شب سوم جمعه (5-11-1397)
(تهران مسجد جامع غدیر خم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
دلیل خطاب خدا در قرآن به مؤمنان
فهم «علم حضوری» پروردگار و «علم لدنی» و «الهامی» اهلبیت، ایمان ما و یقین ما را زیاد میکند و عامل حفظ ما از انحرافات فکری و اخلاقی و عملی میشود.
من یک آیۀ دربارۀ علم پروردگار قرائت میکنم که یکی از آیات فوقالعادۀ قرآن است و برای بخش آخر آیه روایت شگفتانگیزی را از وجود مبارک حضرت باقر(ع) برایتان نقل میکنم که معنای آیه تقریباً کامل شود. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»(حشر، 18) چرا خطاب به مردم مؤمن است و یا ایها الناس ندارد؟ چون روشن است به فرمودۀ خود قرآن در طول تاریخ اکثر مردم رویگردان از حقایق بودند، علتش را پروردگار در یک آیه بیان میکند و آن این است که انسان همیشه دوست دارد جلویش باز باشد، امر و نهی به او نشود، او را از آنچه که دلش میخواهد باز ندارند.
حکومت خواستههای نامشروع بر وجود انسان، انسان را از پذیرفتن حقایق الهیه مانع میشود؛ اما اهل ایمان در دورۀ تاریخ یک جمعی و گروهی بودند که مطالب الهی را قبول داشتند و در حد گنجایش ظرفیتشان هم آن حقایق را عمل میکردند، خدا را دوست دارند، خیر دنیا و آخرت خود را میخواهند و آمادگی دارند فرمان خدا را بشنوند، لذا به این گروه خطاب میکند چون این گروه را دوست دارد و مورد محبتش هستند.
نمونۀ این مؤمنان هم در ایران امثال شما هستند، در تهران و همۀ شهرها و مناطق مختلف وجود دارند که مایل به خیر دنیا و آخرتشان هستند، پروردگار و انبیا و ائمه و قرآن را دوست دارند و در حدی آمادۀ پذیرفتن خواستۀ به حق خداوند هستند.
برخورد منکران حق با قوانین الهی
ممکن است به ذهن بیاید که چرا پروردگار خیلیها را از قلم انداخته است؟ خیلیها یا منکر حق هستند یا خدا را نمیخواهند، فکر خیر دنیا و آخرت خودشان نیستند، دلشان میخواهد از هر قید و بندی آزاد باشند، حلال و حرام در زندگی آنان مطرح نشود و کسی مطرح نکند، خیلیها هم افرادی هستند که اگر زیاد به آنها تذکر داده شود انسان را مورد تهمت قرار میدهند و میگویند روانی است، دیوانه است، مریض است، بیمار است، فضول است.
از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که یک عدهای اهل ایمان را به این مسائل نسبت میدهند، چون خیلی غرق در خواستههای نامشروع هستند و دلشان میخواهد نه خدا، نه انبیا، نه ائمه و نه عالمان ربانی کاری به کارشان نداشته باشند، اگر کاری به کارشان داشته باشند موضعگیری میکنند، آتش جنگ روشن میکنند، مثل اینکه در ده سال مدینه هشتاد و سه جنگ علیه پیغمبر اکرم به راه انداختند، در مکه هم که نیروی جنگی نداشت خودش و یارانش در معرض سختترین آزار و شکنجه و زندان و تهمت بودند.
معلوم شد چرا پروردگار با ما حرف میزند؟ چون ما رفیقش هستیم، او را میخواهیم، دوست داریم، باورش کردیم، قبول هم میکنیم.
معنای امر در قرآن
در این قطعه از آیه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»، «اتقوا» فعل امر است و در قرآن مجید آیاتی که دارای فعل امر است بنابر تحقیق علمای بزرگ علم ادبیات عرب فعل امر دلالت بر وجوب دارد، انسان اگر از این واجب رویگردان شود معصیت کرده است.
امر پروردگار وقتی که بوی وجوب میدهد انجامش تأمین کنندۀ سعادت دنیا و آخرت است؛ البته خدا در امر واجب کسی را هم اجبار نمیکند به اینکه با اجبار او امر واجب را عمل کند، این «لا إِكْراهَ فِي الدِّين»(بقره، 256) یعنی من اختیار شما و آزادی شما را تعطیل نمیکنم که بعد خودم در کارهای خیر و عبادت وادارتان کنم به اجرا، من آزادی شما را تعطیل نمیکنم.
دعوت شیاطین به گناه
من بر شیاطین چیره شدن بر شما را قرار ندادم که فردای قیامت بگویید خطاها و گناهان ما گردن شیطان است، شیطان هم طبق آیات قرآن گناهان مردم دنیا را گردن نمیگیرد، چون در صریح آیه است که به تمام مریدانش و پیروانش و آنهایی که فرهنگش را قبول کردند میگوید من بر شما تسلط نداشتم، «إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ» من فقط با زبان، با قلم، با ماهواره، با فیلم، با سایت شما را به گناه دعوت کردم «فَاسْتَجَبْتُمْ لِي»(ابراهیم، 22) شما هم دعوت من را قبول کردید، میخواستید قبول نکنید.
قیامت آدم نمیتواند برای خطاها و انحرافات و گناهانش عذر قابل قبولی اقامه کند که به پروردگار بگوید وضع من تقصیر این بوده پدرم مادرم داییم عمویم همۀ اینها قیامت میگویند ما شما را فقط دعوت کردیم به گناه میخواستید گوش ندهید.
ابنزیاد یک نفر بود، مردم را دعوت کرد بروید کربلا و حسین بن علی و یارانش را بکشید و بیایید جایزه بدهم. کل مردم میتوانستند بگویند نمیرویم، چه کار میتوانست بکند؟ او یک نفر بود چه کار میتوانست بکند؟ رضاخان آن زمانی که ایران چهارده میلیون جمعیت داشت اعلام کرد که زنان باید بیحجاب شوند، کل زنها میگفتند نمیشویم، چه کار میتوانست بکند؟
کار شیطان دعوت است نه اجبار، کار مردم در مقابل او باید این باشد که دعوت را جواب ندهند. مسئله خیلی راحت است، آدم به آیات قرآن وارد باشد خیلی از افکار انحرافی نجات پیدا میکند و حرفهای بی ربط هم نمیزند.
معنای تقوا
امر واجب است ولی اجباری نیست. این اجباری نیست خیلی مسئلۀ لطیفی است، یعنی خداوند متعال سر احدی را زیر آب نمیکند، فقط میگوید مواظب باش سرت زیر آب نرود، مواظب باش نروی جهنم، راه بهشت هم باز است برو بهشت، اما اجبار نمیکند. اوامر خدا اینقدر به انسان منفعت میرساند در صورتی که عمل شود که در دنیا به قول خودش (در قرآن) آدمی حیات طیبه پیدا میکند، سود قیامت هم که قابل محاسبه نیست چون آنجا را هم زمان و هم نعمتها را میگوید: «خالِدِينَ فِيها أَبَدا» یعنی محدود نیست.
«اتَّقُوا اللَّهَ» تقوا را اگر به ثلاثی مجردش برگردانید که به مصدرش سه حرف است (و ق ی) وقی این به چه معناست؟ این به معنی خود نگاه داشتن است. «اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی خودتان را از تمام خطرات دنیا که به دینتان میزند و از همۀ خطرات آخرت که به صورت هفت جهنم است نگه دارید.
توشه برای آینده
در بخش دوم آیه میفرماید: «وَ لْتَنْظُرْ» اینجا هم فعل امر است «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»(حشر، 18) واجب است هر انسانی اندیشه کند و فکر کند که برای فردای خودش چه آماده کرده؟ چه تهیه کرده؟ چون اگر کسی به فکر آماده کردن توشه نباشد وقتی وارد قیامت میشود با دست خالی وارد میشود، هیچ چیز هم برایش نمیماند غیر از همین گوشت و پوست و اسکلت که در قرآن این افراد را میفرماید: «أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا»(جن، 15) اینها هیزم دوزخ هستند چون هیچ چیز ندارند، در بهشت خانه ندارند، میوه ندارند، قصر ندارند، همسر ندارند، جا ندارند، لخت و دست خالی «ابکی لخروجی من قبری عریانا».
شما بفرمایید خدا که اکرم الاکرمین است، ارحم الراحمین است، اینها را هم ببرد داخل بهشت چه میشود؟ میشود ببرد داخل بهشت ولی اینها چشمی برای تماشای مناظر بهشت برای خودشان نگذاشتند، کورند «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى»(اسرا، 72) مزهای برای کامشان برای خوردن نعمتهای بهشت نگذاشتند، برای لذت بردن بدن در بهشت جا نگذاشتند، بدن دارند ولی به درد بهشت نمیخورد. یک هیزم است، بیاندازد در بهشت که چه شود؟ جای دیگران را تنگ کند؟ جهنم که هست آنان را میاندازند آنجا که جای بهشتیان هم تنگ نشود.
«وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» واجب است هر انسانی اندیشه کند که برای فردای خود چه توشهای آماده کرده است. چقدر این آیه جالب است؟ چه نصیحت فوقالعادهای است؟
در بخش دیگر آیه دوباره امر میکند «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» خودتان را از خطرات دنیا که گناهان است، معاصی است، انحرافات است، حفظ کنید و از خطرات آخرت که عذابهای الهی است. دو بار هشدار میدهد یکی اول آیه و یکی وسط آیه بعد میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُون» «تعملون» فعل مضارع است معنیش این است خدا به هر چه که انجام میدهید تا آخر عمرتان تا لحظۀ پایان عمرتان علم دارد، دانایی دارد، آگاهی دارد.
معرفی کتاب کافی
یک چشمه از آگاهی او را امام باقر(ع) بیان میکند، در کجا نقل شده؟ خوشبختانه در مهمترین کتابمان بعد از قرآن و نهجالبلاغه و صحیفه در کتاب شریف ارزشمند «فروع کافی». کافی سه بخش است؛ اصول، فروع، روضه. البته روضه به معنی ذکر مصیبت نیست، روضه به معنی گلستان و باغ چون حقایق پراکندهای را مرحوم کلینی در این جلد آخر نظام داده است که ده جلد میشود. در مجموع این ده جلد حدود شانزده هزار روایت نقل شده و تنظیم کتاب بیست سال طول کشیده است.
ایشان بیشتر در قم، ری، بغداد و شهرهای دیگر رفته شبانهروز گشته و بزرگان دین و راویان مورد اطمینان را پیدا کرده و از آنها روایت گرفته و به یک شکل امروزی تنظیم کرده است. خیلی عجیب است کلینی با اینکه اوایل قرن چهارم و اواخر قرن سوم بوده به گونهای این کتاب را نظام داده که انگار در دانشگاههای خارج روش تألیف و تنظیم کتاب را استاد شده و دکترا گرفته است.
این کتاب خیلی کار جالب و با ارزشی است. ابتدای «کافی» با چه مسائلی شروع میشود؟ این از هنرمندیهای کلینی است که بسیار مهم است، یک ردهبندی جالبی دارد در عقل، علم، باب حجت، دلیل الهی و بعد هم وارد مسائل اصولی دین خدا میشود.
قضاوت در لبۀ پرتگاه دوزخ
مرحوم کلینی از امام باقر(ع) نقل میکند که یک روز وجود مبارک حضرت داوود که در قرآن خواندید به او خطاب کرد «يا داود إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»(ص، 26) من تو را به شغل داوری و قضاوت انتخاب کردم، به اصطلاح امروزیها رئیس دادگاه قرار دادم، قاضی القضات قرار دادم؛ میخواهی در پروندههای مردم حکم کنی به حق حکم کن، یعنی زیر بار تلفن و افراد و سفارش و رشوه و این مسائل نرو، پرونده را رسیدگی کن، عالمی دانایی ببین حق با چه کسی است و در این پرونده حق را برای او حکم کن.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: شغل قضاوت شغل عجیب و غریبی است، قاضی از وقتی شروع به کار میکند در دادگاه و دادگستری لب پرتگاه دوزخ است، از وقتی شروع به کار میکند یعنی مدت سی سالی که در دادگستری است دائم لب پرتگاه دوزخ است، خودش را نگه ندارد افتاده و دیگر هم درنمیآید، سختترین شغلهاست.
عظمت شیخ انصاری و شاگردش
ما طلبهها از سر سفرۀ مرحوم شیخ اعظم ـ شیخ انصاری ـ خیلی بهره بردیم. من یادم است که دوست عزیزم سرورم جناب آقای مجد در فیضیه با هم بودیم، البته ایشان جلوتر از من بودند از نظر تحصیل، من یک مقدار دیرتر شروع کردم، روی منبر پیغمبر است باید راست بگویم ایشان از من عالمتر است و من یک مقدار تحصیلات داشتم. یکی از کتابهایی که در قم به ما درس دادند «رسائل» و «مکاسب» شیخ انصاری است.
بزرگان دین ما شیخ انصاری را تالیتِلو معصوم میدانند، یعنی اعلام کردند اگر بعد از انبیا و ائمه و قمر بنیهاشم، علی اکبر، زینب کبری و فاطمه زهرا که در قرآن مقام عصمتش امضا شده، کسی دارای مقام عصمت باشد، یکی شیخ انصاری است. تالیتلو عصمت است.
یکی از بهترین و درس خوانترین و دقیقترین شاگردان شیخ مرحوم آیتالله حاج شیخ فضل الله شهید نوری است. من خودم یک شب خیلی برایم عجیب است که خوابش را دیدم و عکسی که قبلاً دیده بودم در اتاقش به دوتا متکا تکیه داده، یک میز جلویش است، تمام اتاق پر از کتاب است، همان جا خوابش را دیدم. در همان اتاق نشستم و خدمت ایشان عرض کردم سؤالی دارم. ایشان خیلی با محبت و با متانت فرمودند: بپرس. من گفتم: به چه دلیل شما را به دار کشیدندقرآن مجید را برداشت فرمود به خاطر دفاع از این کتاب من را به دار کشیدند. گفتم: بعد از به دار کشیدن شما کجا رفتید؟ گفت: من با دوازده نفر زندگی میکنم. بعد از آن عظمت خواب بیدار شدم.
شیخ در نجف شده مجتهد جامع الشرائط که وقتی آمد تهران اولین عالم تهران شد، یعنی کسی در تهران مقدم بر او نبود، اعلم علمای ایران بود. بارش را بسته و میخواهد حرکت کند، آمد پیش استادش شیخ انصاری گفت: آقا من میخواهم بروم ایران فرمایشی دارید؟ فرمود: بنشین برایت بگویم. شیخ نشست، فرمود: وقتی میروی ایران بهخاطر علمت و بهخاطر داناییت و بهخاطر دانشت به سه جا تو را دعوت میکنند:
اولین دعوت بالاترین مسجد تهران را در اختیار تو قرار میدهند که بروی داخل محراب، یقیناً هم جمعیت مسجد و نمازت از همۀ مسجدها بیشتر میشود؛ فکر کن اگر واقعاً میتوانی لله در محراب قرار بگیری قبول کن، اگر نه به نظرت است که نمیتوانی لله وارد محراب شوی محراب قبول نکن.
دوم دعوتت میکنند که در حوزۀ علمیۀ تهران درس بدهی؛ این هم فکر کن ببین آیا میتوانی لله و برای خدا درس بدهی یا نه اگر بروی پانصدتا آخوند پای درست بنشینند خوشت میآید؟ چه برای خدا باشد چه برای خوش آمدن خودت باشد، قبول کن، درس را قبول کن.
سوم دعوتت میکنند برای قضاوت بین دعواها؛ فکر کن چه برای خدا باشد چه برای خدا نباشد قبول نکن که به خطر سنگینی دچار میشوی.
قضاوت پیامبر بر اساس شواهد
داوود من تو را انتخابت کردم به شغل داوری در بین مردم که دعوا دارند؛ دعوای مالی دارند، دعوا برای زمین دارند، دعوا برای زن و شوهری دارند، اختلاف شرکتی دارند، قضاوت کن داوری کن ولی به حق.
امام باقر(ع) میفرماید: یک روز داوود به پروردگار عالم عرض کرد یک بخشی از محاکمات قیامتت را به من نشان بده. قیامت همۀ محاکمات بر اساس علم خداست، یعنی فقط او میداند که حق با چه کسی است و با چه کسی نیست، ولی در دنیا قضاوت را خداوند فرموده قاضی بر اساس بینات و شواهد حکم کند، کاری به علم خودش و باطن را که کسی خبر ندارد نداشته باشد.
این گفتار رسول خداست: «انما اقضی بینکم بالبینات». در جلد هجدهم وسائل است که دو نفر سر یک زمین دعوا داشتند و آمدند پیش پیغمبر، هر دو میگفتند زمین شش دانگ ملک ماست، نمیشود که یک زمین شش دانگ ملک تقی باشد و شش دانگ هم ملک نقی باشد، یا شش دانگ ملک تقی است یا ملک نقی است، یا سه دانگ سه دانگ است. هر دو میگفتند یا رسولالله شش دانگ مال من است.
پیغمبر فرمودند: دلایل و شواهدتان را اقامه کنید. اقامه کردند چون فرمود من مأمورم «اقضی بینکم بالبینات». سند ملکی داری ارائه کن، قولنامۀ رسمی داری ارائه کن، نوشته دارید بین خودتان ارائه کن. رسول خدا حق را دادند به یکی از این دوتا و دومی هم بندۀ خدا سرش را انداخت پایین و بلند شد رفت. این دومی که پیغمبر زمین را به او داد آمد از مسجد برود بیرون صدایش کرد و فرمود: بیا. آمد، پیامبر فرمود: اگر بین خود و خدا این زمین مال تو نباشد و با داوری من زمین را گرفتی بدان «اقضی علیک به قطعة من النار» من به یک قطعهای از آتش جهنم برایت حکم دادم که قیامت باید به حکم من در آن آتش جهنم قرار بگیری، اگر زمین ملک تو نیست من به قطعهای از زمین آتش دوزخ حکم برای تو دادم.
اقرار به حق در دادگاه
اگر همۀ مردم لله در این دادگاهها حرف راست فردا صبح بزنند. من در تلویزیون شنیدم که اعلام کردند ما هفده میلیون پرونده روی دستمان مانده است. این هفده میلیون خیلی است، هشت میلیون و نیم این طرف پرونده هستند و هشت میلیون و نیم هم این طرف پرونده، حق با هشت میلیون و نیم است و آن هشت میلیون و نیمی که دارند حق را به زور قاضی و دلیل و سندسازی به طرف خودشان میکشند که باید به جهنم بروند.
اگر فردا کل اینها در دادگاههای ایران به قاضی بگویند آقا حق با این آقاست، ما میخواستیم بخوریم، حکم را بده و پرونده را خاتمه بده، دو سه روز بعد هفده میلیون پرونده چقدرش میماند؟ چه بار پولی و مالی و عمری از مجموع دادگاهها کم میشود و برداشته میشود؟ اما مگر اقرار به حقیقت میکنند؟ نمیکنند. من به عمرم تا حالا نشنیدم کسی خودش با پای خودش برود دادگاه و اقرار کند حق با من نیست، با ایشان است.
من فقط یک نفر را در جوانیم دیدم که بلند شد رفت و اقرار کرد که کل ثروت آن زمان ـ به پول الان میشد میلیاردی ـ پولی که به من و برادرم از پدرمان به ارث رسیده کل این مال حرام است، صاحبانش هم اینها هستند، آنان را بخواهید، ما در این پول نمیخواهیم تصرف کنیم، زمین و مغازه و پول مردم را پس بدهید بلکه خدا در برزخ پدر ما را از آتش نجات بدهد.
خیلی کم هستند افرادی که بلند شوند بروند اقرار کنند که جناب قاضی حق با من نیست.
داستان داوری باطنی حضرت داوود
امام باقر(ع) میفرماید: یک روز داوود به پروردگار عالم عرض کرد یک بخشی از محاکمات قیامتت را به من نشان بده. خطاب به داوود رسید من یک چنین داوری را به تو نمیدهم، داوری باطنی برای «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»(طارق، 9) است، برای اینجا نیست، اینجا در دنیا مطابق با همین سند و نوشته و شاهد حکم کن، حکم واقعی ویژۀ من است و من به تو واگذار نمیکنم.
چند روز گذشت دوباره داوود اصرار کرد، دوباره خداوند فرمود نمیشود. یک بار دیگر اصرار کرد جبرئیل نازل شد گفت: داوود چرا اینقدر مصری که یک پرونده را باطنش را به تو به صورت آخرت نشان بدهند؟ گفت: یک کاری بکن که نشان بدهند. جبرئیل به او گفت: عیبی ندارد، این یک دانه را خدا اجازه داده ولی بعد نگران میشوی، بعد بنیاسرائیل هم نگران میشوند، آنهایی که بفهمند ناراحت میشوند.
جبرئیل گفت: فردا صبح وارد دادگاه که شدی یک پیرمرد محاسن سفید هفتاد هشتاد ساله میآید داخل دادگاه و مچ یک جوانی را گرفته که آن جوان یک خوشۀ انگور دستش است و به تو میگوید که اول صبح این جوان آمده داخل باغ من شاخههای بعضی از کندهها را شکسته و رفته، این خوشۀ انگور رسیده را کنده بخورد من رسیدم و مچش را گرفتم. داوود حکم این است: یک شمشیر بده دست آن جوان، پیرمرد را ببرد داخل حیاط دادگاه و سرش را از بدن جدا کند، بعد که پیرمرد کشته شد جوان که آمد یک ملک بسیار آباد پرقیمتی است که پر از درخت میوه است، این ملک را سندش را به نام این جوان بزن و به جوان آدرس بده گوشۀ باغ یک صندوقی زیر خاک است چهل هزار دینار طلا از فروش این میوهها بهتدریج داخل صندوق است، آن را هم بردار برای خودت. علتش را بعد میگویم تو حکمت را بده.
صبح همانی شد که خدا فرمود. داوود یک شمشیر داد به جوان و گفت این پیرمرد را ببر سرش را بزن، هر چه پیرمرد داد بیداد گفت سکوت کن حرف نزن، برو بیرون. جوان سرش را برید. داوود گفت: سند باغی که دست این پیرمرد بوده به نامت میزنم، چهل هزار دینار هم داخل یک صندوق آهنی است فلان جای باغ است برو بردار.
خطاب رسید: داوود! پدر این جوان، زمانی که جوان بود و خیلی قدرت نداشت باغبان بود، این پیرمرد با قلدری بابای این را کشت و به زن این مقتول خبر هم نداد، این بچه آن وقت کوچک بود، باغ را تصرف کرد و از فروش این باغ چهل هزار دینار هم جمع کرد. آن پیرمرد باید کشته میشد و باغ به این یک بچه که تنها بچۀ پدر و مادرش بود میرسید، آن پول هم باید به این جوان میرسید، پیرمرد هم قصاص شد.
داوود خیلی رنج کشید، خیلی سخت است آدم یک پیرمرد ریش سفید را بگوید سرش را ببرّ، آنهایی هم که اطرافیان داوود بودند رنج کشیدند. گفت: خدایا همین یک دفعه برای دنیا و آخرت من بس است، دیگر ما درخواست اینطور داوری نمیکنیم.
اگر پروردگار عالم خبر نمیداد داوود هم خبردار نمیشد، اما «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(حشر، 18) علم من به تمام اعمال شما تا لحظۀ آخر عمرتان مسلط است و چیره است.
آن مطالبی را که خواستم برایتان از زینالعابدین(ع) به عنوان علم الهامی، علم بعد از علم حضوری بخوانم دیگر فرصت نشد، آنها هم خیلی مطالب فوقالعادهای است، من هم تازه پیدا کردم، شاید برای شما هم آن مطالب خیلی شگفتآور و تعجبآور باشد.
سوگواره
روز جمعه را گذراندیم، روز امام عصر بود، نمیدانیم من هم نمیدانم که این روزی را که گذراندیم دل وجود مقدس او از ما شاد بود یا نه؟ اگر شاد نبود که در قلب مبارکتان از خدا بخواهید دلگیری حضرت را از ما برطرف کند.
امام عصر یک قسم دارد قسم جلاله که نقل شده در این قسم جلاله که البته لام قسم دلالت بر والله و بالله و تالله میکند، چون حضرت بالله و تالله و والله را نیاورده ولی لام سر گفتارش دلالت بر این قسم جلاله دارد، خطاب میکند به حضرت ابیعبدالله الحسین(ع) که والله برای تو زاری میکنم، برای تو ندبه میکنم، برای تو گریه میکنم، هم روز هم شب یعنی این را ترک نمیکنم، اگر یک روزی بیاید که اشک چشمم تمام شود خون برایت گریه میکنم.
حادثه به صورت علم الهامی پیش حضرت ولی عصر است، به صورت «علم لدنی»، یعنی رنج امام این است که شب و روز حادثه را میبیند با چشم خودش جلویش است، خیلی سخت است، لذا نمیتواند از گریه خودداری کند. این هم درس است برای شیعه که هر وقت توانستید برای حسین ما گریه کنید، این گریه بر درد بیدرمان دواست.
این گریه میکنم بر آن وقتی که ذو الجناح برگشت، صدایش عوض شده بود و سم به زمین میکوبید. اولین کسی که از خیمه بیرون آمد سکینه بود، دید زین اسب واژگون شده، یال اسب غرق خون شده، چنان ناله زد که هشتاد و چهار زن و بچه با پای برهنه از خیمهها بیرون ریختند، منظرۀ ذوالجناح را که دیدند امام زمان میگوید: به صورتشان لطمه میزدند، زیر چادر عفت موهایشان را پریشان میکردند، ناله میزدند و با پای برهنه به طرف میدان دویدند، همه با هم وارد میدان شدند دیدند «و الشمر جالس علی صدره علیه السلام» با آن بدن سنگین روی آن بدن زخمی و ضعیف نشسته بود، همه با هم فریاد میزدند: «وا محمدا».
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا
اللهم اهلک اعدائنا
اللهم احفظ امام زماننا
اللهم لا تجعل الدنیا اکبر همنا
اللهم اجعل عاقبت امرنا خیرا».