شب هفتم چهارشنبه (28-9-1397)
(گلپایگان مسجد آقا مسیح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
اقیانوسی به نام علی(ع)
برای نشان دادن ارزش فرمایشات امیرمؤمنان که کاملاً قلب ما را آمادۀ پذیرش کند، مسائل مهمی را در رابطه با عقل، اندیشه، روح و شخصیت او در دو شب گذشته شنیدید. یک جمله از گستردگی و وسعت علم حضرت باقی مانده که آن را برایتان بگویم و بعد یک قطعۀ بسیار مهمی را قبل از ورود به گفتار حضرت دربارۀ انسان عرض میکنم.
اگر لطف خدا، محبت و توفیق او فرصت داد که وارد آن هفت جملهای که یک شب متنش را برایتان خواندم بدون توضیح میشوم، اگر نه فردا شب با خواست او خواهم گفت، فردا شب هم فکر نمیکنم از آن هفت جمله یک جملهاش را من بتوانم به پایان ببرم.
من طلبهام و روی منبر پیغمبر راست میگویم، پایم مینویسند، علم چندانی ندارم، سواد چندانی ندارم؛ ولی در عین حال وقتی خودم را کنار گفتار امیرالمؤمنین(ع)، بیرون از «نهجالبلاغه»، احادیثی که دارند و روایاتی که دارند میبینم، به حقیقت خودش قسم به گمانم میرسد که کنار یک اقیانوس بیساحل ایستادم و نمیدانم چه کار کنم، متحیرم که از این اقیانوس بیساحل چه مقداری را بتوانم بکشم؟ چه مقداری را بتوانم برایتان بردارم؟
شگفتیهای قرآن
آن یک قطعهای که مانده قبل از اینکه ذکر کنم یک جمله دربارۀ قرآن از قول رسول خدا برایتان میگویم که شگفتانگیز است. در جلد دوم عربی «اصول کافی» یک روایت است حدود یک صفحه، جالب این است که با یک کلمه تفاوت کل این روایت را فاضل هندی در کتاب شانزده جلدی «کنزالعمال» که از علمای بزرگ اهل تسنن است نقل کرده است؛ آن تفاوت هم این است که مرحوم کلینی این انسان کمنظیر و عظیم کل روایت را از قول مقداد ـ راوی بزرگوار شیعه ـ نقل میکند، ولی اهل تسنن کل روایت را از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکنند.
خیلی جالب است راوی روایت در کتابهای ما مقداد است که بعضیها عقیدهشان این است از سلمان بالاتر است، راوی این روایت در کتابهای آنها وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) است.
در این روایت مفصل این دو جمله را میبینیم که پیغمبر دربارۀ قرآن میفرماید: «لا تحصی عجائبه» شگفتیهای قرآن به عدد درنمیآید. دنبال میلیون، ده میلیون، صد میلیون، یک میلیارد و ده میلیارد نگرد که بنشینی شگفتیهای قرآن را بشماری تا برسد به صد میلیارد بگویی تمام شد.
تفسیر حمد از زبان علی
من دقیقاً نمیدانم از زمان امیرالمؤمنین(ع) که تفسیر قرآن شروع شده تا حالا چقدر تفسیر نوشته شده است، ولی جلد اول کتاب «ینابیع المودة» نوشتۀ شیخ سلیمان بلخی حنفی مسلک ـ یعنی یک سنی حنفی مذهب ـ این عالم سنی آنجا روایت را نقل میکند، این خیلی عجیب است، خیلی خیلی مهم است که عقل ما طاقت کشیدن این حرفها را دارد، خیلی مهم است و الا آدم باید سر به بیابان بزند، دیوانه میشود.
این عالم بزرگ اهل سنت شیخ سلیمان بلخی جلد اول «ینابیع المودة» نقل میکند، اینها را من آدرس میدهم که اگر برادران اهل سنت و علمای اهل سنت خواستند ببینند، بروند ببینند و بدانند که ما روی منبرهایمان حق میگوییم.
ایشان نقل میکند با سند که امیرالمؤمنین(ع) به ابنعباس پسرعمویش فرمود: من اگر سورۀ حمد را که هفتتا آیه است، از «بسم الله» تا «ولا الضالین» برای شما ـ یعنی به اندازۀ توان شما ـ تفسیر کنم و شما هم بنویسید، بعد از اینکه اعلام کنم تفسیر حمد تمام شد، هفتاد شتر باید بیاورید نوشتهها را بار بکند و ببرند. این علی است.
ضرر بشر از کنارگذاشتن علی(ع)
مهمترین عالم گمنام زمان مرحوم فیض کاشانی که نمیدانم چرا از خودش اسم نگذاشته کتاب را نوشته، کتاب عالی است، نمیدانم میخواسته زمان خودش ریا نشود یا کسی نفهمد این کتاب برای ایشان است؟ یک کتاب دارد به نام «تفسیر فاتحة الکتاب» دویست و سی چهل صفحه است، یکی از بهترین تفسیرهای سورۀ حمد است، دیگر چیزی نداشته بنویسد، دویست و سی چهل صفحه؛ اما هفتادتا شتر نوشتۀ تفسیر حمد را بیاورند بار کنند، یعنی زمان ما میخواستند چاپ کنند چند جلد میشد؟ دو سه هزار جلد میشد؟
این سورۀ حمد اوست، قرآنش را اگر علی(ع) میخواست بگوید چه میخواست بگوید! (ای علی مرتضی ای کارفرمای قضا/ ای پس از سوء القضا حسن القضا) من این را با دلیل به شما بگویم، با آیه، با روایت، با عقل، با عرفان، با فلسفه، با حکمت ضرری که کرۀ زمین تا قیامت از روز کنار گذاشتن علی(ع) کرده یک روزش هم قابل جبران نیست، الان که هزار و پانصد سال است امت ضرر میبینند، چه کسی میخواهد این ضررها را جبران کند؟ قیامت، قیامت عجیبی است؛ خیلی تماشایی است.
قلب گستردۀ پیامبر
پیغمبر میگوید: «لا تحصی عجائبه» شگفتیهای قرآن قابل شمردن نیست، «ولا تبلی غرائبه» گوهرهای قرآن کهنهشدنی نیست، بهروز است، هر روز قرآن مجید بهروز است. پیغمبری که قرآن به قلبش نازل شده، قرآن میفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ»(شعرا، 193 و 194) نه قرآن نوشتهای را جبرئیل در قلب پیغمبر آورد، قرآنی که علم خدا بود و بدون ماده و مادیت و عنصر، یعنی قرآن نور محض بود که از علم خدا جبرئیل حمل کرده و آمده تا زمین، این را در قلب پیغمبر قرار داده است. قرآنی که خود پیغمبر میگوید: «لا تحصی عجائبه» قلب پیغمبر چقدر گسترده است که قرآن را توانسته جا بدهد؟ قرآن خالی را که جا نداده، قرآن با علم قرآن جا داده است، «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتاب»(جمعه، 2). این چه قلبی است! این را هم نمیشود فهمید.
امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «ألا إنّ فیه علم ما یأتی» این را چه موقعی میگوید؟ هزار و پانصد سال پیش، هر دانشی که در آینده میخواهد رخ نشان دهد، تا روزی که قیامت میخواهد برپا شود، در قرآن وجود دارد. «و الحدیث عن الماضی» تمام اخبار گذشته از شروع خلقت که شروعش در سورۀ دخان است، در قرآن وجود دارد.
عدد هم که نیست اما ولیاللهالاعظم امیرالمؤمنین(ع) میگوید، من انگار تب میکنم، یعنی تحملش را ندارم و نمیتوانم هضم کنم. امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «فاستنطقوه» بنشینید کنار قرآن به او بگویید با شما حرف بزند که این دانش گذشته را بگوید، دانش آینده را بگوید. «و لکن لن ینطق» قرآن با شما حرف نمیزند «ولکن اخبرکم عنه» بیایید پیش من هر چه در قرآن است بیرون بدهم. ای بیچاره مردم زمانت! بدبخت مردم زمانت!
نوازش شیر جای گاو
یک دهاتی... خود من هم دهاتی هستم، در دهات پروردگار بندگان بسیار عالی دارد. ده با شهر فرقی نمیکند، یک فرق میکند؛ شهر دو میلیون فساد داخلش است، در ده دوتا فساد است، این فرق را دارد. یک دهاتی نصف شب بیدار شد و رفت داخل طویله به گاو کاه و یونجه و آب بدهد، چراغ هم نبود، عادت هر شبش بود در تاریکی میرفت.
دهاتی رفت و کاه و یونجه و آب را گذاشت جلوی گاو، شروع کرد با دستش گاو را نوازش کردن؛ گاو هم گاو نبود، یک شیر درنده بود، گرسنه بوده داخل بیابان آمده بود رفته بود داخل طویله، گاو را کامل خورده بود، دیده بود جای گرم و نرمی است، خودش جای گاو خوابیده بود. شیر در دلش میگفت: اگر روشن بود و میدیدی که من چه چیزی هستم میمردی، سکته میکردی، تو فکر میکنی من گاو زیر دستت هستم، تاریک است نمیبینی من شیرم.
بصیرت در فهم علی(ع)
(تو به تاریکی علی را دیدهای/ زان سبب غیری بر او بگزیدهای) تو اگر در روشنایی ایمانت و دلت و بصیرتت همین الان که میشود علی را دید علی را میدیدی، با تمام جهان یک لحظه حاضر نبودی عوضش کنی، چه برسد به اینکه بیایند به تو بگویند علی(ع) را بگذار کنار و به جای علی(ع) گوستاو لوبون را رهبر خودت قرار بده، به جای علی(ع) دکارت را رهبر خودت قرار بده، به جای علی کانت را راهنمای خودت قرار بده، استالین را امام خودت قرار بده، یک فیلسوف غربی یا شرقی را قرار بده.
کسی علی(ع) را دیده باشد، علی(ع) را با جهان یک لحظه نمیتواند عوض کند. اگر به او بگویند میخواهیم علی(ع) را از تو بگیریم میگوید: جان من حاضر است، بگیر، علی(ع) از من گرفتنی نیست، من را بکش. مگر حجر بن عدی پای عشق علی و معرفت به علی کشته نشد؟ مگر رُشید کشته نشد؟ مگر میثم کشته نشد؟ مگر کمیل بن زیاد نخعی به جرم عشق علی در نود سالگی حجاج سرش را نبرید؟ آنان نگفتند ما را نکش، ما علی را نمیخواهیم، گفتند بکش و ما علی را میخواهیم، چون علی را میدیدند.
یک عده با چشم سر دیدند، یک عده هم با چشم دل دیدند. پیغمبر میگوید: مردم چهارتا چشم خدا برایشان ساخته؛ دوتا روی سرشان است، دوتا هم روی دلشان است. اسم آن چشم بصیرت است، با آن چشم قرآن را نگاه کن، با آن چشم عالم را نگاه کن، با آن چشم خودت را نگاه کن، با آن چشم علی را نگاه کن، آن وقت ببین چه میشوی، به کجا میرسی، چه چیزی گیرت میآید.
ایشان میگوید: قرآن که با شما حرف نمیزند، از من بپرسید، من زبان قرآنم، بیایید من به شما بگویم که تمام اخبار گذشتۀ قرآن چیست چون پیش من است، تمام اخبار آیندۀ جهان چیست چون پیش من است.
اولین اسم خدا
یک چیزی برایتان بگویم سنگین است، عیبی ندارد سنگین هم باشد تحملش کنید. پروردگار سه هزار اسم دارد، هزارتایش در جوشنکبیر است، هزارتایش را فقط به انبیا و ائمه یاد داده، هیچکس از آن هزارتای دوم خبر ندارد، هزارتایش را هم عنوانش این است «الاسماء المستأثره» پیش خودش است، حتی به یک پیغمبر، نوح، ابراهیم و یا دیگران یک دانهاش را هم یاد نداده است.
روایاتمان را ببینید، فقط باید گفت: «الله اکبر، الله اکبر» حضرت میفرماید: در ازل که میخواست این سه هزار اسم را برای خودش بردارد، چه آن اسمهای پنهان و چه آنهایی که پیش انبیا و ائمه است و چه آنهایی که در جوشنکبیر پیش شماست، اولین اسمی را که از این سه هزارتا برای خودش انتخاب کرد علی بود؛ لذا ماه رمضان بین دو نماز میخوانید یا علی یا عظیم، این اولین اسم انتخابشدۀ خدا برای خودش است.
اولین و آخرین نگاه علی(ع)
وقتی بعد از سه روز فاطمۀ بنت اسد دیوار شکافت و خورشید ملکوت را در بغلش بیرون آورد، فقط غصهدار بود که حیف سه روز است به دنیا آمده و چشمش کور است باز نمیشود، اما فاطمۀ بنت اسد صبر کن بوی آن کسی که باید به مشامش بخورد درجا چشمش را باز میکند. از خانه بیرون آمد ـ این را سنی و شیعه هم نوشته ـ رسول خدا آمد جلو، چشمش را باز کرد، یعنی میخواست اولین چیزی که در عالم ببیند بالاترین چهرۀ تجلیگاه حق باشد.
روز بیستم یا نزدیکهای غروب بیست و یکم هم منتظر بود، به بچههایش گفت من دیشب تا حالا پیغمبر اکرم را خواب دیدم و ایشان گفته علی جان منتظرت هستم، امشب میآیی و از دست این مردم راحت میشوی.
اولین چهرهای را که نگاه کرد چهرۀ پیغمبر بود، آخرین لحظاتش هم... ما میگوییم ائمه بالای سر محتضر مؤمن میآیند، آن وقت پیغمبر بالای سر علی نیامده؟ بالای سر محتضر مؤمن میآید، آن وقت پیغمبر بالای سر علی نیامده؟ پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) و صدیقۀ کبری(س) و امام مجتبی(ع) که شصت هفتادتا روایت درست و محکم و استوار داریم بالای سر مؤمن وقت مردنش میآیند، اینها کنار گودال نیامده بودند؟ اگر پیغمبر کنار گودال نبود، زینب کبری چرا خطابی حرف زد؟ گفت: «صلی علیک» یعنی ای پیغمبری که با چشم میبینمت، نگفت صلی علیه درود خدا بر او، گفت درود خدا بر تو، یعنی پیغمبر و مادرش و پدرش و برادرش را دید. اگر چشم آنها باز نباشد، چشم این هفت میلیارد باید باز باشد؟
حال اسم این بچه را چه چیزی بگذارند؟ همینطور که دارند فکر میکنند که اسم بچه را چه چیزی بردارند، پدر و مادر و پیغمبر همه در فکر هستند که یک قطعۀ لوح مانند افتاد کنار دیوار کعبه، ابوطالب بلند کرد دید نوشته اسم بچهات را بگذار علی که مشتق از اسم خودم باشد.
این علم علی(ع) است، یعنی کل قرآن را امیرالمؤمنین(ع) در خودش دارد، قرآنی که شگفتیهایش بیعدد است و تا روز قیامت شمردن شگفتیهای قرآن مجید تمام نمیشود. خیلی عجیب است ابن عباس اولین شاگرد تفسیر امیرالمؤمنین(ع) است، یک روز یک آدمی که عقلش اندازۀ من بود به ابن عباس گفت: دانش تو نسبت به قرآن بعد از چند سال به اندازۀ علی شده؟ گفت: برو چه میگویی؟ علی علمش یک اقیانوس بیساحل است که من در این مدتی که پیشش بودم یک قطره از علم علی آمده پیش من، من اصلاً علم ندارم که به من بگویی عالم.
خوشآمدگویی ملائک در قیامت
آن مقدمۀ بسیار مهم را دربارۀ انسان میگذارم برای فردا شب. علی(ع) که در این سه شب از او شنیدید، میگوید: یک آدم مؤمن ـ آدم مؤمن یعنی مرد یا زن فرقی نمیکند ـ کسی است که هفتتا خصلت دارد. این مؤمن واقعی است، این دعایش مستجاب است، این قبرش پرنور است، این ملائکه خادمش هستند، همینطور که خدا در سورۀ رعد میگوید که وقتی مؤمن وارد قیامت میشود «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ»(رعد، 23) فرشتگان الهی از روبهرویش، پشت سر، دست راست، دست چپ و بالای سر وارد بر او میشوند و با احترام به مؤمن میگویند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُم»(رعد، 24) ما چند هزار فرشته مأموریم به تو در این قیامت کبری امنیت اعلام کنیم که تو غصۀ هیچ خطری را از قیامت نخور، آرام آرام باش.
آنجا مؤمن بعد از این امنیت جهنم را که میبیند هیچچیز نمیبیند، این مؤمن که دعایش مستجاب است و محبوب خداست که وقت مردنش اهلبیت میآیند کنار بسترش، این مؤمن هفتتا خصوصیت دارد.
کسب حلال، اولین خصوصیت مؤمن
امیرالمؤمنین(ع) با آن علمی که در این سه شب شنیدید، این خصوصیتها را چوبانداز فرموده یا ردهبندی کرده و اهم و مهم کرده؟ حرفهای امیرالمؤمنین(ع) اهم و مهم است، شخصی که از همه بالاتر است اول است، بعد ردیف دو سه چهار و ... .
باورتان میشود این علم گسترده اولین ویژگی مؤمن را دربارۀ کسب و شکم بگوید، باورتان میشود؟ دوتا چیز دنیا را به هم ریخته، دوتا چیز بخشی از کشور ما را به هم ریخته، به دزدی وادار میکند، به ظلم وادار میکند، به خیانت وادار میکند، به دروغ وادار میکند، دوتا چیز است: شکم و غریزۀ جنسی. پیغمبر میفرماید: بیشتر امت من را این دو عضو جهنم میبرد «اکثر ما یدخل من أمّتی النّار الأجوفان» بیشترین عاملی که امت من را جهنم میبرد شکم و غریزۀ جنسی است.
«المؤمن من طاب مکسبه» چه کلمات نورانی است، کسب مؤمن پاک و پاکیزه است. چه شرحی بدهم! کسب مؤمن پاک و پاکیزه است. مؤمن در مغازه، در کشاورزی، در صنعت، یک میلیاردم ربا راه نمیدهد، تقلب راه نمیدهد، دروغ در فروش راه نمیدهد. مؤمن چای میخواهد به مردم بفروشد، کیسهها پلاستیکی است و وزنش خیلی کم است، دو سه گرم است، یک کیسۀ پلاستیکی هم میگذارد این طرف ترازو، بعد هم نمیایستد که زبانۀ ترازو دقیق روبهروی همدیگر قرار بگیرد، پنج یا ده گرم چای اضافه میدهد، شکر اضافه میدهد که نکند در مغازۀ من یک وقت خدایی نکرده دری از جهنم باز شود.
ما اینجا دو سه روز مهمان بیشتر نیستیم، دو سه روزه میشود شصت هفتاد سال، برای شصت هفتاد سال درهای دوزخ را در مغازه و در خانهام و به روی شکم و شهوتم باز کنم؟ اصلاً صرف نمیکند.
داستان وضوگرفتن آیتالله درچهای
مؤمن آیتالله العظمی آقا سید محمد باقر دُرچهای است. عصر جمعه صد سال پیش از ده دُرچه ـ حدود بیست کیلومتری اصفهان ـ میآمد اصفهان و تا روز چهارشنبه درس میداد. یک آخوند از ده میآمد و چه کسانی را هم در درسش تربیت کرد! آنهایی که تربیت شدند مجتهداً از درسش بیرون آمدند، چندتا از شاگردهایش آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله العظمی آقا سید جمال الدین گلپایگانی، آیتالله العظمی آقا شیخ مرتضی طالقانی که هر کدام یک جهان بودند.
ایشان عصر چهارشنبه هم سوار میشد و به ده برمیگشت. از شنبه تا چهارشنبه که مدرسه بود از حوض مدرسه وضو میگرفت، چون آب حق مدرسه بود، یعنی مدرسه حقابه داشت، آن مقدار آب برای طلبهها و برای علما وقف بود. عصر چهارشنبه که میآمد درچه غروب میرسید، غروب خیلی دوست داشت لب جویی که از زایندهرود منشأ میگرفت وضو بگیرد، اصلاً علاقه داشت از لب جوی وضو بگیرد، دستهایش را میزد بالا آمادۀ وضو میشد، اول میآمد داخل حیاط خانه یک سطل ده پانزده لیتری را میانداخت داخل چاه آب خانه که ملکی است و یک سطل آب درمیآورد، پیرمرد پنجاه سال کارش این بود، دستهاش را میگرفت میآورد میریخت داخل جوی و بعد وضو میگرفت، میگفت: این جوی حق کشاورزان است، اگر من وضو بگیرم این مقدار نمی که از آب به صورت و دست و مسحم میکشم قیامت نمیتوانم جوابش را بدهم.
کارمند خداشناس
خدا را اینطور میدیدند، خدا را اینطور میشناختند، قیامت را اینطور قبول داشتند. نمیدانم چرا وضع ما برگشته؟ کجا رفتند آن علما؟ کجا رفتند آن بازاریها؟ کجا رفتند آن اداریهایی؟ در تهران من دیده بودم وقتی بچه مدرسهای بودم، حقوقش شصت سال پیش صد تومان بود ـ صدتا یک تومان نه صد هزار تومن ـ میرفت بانک ملی چک حقوقش را مینوشت نود و سه تومان، ماه دیگر میآمد مینوشت نود و یک تومان، نود و نه تومان و یک ریال؛ باجهای به او گفت: آقا حقوق تو را که واریز میکنند صد تومان است، چرا کم میگذاری؟ گفت: گاهی با ماشین خط که بانک میآیم، دو دقیقه دیر میرسم، گاهی در پیاده آمدن پنج دقیقه دیر میرسم، کل یک ماه این دیر رسیدنها را مینویسم و سر برج کم میکنم، چون اینها را من سر کار نبودم، من گردهای را که جواب خدا را آقای بانکی بدهم ندارم، جنابعالی هم ایراد نگیر.
دیگر توان ادامه دادن بحث را ندارم، (خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم/ دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم/ بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم/ پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم/ ما کشتۀ نفسیم بسا رخ که برآید/ از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم/ پیری و جوانی چو شب و روز برآمد/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم/ افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم/ ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز/ که امروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم/ گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت/ باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم/ سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان/ یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم).
سوگواره
(زینب چو دید پیکری اندر میان خاک/ از دل کشید ناله به صد آه سوزناک/ کای خفته خوش به بستر ناز دیده باز کن/ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن/ طفلان خود به ورطۀ بحر بلا نگر/ دستی به دستگیری ایشان دراز کن/ حسین من! سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا/ لب بر گلو رسان و ز جان آزاد کن/ ای وارث سریر امامت ز جای خیز/ بر کشتگان بیکفن خود نماز کن/ برخیز صبح شام شد ای میر کاروان/ ما را روانه به سوی حجاز کن).
گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیعالثانی 97/ جلسۀ هفتم