لطفا منتظر باشید

روز چهارم دوشنبه (24-10-1397)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
10.25 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

رشد متعادل روح و جسم، با تغذیهٔ از قرآن

خداوند مهربان سفرهٔ پرنعمتی را برای بندگانش آماده کرده است که این سفره حدود پنجاه اسم دارد. در قرن هفتم، یعنی هشتصد سال پیش، در همین منطقهٔ ری که حضرت عبدالعظیم مدفون است، تفسیر قرآنی در حدود دوازده جلد نوشته شده که صاحب این تفسیر، اهل همین منطقه بود و در حرم عبدالعظیم حسنی دفن است، قبر او هم در حرم معلوم است. ایشان در جلد اول تفسیرش، این پنجاه‌و‌چند اسم را برای این سفره نوشته است. یکی از اسامی این سفره(همهٔ ما از طفولیت بلد بودیم) قرآن است، یک اسمش فرقان است، یک نامش نور است، یک نامش ذکر است، یک نامش شفا است.

اگر کسی در این پنجاه‌وچند نام دقت و اندیشه کند، می‌فهمد که این سفرهٔ معنوی از هیچ غذای روحی، قلبی و عقلی کم ندارد؛ یعنی اگر انسان با این سفره تغذیه شود، رشد متعادل و مناسبی پیدا می‌کند که بدن، روح، قلب و عقلش با همدیگر رشد می‌کنند و خیلی زیبا، خوش‌قیافه، خوش‌باطن، خوش‌ظاهر و به تعبیر خود قرآن در سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم، انسان شجرهٔ طیبه می‌شود. درخت پاکی که ریشه، تنه، شاخه‌ها، برگ‌ها و میوه‌هایش متعادل است؛ حالا اگر آدم سر این سفره قرار نگیرد، بدنش با صبحانه و ناهار و شام رشد می‌کند؛ اما روح، عقل و باطنش بچه می‌ماند که همراه بدن رشد نکرده است و در روز قیامت با قیافه و شکل کَریه و بدمنظری محشور می‌شود که مردم از دیدن چنین هیولایی متنفر می‌شوند.

-قیامت و چهرهٔ شاداب انسان‌های باکرامت

حتماً در قرآن مجید خوانده‌اید و یادتان نیست؛ در آیات اوّل سورهٔ مبارکهٔ غاشیه که بخش عمده‌ای از آن دربارهٔ قیامت و اوضاع مردم، یک بخش آن هم راهنمایی به توحید و بخش آخر هم گفت‌وگوی بسیار مهمی از جانب پروردگار با پیغمبر اسلام(ص) است. در یک آیه از آن بخش اوّل می‌گوید: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ»(سورهٔ غاشیه، آیهٔ 8). من همین یکی دو روزه که برای کار دیگر به لغت مراجعه کردم، دیدم لغت عرب «وجوه» را به انسان‌های باشخصیت، باکرامت و باعظمت ترجمه کرده است. ما ظاهراً در کتاب‌های رجالی‌مان هم داریم که وقتی می‌خواهند یک راوی را معرفی کنند، گاهی می‌گویند این راوی موثق است، گاهی می‌گویند این راوی عادل است، گاهی می‌گویند این راوی صادق است، گاهی هم می‌گویند که «لَهُ وجه؛ دارای شخصیت» است. حالا ما کلمهٔ وجه را در فارسی می‌گوییم صورت، یعنی همین چهره و قیافه؛ ولی در قرآن مجید و در لغت عرب به‌معنای شخصیت و عظمت است.

آیهٔ شریفه می‌فرماید: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ»، شخصیت‌هایی در قیامت وارد می‌شوند که شاداب و تر و تازه هستند. «ناعِمَةٌ» یعنی شاداب؛ اینها را که نگاه می‌کنید، این‌قدر هماهنگی بین بدن، روح، قلب و عقلشان وجود دارد که شادابی از همهٔ وجودشان آشکار است. وقتی آدم متناسب بار بیاید، از نظر باطن و ظاهر هم زیبا می‌شود. اما دو سه‌ آیهٔ قبل می‌فرماید: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ» تعدادی هم وارد قیامت می‌شوند که وقتی اینها را نگاه می‌کنی، به‌نظرت آدم‌های ذلیل، ورشکسته، بدبخت، لَنگ، بینوا و بیچاره هستند. «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ» برای انسان‌های باکرامت است؛ ولی این آیه برای انسان‌هایی است که فقط بدنشان در دنیا رشد کرده و روح‌، عقل و قلبشان در همان حالت بچگی مانده است.

-چهره‌های کم‌نظیر علمی در حوزهٔ علمیهٔ تهران

مسجدی در همین منطقهٔ نزدیک شما بود و من آن‌وقت که خیلی جوان بودم، یک ماه رمضان و و دههٔ سوم محرم را در آنجا به منبر می‌رفتم. این مسجد امام جماعتی داشت که اصالتاً تهرانی و از تربیت‌شده‌های علمیِ حوزهٔ علمیهٔ تهران بود. زمانی که حوزهٔ تهران تا هشتاد نود سال پیش از حوزهٔ نجف و اصفهان کم نداشت؛ یعنی اساتیدی در این حوزه بودند که آدم الآن شرح حالشان را می‌خواند، می‌بیند هر کدام‌ آنها برای خودشان مرجع بزرگ، فیلسوف قوی و حکیم کم‌نظیری بودند. حالا من بخواهم برایتان اسم ببرم، بیست‌تایی‌ در نظرم هست؛ ولی شما هیچ کدام‌ آنها را نمی‌شناسید؛ مثلاً آقامیرزا مهدی آشتیانی تا هفتاد سال پیش از اساتید حوزهٔ تهران بود که به فیلسوف شرق معروف است. ایشان در کل شرق دنیا چهره بود و خیلی از قواعد پیچیدهٔ فلسفی را که خارجی‌ها حالی‌شان نمی‌شد، ایشان حل می‌کرد.

یک چهرهٔ‌ دیگری که من او را دیده بودم، متولد تهران بود و خانهٔ پدری‌اش همین حدود میدان شوش بود. ایشان روحانی بود؛ هم درس‌خواندهٔ تهران، هم درس‌خواندهٔ نجف و هم درس‌خواندهٔ فرانسه بود؛ یعنی هم عالم به علوم اسلامی و هم عالم به علوم غربی، روحانی هم بود. این عالم سید کاظم عصّار نام داشت که شخصیت فوق‌العادهٔ علمی بود؛ همچنین مرحوم جِلوه، مرحوم نوری، زُنوزی و آقاشیخ عبدالنبی نوری از چهره‌های برجستهٔ علمی کم‌نظیری بودند. این چهره‌های برجسته در تهران، این حوزهٔ علمیه را که تشکیل داده بودند، حوزه پهلو به پهلوی نجفِ 1200ساله می‌زد.

-غفلت بشر از تصفیهٔ باطن و تغذیهٔ غقل

ایشان درس‌خواندهٔ همین حوزه بود و در همین منطقهٔ نزدیک شما یک‌خرده بالاتر از میدان شوش پیش‌نماز بود. مسجد آبادی داشت و خودش هم اهل بیان بود؛ یعنی خیلی منبر خوبی داشت و سخنران ورزیده‌ای بود. در طول سال، چون من با دوستان آن مسجد و با خود این امام جماعت هم رفیق بودم، به خانه‌اش می‌رفتم، مسجد هم می‌رفتم. ایشان گاهی روی منبر که نگرانی‌اش از وضع دینی و تربیتی مردم خیلی شدید می‌شد و به‌خاطر مردم ناراحت می‌شد که چرا مردم به‌دنبال عمل به قرآن، فرهنگ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و آداب اسلامی نیستند، فشار که به او می‌آمد، یک‌مرتبه روی منبر می‌گفت: بچهٔ هشتادساله هنوز بیدار نشده‌ای؟! بچهٔ هفتادساله هنوز کاری نکرده‌ای؟! توجه او به همین موضوعی بود که عرض کردم؛ بدن‌ها رشد می‌کند، ولی ارواح، قلوب و عقول در حالت بچگی می‌ماند. عده‌ای فقط به بدن می‌پردازند و دیگر به سراغ تصفیهٔ باطن، تحلیهٔ باطن، تخلیهٔ باطن، تجلیهٔ باطن و به سراغ تغذیهٔ عقل با علم و معرفت دینی نمی‌روند و رشد نامناسبی می‌کنند.

شما باید خدا را خیلی شکر کنید که پروردگار عالم شما را از درون آمادگی می‌دهد و آمادگی داده است که با مسجد، منبر، عالم دین و معارف الهیه از زمان طفولیت‌ تا حالا آشنا بوده‌اید و دائماً این مسائل الهی به گوشتان خورده است. حالا بخشی را عمل کرده‌اید و خیلی را هم یا توفیق نداشته‌ایم یا نتوانسته‌ایم؛ ولی در حدی که اهل نجات باشیم، عمل داشته‌ایم. وقتی در قیامت وارد شویم، اهل محشر ما را هیولا، دیو، بدقیافه، بدوجود و بدشخصیت نمی‌بینند.

 

سؤال پروردگار از نعمت‌های معنوی در روز قیامت

این خیلی مهم است؛ یعنی این در برابر نعمت‌های مادی -پول، غذا، لباس و مرکب- قابل‌مقایسه نیست. نعمت‌های مادی عدد یک است؛ ولی این نعمت‌های معنوی که خدا نصیبتان کرده، یک عدد بالا و فوق‌العاده‌ای است. خیلی جالب است، امام صادق(ع) در توضیح یک آیهٔ قرآن، «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛ پروردگار عالم حتماً و بدون برو و برگرد در دادگاه محشر و روز قیامت از نعمت‌هایی سؤال می‌کند که به شما داده است»(سورهٔ تکاثر، آیهٔ 8)، فرمودند: خیال می‌کنید از نان و خربزه و آب و قند و شکر و میوه و سبزی سؤال می‌کند؟ او خیلی آقاتر و کریم‌تر از این است که روز قیامت به شما بگوید بندهٔ من، چقدر آب خوردی؟ چقدر برنج خوردی؟ چقدر سبزی خوردی؟ چقدر میوه خوردی؟ اصلاً این چیزها را به رخ‌ شما نمی‌کشد! این‌قدر آقاست که هفتاد سال به شما نعمت خوردن داده است، اما اصلاً سؤال نمی‌کند. در حقیقت، سؤال پروردگار در روز قیامت از قرآن، پیغمبر(ص) و ولایت ما اهل‌بیت است که شما با این سفره چه‌کار کرده‌ای؟ دیگر نمی‌پرسد با آن سفره چه‌کار کرده‌ای.

-بازخواست رسول اکرم(ص) از امتش در روز قیامت

ما با آن سفره کاری نکرده‌ایم! یا خورده‌ایم یا پوشیده‌ایم یا سوار مَرکبی شده‌ایم یا خانه‌ای درست کرده‌ایم. دیگر با این سفره کاری نکرده‌ایم و این جای پرسیدن ندارد! آن چیزی که جای پرسیدن دارد، قرآن مجید و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند؛ لذا ما در جلد دوم عربیِ کتاب شریف «اصول کافی»(این کتاب در ده جلد است و در جلد دوم اصل کاری، یعنی عربی‌اش) و در باب فضل قرآن، این روایت را می‌بینیم. امام صادق(ع) این روایت را نقل می‌کنند که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: اوّلین کسی که در روز قیامت بر پروردگار وارد می‌شود، من هستم؛ یعنی وقتی خداوند از آدم تا آخرین نفر آدمیزاد را که خلق کرده است، می‌خواهد وارد محشر کند، اولین نفرِ واردشونده پیغمبر اکرم(ص) است. حالا همه که وارد محشر شدند، رسول خدا(ص) می‌فرمایند(روایت در اصول کافی است و کتاب هم کتاب کمی نیست. روایت سند دارد و خیلی محکم است): اولین کسی که بر خدا وارد می‌شود، من هستم؛ اولین کسی که اجازهٔ حرف زدن به او می‌دهند، من هستم. آیهٔ 105 سورهٔ هود را بخوانید: «یوْمَ یأْتِ لاٰ تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ» روز قیامت روزی است که تا خدا به کسی اجازهٔ حرف زدن ندهد، زبانش باز نمی‌شود و کار نمی‌کند. «یوْمَ یأْتِ لاٰ تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ» باید به یکی اجازه بدهد و بگوید حرف بزن، آن‌وقت می‌تواند حرف بزند؛ تا وقتی اجازه نداده، تمام محشر سکوت کامل است.

میلیارد میلیارد انسان، وقتی اولین‌بار وارد محشر می‌شوند، همه ساکت هستند؛ حتی در قرآن مجید است که مردم از تماشای اوضاع محشر، صدای نفس کشیدنشان هم نمی‌آید! بعد در این بازار عجیب و غریب، خدا به اوّلین کسی که خدا اجازهٔ حرف زدن می‌دهد، من هستم و من هم اولین حرفی که به خدا می‌زنم، این است: با یک دستم قرآن را برمی‌دارم و با یک دستم هم دست اهل‌بیت را می‌گیرم، بعد به پروردگار می‌گویم: از امت من بپرس که بعد از مرگ من با این کتاب و اهل‌بیت من چه‌کار کردند؟! فقط خوردند، پوشیدند، سوار ماشین گران‌قیمت شدند و در ساختمان نشستند؟ هیچ کاری به قرآن و اهل‌بیت من نداشتند؟ بپرس چه‌کار کردند!

-چهرهٔ کریه‌المنظر قاتلین و ظالمین به معصومین(علیهم‌السلام)

من گاهی که اوضاع بعد از درگذشت پیغمبر(ص) را یادم می‌افتد، می‌گویم خدایا! من که نمی‌دانم با من می‌خواهی چه‌کار کنی؛ می‌خواهی به بهشت ببری یا جهنم! خبر قطعی که ندارم، اما هر جا که می‌خواهی من را ببری، دست خودت است و مالک و قدرت قیامتی، چنان‌که قدرت و مالک دنیایی؛ اما قبل از اینکه مرا به آنجایی ببری که باید ببری، من را نگه بدار تا ببینم با آنهایی که بعد از مرگ پیغمبر(ص)، به خانهٔ فاطمه(س) هجوم بردند، آتش به در خانه‌اش آوردند و کاری کردند که حضرت زهرا (س) در اوج جوانی با ضرباتی به شهادت رسید که به او زدند، می‌خواهی با اینها چه‌کار کنی؟! من را نگه بدار تا ببینم! بالاخره ما شیعه‌ایم و دلمان به‌خاطر مصائب صدیقهٔ کبری(س)، به‌خاطر مصائب امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع) و از همه سنگین‌تر برای کربلا سوخته است. ما بایستیم و ببینیم می‌خواهی با اینها چه‌کار کنی؟! با اینهایی که با بدترین شکل، بدترین قیافه، بدترین چهره و هیولاترین شکل وارد قیامت می‌شوند.

-حکایتی عجیب از سرانجام دشمنی با اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

یک‌نفر پیش موسی‌بن‌جعفر(ع) آمد(این هم روایت عجیبی است) و گفت: یابن‌رسول‌الله! من شیعهٔ شما، ارادتمند به شما و عاشق شما هستم؛ ولی پدر من جزء مخالفین بوده و شیعه نبوده است. او از مریدهای سقیفهٔ بنی‌ساعده بوده است؛ همان‌هایی که به خانهٔ پیغمبر(ص) و خانهٔ صدیقهٔ کبری(س) هجوم بردند. او مرده و در همین قبرستان بقیع هم دفنش کرده‌اند؛ حالا آقایی آمده است و به من می‌گوید جناب شیعه، من از بابای تو پول طلبکار بودم و مرده، پول من را نداده است. شما هم ورثهٔ آن پدر هستی، پول من را بده! یابن‌رسول‌الله! من دفترهای بده-بِستان پدرم را نگاه کردم که از چه کسی طلب دارد و به چه کسی بدهکار است، دیدم پدرم تمام حسابش صاف است. اسم این طلبکار در دفتر تجارت و مغازه‌اش نیست؛ ولی اسم‌های بقیه هست و بده-بِستان زیاد داشته است. چه‌کار کنم؟ من نمی‌دانم حالا پدرم واقعاً به این آدم بدهکار است یا نه! ناراحتم و دلم می‌خواهد اگر بدهکار است، بدهکاری‌اش را بدهم.

موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند: نصف شبِ امشب به قبرستان بقیع می‌روی(آن‌وقت بقیع در و دروازه نداشت و همین‌طوری قبرستان آزادی در شهر بود که شب‌ها در آن را ببندند یا باز کنند، نبود)، وارد قبرستان که شدی، این متنی را که به تو می‌گویم، بخوان؛ پدرت می‌آید و به تو می‌گوید بدهکار هست یا نیست. این جوانِ شیعهٔ ارادتمند به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) راه‌یافته، نصف شب به قبرستان بقیع می‌رود و این متنی را می‌خواند که حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) به او فرموده بود، یک‌مرتبه می‌بیند حیوانی در قبرستان ظهور کرد که شکل این حیوان را تا حالا ندیده است! نه مثل گراز است، نه مثل خرس است، نه مثل سگ است، نه مثل روباه است، اصلاً به شکل خاصی وحشتناک و سیاه است! صدایی از این حیوان درآمد و گفت: من به این شخص این‌قدر بدهکارم و یادم رفته است که بنویسم. گفتم: تو چه کسی هستی؟ گفت: من پدرت هستم. گفتم: این چه وضعی است؟ گفت: هر کس با قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نباشد، وضع او در این طرف همین است که می‌بینی.

 

دین اسلام، دین آسانی

-آرامش‌ قلبی با ذکر خداوند

این سفره، یعنی «القرآن مأدبة الله» به این خاطر برای مردم قرار داده شده است که مردم، آسان نه اینکه فشاری به آنها بیاید، در سورهٔ مبارکهٔ بقره می‌خوانید: «یرِیدُ اَللّٰهُ بِکمُ اَلْیسْرَ وَ لاٰ یرِیدُ بِکمُ اَلْعُسْرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 185)، دین من برای شما مشکل‌ساز نیست؛ چون من سختی شما بندگانم را نمی‌خواهم و برایتان آسانی، راحتی و آرامش می‌خواهم. عمل کردن به دین من، سخت، مشکل و طاقت‌فرسا نیست؛ تازه اگر عمل کنید، آرامش هم به شما می‌دهد. نمی‌دهد؟ خدا اسم نماز را در قرآن مجید یک‌جا «ذکر» گذاشته است و اصلاً خود نماز را ذکر می‌گوید. گاهی هم در قرآن مجید می‌گوید نماز بخوانید، برای اینکه یاد من باشید؛ یعنی دلتان به من توجه داشته باشد: «وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِکرِی»(سورهٔ طه، آیهٔ 14). درست؟ آن‌وقت می‌فرماید: «أَلاٰ بِذِکرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 28)، باطنتان را با ذکر من آرامش بدهید.

-اثر مسائل الهی بر انسان متدین

ما یک شب که بیدار می‌شویم و می‌بینیم آفتاب زده است؛ ما که اهل نماز و متدین هستیم، وقتی می‌بینیم آفتاب زده است، انگار صد پُتک در سرمان زده‌اند! چقدر کسل و ناراحت می‌شویم، چرا؟ چون از این ذکر خدا عقب مانده‌ایم، رنج ایجاد می‌کند؛ ولو اینکه ناخودآگاه باشد و آدم خوابش ببرد. گناه پای او نمی‌نویسند؛ ولی وقتی بیدار می‌شود و می‌بیند آفتاب زده است، واقعاً رنج می‌کشد و ممکن است دو روز هم غصه‌دار باشد. معلوم می‌شود که نماز علاج غصه و ناراحتی درون و مشکل باطنی است. برای همین است که وقتی صبح به مسجد می‌آییم، دو رکعت که بیشتر نیست، سنگین که نیست و به قول خودش من در ارائهٔ دینم آسانی شما را خواسته‌ام، این دو رکعت نماز را که می‌خوانیم، انگار از یک دنیا بند نجات پیدا کرده‌ایم و از نفس‌گیری درآمده‌ایم؛ اگر رویمان شود، می‌خواهیم بعد از سلام نماز در مسجد داد بزنیم و بگوییم راحت شدم!

-استعانت از نماز در گرفتاری‌ها و ناراحتی درون

این اثر مسائل الهی است؛ یک اسم خدا «مؤمن» است و مؤمن یکی از اسامی پروردگار است. این اسم در سورهٔ حشر آمده است. «مؤمن» اسم فاعل و به‌معنای امنیت‌دهنده است. نماز برای خداست و چیزی که حُکم آن از پروردگار صادر شده است و ما عمل کنیم، به ما امنیت و آرامش می‌دهد. من خودم در کتاب «روضات الجنات» دیدم که هشت جلد است. حدود 140-150 سال پیش در اصفهان نوشته شده و کتاب خیلی مهمی است. صاحب کتاب از مراجع بزرگ بوده است. در آنجا دیدم که نوشته بود: ابن‌سینا فیلسوف و حکیم معروف، گاهی که در علم و مطالعه و درس دادن دچار مشکل سختی می‌شد، کتاب را مطالعه می‌کرد و می‌گفت چرا این حل نمی‌شود؟ به قول شما، اعصاب آدم تحت فشار قرار می‌گیرد! من این‌همه درس خوانده‌ام، این‌همه کتاب دیده و این‌همه مطالعه کرده‌ام، چرا حل نمی‌شود؟ چرا گره مشکل باز نمی‌شود؟ ابن‌سینا می‌دید که یک‌ربع، بیست‌دقیقه، نیم‌ساعت یا یک‌ساعت شد، این مشکل علمی که برای خودش هم ایجاد مشکل کرده و اعصابش را در فشار قرار داده است، حل نشد؛ از خانه درمی‌آمد و به مسجد جامع همدان می‌آمد، دو رکعت نماز می‌خواند و برمی‌گشت، مشکل حل می‌شد. از کجا می‌دانست نماز آرامش می‌آورد و حل مشکل می‌کند؟ از آنجایی که خدا در قرآن فرموده است: «وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 45)، از نماز کمک بگیرید؛ نماز قدرت و نیروست و به قول خارجی‌ها انرژی است. عنایت دارید؛ این متن قرآن است! در مشکل‌، رنج درون‌، ناراحتی باطن‌ و غصه‌تان از نماز کمک بگیرید: «وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی اَلْخٰاشِعِینَ». مسائل الهی و مسئلهٔ قرآن این است؛ این روایتی که من از روز اول مطرح کرده‌ام، «القرآن مأدبة الله»، به‌اندازهٔ خود قرآن حرف دارد.

بیا تا دست از این عالم بداریم××××××××بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم××××××××بیا تا تخم نیکویی بکاریم

بیا تا از فراق کوی محبوب××××××××چو ابر نوبهاران خون بباریم

بیا تا همچو مردان ره دوست×××××××× سر اندازی کنیم و سر نخاریم

 

کلام آخر؛ وداعی سخت و نفس‌گیر با برادر

بالاخره به هر وضعی که بود، توانست این مسئله را بپذیرد که با ابی‌عبدالله(ع) وداع کند. برای زینب کبری(س) خیلی سخت بود! این‌قدر این جدایی سخت بود که ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: خواهر! جدم، مادرم، پدرم و برادرم از دنیا رفتند و حالا هم نوبت من است، این‌قدر ناراحت نباش. گفت: حسین جان! آنها همه رفتند و من دلم به تو خوش بود. حالا که تو می‌روی، من خیلی احساس تنهایی می‌کنم.

ابی‌عبدالله(ع) آماده شد که برود، چند قدم به‌دنبال ابی‌عبدالله(ع) آمد، حضرت فرمودند: خواهر برگرد! امام آرام به‌طرف میدان رفت؛ ولی یک‌بار روی زین بلند شد و پشت سرش را نگاه کرد، خواهر را ندید! نباید زینب به این زودی به خیمه رسیده باشد، برگشت و دید روی زمین افتاده است. از حال رفته بود! پیاده شد و سر خواهر را به دامن گرفت، خواهر چشمش را باز کرد. فکر می‌کنم وقتی چشمش را باز کرد، در نیتش گفت حالا که برادر سر من را به دامن گرفته، خدا کند من هم بتوانم سرش را در وقت رفتن به دامن بگیرم؛ اما وقتی آمد تا سر برادر را از روی زمین بلند کند، دید سر به دست شمر است...

 

تهران/ مسجد رسول اکرم (ص)/ دههٔ اوّل جمادی‌الاولی/ زمستان 1397 ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

 

برچسب ها :