لطفا منتظر باشید

شب هشتم پنجشنبه (29-9-1397)

(گلپایگان مسجد آقا مسیح)
ربیع الثانی1440 ه.ق - آذر1397 ه.ش
13.09 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

غرض از خلقت انسان

قطعۀ بسیار مهمی در کتاب «تذکرة المتقین» عالم بزرگ و عارف شیفتۀ توحید و عابد کم‌نظیر و به حقیقت آیة‌الحق حاج شیخ محمد بهاری همدانی نقل شده است، در این قطعۀ کوتاه هم به موقعیت عظیم انسان و جایگاه او در این عالم خلقت اشاره شده، هم به خطراتی که آدمی را به بی‌نهایت پستی می‌برد و هم راه مبارزه با این خطرات بیان شده است.

من از خدا توفیق خواستم بتوانم این قطعۀ ناب نورانی را برایتان بگویم که بعد از بیان این قطعه ارزش کلام امیرالمؤمنین(ع) چه در «نهج‌البلاغه» و چه در کتاب‌های عظیم روایی روشن شود. این قلم پاک، این قلم نورانی، این نفس حیات‌بخش، در ابتدای این کتاب می‌نویسد: «الغرض من خلق الانسان معرفة الله و الوصول الى درجة حبه و الانس به» این یک خطش است، این را با همدیگر بررسی می‌کنیم تا به جملات بعد برسد.

 

انسان توخالی

می‌دانید که تمام موجودات عالم تو خالی هستند، یعنی ما موجود تو پر در این عالم هستی نداریم، موجودی که خلأ ندارد پروردگار هستی است؛ خدا چون خلأ ندارد، نیاز هم ندارد، احتیاج هم ندارد. ما از جهتی بدنمان تو خالی است، این بدن توخالی دائم صدای نیاز و احتیاجش بلند است، تمام هم نمی‌شود تا مرگ انسان برسد، لذا این ظرف خالی بدن مادی را مردم با غذا با سبزیجات با میوه‌جات و با امثال خوراکی‌های پاک حلال مفید پر می‌کنند، پر که می‌شود در صبحانه صدای نیازش خاموش می‌شود، دوباره ظهر صدای نیازش بلند می‌شود و ما دائماً این صدا را می‌شنویم و برای اینکه این صدا را خاموش کنیم این ظرف خالی را پر می‌کنیم. این در ظاهر خلقت انسان است که تو خالی است و در عالم باطن هم تو خالی است.

یک آیه برایتان بخوانم راجع به تو خالی بودن عالم باطنمان «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون»(نحل، 78) خودم شما را از شکم مادر بیرون آوردم که خود این هم یک داستانی است. میلیون‌ها سال است که پروردگار عالم با ارادۀ سنیه‌اش بین دو لگن مادر را چنان حرارت می‌بخشد که جنین با آن نرمی استخوان و اسکلت و جمجمه راه بیرون آمدنش باز می‌شود و دو مرتبه بدن مادر به حالت اولیه برمی‌گردد.

این یک کار، من شما را از شکم مادرهایتان بیرون آوردم «لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» یک ذره، کمتر از یک ذره، دانایی و علم و معرفت در شما نبود. آن وقتی که شما را از مادر به دنیا آوردم، باطن شما جهل محض بود، نادانی محض بود. «وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ» گوش برایتان قرار دادم، «وَ الْأَبْصارَ» چشم قرار دادم، «وَ الْأَفْئِدَةَ» نیروی درک و دریافت قرار دادم، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون» برای اینکه از طریق این گوش و از طریق این چشم و از طریق این قوۀ درک «لا تعلمون شیئا» را بکنید «یعلمون شیئا».

 

شگفتی‌های خلقت گوش

درخت نادانی و جهل را با کمک گوش که می‌شنود، از بین ببرید. (آدمی فربه شود از راه گوش/ گاو و خر فربه شود از راه نوش) این گوش را به شما دادم بشنوید، چه چیزی بشنوید؟ علم و حکمت. این گوش را به شما ندادم که هزینۀ صداهای بیهوده و باطل و بی‌منفعت و بدون سود بکنید، چون اگر گوش را این‌گونه هزینه کنید در دادگاه قیامت جوابگو نخواهید بود.

گوش شما ارزان برای عالم تمام نشده، پیش یک متخصص بدن‌شناس بروید تا برایتان بگوید که پروردگار از سر این سفرۀ عالم بیش از چند صد عنصر را جمع کرده و ریخته داخل نطفه که بخشی از آن عناصر جمع شده در رحم مادرتان و به صورت گوش درآمده است، آن هم سه‌تا گوش؛ یک گوش بیرونی دارید که صاف نیست و اگر صاف بود زندگی شما مختل می‌شد، یک گوشی به شما داده ناهموار که موج‌شکن است و صداها را می‌شکند، یک گوش میانی به شما داده و یک گوش داخلی به شما داده است.

میلیاردها رشتۀ عصبی از گوش منظم کشیده شده و به مغزتان وصل است، یک صدایی که می‌آید مغز باید به وسیلۀ عصب‌ها به گوش بگوید: بشنو صدا می‌آید. فرمان مغز به رشتۀ اعصاب برای شنیدن کلاً یک سی هزارم ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد، این گوش شماست. آیا در کشوری در کرۀ زمین مخابراتی به این لطافت و به این سرعت نصب شده؟

از یک مقدار غضروف و یک مقدار گوشت و یک مقدار استخوان چند میلیارد سیم‌کشی شده و به طرف مغز می‌رود. صدا که می‌آید اول گوش نمی‌شنود، اول مغز می‌گیرد، فرمان می‌دهد به گوش بشنو و ما می‌شنویم. کل این فرمان دادن و رفت و آمد امواج و شنیدن یک سی هزارم ثانیه طول می‌کشد.

این گوش را به تو دادم که از چه چیزی پر کنی؟ مگر من سطل زباله به تو دادم که هر آشغالی را از هر دهانی و از هر زبانی و از هر ماهواره‌ای و از هر منبع صدایی در این گوش می‌ریزی «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ»(دخان، 38) هیچ چیز را من در این زمین و آسمان و بین زمین و آسمان به بازیگری و به یاوه بودن خلق نکردم.

عظمت خلقت گوش چیست و برای چه به تو دادند؟ گوش بیرونیت را با یک جنسی ساختم که ده دفعه روی تختخواب شب می‌غلتی، روی متکا و روی پتو و روی تشک فشار به گوش می‌آید، گوش جمع می‌شود، شصت هفتاد سال این غلتیدن برایت هست اما گوش تو نمی‌شکند. اگر گوش تو را یک تکه استخوان درست کرده بودم، همان وقتی که مادر داخل گهواره تو را می‌گذاشت، یک غلت می‌زدی گوش می‌شکست و تا آخر عمر خداحافظ؛ اما مادۀ گوش که کنار گوش استخوان است، بالاترش استخوان جمجمه است، استخوان پیشانی است، آرواره است، چه کار کردم که گوش را از جنس غضروف ساختم، اگر که غضروف و استخوان هم نبود و گوشت ماهیچه بود، همیشه گوشت ول بود و بعد هم صدا نمی‌شنیدی.

 

کوه‌های بادشکن

من کوه‌های مختلف پیچ در پیچ دره‌دار برای کرۀ زمین گذاشتم. یک کار کوه‌ها بادشکنی است، کرۀ زمین دائماً در معرض بادهای شرقی و غربی است که از اقیانوس‌ها می‌آید، می‌وزد و می‌چرخد و برمی‌گردد، کوه‌ها این هجوم بادها را می‌شکنند، اگر کوه‌ها نبود همه چیز را باد می‌برد، خودتان را هم باد می‌برد.

من با شکستن باد به وسیلۀ کوه‌ها در قدرت باد تعدیل ایجاد می‌کنم، می‌گویم در کرۀ زمین مهمان دارم به اندازه‌ای بِوز که درخت‌هایشان را از جا نکند، سقف‌هایشان را بلند نکند، زندگی را در هم نکند، اشیا را پرت و پلا نکند، اشیای مغازه‌ها را نریزد داخل خیابان، به اندازه بوز، آرام بوز، این کار من است.

من همان کاری که برای کرۀ زمین کردم و کوه‌ها را بادشکن و موج‌شکن فضا قرار دادم، برای گوش تو هم انجام دادم. من بلد بودم که باید گوش تو را از غضروف درست کنم، بلد بودم که باید برای درون گوش تو یک گوش میانی بگذارم، یک گوش بیرونی بگذارم، اینها را بلد بودم که صدا اگر ناگهان می‌پیچید داخل گوشت گیج می‌شدی؛ من سه‌تا گوش قرار دادم تا صداها بیرون بشکند و آرام بیاید داخل گوش میانی، برود داخل گوش آخر، رشته عصب‌ها از مغز فرمان بگیرد که بشنو.

 

سمع در آیات و روایات

امیرالمؤمنین(ع) به این با عظمت که سه شب شنیدید چه کسی بود، در «نهج‌البلاغه» می‌گوید: من در تعجبم، من علی شگفت زده‌ام که تمام افراد بشر همه جور صدا را با یک ذره غضروف می‌شنوند.

«وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْع»(نحل، 78) چقدر زیباست که ما آیات قرآن را نخوانیم و رد شویم، ما فقط قاری قرآن نباشیم، ما فقط ترجمه‌خوان نباشیم، کلمه به کلمه آیات را دقت کنیم، وقتی نزدیک نود بار در قرآن می‌گوید: «گوش»، بفهمیم چرا این‌قدر روی گوش سرمایه‌گذاری کرده؟ خدا چه قدرتی به این گوش داده که وقتی بچه از مادر به دنیا می‌آید اولین رابطه‌ای که با جهان می‌گیرد به وسیلۀ گوش است؛ لذا پیغمبر می‌گوید در گوش بچه اذان و اقامه بگوید.

آخرین عضوی که از جهان رابطه‌اش قطع می‌شود بعد از بیست و چهار ساعت گوش است؛ یعنی مرد و زن می‌میرند تا بیست و چهار ساعت هنوز گوش کار می‌کند. چرا پیغمبر می‌گوید برای مرده تلقین بخوانید؟ این چه آگاهی است؟ این چه معجزه‌ای است؟ مگر در زمان پیغمبر در مکه دانشگاهی بوده یا این سیستم‌های عظیم الکترونیکی بوده؟ مگر وسائل و ابزار آزمایش گوش بوده؟ از کجا می‌دانسته که اولین عضو تماس‌گیرنده گوش است و آخرین عضوی که تماسش با جهان قطع می‌شود گوش است؟ این چه معجزه‌ای است؟ اگر خدا در کار نبود، پیغمبر این حرف‌ها را از کجا آورده است؟

 

معجزات گفتاری پیامبر

یک بزرگواری که در مکه به دنیا آمده، چهل سال در مکه‌ای بوده که امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: من خودم مکه بودم، یک نفر در مکه بلد نبود خط بنویسد، یک نفر در مکه بلد نبود بخواند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: ای عرب! وقتی تشنه‌ات می‌شد می‌رفتی سر چاله‌هایی که از باران پر شده بود و پر از سوسک و قورباغه و وزغ بود دولا می‌شدی از آنها آب می‌خوردی، پیغمبر آمد تو را نجات داد، تو بدتر از حیوانات زندگی می‌کردی، تو هیچ چیز نمی‌دانستی ولی پیغمبر همان روز اول بعثت علم «ماکان و مایکون و ما هو کائن» را درجا به او داد. من حالا بحثم دربارۀ معجزات گفتاری پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام نیست، انسان بخشی از کلمات پیغمبر را که می‌خواند بهتش می‌برد.

من بالای سر یک مریضی بودم، دکتری که بالای سرش بود خیلی به من احترام کرد، من او را ندیده بودم، گفتم: دکتر من را می‌شناسی؟ گفت: بله، خوب می‌شناسمت. آن مریض آدم برجسته‌ای بود، از دانشمندان و علمای چهره‌دار مملکت بود، البته فوت کرد. دکتر به من گفت که شما با این عالم رفیقی؟ گفتم: بله. گفت: حرف من را که خیلی گوش نمی‌دهد، اما به او بگو آرامشت را از دست نده، استرس به خودت راه نده، هیجانی نشو، اگر این هیجان و استرس را ادامه بدهد به چهار پنج ماه نمی‌کشد که می‌میرد؛ اتفاقاً هم مرد.

من به آن دکتر اروپا درس خوانده گفتم: آقای دکتر این حرفی که شما می‌زنی را پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام پانزده قرن قبل فرموده که «الغضب مفتاح کل شر» هیجان و عصبانیت و استرس کلید تمام بیماری‌هاست. خیلی دل‌دردها برای غذا نیست برای استرس است، خیلی کلیه‌دردها برای غذا نیست برای استرس است، خیلی آریتمی‌های قلب که بیش از حد معمول قلب را می‌زند برای استرس است، خیلی سکته‌های مغزی و قلبی برای استرس است، خیلی مرض‌های دیگر برای استرس است، فشارخون برای استرس است، قند برای استرس است، تری‌گلیسیرید بالا برای استرس است، آنزیم‌های دیگر خون که به‌هم می‌ریزد برای استرس است.

دکتر گفت: من این را یادداشت کنم، این برای ما دکترها اصلاً باورکردنی نیست، عجیب است، شگفت‌زده می‌کند آدم را که پیغمبر در یک کلمه یعنی نصف جمله می‌فرماید: «الغضب مفتاح کل شر» سه کلمه است. گفت: پیغمبر تمام بیماری‌ها را در این سه کلمه بیان کرده است. اینها زمان خودش که برای مردم روشن نبود که گوش اولین عضو ارتباط برقرارکنندۀ با جهان است و صداهایی را هم که می‌گیرد بایگانی می‌کند. الان اگر یک قدرتی بتواند ظرف گوش ما را باز کند و اتصال به مغزش را بتواند آشکار کند، بسیاری از صداهای پنجاه شصت سال قبل زندگی ما پیش روی ماست. چقدر رسول خدا عظیم بوده!

 

تفاوت مقاوت ایران و مقاوت فرانسه

پنجاه سال پیش اتفاقی من یک جا رادیو گوش می‌دادم، شنیدم استاد محیط طباطبایی راجع به جایگاه انسان، عظمت انسان و راجع به اعضای انسان سخنرانی می‌کند. استاد محیط دانشمند فوق‌العاده‌ای بود، استاد بود، مورد احترام محافل علمی ایران بود. ایشان فرمودند که وقتی در جنگ دوم جهانی فرانسه از هیتلر شکست خورد، کل مقاومت فرانسه در مقابل هیتلر شانزده روز بود، یعنی مملکت و همه چیز رفت و کل به دست هیتلر افتاد.

شما بودید که به خاطر اهل‌بیت هشت سال در مقابل شانزده کشور گرگ مقاومت کردید و یک وجب خاک هم از دست نرفت، یک صبحانه و ناهار و شام شما هم لنگ نشد؛ در آن شانزده روزه فرانسوی‌ها سگ می‌خوردند، چیزی گیرشان نمی‌آمد، میمون می‌خوردند.

یک پیرمرد فرانسوی آمده بود تهران، او می‌گفت: من اصلاً دربارۀ کشور شما دارم دیوانه می‌شوم، مگر هشت سال در جنگ نبودید؟ قصابی‌هایتان پر است، میوه فروشی‌هایتان پر است، نانوایی‌هایتان پر است، سیلوهایتان پر است، مردم صبحانه و ناهار و شامشان آماده است! می‌گفت: من از آنهایی بودم که در فرانسه در آن هفده روز گوشت سگ می‌خوردم برای اینکه زنده بمانم. یک عده از فرانسوی‌ها فرار کردند و با کشتی آمریکا رفتند.

 

داستان شگفت‌انگیز دختر آمریکایی بعد از جراحی مغز

یک دختر خانمی آمریکایی بوده، بیست سال در آمریکا زندگی می‌کرد، زبانش هم انگلیسی محض بود؛ سردرد شدیدی می‌گیرد و او را بیمارستان می‌برند، آزمایش می‌کنند و می‌گویند باید کاسۀ سر را برداریم، مغز عمل دارد. پدر و مادر رضایت می‌دهند، دختری که بیست سال است آمریکا است، اصلاً زبانش انگلیسی است، بیهوشش می‌کنند و مغز را عمل می‌کنند، خوب هم عمل می‌شود، کاسۀ سر را می‌گذارند و می‌دوزند و می‌بندند و پانسمان می‌کنند.

دختر روی تخت وقتی به هوش می‌آید شروع می‌کند سرود مذهبی کلیسای نوتردام فرانسه را خواندن. من آن کلیسا را دیدم از مهم‌ترین کلیساهای اروپاست.

من یک کاری در ایتالیا و فرانسه کردم که یخش خیلی گرفت، پیش کاردینال مهم ایتالیا و کشیش اعظم فرانسه در ملاقاتی که داشتم سؤال کردم: کلیسا مرکز چیست؟ گفتند: عبادت، دعا خواندن و سرود مذهبی. گفتم: یعنی مردم می‌آیند در این کلیسا که معنویت پیدا کنند و با خدا رابطه پیدا کنند؟ گفتند: بله. گفتم: پس چرا در همۀ کلیساهای انگلیس و ایتالیا و آلمان و هلند و بلژیک و اینجاهایی که من دیدم، چرا زنان و دختران برای تماشای کلیسا نیمه عریان می‌آیند؟ عکس حضرت مریم با حجاب است و بچه در بغلش است، پس شما توجه ندارید و کلیسا تبدیل به مرکز فحشا و هیجان غرائز جنسی شده است، این دختران به این زیبایی نیمۀ عریان، این همه جوان اینها را می‌بینند اینها یاد خدا می‌افتند؟ یاد مریم می‌افتند؟ یاد مسیح می‌افتند؟ اینها را یادداشت می‌کردند. من آمدم ایران دو سه روز بعد اخبار تلویزیون اعلام کرد پاپ گفته در هیچ کلیسایی اجازه ندهید زنان و دختران نیمه عریان وارد شوند، اجازۀ ورود ندهید، دم در کلیسا پوشش بگذارید، هر دختر و زنی می‌خواهد برود باید با حجاب داخل کلیسا برود.

این دختر آمریکایی الاصل در به هوش آمدن سرود کلیسای نوتردام فرانسه را می‌خواند، پدر و مادرش که آمریکایی الاصل بودند، وقتی ضبط کردند این سرود را بهت‌زده شده بودند. پرفسوری که دختر را جراحی کرده بود گفت: دختر شما زبان فرانسه خوانده؟ گفتند: نه. فرانسه رفته؟ گفتند: نه، اصلاً دختر ما از آمریکا بیرون نرفته است.

پرفسور به مادرش گفت: در همسایه‌های شما  فرانسوی هست؟ مادر یک فکری کرد و گفت: آقای دکتر! یک پرستار بیمارستان فرانسوی جزو فراریان جنگ بوده، به کشور ما آمریکا آمده بود و همسایۀ ما شده بود، روزها می‌آمد پیش من لال‌بازی با هم حرف می‌زدیم، هنوز او انگلیسی بلد نبود و من هم فرانسه بلد نبودم. یک روز این دختر دو سه ماهش بود، خیلی گریه می‌کرد، این پرستار فرانسوی او را روی دامن گذاشت و در گوشش با صدای محزون چیزی که می‌خواند ریتم سرود بود.

این حرف قرآن و حرف پیغمبر ماست که در تمام آیات خدا اعضا و جوارح را که می‌خواهد بگوید گوش را جلو انداخته است «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيل»(انسان، 3)، «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيرا»(انسان، 2)، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا»(اسرا، 36)، «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»(نحل، 78).

در رده‌‌بندی بیان اعضا گوش همه جا در قرآن جلو است، «أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِير» داریم، بصیر سمیع در قرآن نداریم. حالا برای دانشمندان ثابت شده اولین عضوی که با جهان تماس می‌گیرد گوش است و آخرین عضوی که رابطه‌اش بعد از بیست و چهار ساعت قطع می‌شود گوش است، یعنی مرده داخل قبر تلقین شما را می‌شنود، چون هنوز گوش کار می‌کند، بیست و چهار ساعت سلول‌های گوش زنده است.

مادر دختر گفت: آقای پروفسور این خانم فرانسوی بود، این بچه دو ماهش بود گریه می‌کرد گذاشت داخل دامنش و ریتمی را که می‌خواند من می‌فهمیدم ریتم مناجات کلیسا است. بچۀ دو ماهه کل سرود را می‌گیرد و بیست سالگی که مغزش را عمل می‌کنند در به هوش آمدن پس می‌دهد.

 

پاسخ نعمت‌ها در قیامت

چه چیزی در گوش خود می‌ریزی؟ بندۀ من! همه را قیامت باید پس بدهی، من سطل زباله برایت خلق نکردم که چه چیزی داری می‌ریزی این داخل «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» وقتی شما را از مادر به دنیا آوردم، جهل محض بودید. «لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» طلبه‌ها می‌گویند نکره در سیاق نفی افادۀ عموم می‌کند، «لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» یعنی یک هزارم کلمه هم بلد نبودید، جهل خالی بودید.

من شما را خیلی دوست داشتم، خیلی به شما محبت داشتم که «جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ» گوش برایتان قرار دادم، بعد چشم برایتان قرار دادم. چشم هم یک ظرف خالی مثل گوش و شکم است. بندۀ من! هفتاد هشتاد سال است در این ظرف دوم چه چیزی ریختی؟ این هم ظرف زباله است؟ اگر تماشای هر نامحرم و نامشروع و غیر معقولی، هر فیلمی و هر ماهواره‌ای را این داخل پر کنی؛ آن وقت قیامت به چشمت بگویم استفراغ کن، کثافت‌هایی را که می‌ریزد بیرون بوی گندش تمام محشر را برمی‌دارد. من چشم به تو دادم نه سطل زباله.

 

هنرمندی دور از لهو و لعب

این شعر مفصل است، پانزده شانزده خط است. من بیست سالم بود با این شاعر رفیق شدم، شاعر دیوانش هزار و دویست صفحه است، قطور است. شاعر جوان زیبای آراسته‌ای بود، از همدان می‌آید چون خیاطی بلد بود می‌رود خیابان لاله‌زار تهران و یک مغازه اجاره می‌کند. لاله‌زار مرکز انواع فحشا و منکرات بود؛ یعنی بدترین تماشاخانه‌های تهران، سینماهای تهران، عرق‌فروشی‌های تهران آنجا بود، الان کل آنجا الکتریکی شده.

شاعر چند ماهی در لاله‌زار می‌ماند، کت و شلوار دوز هنرمندی بود، سواد خواندن و نوشتن بیشتر نداشت. به پروردگار می‌گوید که من گوشم و چشمم سطل کثافت است که اینها را باید بریزم داخل گوش و چشمم؟ لاله‌زاری که آن زمان از هر سوراخش صدای یک خوانندۀ رادیو زن و مرد و انواع صداهای منکر درمی‌آمد، از مغازه می‌آمدی بیرون آنجا تظاهرات حورالعین بود.

شاعر می‌گوید باید مغازه را عوض کنم. کجا می‌رود؟ اگر سی سال تهران را یادتان باشد، از میدان شوش با ماشین می‌آمدید میدان حضرت عبدالعظیم، آنجا ماشین‌ها مسافر پیاده می‌کردند، یک خیابان بود روبه‌روی در ورودی صحن که دو طرفش میوه فروشی و ماست فروشی و کاهو فروشی بود، داخل این خیابان دست چپ یک کوچه بود که تا چند سال پیش هم خاکی بود، می‌آید آنجا یک مغازۀ خرابۀ کهنه را اجاره می‌کند، دستی به سر و گوش مغازه می‌کشد و آنجا شروع می‌کند خیاطی تا آخر عمرش که هشتاد سال بود.

من داخل آن مغازه می‌رفتم پیشش، دیگر لاله‌زار را ندید، یعنی از بیست سالگی تا هشتاد سالگی دیگر لاله‌زار را ندید. این دیوان را داخل آن مغازه وقتی خسته می‌شد از خیاطی سرود، هزار و دویست صفحه است، یکی از دیوان‌های هنری ـ معنوی ـ عرفانی شیعه است این شعر برای اوست:

(الهی دلی ده که جای تو باشد/ زبانی که در آن ثنای تو باشد/ الهی عطا کن بر این بنده گوشی/ که پر از صدای تو باشد/ الهی عطا کن بر این بنده چشمی/ که بیناییش از ضیای تو باشد/ الهی چنانم کن از فضل و رحمت/ که دائم سرم در هوای تو باشد/ الهی ندانم چه بخشی کسی را/ که هم عاشق و هم گدای تو باشد/ الهی چنانم کن از فضل و رحمت/ که هر کار کردم برای تو باشد).

این نتیجۀ آشتی با حق است، این نتیجۀ حفظ گوش و چشم است.

 

معارف شیعه

«جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون»(نحل، 78) این «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون» معنیش این است که «لا تَعْلَمُونَ» اول آیه را ببین، من از مادر تو را به دنیا آوردم «لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً»، چشم و گوش و قلب و قدرت درک دادم، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون» برای اینکه «یعلمون» شوی؛ یعنی بعد از مدتی با معرفت شوی، بعد از مدتی عالم شوی، آگاه شوی، دانا شوی، اعضا و جوارح پر از کثافت را تحویل من ندهید من تحویل نمی‌گیرم، کثافات روی هم انباشته را در عالم بعد باید با آتش بسوزانم، نمی‌شود من تحویل بگیرم. من گوش علی را تحویل می‌گیرم، من گوش فاطمۀ زهرا را تحویل می‌گیرم، من چشم قمر بنی‌هاشم را تحویل می‌گیرم، من زبان امام صادق و امام باقر را تحویل می‌گیرم، من ظرف پر از آشغال را تحویل نمی‌گیرم.

جملۀ اول این کتاب «الغرض من خلق الانسان معرفة الله» من تا اینجا را یادداشت می‌کنم در نوشته‌هایم، اگر زنده ماندم و اگر باز هم توفیق داشتم خدمت شما رسیدم، اولین شب منبر برایتان می‌گویم.

ما سه‌تا کتاب خدا روبه‌رویمان گذاشته برای اینکه ظرف خالی وجود را پر از معرفت کنیم و هر سه اسمش داخل قرآن است؛ کتاب آفاق، کتاب انفس و فرقان. این سه‌تا کتاب در اختیار ماست، شبانه‌روز ما با این گوش و چشم از این کتاب‌ها بخوانیم و بگیریم و ظرف را پر از معرفت کنیم.

این‌قدر معارف شیعه و اهل‌بیت گسترده است که اگر یک واعظ هشتاد سال برای یک شهر منبر برود می‌تواند تکرار نکند، هیچ مکتبی در کرۀ زمین گستردگی معارف ما را ندارد. جوان‌ها بیرون به شما نگویند دین چیست ولش کن، جوان‌ها به شما نگویند عالم چه کسی است رهایش کن، جوان‌ها اگر بیایید بشنوید که معارف اهل‌بیت و قرآن در عرصۀ تشیع چه خبر است تا قیامت بهت‌زده می‌شوید. ما هشت شب است نتوانستیم یک جملۀ کوتاه از امیرالمؤمنین(ع) را برایتان بگوییم، با این همه مسائل مهمی که در این هشت شب بیان شد، حرفم ماند.

 

عاشقانه با خدا

خدایا بندۀ بدی بودیم برایت، خدایا نفهمی خیلی کردیم، خدایا شب جمعه است، خدایا از آن نگاه‌هایی که به افراد کردی و جزء اولیائت شدند یک گوشه از آن نگاه‌ها هم به ما بیانداز.

(الهی سینه‌ای ده آتش افروز/ در آن سینه دلی و آن دل همه سوز/ هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست/ دل افسرده غیر از آب و گل نیست/ کرامت کن درونی دردپرور/ در آن سینه دلی بیرون همه دم/ به سوزی ده کلامم را روایی/ که از آن گرمی کند آتش گدایی/ ندارم راه فکرم روشنایی/ ز نورت پرتویی دارم گدایی/ بده گرمی دل افسرده‌ام را/ برافروزان چراغ مرده‌ام را/ در این راه امید پیچ در پیچ/ مرا لطف تو می‌باید دگر هیچ).

 

سوگواره

حسین من سرت کو سرت کو که سامان بگیرم/ تنت کو تنت کو که دامان بگیرم/ سراغ سرت را من از آسمان و/ سراغ تنت از بیابان بگیرم/ تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه/ که از حنجرت بوسه پنهان بگیرم/ مگر خون حلقومت آب حیات است/ که از بوسه بر حنجرت جان بگیرم/ رسیده کجا کار زینب که باید/ سراغ سرت ز این و از آن بگیرم) باید دنبال شمر بدوم، یا دنبال خولی بدوم، یا دنبال ثنان بروم و بگویم یک لحظه سر برادرم را به من بدهید. وای حسین من!

(حسین من کمی از سر نیزه پایین بیا/ که بهر سفر بر تو قرآن بگیرم) حسین جان! بیا از زیر قرآن ردت کنم، اگر از زیر قرآن ردت کنم شاید دیگر با چوب خیزران به لب و دندانت حمله نکنند. (حسین من تو گفتی که باید بسوزی بسازم/ جهان را ز بعد تو آسان بگیرم/ قرار من و تو شبی در خرابه/ پی گنج را کنج ویران بگیرم).

 

دعای آخر

خدایا به حقیقتت قسم دنیا و آخرت یک چشم برهم زدن ما و زن و بچه‌ها و نسل ما را از حسین(ع) جدا مگردان.

خدایا ما را مشمول شفاعت ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

خدایا حسین(ع) را دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

خدایا به حقیقت زینب کبری لحظۀ مرگ ما را در حال گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

خدایا به گریه‌های شب یازدهم زینب کبری لحظۀ مرگ صورت‌های ما را روی قدم‌های حسین(ع) قرار بده.

خدایا تمام گذشتگان ما را غریق رحمت فرما، ما و زن و بچه‌هایمان را از گناه و فساد حفظ فرما، شوق در عبادت را در ما زیاد کن و نفرت از معصیت را در ما قوی کن.

 

گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیع‌الثانی 97/ جلسۀ هشتم

 

برچسب ها :