لطفا منتظر باشید

روز سوم یکشنبه (23-10-1397)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
10.25 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

قرآن کریم، سفره‌ای فراگیر برای انسان‌ها

قرآن کریم طبق گفتار پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام که همهٔ حقایق قرآن در قلب مبارک‌شان نازل شد و این قلب، افق طلوع همهٔ اسرار، لطایف، اشارات و حکمت‌های این کتاب بود، سفرهٔ خداوند است که بدون استثنا برای همهٔ انسان‌ها در همهٔ زمان‌ها قرار داده شده است. خداوند نفرموده است چه کسی حق دارد سر این سفره بنشیند و چه کسی نباید کنار این سفره قرار بگیرد، بلکه در قرآن مجید می‌فرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ»(سورهٔ﴿أعراف، آیهٔ 156)، مهربانی و رحمت و محبت من کل شیء را فرا گرفته و خیلی خطرناک است که انسان از خداوند غفلت داشته باشد؛ یعنی نداند او کیست، رابطه‌اش با عالم چیست و برای انسان تا روز قیامت سر این سفره چه تدارکاتی دیده است.

 

بزرگ‌ترین بدبختی، مرگ در نادانی و جهل

-تاریکی در قیامت، سرانجام نادانی و ستم بر خود

حضرت صادق(ع) روایتی دارند که می‌فرمایند: چه بدبخت آن انسانی که شصت هفتاد سال از عمرش بگذرد و نفهمد و در این عالم نفهمی هم بمیرد. وقتی در این عالم نفهمی بمیرد، همان لحظهٔ اوّل مرگش که به‌معنای انتقال به عالم بعد است، در تاریکی قرار می‌گیرد. عربی نزد پیغمبر(ص) آمد(این خیلی روایت باارزش و مهمی است) و گفت: یا رسول‌الله! من را موعظه کن؛ موعظه‌ای که برای دنیا و آخرت من سودمند باشد. کل موعظهٔ پیغمبر(ص) به این عرب یک خط نمی‌شود؛ یعنی اگر آن را بنویسند، یک خط نمی‌شود و نصف خط است. پیغمبر یا امام همین است که یک دنیا معنا را در یک جمله، نصف خط یا یک خط می‌گنجاند. حضرت فرمودند: «ایاک و الظلم فان ظلم ظلمات یوم القیامة» من به تو سفارش می‌کنم که از ستمکاری بپرهیز؛ چون ستمکاری در قیامت به‌صورت تمام تاریکی‌ها برای تو درمی‌آید.

-بدترین ستم، ستم بر خود

مردم در ابتدا که این روایت را از امثال من می‌شنوند، یک‌مرتبه ذهنشان به سراغ همهٔ فرعون‌ها، همهٔ نمرودها و همهٔ ستمگران تاریخ از زمان آدم(ع) که قابیل ظلم کرد تا الآن می‌رود؛ درحالی‌که اگر در این روایت دقت کنیم، یک مورد ظلم هم ظلم کردن به خود است که پروردگار در آیات آخر سورهٔ احزاب -آیهٔ امانت- می‌فرماید: «وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 72). اهل معرفت این آیه را این‌گونه معنا می‌کنند: در حالی که شأن، طبیعت و خلقت انسان این بوده که عادل و باانصاف باشد(حرفشان خیلی زیباست!)، یعنی خدا گِل یک نفر را آمیختهٔ با ظلم کردن قرار نداد: «من شأنه أن یکون عادلا»، ولی به عللی -علل نفسانی، شهوانی، خواسته‌های نامشروع و غیرمنطقی- بسیار ستمکار شد.

-زندگی منصفانه و عادلانه، شأن حقیقی انسان

«ظَلوم» بر وزن «فَعول» به‌احتمال قوی از نظر ادبیات عرب، صیغهٔ مبالغه است. شأن آفرینش انسان این بوده که در مدت زندگی‌اش در دنیا، عادل و باانصاف زندگی کند؛ ولی به این شأنش پشت پا زد، این شأنش را لگدمال کرد، این شأن به این باعظمتی را به هیچ گرفت و بسیار ظالم شد. یک مورد و مصداق ظلم هم ظلم به خود است. ممکن است یک‌نفر به احدی یک‌ذره ظلم نکند؛ ولی به خودش ظالم باشد و بدترین ظلم هم این است که نفهمی و نادانی‌اش را با داروی معرفت علاج نکند؛ یعنی در حد خودش خداشناس، پیغمبرشناس، قیامت‌شناس و تکلیف‌شناس نباشد، نفهم بماند و نفهم بمیرد. با این ظلمی که به خودش کرده است، وقتی وارد قیامت شود، می‌بیند که در انواع تاریکی‌ها قرار دارد: «الظلم هو الظلمات یوم القیامة».

 

حق انسان، بهشتی به پهنای آسمان‌ها و زمین

حالا در آن تاریکی، اصلاً قدرت دیدن نعمت‌های بهشت را ندارد؛ نه اینکه نعمت‌های بهشت پیدا نیست. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: هشت طبقهٔ بهشت یا هشت درجهٔ بهشت در یک سطح صاف است. خدا بهشت را طبقه‌طبقه و روی هم نچیده و در یک سطح صاف است که پهنای این سطح صاف(دو بار آمده: یکی در سورهٔ آل‌عمران و یکی در سورهٔ حدید است)، مطابق پهنای کل آسمان‌ها و زمین است: «وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ جَنَّةٍ عرض‌ها اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 133). تا الآن هم کسی پهنای آسمان‌ها و زمین را درک نکرده و نفهمیده است، به هیچ عنوان هم امکان ندارد.

یک روایت خیلی جالبی است که من بچه هم بودم، این روایت را از منبری‌های قدیم می‌شنیدم. در کتاب‌ها، به احتمال قوی در تفسیرهای قدیم و در ذیل همین آیهٔ آل‌عمران و آیهٔ حدید ذکر شده است. جبرئیلی که پروردگار از او چند تعبیر در قرآن دارد و یکی «شَدید القُوا» نیروهای او بسیار بسیار قوی است. از نظر نیرومندی خیلی قوی است! در روایات داریم که وقتی برادران یوسف(ع) پیراهن یوسف(ع) را از بدنش درآوردند و او را داخل این چاهِ بیرون کنعان در بیابان انداختند. حالا نمی‌دانیم میلهٔ چاه تا سر آب چند متر بوده، شما فرض کن که لوله از سطح زمین تا آب بیست متر بوده است. وقتی یوسف(ع) را انداختند، یعنی به محض اینکه داخل چاه سرازیر شد، وقتی جسم سنگین پایین می‌آید، خیلی سریع پایین می‌آید. جبرئیل در عالی‌ترین مقام ملکوت قرار دارد و فاصلهٔ این عالی‌ترین مقام ملکوت تا زمین چقدر است؟ در آن مقامی که او هست، یعنی بالاترین مقام، میلیاردها کیلومتر است. خداوند به او فرمود: یوسف را بگیر که با سر نیفتد و به دیوار یا سنگ بخورد و بمیرد. یوسف(ع) که به میان چاه سرازیر شد، ده پانزده متر به آب مانده بود که جبرئیل او را گرفت و آرام روی سنگی گذاشت که یک‌خرده از آب بالاتر بود. این قدرت پرواز جبرئیل که از سر جای خود برای گرفتن یوسف(ع) حرکت می‌کند و این میلیاردها کیلومتر را سه چهار ثانیه می‌آید.

نور در مقابل حرکت جبرئیل هیچ است! خورشید وقتی از مشرق زمین طلوع می‌کند، نورش که می‌خواهد به زمین برسد، فاصله‌اش با زمین 150میلیون کیلومتر است و نورش هم ثانیه‌ای سیصدهزار کیلومتر حرکت می‌کند، چند دقیقه می‌کشد تا به زمین برسد؛ اما سرعت نور پیش سرعت جبرئیل پوچ و هیچ است.

جبرئیل یک روز به پروردگار عالم گفت: من می‌خواهم از اوّل بهشت تا آخر آن را ببینم. خطاب رسید: برو ببین؛ ولی من باید قدرت تو را اضافه کنم. چند برابر؟ صدها برابر قدرتت را اضافه کنم که وقتی پرواز می‌کنی، بتوانی این پهنای بهشت را طی کنی. قدرت اضافه شد و حرکت کرد. در روایات دارد که نهصدهزار سالِ آنجا را حرکت کرد، بعد عرض کرد: خدایا به چقدر از این پهنای بهشت رسیده‌ام؟ خطاب رسید: باز هم حرکت کن! نهصدهزار سال دیگر رفت و گفت: دیگر نزدیک آخر بهشت است؟ خطاب رسید: حرکت کن! نهصدهزار سال دیگر حرکت کرد، با صدای بلند به خودش گفت: من چقدر راه را آمده‌ام؟! یکی از کارگردان‌های بهشت که اسمشان خازن است(خازنان بهشت در روایات هم هست، در آیات هم خزنهٔ جهنم هست)، سرش را بلند کرد و گفت: هنوز از محوطهٔ من بیرون نرفته‌ای! حالا میلیاردها خازن دیگر در بهشت است که باید تکه‌تکه از محوطه‌های اینها عبور کنی. این سه‌بار نهصدهزار سال با این قدرت پروازت، هنوز از منطقهٔ من بیرون نرفته‌ای! گفت: خدایا ما سر جایمان برگردیم. خطاب رسید: برگرد، مگر تو قدرت داری که پهنای بهشت را سِیر کنی!

آن‌وقت خدا این بهشت را برای این جنس دوپا گذاشته و این جنس دوپا هم از زمان قابیل تا حالا، چهار پای دیگر قرض کرده است که از این بهشت فرار کند و به جهنم برود. این نفهمی و ظلم است! این ظلم است که آدم شصت هفتاد سال(به عددی که امام ششم می‌فرمایند) در دنیا زندگی کند و نفهمد، در این فضای نفهمی بمیرد و در این فضای نفهمی هم وارد عالم آخرت شود.

 

مردم خودِ خواب هستند، نه در خواب

امیرالمؤمنین(ع) جمله‌ای دارند که واقعاً دردآور است: «الناس نیام»؛ الف و لام «الناس» به‌معنی کُل است که البته متخصصین در اینجا این‌طوری معنی می‌کنند: یعنی 99 درصد مردم. «الناس نیام» خیلی عجیب است که امیرالمؤمنین(ع) نمی‌گویند «نائم» خواب هستند، بلکه می‌گویند «الناس نیام» مردم خودِ خواب هستند؛ اگر می‌گفتند «نائم»، یعنی بیدار می‌شوند؛ اما «الناس نیام» یعنی بیدار نمی‌شوند و بنا هم ندارند که بیدار شوند. حالا 124هزار پیغمبر فریاد بزنند! در قرآن مجید است که امتِ هر پیغمبری به او می‌گفت: به خودت، هر قانونی، هر حلالی، هر حرامی و هر مسئله‌ای آورده‌ای، ما کافریم و قبول نداریم؛ نه خودت و نه آورده‌هایت را قبول داریم. «إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 34) نه خودت و نه آورده‌هایت را قبول داریم.

عده‌ای این‌طور هستند؛ حالا 124هزار پیغمبر با رساترین صدا داد بزنند بیدار شو! دوازده امام داد بزنند بیدار شو! اولیای خدا داد بزنند بیدار شو! عالمان ربانی فریاد بکشند بیدار شو! امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند نائم نیست که بیدار شود، چون نائم با زنگ ساعت یا با صدا بیدار می‌شود؛ بلکه «الناس نیام» مردم خودِ خواب شده‌اند و خود خواب را که نمی‌شود از خواب بیدار کرد. خواب خواب است، خواب که بیدار نمی‌شود! چه وقت بیدار می‌شوند؟

-هوشیاری بی‌سود انسان در قیامت

«اذا ماتوا انتبهوا» وقتی که از دنیا رفتند و مردند، هوشیار می‌شوند که آنجا دیگر هوشیاری اصلاً برای آدم کاری انجام نمی‌دهد؛ چون پیغمبر(ص) می‌فرمایند: وقتی وارد آنجا می‌شود، پیچیدهٔ به تمام تاریکی‌هاست. حالا بیدار هم می‌شود، می‌بیند که کل آن تاریکی است و نمی‌تواند کاری بکند. بعد از مُردن، قدرت عمل از مردم سلب می‌شود. «فإنکم الیوم فی دار عمل و لا حساب» امروز که شما در دنیا هستید، زمینهٔ عمل کردن برایتان فراهم است؛ «و غداً فی دار حساب و لا عمل» فردای قیامت زمان رسیدگی به اعمال است و جای عمل کردن نیست. همین امروز بعد از منبر، شما سورهٔ قلم را بخوانید، آیات آخرش به قول اهل دلِ گذشته، کُشنده است. یک آیه‌اش این است: «وَ یدْعَوْنَ إِلَی اَلسُّجُودِ فَلاٰ یسْتَطِیعُونَ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 42). اینها را دعوت می‌کنند که فقط یک سجده انجام بده، نمی‌توانند! کسی که عمری در دنیا سجده نکرده، روحیهٔ سجده کردن در او کشته شده است؛ حالا در قیامت به او می‌گویند یک سجده کن، نمی‌تواند! انگار کمر ندارد، استخوان ندارد، مفصل ندارد، بدن در قیامت لمس است، حرکت مثبت ندارد، حرکت سجودی ندارد؛ البته زبان اینها در قیامت باز است که از مفهوم مخالف آیهٔ سورهٔ آل‌عمران استفاده می‌شود اینها همواره ناله می‌کنند و خدا را صدا می‌کنند، برای اینکه به دادشان برسد. پروردگار می‌فرماید: «وَ لاٰ یکلِّمُهُمُ اَللّٰهُ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 174)، من اصلاً جوابشان را نمی‌دهم. هرچه ناله می‌کنند، جواب من را نمی‌شنوند؛ چون در دنیا هرچه من دعوتشان کردم، دعوت من را جواب ندادند.

-فرمان خداوند به موسی‌بن‌عمران(ع)

این سفره یعنی «ان القرآن مأدبة الله» برای کل پهن است و به یک نفر هم نگفته است که حق نداری سر این سفره بیایی. سفره پهن است، فرعون هم می‌توانست سر همین سفرهٔ وحی الهی بیاید. آن وقت قرآن نبود، تورات بود و می‌توانست. آیه را عنایت کنید، در سورهٔ مبارکهٔ طه است. کوه طور است و موسی‌بن‌عمران(ع) به نبوت انتخاب شده و از خدا درخواست کرده است که به من یک کمک بده. این درخواست درخواست مثبتی است و خداوند فرمود من برادرت هارون را کمک تو برای تبلیغ دین قرار می‌دهم. این آیه هم نشان می‌دهد به هر شکلی که می‌توانید، برای تبلیغ دین از مردم کمک بگیرید؛ مردم پول بدهند، مردم بیایند، مردم بچه‌هایشان را بفرستند، مردم خودشان امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کنند. معلوم می‌شود این‌طور کمک گرفتن‌ها مثبت است و خدا هم به او نگفت یک‌نفره برو، من پشتوانه و پشتیبان تو هستم، همه‌جا به تو کمک می‌کنم.

موسی(ع) خودش درخواست کرد که هارون برادرم را کمک و وزیر من قرار بده، خدا هم قرارش داد و فرمود: «اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»(سورهٔ طه، آیهٔ 43). هر دوی شما به‌طرف فرعون بروید، ایشان از همهٔ حدود خدا تجاوز کرده است. «إِنَّهُ طَغَىٰ» یعنی هرکس از حدود خدا تجاوز کند، طغیانگر است و طغیانگر یعنی از همهٔ مرزبندی‌های خدا خارج شدن که این حرام است. می‌گوید برو بابا! خدا پدرت را بیامرزد، دلت خوش است! حرام یعنی چه؟ این طغیان است، این بد است! برو خدا روزی‌ات را جای دیگر حواله کند! بد یعنی چه؟ این طغیان است. زکات مالت را بده! چه کسی گفته است؟ من در آفتاب جان بکنم، بعد این مقدار گوسفند یا شتر یا گندم یا جو یا مویز یا طلا یا نقره به این و آن بدهم. این طغیان است!

شما دوتایی‌تان به‌طرف فرعون بروید، او طغیان کرد؛ اما شما دوتا که به فرعون رسیدید، وظیفه‌تان در تبلیغ دین این است: «فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیناً»(سورهٔ طه، آیهٔ 44). داد نکشید، فریاد نزنید و با صدای بلند با او حرف نزنید؛ بلکه آرام و نرم با او حرف بزنید. مهم این بخش آیه است: «لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشیٰ»، این را دقت بفرمایید! معنی «لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشیٰ» این است: می‌تواند سر سفرهٔ وحی و قوانین من و حلال و حرام من بنشیند و استفاده کند تا از نفهمی دربیاید و اهل توجه شود. می‌تواند، چون در دنیاست؛ اگر در آخرت باشد، نمی‌تواند! ولی چون در دنیاست، «یتَذَکرُ أَوْ یخْشیٰ» یا دلش بلرزد و تکان بخورد و از کارهایی که کرده است، هراس پیدا کند و از فرعون بودن برگردد، یک آدم متدین مؤمن بشود. پس خدا به موسی(ع) می‌گوید: من به فرعون هم نمی‌گویم حق ندارد سر این سفره بنشیند؛ او حق دارد و شما را می‌فرستم تا دعوتش کنید که سر این سفره بیاید. او می‌تواند، همه نیز می‌توانند.

-حکایتی زیبا از بیداری در دنیا

یک‌نفر بود که در منطقه‌ای حکومت می‌کرد. هر حاکمی برای جای زندگی خودش قصر و کاخ درست می‌کند. شبی آمد که بخوابد، دید از روی پشت‌بام صدا می‌آید. دیر وقت هم بود و همه خواب بودند، لب پنجره آمد که ببیند در پشت‌بام کاخ چه خبر است، دید سه‌چهار نفر روی پشت‌بام آمده‌اند. حالا از کجا آمده‌اند، معلوم نیست! آنها به همدیگر می‌گویند حالا که ما تا روی این پشت‌بام آمده‌ایم، از اینجا هم حرکت کنیم و به‌طرف آسمان برویم. یکی‌شان گفت: مگر دیوانه‌ایم! نمی‌شود به آسمان رفت. ما حالا روی پشت‌بام آمده‌ایم، از پله و نرده‌بان آمده‌ایم، از پشت دیوار روی این آجرها پا گذاشته‌ایم و بالا آمده‌ایم. سه‌چهارتای دیگر گفتند: چرا نمی‌شود؟ همین‌طوری که این حاکم در این قصر و روی تخت این حکومت به‌دنبال سعادت می‌گردد و فکر می‌کند با این کاخ و قصر داشتن و ثروت به سعادت می‌رسد، چرا نمی‌شود ما به آسمان برسیم؟! این حاکم حس کرد که اینها دزد نیستند و برای بیداری‌اش آمده‌اند. تا صبح خوابش نبرد و آنها هم رفتند.

صبح که بیدار شد، بدون اینکه به افراد خبر و گزارشی بدهد، با لباس معمولی به بیرون آمد. از آن کاخ، ثروت، مکنت و جاه و جلال آمد و این‌طور که در کتاب‌ها دیدم، به منطقهٔ طرابلس، در همین منطقهٔ شامات رسید. موی سر و صورتش خیلی بلند شده بود، داخل سلمانی آمد و برای اصلاح سر و صورتش نشست. یکی هم آنجا بود که دید این عجب آدم آرام و آدم سربه‌زیری است(آرام که نبود، او را آرام کردند؛ سربه‌زیر که نبود، با یک نهیبی که قبول کرد، سربه‌زیرش کردند)، به او گفت: آقا شما کارگری می‌کنید؟ گفت: بله. گفت: پس کار سلمانی‌ات که تمام شد، بلند شو و به‌دنبال من بیا. گفت: چشم! چون پول هم نداشت، مجبور بود کارگری کند که صبح نان و پنیری بخورد و ظهر آبگوشتی بخورد. کاخ و خزینه و آن‌همه پول و طلا و جواهر را رها کرده بود و حالا نان ندارد که بخورد. گاهی آشتی کردن با خدا هزینه‌بردار است. آمد؛ یک باغ سی‌چهل‌هزار متری بود، به او گفت: باغبان من مرده یا رفته است، اینجا می‌توانی کار کنی؟ گفت: بله. گفت: تو باغبان اینجا باش. گفت: چشم! حقوقی هم به او می‌داد و به قول ما، حقوق بخور و نمیر!

شش ماه گذشت، یک‌روز صاحب باغ با هفت‌هشت‌ نفر آمدند، داخل باغ فرش انداختند و نشستند. به این حاکم دیروز و باغبان امروز گفت: انگور شیرین بیاور؛ رفت و یک ظرف انگور آورد. یکی دو دانه‌اش را خوردند، ترش بود! صاحب باغ باغبان را صدا کرد و گفت: مگر به تو نگفتم انگور شیرین بیاور؟! برو و انگور شیرین بیاور! رفت و یک ظرف دیگر انگور آورد؛ کمی نرسیده و ترش بود. گفت: تو شش‌ماه در اینجایی و نمی‌دانی انگور کدام کُنده شیرین است و کدام شیرین نیست؟ گفت: نه والله! چون شش‌ماه پیش، تو با من قرار بستی که من باغبان باشم و نه باغ‌خور. من باغ تو را می‌پایم، باغت را نمی‌خورم! من اصلاً نمی‌دانم میوهٔ شیرین و ترش اینجا کدام است! چون تو شش‌ماه پیش به من گفتی در اینجا باغبانی کن، نه باغ‌خوری.

این بیداری، بینایی و فهم است؛ ولی برای فهمیدن باید سر این سفره قرار گرفت. خدا احدی را هم استثنا نکرده است که به کسی بگوید تو حق نداری سر این سفره بیایی. «ان القرآن مأدبة الله»؛ بدبخت چقدر زیاد و خوشبخت چقدر کم است! خوش‌به‌حال شما واقعاً برادران و خواهران! این مدتی که از عمرمان مانده است، خودمان را بپاییم تا خوابمان نبرد؛ اگر خوابمان ببرد، همه‌چیز را از یاد می‌بریم. این نصیحت قرآن است: «عَلَیْکُم أنْفُسِکُم» خودتان را بپایید.

مکن کاری که پا بر سنگت آیو××××××جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه‌خوانان نامه خوانند××××××تو وینی نامهٔ خود ننگت آیو

 

کلام آخر؛ خرابهٔ شام، دختری سه‌ساله و سر بریدهٔ پدر

در تمام تاریخ گذشته چنین اتفاقی نیفتاده است که بچهٔ سه‌سالهٔ باعاطفه را با سر بریده آرام کنند؛ ولی این اتفاق در این امت افتاد! وقتی سر را بغل گرفت:

یا شب افغانِ شبی یا سحر آهِ سحری×××××××می‌کند زین دو یکی در دل جانان اثری

خرم آن روز که ازین منزل ویران بروم××××××××به هوای سر کویت بزنم بال و پری

آنچه خود داشتم، اندر سرِ سودای تو رفت××××××××حالیا بر سر راهت منم و چشمِ تری

آن‌قدر حلقه زدم بر درِ درگاه خدا×××××××تا به روی دلم از لطف گشودند دری

در هوای تو به بی پا و سری شُهره شدم×××××××××یافتم بر سر کوی تو عجب پا و سری!

بابا! من سه‌ سؤال از تو دارم:

«من الذی ایتمنی علی صغر سنی»؛ من که حالا وقت یتیم شدنم نبود، به من بگو چه کسی مرا در سه‌سالگی یتیم کرد؟

«من الذی قطع وریدک»؛ به من بگو چه کسی سرت را از بدن جدا کرد؟

«من الذی خضب شیبا»؛ به من بگو این محاسنت را چه کسی به خون سرت رنگین کرد؟

اگر دست پدر بودی به دستم××××××××چرا اندر خرابه می‌نشستم؟

به بالینم طبیبی یا حبیبی×××××××از این هر دو یکی بودی، چه بودی!

 

تهران/ مسجد رسول اکرم (ص)/ دههٔ اوّل جمادی‌الاولی/ زمستان 1397 ه‍.ش./ سخنرانی سوم

 

برچسب ها :