لطفا منتظر باشید

روز پنجم یکشنبه (30-10-1397)

(تهران حسینیه محبان الزهرا (س))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
10.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

دنیا، مزرعۀ آخرت

قرآن مجید از اهل ایمان، اهل معرفت، بیداران، اندیشمندان و متفکران در آیات متعددی یاد می‌کند و آنها را این‌گونه معرفی می‌کند که هر نعمتی را که خدا به آنها عطا کرده بود به عنوان سرمایه تلقی می‌کردند. این خیلی نگاه مثبتی است، در این نگاه علاوه بر این که نعمت‌های عطا شده را سرمایه می‌دیدند، برای این سرمایه‌ها ارزش سنگینی قائل بودند.

این افراد به این خاطر نعمتی، مایه‌ای و سرمایه‌ای را بدون تبدیل کردن به آخرت آباد از دست نمی‌دادند، حیفشان می‌آمد که سرمایه در کنار فرهنگ‌های ابلیسی هزینه شود و به باد برود و از سرمایه چیزی نماند. آنان تا زنده بودند در حال تبدیل نعمت به عبادت بودند، در حال تبدیل نعمت به رضایت پروردگار بودند، در حال تبدیل نعمت به آخرت بودند، نگاهشان همان نگاهی بود که پیغمبر اسلام (گرچه گذشتگان حضرت را ندیده بودند ولی نگاهشان همین بود) فرموده: «الدنیا مزرعة الاخرة».

دنیا یک زمین آماده‌ای است، یک زمین مستعدی است که بذر درست اگر در این زمین کاشته شود تبدیل به یک محصول دائمی، ابدی و همیشگی می‌شود. این‌گونه افراد شکل ظاهر زندگیشان با دیگر مردم فرقی نداشت، مردم ازدواج داشتند اینها هم داشتند، بچه‌دار می‌شدند اینها هم می‌شدند، اهل کسب و کار بودند اینها هم بودند، تاجر و کشاورز و صنعت‌کار بودند اینها هم بودند.

 

اهمیت کشاورزی و دامداری در اسلام

در یک روایتی پیغمبر اکرم درآمد مردم را از چهار ناحیه می‌داند که تمام کسب‌ها زیر مجموعۀ همین چهار ناحیه طبق رده‌بندی خودشان است. 1ـ دامداری، خود دامداری امروز در دنیا تبدیل به چند صد رشته شده است. 2ـ کشاورزی، آباد کردن زمین که خدا هم در قرآن مجید درباره آباد کردن زمین آیه جالبی دارد، می‌فرماید: من شما را در زمین قرار دادم «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها»(هود، 61) که آباد کنید زمین را و تبدیل به باغ کنید، تبدیل به گلستان کنید، تبدیل به خانه کنید، تبدیل به جاده کنید، آباد کنید.

خدا از مردم می‌خواهد. مسئله هم تا جایی مهم است که امیرالمؤمنین(ع) در یک سخنرانی بسیار مهم که همه را من حفظ هستم در پایان آن سخنرانی می‌فرماید: «فانکم مسئولون حتی عن البقاع و البهائم» قیامت شما مورد بازپرسی خواهید بود حتی از زمین‌هایی که در اختیارتان بود و رویش کار نکردید و آباد نکردید، حتی از چهارپایانی که در اختیارتان بود.

جمله امیرالمؤمنین(ع) دلالت دارد که اسلام دامپروری را اهمیت می‌دهد، کشاورزی را هم اهمیت می‌دهد، یعنی از این دو تا کاسبی دست برندارید، بهره ببرید. اگر خودتان در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنید و نمی‌توانید، در مناطقی که امکان دارد برای دامداری و کشاورزی سرمایه‌گذاری بکنید.

در یک روایت دیگری حضرت می‌فرماید: ملت مصرف‌کننده ملت ملعونی است. ملتی که خودش زمین دارد، آب دارد، کشاورزی و دام دارد ولی کار نمی‌کند، از یک جای دیگر درآمد دارد مثل نفت و گاز و می‌گوید چه نیازی دارد که ما بدنمان را به زحمت بیندازیم، نفت و گاز گران است می‌فروشیم و همه چیز وارد می‌کنیم. امام می‌فرماید: این ملت ملعونی است یعنی از رحمت پروردگار طرد است.

چرا خدا نعمت به شما داده این نعمت را اضافه نمی‌کنید؟ چرا رویش کار نمی‌کنید و دست گدایی برای شکم و لباس پیش بیگانگان دراز است؟ مسیحی‌ها و یهودی‌ها باید شما را تأمین بکنند چون نفت و گاز دارید؟ شما همه باید اهل کار باشید، اهل فعالیت باشید. خیلی عجیب است قرآن آیاتی که درباره اقتصاد دارد در پانزده قرن قبل شگفت‌آور است.

 

نکوهش انباشت طلا

خداوند در سورۀ توبه می‌فرماید: کسانی که ذخیره‌کنندۀ پول هستند «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»(توبه، 34) خیلی آیه عجیبی است یعنی کسانی که این‌گونه هستند اینها باعث خرابی یک مملکت هستند، باعث مشکل‌ داشتن یک ملت هستند. خداوند با فعل مضارع می‌گوید یعنی کارشان همیشگی این است «يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» پول روی هم انباشته می‌کنند.

در یک آیه دیگر می‌گوید این پولی که انباشته می‌کنند «الَّذِي جَمَعَ مالا ًوَ عَدَّدَه »(همزه، 2) و مرتب هم از بانک‌ها می‌روند و سؤال می‌کنند چقدر داریم، یعنی کارشان این است پول می‌گذارند روی هم و این پولشان را شمرده طلب می‌کنند که آقای رئیس موجودی بده. این پول‌های جمع شدۀ میلیاردی نباید روی همدیگر قرار داده می‌شد، نباید جمع می‌شد، نباید مردم دلشان را خوش می‌کردند به اینکه این موجودی بگیرند و ببینند به پول چقدر اضافه شده. با این پول‌ها می‌شود کار تولید کرد.

ممکن است افراد بگویند آقا قوانین این مملکت این‌قدر پیچیده و سخت است، ما یک کار می‌خواهیم تولید بکنیم ما را پیر می‌کند. شما کار را تولید کن و پیر شو، گناه رنجت و گناه سختی کشیدنت گردن ادارات، گردن این وزارتخانه و آن وزارتخانه است.

 

نگاه دین به بوروکراسی

شما در هر وزارتخانه‌ای که برای تولید کار می‌روی طبق روایاتمان اگر امروز مأمور حکومت بتواند جوابت را بدهد، امروز نامه‌ات را امضا کند، امروز نامه‌ات را مهر کند، امروز کارت را راه بیندازد ولی بیندازد برای فردا، یعنی یک روز دیگر؛ خداوند متعال این به تأخیر انداختن را قیامت هزارها سال به این تأخیرانداز گیر می‌دهد که تو چه کاره بودی؟ حقوق می‌گرفتی کار مردم را راه بیندازی، مردم آمدند پیش تو نه راهنماییشان کردی که کارشان زود درست شود و نه خودت کارشان را انجام دادی. برو آقا یک هفته دیگر بیا، برو یک ماه دیگر بیا، برو شش ماه دیگر بیا، اسلام این‌گونه کارمندان را ظالم و خائن شمرده، افراد شریر شمرده است.

کار مردم اگر امروز قابل حل است حق ندارند کار مردم را به فردا بیندازند و عمر مردم را تلف بکنند و مردم را نگران بکنند. شخص با یک دلخوشی می‌آید در وزارتخانه به خیال اینکه امروز ورقه‌اش امضا می‌شود، نمی‌شود و رنج می‌برد، ناراحت می‌شود. یک بار در یکی دو تا اداره اتفاقی رفته بودم که یک کاری را برای شما مسلمان‌ها حل بکنم. خودم کاری نداشتم، چون من نه ملکی دارم که به شهرداری‌ها مراجعه بکنم و نه پول سنگینی دارم که جزو اینهایی باشم که پروردگار می‌گوید «يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ».

من کاری داشتم برای شما مردم، به چشم خودم دیدم که مراجعه کننده محترم و مؤدب مثل آدم داغدیده از دست آن اداره گریه می‌کرد. یک کاری بود برای شما مسلمان‌ها نُه ماه کسانی که می‌خواستند این کار را انجام بدهند در این ادارات می‌رفتند و می‌آمدند، آمدند به من مراجعه کردند گفتم من فردا دنبالتان می‌آیم در آن اداره بلکه خدا لطف کند کارتان حل شود. اتفاقاً رئیس آنجا من را شناخت و بلند شد و خیلی احترام کرد و گفت: شما چرا آمدید؟ گفتم: برای حل یک مشکلی از مسلمان‌ها. گفت: پیغام می‌دادید من می‌آمدم خدمت شما. گفتم: نه من پیغمبر بی‌تکبر هستم، درخت نیامد پیشم من می‌روم پیش درخت.

گفت: حالا کار چیست؟ گفتم: این پرونده را ببین نه ماه در جریان است، خدا شاهد است پرونده را ورق زد، آدم واردی بود، گفت: این جای معطلی ندارد. قلم را برداشت امضا کرد و گفت: تمام، بروند کار را انجام بدهند.

به چه علت این ملت مظلوم را تحت فشار قرار می‌دهید؟ ملتی که بهتر از اینها در کرۀ زمین نیست، ملتی که دلسوز این کشور هستند، ملتی که شیعه هستند، ملتی که یک در میان دو سه تا شهید به خاطر برپا بودن این مملکت دادند، حالا تو نشستی روی یک کاناپه پایت را انداختی روی پایت چون حوصله نداری بلند شوی دنبال کارش بروی میگویی برو آقا یک هفته دیگر بیا، این یک هفته عمری که تلف کردی چه می‌خواهی قیامت جواب بدهی؟ این افراد یک ذره قیامت را قبول ندارند، فکر نکنید اینها مؤمن به قیامت هستند، اینهایی که این‌طور با مردم رفتار می‌کنند، اگر قیامت را قبول داشتند حال پیغمبر را داشتند.

 

ترس پیامبر از درهم بیت‌المال

رسول خدا نماز عشا را خواند، خیلی چهره‌اش درهم بود، غصه‌دار بود، ناراحت بود، شدت ناراحتی که در چهره‌اش دیده می‌شد جرأت نمی‌داد به افراد که بپرسند چه شده است. اذان صبح را که بلال گفت آمد مسجد، نماز جماعت را با مردم خواند، عادتش بود بعد از سلام نماز برمی‌گشت رو به مردم می‌نشست، عاشق چشم و ابروی مردم بود؟ تا آخر عمرش بعد از نماز برمی‌گشت می‌نشست، سی تا تفنگ‌ بدوش هم بغلش نبود خودش بود فقط، چرا می‌نشست؟ برای اینکه اگر مردم مشکلی دارند، کاری دارند، راحت بتوانند به او بگویند، راحت بتوانند پیشش بنشینند.

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: رسول خدا با آن عظمتش بین ما مانند، یکی از ما بود، هیچ تفاوتی فیزیکی با ما نداشت، نه لباس خاصی داشت، نه برو و بیا داشت، نه بالا و پایین داشت، عین همۀ ما بود. پیامبر در خانه دو سه تا بز ماده داشت، خودش شیر بزها را می‌دوشید، خودش کفشش را وصله می‌کرد، خودش لباسش را می‌شست، اگر یک جا می‌خواست برود عارش نمی‌آمد که سوار الاغ بشود، نمی‌ایستاد بگوید یک اسب قیمتی سریع بگویید بیاورند، رکابش هم یکی بگیرد دو تا هم زیر بغلم را بگیرند و من را سوار بکنند.

پیامبر اصلاً این اخلاق‌ها را نداشت، این اخلاق‌ها اخلاق آدم نیست، این اخلاق‌ها اخلاق غیرآدمیزاد است. پیغمبر می‌دید الان راهی نیست و مشکلی هم نیست عیبی هم ندارد که سوار پیکان شود، الاغ آن زمان همین پیکان حالا بود، اسب هم مثل سمند یا پژو پارس بود، قاطر بین این دو تا مرکب‌ها در زمان ما بود، اصلاً عارش نمی‌آمد که سوار الاغ شود و برود کارش را انجام بدهد و بیاید.

وقتی آن روز نماز صبحش را خواند برگشت، ابوذر از همه به حضرت نزدیکتر بود گفت: آقا خیلی دیشب قیافۀ شما گرفته بود، الان هم خیلی قیافۀ شما باز است و شاد است، داستان دیشب چه بود؟ داستان الان چیست؟ ای کاش این حدیث که امروز دارید می‌شنوید در کل دنیا پخش می‌شد.

پیامبر فرمود: ابوذر دیشب از بیت‌المال پول زکات و پول خمس دو درهم پیش من مانده بود، مورد پرداختش را پیدا نکردم، مستحقش را ندیدم، نیازمندش را ندیدم. ابوذر! من دیشب که رفتم خانه تا صبح در اتاق بیدار نشستم که اگر عمرم تمام شده باشد ملک‌الموت آمد از او بخواهم به من مهلت بدهد این دو درهم بیت‌المال را به جای خودش بدهم و بعد جان من را بگیرد، ترسیدم خدا یک وقت اراده کند همین امشب بمیرم. من تا صبح نخوابیدم، صبح که از خانه آمدم بیرون بیایم طرف نماز یک مستحقی را دیدم این دو درهم را دادم، اصلاً انگار دنیا را به من دادند، خیلی شاد هستم ابوذر که صبح یک کاری برای یک نیازمند کردم.

 

خرمافروش بی‌انصاف در زمان پیامبر

یک روز می‌خواستند بیایند مسجد، ملت هم منتظر نماز بودند. مسجد زمان خودش زمینی که گرفتند من در کتاب‌ها خواندم هزار و دویست متر بوده، بعداً مسجد اضافه شد، این هزار و دویست متر هم دورش یک دیوار کوتاه بود، پنجره نداشت، فرش نداشت، مردم می‌آمدند پشت سر پیغمبر عبایشان را می‌انداختند روی زمین روی عبا نماز می‌خواندند، رمل پهن کرده بودند و روی همان‌ها هم سجده می‌کردند.

مردم هم منتظر هستند حضرت بیاید نماز جماعت بخواند، همین‌طور که می‌رفتند دیدند یک دختر خانمی نشسته در کوچه تکیه داده به دیوار و خیلی گریه می‌کند، پیغمبر اخلاق بی‌تفاوتی نداشت، من نمی‌توانم رد شوم، من باید بپرسم چه شده، اگر می‌توانم مشکلش را حل بکنم واجب است حل کنم، اگر خودم نمی‌توانم می‌ایستم تا چهار تا مسلمان‌ها برسند به آنها بگویم و از زبانم و آبرویم استفاده کنم مشکل این دخترخانم حل شود. پیامبر نسبت به هیچ‌کس اصلاً حال بی‌تفاوتی نداشت.

می‌دانید یا اگر نمی‌دانید عنایت بفرمایید که در این شصت و سه سال عمرش در حرف زدنش یک بار داد نکشید، خیلی آرام حرف می‌زد. قرآن مجید سفارش دارد به مردم «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِك»(لقمان، 19) صدایت را بیاور پایین، بعضی‌ها طوری حرف می‌زنند که انگار دو تا بلندگو قورت دادند، چه خبر است؟ یواش بگو، با خانمت، با بچه‌هایت، با مردم، با مشتری، با اهل کوچه و بازار آرام حرف بزن، داد برای چه؟ داد ملاک شرعی ندارد، ملاک اخلاقی ندارد.

پیامبر پرسید: دخترخانم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آقا من کلفت هستم، خانمم به من پول داده و گفته سریع برو در بازار به اندازۀ این پول خرما بخر بیاور. من رفتم خرما خریدم خدا خیرش بدهد کاسب خرمافروش سرم کلاه گذاشت و خرمای خوب نداده، بردم خانه خانمم گفته ببر پس بده، بردم در مغازه گفته پس نمی‌دهم.

پیامبر فرمود: بلند شو برویم. آمدند در مغازۀ خرمافروش آنجا هم خیلی آرام فرمودند: خانم این کنیز جنسی که شما به او دادی را قبول نکرده، ظاهراً جنس درستی نبوده، این را پس بگیر مطابق پولش جنس خوب بده. خرما را گرفت و یک خرمای خوب داد که باید اول هم خرمای خوب می‌داد.

 

حسابرسی دقیق روز قیامت

اگر آدم مطابق پول جنس به مردم ندهد باز قیامت به عنوان دزد روز روشن نگهش می‌دارند. فقط ایمان به قیامت کار این مملکت را درست می‌کند، خیلی نمی‌توانم بگویم ایمان به خدا، بالاخره مردم یک خدایی می‌گویند اما یک قیامت هم نمی‌گویند. توجه به قیامت، توجه به قیامتی که این است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه»(زلزله، 7) اگر کسی به اندازه وزن ارزن، مثقال یعنی ثقل و وزن، به اندازه وزن یک دانه ارزن کار خوب بکند، قیامت کارش را می‌بیند.

«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»(زلزله، 8) اگر کسی به اندازۀ وزن یک ارزن کار بد بکند، آن هم قیامت کارش را می‌بیند. وزن یک ارزن نه دو هزار میلیارد دلار دزدی روز روشن، قرآن می‌گوید وزن یک ارزن نه اینکه به شخصی بگوید این طرفت در پرونده خیلی قوی است، دویست میلیون بیرون بدون این که بشود اسکناس‌ها را بگیرند و شماره‌هایش را بردارند بده به من، من پرونده را به نفع تو برمی‌گردانم.

ارزن می‌گویم نه میلیارد، نه رشوه‌هایی که قرآن مجید فقط به قاضیان و دادگستری‌چی‌ها می‌گوید از مردم آنچه که بگیرید برای جابه‌جا کردن پرونده به ناحق، «أَكْلِهِمُ السُّحْت»(مائده، 62) است، نمی‌گوید اکل حرام، «السُّحْت» یعنی چه؟ یعنی خوردن گوشت سگ مرده، بگیر بخور. برای چند روز دنیا؟ مگر تا کی زنده هستیم؟

 

غش در معامله

وقتی می‌آید به من می‌گوید آقا مهمان دارم، آبرومند هستم، دو کیلو برنج ایرانی بده. وقتی دو کیلو برنج ایرانی مثلا کیلو پانزده تومان است و برنج خارجی هم کیلو هفت تومان، من پشت در مغازه یا شب یا در انبار برنج پانزده تومانی را با هفت تومانی چهارصد کیلو قاتی کردم و الان دارم به‌عنوان برنج ایرانی می‌دهم، پول هشت تومان را پانزده تومان می‌گیرم؛ پیغمبر اسم این را گذاشته خیانت و پولی که از مشتری می‌گیرد حرام است، مالک نمی‌شود، مالک این پول نمی‌شود و پول برای مشتری است، فقط به اندازۀ آن برنج ایرانی مالک پول می‌شود، بقیه را مالک نمی‌شود.

حالا چرا این‌طور است؟ بیشتر مردم یک ذره قیامت را قبول ندارند، خوش به حال شما که عادت به هیئت و به جلسه و به مسجد دارید، اگر گذر شما هم به اینجا نمی‌افتاد گذر من هم به منبر نمی‌افتاد ما از آنها بدتر بودیم، ولی خیلی خدا به ما لطف کرده که گذرمان به جلسات درس قرآن و فقه اهل‌بیت افتاده و کمی مواظب خودمان هستیم، ای کاش کامل مواظب خودمان بودیم.

 

آزاد کردن کنیز در راه خدا

خرمافروش خرما را داد به این خانم کلفت، حضرت فرمود: به سلامت. گفت: آقا نمی‌روم. پرسید: چرا نمی‌روی؟ گفت: دیر شده من بروم کتک را خوردم و خانم من با بدبینی به من می‌گوید کجا بودی؟ چرا معطل کردی چه شده بود؟ با اینکه دین خیلی پافشاری دارد نسبت به کسی که سوء‌ظن نداشته باشید. گفت: آقا راهم نمی‌دهد بعد هم راه بدهد یک کتک حسابی باید بخورم. فرمودند: دنبال من بیا، من می‌آیم در خانۀ شما و به خانمت می‌گویم کاری با تو نداشته باشد.

خانم خانه دو سه بار آمده در را باز کرده و در کوچه را نگاه کرده که چرا کلفت دیر کرد، یک دفعه دید کلفت با پیغمبر می‌آید، در را بست و پشت در آمد. رسول خدا آمد در زد یا اهل البیت! اهل خانه زن جواب نداد اما شنید، دوباره پیغمبر یا اهل البیت! و جواب نداد، بار سوم یا اهل البیت! هیچ عصبانی هم نشد، می‌دانست صدایش می‌رود داخل خانه بزرگ نبود.

خانم در را باز کرد. فرمودند: صدای من را نشنیدید؟ گفت: بله. بارک‌الله به آدم راستگو. پیامبر فرمود: صدای من را شنیدی چرا در را باز نکردی؟ گفت: از بس که از صدایت که صدای خداست خوشم می‌آمد، مدام می‌خواستم صدایت را بشنوم، یا رسول‌الله چه عجب آمدید در خانه؟ فرمود: یک کاسبی به این کلفتت خرمای ناجور داده بود پس نمی‌گرفت، خودت هم قبول نکرده بودی، من رفتم شفاعت کردم قبول کرد و خرمای خوب داد، حالا راهش بده کاریش هم نداشته باش.

خانم گفت: راهش نمی‌دهم، حق ندارد بیاید در این خانه. پیامبر پرسید: چرا؟ گفت: برای اینکه در دلم این کلفتم را به خودت بخشیدم یا رسول‌الله، از برکت آمدن در خانه‌ام من این کلفت را که خریده بودم و خوب هم هست برای تو، حضرت به کلفت گفت: بیا برویم.

دو قدم که از خانه دور شدند فرمودند: دختر خانم من تو را در راه خدا آزاد کردم، اگر خانواده داری برو پیش خانواده‌ات، اگر در این شهر نیستند کرایه می‌خواهی خرج راه می‌خواهی آنها را هم می‌دهم، اگر در این شهر هستند که برو پیششان «انت حر لوجه الله».

 

صرف عمر در راه کمک به خلق خدا

پیغمبر و گذشتگانش که ایمان به خدا و قیامت داشتند، یک لحظه یک لحظه عمر را سرمایه می‌دانستند، ارزش قائل بودند و بعد هم این سرمایه را به این شکل تبدیل به عبادت خدا و به آباد کردن قیامت می‌کردند. شما یک غصه را از روی دل یک کسی برداری خدا را شاد کردی.

چرا پیغمبر ده دقیقه یک ربع عمرش را وقت گذاشت آمد در خانه این زن؟ چون می‌دانست خدا شاد و خشنود می‌شود، می‌دانست این ده دقیقه یک ربع عمری که هزینه کرده این برایش در قیامت ذخیره شد؛ اما پول دسته کردن که کاری برای قیامت آدم نمی‌کند، زمین اضافه کردن که کاری برای قیامت آدم نمی‌کند.

در هر صورت دنبال دامداری رفتن، دنبال کشاورزی رفتن، روی رده‌بندی پیغمبر دنبال صنعت رفتن، دنبال تجارت رفتن به پاکی و حلال، تبدیل کردن عمر به جنس آخرت است. خیلی اسلام عجیب است، من در این زمینه خیلی یادداشت‌ برداشته بودم که این پنج روز همه را برایتان بگویم که متأسفانه هیچ کدامش پیش نیامد. یک روایات بسیار نابی برای مسئله عمر و هزینه کردن عمر من اینجا هر روز روی میزم جلوی چشمم بود، اینها مقدماتی بود برای آن روایات که نرسیده بود. فعلاً مجلس تمام شد به قول سعدی (مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر/ ما هنوز اندر اول وصف تو مانده‌ایم) اسلام را آدم می‌خواهد تعریف بکند یک عمر طولانی می‌خواهد، تمام هم نمی‌شود.

 

سوگواره

چه روز سختی است برای ما شیعه، یعنی آدم وقتی دقت می‌کند در این روز با توجه به این که در «اصول کافی» جلد دوم امام صادق(ع) با روایت سنددار می‌فرماید: مادرم بعد از درگذشت پدرش هفتاد و پنج روز بیشتر دوام نیاورد. طبق این روایت امروز یقیناً روز شهادت صدیقه کبری است، حالا نود و پنج روز هم نوشتند ولی با توجه به «اصول کافی» که کتاب عظیم است بعد از قرآن و روایات، بعد از قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه، کسی که به این روایت توجه داشته باشد روز خیلی روز سختی است.

این‌قدر امروز سخت بود که امیرالمؤمنین(ع) بنا به وصیت صدیقه کبری تا نصف شب امشب اقدام به هیچ کاری نکرد. ای مدینه عجب مردمی داشتی، یعنی پیغمبر ما که یک دختر بیشتر نداشت، چه کار کردی مدینه که فرجه و عرصه برای تشییع جنازه حضرت باقی نگذاشتی؟ چه کار کردی که وصیت کرد راضی نیستم یک نفر از مردم این شهر در مراسم من شرکت کند؟ چه خونی به دل این خانم کردی چه کار کردی؟

وقتی دفنش کرد ما یک چیزی می‌گوییم برای شما، شما هم یک چیزی می‌شنوید، بعضی چیزها تصدیقش غیر از تصورش است؛ خیلی تصدیقش مشکل است که ایشان بدن را وارد قبر بکند، بند کفن را باز بکند، می‌خواهد یک صورتی را روی خاک بگذارد که این صورت آزرده شده بود، این صورت رنج دیده بود، ولی حکم شرعی است باید صورت را روی خاک بگذارد، صورت را گذاشت روی خاک، باید از قبر بیاید بیرون، باور می‌کنید ـ شما به ما اعتماد دارید باور بکنید ـ از داخل قبر طاقت بیرون آمدن نداشت، یعنی این زانوها سست شده بود.

علی مانده بود کنار جنازه، هیچ‌کس هم نبود کمکش کند، آنهایی که می‌خواستند کمکش کنند چهار نفر بودند، بزرگتر نه سالش بود و کوچکتر هم شش سالش بود، بالاخره اینها آمدند دور قبر این دست‌های کوچکشان را دراز کردند گفتند: بابا دستت را بده به ما، بابا را کمک کردند از قبر بیرون آوردند.

علی جان! بچه‌هایت طاقت نیاوردند در قبر معطل بشوی، دستت را گرفتند، تو هم روی محبتی که به بچه‌ها داشتی آمدی بیرون از سر جنازه مادر راحت و آرام آوردند بیرون، اما علی جان این‌قدر جگر ما سوخته، تا زنده هستیم این جگر سوخته شفا نمی‌گیرد، دختر سیزده ساله‌ات سکینه روی بدن بابا افتاده بود «فاجتمعت عدة من الاعراب» یک مشت آدم شرّ، یک مشت آدم بی‌دین، آدم بی‌رحم آمدند گفتند: دختر قافله می‌خواهد حرکت کند بلند شو. گفت: بگذارید من کربلا بمانم این‌قدر کنار بابا گریه کنم تا بمیرم. دیدند بلند نمی‌شود، با کعب نی و تازیانه به او حمله کردند.

  

تهران/ محبان الزهرا/ جمادی‌الاول/ زمستان1397ه‍.ش./ سخنرانی پنجم 

برچسب ها :