا ابیعبدالله(ع) خودش بدن را از وسط میدان کنار نیاورد؟ جوانان بنیهاشم را صدا زد، چون میدید هر طرف بدن را بخواهد بلند کند یک طرف جدا میشود و روی زمین میماند. بلند شد عبایش را روی زمین پهن کرد، جوانان بنیهاشم آمدند گفت: آرام آرام عبا را زیر بدن بکشید، یک عدهای هم آمدند به لیلا گفتند: دیگر دعا نکن، گریه نکن. لیلا دعا میکرد خدایی که اسماعیل را به ابراهیم برگرداندی، خدایی که یوسف را به یعقوب برگرداندی، یک بار دیگر عزیز من را به من بگردان. گفتند: لیلا دعایت مستجاب شد، بابا دارد بدن قطعه قطعۀ عزیزت را میآورد.
گلپایگان/ مسجد آقا مسیح/ ربیع الثانی 97/ جلسۀ پنجم