شب نهم جمعه (28-10-1397)
(تهران مسجدالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمرسلین حبیب إلهنا و طَبیب نُفُوسنا أبیالقاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین المُکرّمین.
بیان آدم و حوّا(علیهماالسلام) در توبه و پذیرش آن
متن زیبا و پُرمعنای توبهٔ آدم و حوا(علیهماالسلام) در سورهٔ مبارکه اعراف بیان شده است و قبولی این توبهٔ واقعی و درست، در سورهٔ مبارکهٔ بقره آمده است:
«قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ».[1]
این متن توبه، یکی از بهترین توسّلات در عالم است که به پروردگار شده است.
اما متن قبولی توبه چنین است:
«فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ[2]».
این آیه هم مطالب زیادی دارد.
آیهٔ اول میخواهد بگوید اگر توبهٔ شما از تمام عیب و نقصهایتان توبهای درست، صادقانه و واقعی باشد، قبولی آن حتمی است، و آیهٔ دوم اطمینان میدهد که توبهٔ شما به این سبک، از جانب پروردگار عالم پذیرفته میشود.
نحوهٔ آن هم تلقّیِ کلمات و در ادامه «تاب علیه» و بیان توّاب و رحیم بودن پروردگار است.
البته نیازی هم نیست که قبولی را به ما بفهمانند و اعلام کنند، بلکه به ما فرمودهاند اگر توبه صادقانه باشد، پذیرفته است.
خداوند توبهپذیر است
بعد از توبهٔ صادقانه، دیگر نباید شک و تردید داشته باشیم و با دودلی در باطن خویش مردّد باشید که آیا قبول شد یا نشد؟! قبول میشود یا نمیشود؟!
این دودلی و شکّ در پذیرش توبه، با تعالیم قرآنی سازگار نیست.
در ابتدای سورهٔ مبارکهٔ مؤمن در جزء 23 آمده است:
«غافِرِ الذَّنبِ وَقابِل التّوبِ».[3]
«قابل» ـ که قبلاً هم در همین رشته مباحث خواندید ـ اسم فاعل است و دلالت بر استمرار دارد؛ یعنی اینگونه نیست که من تا یک زمان معینی توبه را قبول بکنم و پس از آن، دیگر قبول نکنم!
در روایات هم بشارتهای عجیبی به مردم گناهکار میدهند برای بازگشت از گناهان تا در لجنزار امور شیطانی تا پای مرگ، دست و پا نزنند. این امید تا قبل از برپایی قیامت، برجاست و زمانی که نفخ صور شد، دیگر توبه قبول نمیشود.
توبهٔ حقیقی
البته معنی آیهٔ فوق این نیست که چون خداوند قابل التّوب است و غافر الذّنب، شما هرچه خواستید میتوانید گناه کنید و بعد از آن توبه کنید؛ بلکه آیات توبهٔ قرآن کریم در مقام بیان این است که گنهکار قابل درمان است و راهش توبه است. وقتی هم که درمان شد و توبه کرد، باید مراقبت کند و متوجّه باشد که دوباره بیمار نشود؛ چون بیماری روی بیماری، طبق بیان قرآن، «رِجسٌ علی رِجس» است و جان و قلب را میمیراند.
امام زین العابدین(ع) در اولین فراز از مناجات خمس عشر این مطلب را دربارهٔ گناه آوردهاند که «أماتَ قَلبِی عَظِیمُ جِنایَتِی»؛ گناهان بزرگ دلم را میراند.
آیات شریفه که دعوت به توبه میکنند و وعدهٔ پذیرش آن و در نتیجهٔ آمرزش میدهند، نباید برای ما دلخوشی و دلگرمی ایجاد کند تا دوباره به سراغ گناه برویم و باز توبه کنیم.
امام هشتم(ع) میفرمایند: توبه و شکستن توبه، دوباره توبه و شکستن توبه، و همینطور استمرار این کار استهزا و مسخره کردن پروردگار است.
آدم و حوا(علیهماالسلام) مگر چند بار توبه کردند؟ یک بار.
حرّ بن یزید ریاحی مگر چند بار توبه کرد؟ یک بار.
گنهکاران زمان پیغمبر(ص) چند بار توبه کردند که شرح حال خیلیهایشان در روایات هست؟ یک بار.
توبهٔ راستین، نجاتبخش است
روایتی در باب توبه از اصول کافی هست که شخصی که قبلاً شیعه نبود و در راه مکه توبه کرد و شیعه شد، اما به مکّه نرسیده از دنیا رفت.
خیلی از شیعیان کاروان گفتند که این شخص یک عمری شیعه نبود و حالا توبه کرد و به اهل بیت برگشت، فکر نمیکنیم خدا این توبه را قبول کند!
در این باره با هم بحث داشتند تا اینکه اعمال مکّه را انجام دادند و آمدند مدینه.
یکی از آنها خدمت امام صادق(ع) رسید. حضرت فرمودند: میخواهی دربارهٔ توبه آن مرد بپرسی که با همدیگر بحث داشتید؟ توبهاش قبول شد و از اهل بهشت است.
برگردیم به توبهٔ آدم و حوّا و متنی که بکار بردند.
معنای «ربّنا»
«قالا ربّنا»! آن دو با اعتقاد یقینی به اینکه او هم مالک ماست و هم مربّی ما، به سوی او بازگشتند.
«ربّ» یعنی مالکی که جنبهٔ تربیتکنندگی دارد.
ما روزی ده بار به صورت واجب ـ دو بار در نماز صبح، چهار بار ظهر و عصر، چهار بار هم مغرب و عشا ـ میخوانیم Nالحَمدُ للِّه رَبّ العالَمِینَM. ای وجود مقدسی که هم مالک جهانیان و هم پرورشدهندهٔ آنهایی! از یک جهت مالک هستی، از یک جهت هم فرهنگ تربیتکننده داری، که این فرهنگ تو نسبت به کلّ موجودات، فرهنگ تکوینی است و نسبت به انسان، فرهنگ تشریعی است.
جلوهٔ تامّ فرهنگ تشریعیاش قرآن مجید است در ارتباط با خداوند.
این زن و شوهر به پروردگار میگویند ما منکر مالکیت تو نیستیم، ما مملوک تو هستیم و بر طبل استقلال نمیکوبیم.
علّت انحطاط اخلاقی غرب
دههٔ آخر صفری بود که در انگلستان منبر میرفتم، یکی از این روزها جوانی پس از منبر نزد من آمد و گفت: خانمی که اصالتاً و نسل در نسل اهل انگلستان است، میخواهد شما را ملاقات کند.
گفتم: مانعی ندارد، در همین محلِّ منبر میآید؟
آن جوان گفت: گمان نکنم اینجا بیاید، خودش دفتر خیلی خوبی دارد و اگر شما قبول میکنید، به آنجا تشریف بیاورید.
گفتم: من میآیم، حرفی ندارم.
گفت: فردا به دنبالتان میآیم جهت همراهی تا دفتر این خانم.
رفتیم دفتر این خانم که حدود پنجاه سال داشت و چندان هم پیر به نظر نمیرسید و با نشاط مینمود؛ خودش بود و دخترش که حدود شانزده ـ هفده سال داشت.
با شرمندگی باید بگویم که حجاب این مادر و دختر، از حجاب هشتاد درصد زنان ایران بهتر بود؛ یعنی آن حجابی که قرآن کریم در سورهٔ مبارکهٔ احزاب و نور با عبارات مختلف عنوان کرده است و بوی وجوب از آن آیات استشمام میشود.
اگر مستحبّ بود، خدیجهٔ کبری(س) هم گاهی دلش میخواست از منزلش تا مسجدالحرام بیحجاب میرفت، یا اگر صدیقهٔ کبری(س) دلش میخواست، هنگام بیرون رفتن جهت زیارت قبر پیغمبر(ص) یا عمویش حمزه در اُحد، بدون حجاب میرفت.
یا مریم کبری، مادر حضرت مسیح نیز همینطور.
معلوم میشود که خدیجهٔ کبری و فاطمهٔ زهرا(س) در این باره دریافت وجوب داشتند. آیات هم به صورت امری بیان شده است و امر الهی معنی وجوب دارد.
در روزگار ما، خصوصاً در این چهل سالهٔ اخیر هر کسی به خود جرأت داده و آیات را هر جوری میلش میکشد، ترجمه و تفسیر کرده و سخنرانی هم ارائه داده است.
مردم هم که بیشتر به سمت اباحه و عدم تقیید گرایش دارند و این افراد، در جهت تخریب حجاب قرآنی مردم را یاری کردند.
حجاب هم مانعی برای کارها محسوب نمیشود، مانع علم و رشد مادی و معنوی نیست.
گلهای باغ دین
کتابی شش جلدی است که هر جلدش در پانصد صفحه و مجموعاً سه هزار صفحه چاپ شده است به نام «ریاحین الشریعه».
من نویسندهاش ـ مرحوم شیخ ذبیح اللّه محلّاتی متوفی 1406 ق ـ را دیده بودم. ایشان حدود یکصد جلد کتاب نوشته است که این عنوان، یکی از آنهاست.
البته سبک این نوشتار، مربوط به حدود هشتاد سال قبل است.
ریاحین الشریعه، یعنی گلهای باغ دین. در این شش جلد، شرح حال زنان دانشمند، با وقار، با حجاب و عالمه و نویسندهٔ شیعه را از زمان بعثت بیان کرده است که موهای جلوی سرشان را نامحرمی ندید و همه ملتزم به حجاب قرآنی بودند که آخرین این سلسله هم بانو مجتهده امین است.
مقبرهٔ شکیلی برای ایشان در اصفهان و در مجموعهٔ تخت فولاد ساختهاند و آخرین شاگردش که صد و یک ساله بود، دو سال پیش از دنیا رفت.
من اصفهان منبر میرفتم که ایشان پیغام داد میخواهد مرا ببیند.
کتابهایم را دیده بود و میخواست خودم را هم ببیند، نمیدانست که هرچه کتابها زیباست، قیافه نحس و تاریک است!
به دیدنشان که رفتم، دنیای نور و علم بر روی تختی نشسته بود.
قرآن میگوید زنان یائسه خیلی ضروری نیست که حجاب را بطور کامل رعایت کنند، یعنی وقتی از ریخت افتادند و مثلاً از شصت سال گذشتند، حالا اگر نامحرمی قیافه یا مویشان را ببیند، عیبی ندارد.
قرآن کریم همین مقدار را اجازه میدهد و نه بیشتر و یا جای دیگر از بدن را.
ولی این خانمی که آگاه به قرآن بود که دیگر پوشش برایش واجب نیست، با اینکه بیش از یکصد سال داشت، ولی وقتی فهمید که من آمدهام، دستور داده بود که چادری روی روسری من بیندازید!
ملاقات ما با همین وضع روسری و چادر، یک ساعت به طول انجامید. جهانی از علم بود.
صد سال با این حالت حجاب سپری کرده است، ولی حجاب جلوی رشدش را نگرفت!
استادش، خانم امین، از برخی مراجع زمانه اجازاتی داشتند و یکی از آن مجیزان، مرحوم آیتاللّه العظمی آقای سید علی آقا نجف آبادی میباشد که میگفتند اعلم علمای شیعه است.
خانم امین در فقه و اصول، شاگرد ایشان بود و در اجازهٔ ایشان ـ که بنده متن اجازهنامه را دارم ـ آمده که مجتهد مطلق و جامع الشرائط است، الّا اینکه از شرایط مرجعیت، ذکوریت است و در رسالهها هم شرط شده است که بنده فلسفهٔ این مسأله و ریشهٔ کار را نمیدانم.
وقتی وارد دفتر این خانم در لندن شدم، هردو را را با حجاب کاملِ روسری ساده و چادر بلند دیدم.
بنا شد اوّل من صحبت کنم؛ عرض کردم: اگر اجازه بدهید، سؤالی را مطرح کنم.
گفت: مطرح کن!
گفتم: چرا ارزشهای انسانی برای مردان و زنان در جامعهٔ غرب ـ که انگلستان هم یک بخش از آن است ـ تخلیه شدهاند؟! همهٔ ارزشهای اخلاقی لگدمال شده است؛ عفّت برای زن، غیرت برای مرد، حیا برای مرد و زن، اصلاً ریشهکن شده است، چرا؟
ایشان گفتند: شما بیشتر از من وارد به قرآن هستید، این علت دارد و علتش هم این است که خدا میفرماید (جالب اینجاست که این خانم با پدر و مادری انگلیسی چه قدر زیبا قرآن را به من خاطرنشان میکند): «وَلاٰ تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولٰئِک هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ».[4]
فاسق کیست؟
کلمهٔ «فِسق» تا قبل از نزول قرآن به معنی درآمدن خرما از قلافش بود. وقتی عربها میدیدند خرما از آن غلافش درآمده و دیگر قابل چیدن است، میگفتند «فَسَق النخل»؛ خرما رسید، از جلد درآمد.
«أولئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ» یعنی از چهارچوب انسانیت با همهٔ وجودشان درآمدند و دیگر انسان نیستند!
با همهٔ علمی که دارند، آیهٔ شریفه میفرماید: «أولئِکَ کَالأنعامِ بَل هُم أضَلّ».
علم ظاهری که آدمیت نمیآورد.
معنی آیه این است: مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، خدا هم به کیفر این فراموشی آنان را دچار خودفراموشی کرد.
یعنی تمام اروپا و آمریکا و بخشی از مشرق زمین، هشتاد ـ نود سال زندگی میکنند و توجّه به این معنا ندارند که مملوک پروردگار هستند و خودشان را آزاد دانسته، وجود خود را وامدار هیچ چیزی نمیدانند!
شما حساب کنید که اصلاً امکان خروج از مملوکیت مالک هستی وجود دارد؟!
آیا میشود من از چهارچوب مملوکیت بیرون بیایم و مالک حقیقی بشوم، مالک خودم بشوم؟!
بر اثر همین اشتباه است که وقتی در آپارتمان به همسایه تذکر میدهی تا مقداری صدای تلویزیون و یا موسیقی را کم کند، با ناراحتی و گاه عصبانیت میگوید: چهاردیواری اختیاری!
این خودفراموشی است که یادمان برود مملوک هستیم و مالکی داریم و تا ابد این مملوکیّت و آن مالکیّت پابرجاست.
این همان است که در دعای کمیل میخوانید که امیرالمؤمنین(ع) به پیشگاه حق میگوید:
«ولا یُمکِنُ الفِرارُ مِن حُکُومَتِک»! امکان فرار منِ مملوک از مالکیت تو نیست!
آن خانم گفت: این مردم انگلیس و آمریکا را میبینی؟ مردم کشورهای غربی را میبینی؟ دچار بیماری خطرناک خودفراموشی شدهاند و اصلاً یادشان نمیآید که مملوک حق هستند!
آدم و حوّا(علیهماالسلام) به این حقیقت توجه داشتند که بازگشت خودشان را با کلمهٔ «ربّنا» شروع کردند، نه با اسما و صفات دیگری چون «اللّه»، «غفور»، «وَدود»، «رحیم» و مانند آن.
گفتند: «ربّنا»! یعنی محبوب ما! ما توجه داریم که مملوک تو هستیم، مملوک نیازمند به مالک است، و مالک میتواند نیاز مملوک را برطرف، درد مملوک را درمان و خلأ او را جبران کند. با این اعتقاد با خدا حرف زدند که ما فرهنگ تربیتی غیر از فرهنگ تو را قبول نداریم و تنها تابع فرهنگ تو هستیم که همان دین توست.
نه تابع لنین هستیم، نه استالین، نه پیرو مانیفست کمونیست و کارل مارکس و دکارت هستیم، و نه تابع کانت و ارسطو و افلاطونیم. ما فقط تابع دین تو و انبیای توییم و نه فرهنگ دیگری. هیچ فرهنگ دیگری را به عنوان فرهنگ تربیتی و رشددهنده قبول نداریم.
این اعتقاد، خیلی باارزش است و قدرت همین اعتقاد، مملوک و عبد را به وجود مقدّس مالک و مربّی نزدیک میکند و فاصلهای که با نزدیکی به آن درخت ایجاد شد، با اعتقاد به مملوکیت خود و اعتقاد به اینکه فرهنگ تو خیر دنیا و آخرت ما را تأمین میکند، از بین میرود.
اما جملهٔ دومّ آیه:
خوش به حال آدمی که غرور و تکبّر ندارد، عجب ندارد و خودبین نیست و زمانی که نصیحتش میکنند، نمیگوید من صد تا پیراهن بیشتر پاره کردهام، حالا تو میخواهی مرا نصیحت کنی؟!
اگر صد تا پیراهن پاره کردن ارزش دارد، پس ارزش قیچی خیّاطی خیلی بالاتر است که هزاران پیراهن و کت و شلوار پاره کرده است!
چقدر خوب است انسان غرور نداشته باشد و پشت پردهٔ کبر و خودبینی پنهان نشود!
پذیرش اشتباه و پرهیز از فرافکنی
این مرد و زن به حضرت حق گفتند: «ظَلَمنا أنفُسَنا»!
ما دو نفر به دست خودمان به خودمان جفا کردیم.
نمیگویند تقصیر شیطان است، او یک دعوت کرده، خدا گفت «لا تَقرَبا»، شیطان گفت «إقربا»!
فرق بین سخن خدا و ابلیس، یک «لا» بود. پروردگار فرمود «لا تَقرَبا»؛ یعنی مصلحت نیست و به نفع شما نیست، برای شما ضرر دارد.
از آن سو شیطان «لا» را انداخت و گفت: إقرَبا! بروید جلو و از چیزی نترسید!
شیطان، تسلّطی بر آدمی ندارد
شیطان فقط دعوت کرد، نه اینکه دست و پای آدم و حوّا را ببندد و به زور میوهٔ آن درخت را در دهانشان بگذارد. در قرآن کریم هم از زبان شیطان آمده که هیچ تسلّطی بر آنها نداشت:
«وَقالَ الشَّیطانُ لَمّا قُضِیَ الأمرُ ... وَما کانَ لِیَ عَلَیکُم مِن سُلطانٍ إلّا أن دَعَوتُکُم فَاستَجَبتُم»[5]؛ همهٔ قدرت من دعوت کردن است.
دعوت میکنم که بیا این پول حرام را بردار! شما به من بگو: نمیخواهم.
برو زنا کن! بگو: نمیخواهم.
برو حالا این گیلاس مشروب را بخور! بگو: نمیخورم.
حالا یک بار هم که شده مزهٔ سیگار را بچش! بگو: نمیخواهم.
اینها صرفاً یک دعوت است و خداوند متعال در مقابل دعوتهای ابلیس، یک «لا» به ما یاد داده است.
از مدینه تا روز عاشورا در کربلا که عمرسعد درخواست جلسهٔ خصوصی کرد بین دو لشکر، امام(ع) قبول کرد و نشستند در آن چادر و صحبت کردند.
از مدینه تا آنجا فرستادگان متعدد از طرف یزید از ابیعبداللّه درخواست بیعت با یزید داشتند که کار به کشتار نکشد و امام(ع) زندگی آرامی را درپی بگیرد و در مدینه به راحتی زندگی کند.
ابیعبداللّه(ع) هم از شروع حرکت در مدینه تا روز عاشورا یک جواب دادند که در کتابها نیز آمده است: لا واللّه! سوگند به خداوند من جواب شما را نمیدهم!
شیعهٔ واقعی هم باید اینگونه باشد.
در این فراز، والدین ما به ما یاد میدهند که ما تقصیر را گردن ابلیس نینداختیم، چون او زورش به ما نمیرسید؛ او تنها ما را دعوت کرد که بیایید ورشکسته شوید و ما نباید دعوتش را میپذیرفتیم.
این است که گفتند: ظَلَمنا أنفُسَنا! ما به خودمان جفا کردیم؛ یعنی اگر جفاکار هم شدیم، به غیر خودمان جفا نکردیم. ما که اخلاق فرعون و نمرود و ترامپ را نداریم؛ جفا کردیم، اما به خودمان.
نه من به حوّا جفا کردم و نه حوّا به من، بلکه «ظَلَمنا أنفُسَنا».
این اقرار و این راستگویی و اینکه بدون تقلّب در کلام، اشتباه خود را پذیرفتند، و اینگونه توبه که دریا دریا ادب و اقیانوس اقیانوس صداقت و تواضع و خاکساری در آن است، حتماً آدم را به وجود مقدّس حقّ مقرّب میکند؛ خدای توّاب و سریع الرضا هم خیلی راحت و بیدغدغه و معطّلی توبه را قبول میکند.
در دعای کمیل خواندیم که «یا سَریعَ الرضا»، ولی با اینگونه توبه و بازگشت.
ذکر مصیبت
هر که آیین حقیقت نشناسد ز مجاز***در سراپردهٔ رندان نشود محرم راز
یا که بیهوده مران نام محبّت به زبان***یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
مگذارید قدم بیهُوده در وادی حق***کهاندرین مرحله بسیار نشیب است و فراز
آنقدر حلقه زنم بر در میخانهٔ عشق***تا کند صاحب میخانه به رویم در باز[6]
شب شنبه است و روزی را که گذراندیم، متعلق به امام عصر(عج) بود.
قسم میخورم که برای تو گریه میکنم. صبح گریه میکنم، شب گریه میکنم.
«لأندُبَنَّکَ صَباحاً وَمساءاً[7]».
اگر اشک چشمم تمام شود، خون برایت گریه میکنم. بر آن وقتی که ذوالجناح برگشت، صدای شیههاش را که شنیدند و دیدند صدایش عوض شده است و پا میکوبد، اولین کسی که از خیمه دوید بیرون، سکینه بود.
دید یال اسب غرق خون است، زین اسب واژگون است. این دختر با محبت چنان فریاد کشید که هشتاد و چهار زن و بچه بیرون ریختند و تا منظرهٔ اسب را دیدند ـ امام زمان(عج) میفرمایند: ـ به سر و صورت و سر لطمه میزدند، به سینه میزدند و موهایشان را پریشان میکردند، با پای برهنه، همه با هم دویدند به طرف قتلگاه. وقتی رسیدند، دیدند «والشِّمرُ جالِسٌ عَلی صَدرِه علیه السّلام».
شمر با آن بدن سنگین و منحوسش روی آن بدن مجروح و ناتوان نشسته است!
[1] ـ اعراف: 23.
[2] ـ بقره: 37.
[3] ـ غافر: 3.
[4] ـ حشر: 19.
[5] ـ ابراهیم: 22.
[6] ـ غزلی از وحدت کرمانشاهی.
[7] ـ بحارالأنوار ج 101 ص 238.