شب ششم دوشنبه (8-11-1397)
(تهران مسجد جامع غدیر خم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
رذایل اخلاقی مانع رسیدن فیض الهی
کتاب خدا از سورۀ بقره تا جزء آخر در سورههای مختلفی پاکی و طهارت باطن را مطرح کرده، البته آلودگیها را هم در آیات متعددی بیان کرده است. انسان اگر مواظبت نکند، اگر در ارتباط با نبوت و به قول روایات متعددی در جلد اول «کافی» با توحید و نبوت و ولایت اهلبیت ارتباط برقرار نکند، چنانکه تاریخ امت ثابت کرده مصون از آلودگی نخواهد بود.
این آلودگیها رذایل اخلاقی است که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید با هر کدامش انسان از بخشی از رحمت و فیض الهی محروم میشود؛ یعنی مثل یک پردۀ سیاه ضخیم میماند که بین دل و بین رحمت الله و فیض الله قرار میگیرد. در پیشگاه مقدس او بخل وجود ندارد، میتابد و افاضه میکند؛ ولی ممکن است گیرنده مانع داشته باشد، اگر اینطور باشد رحمت و فیض به او نمیرسد.
در قرآن مجید میخوانید: «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِين»(اعراف، 56) محسن کیست؟ خود پروردگار محسن را معنی کرده، در قرآن «محسن» کسی است که بین او و بین رحمت پروردگار مانع وجود ندارد.
بخل و انفاق
خداوند دربارۀ بهشت میفرماید: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين»(آلعمران، 133) برای پرهیزکاران آماده شده، پرهیزکاران چه کسانی هستند؟ بخشی از خصلتهای پرهیزکاران را بعد از همین آیه بیان میکند. «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاء»(آلعمران، 134) آنهایی که نسبت به مال بخل ندارند؛ یعنی خیلی روان و راحت چه در ایامی که گشایش در زندگی آنان است «فی السراء» و چه زمانی که زندگی آنان به سختی و تنگی خورده دریغ از هزینه کردن مال در راه خدا ندارند، نه در ثروتمندی مست میکنند که دیگر چیزی از مسائل الهی را یادشان نیاید و نه در تنگدستی پست میشوند که بگویند به من چه؟ به تو چه؟
این خیلی مهم است که عباد الهی در ثروتمندی مست نمیشوند که بیخبر از مسائل الهی بشوند، پست نمیشوند که پشت پا به مسائل الهی بزنند؛ اگر دارد بخل ندارد میپردازد، کم دارد به تناسب کم داشتنش میپردازد، پستی نمیکند. بخل مانع کمی نیست، خیلی مانع سنگینی است.
من از شما درخواست میکنم بعد از منبر یا در مسجد یا در منزل آیۀ صد و هشتاد سورۀ آلعمران را بخوانید و آیات سورۀ توبه، دو سه آیه با همدیگر در سورۀ توبه است اولش این است «و اَلَّذِينَ يَكْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّة»(توبه، 34) جمله کنایه از ثروتاندوزی و ثروت جمع کردن است. در سورۀ آلعمران میگوید کسانی که ثروت به آنها عطا شده، معلوم میشود ثروت حلال است چون انفاق به حرام که نمیخورد، مالی که حرام است برای صاحبش است و آن کسی که مال حرام در اختیارش است اجازۀ تصرف در مال غیر ندارد.
از معنی کاملاً استفاده میشود که مسئلۀ ثروت در آیۀ آلعمران و دو سه آیۀ توبه ثروت حلال است چون در آلعمران میگوید: «الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»(آلعمران، 180) من از احسانم ثروتی را عطا کردم. در ضمن آیه میخواهد به ثروتمند بگوید فکر نکنی این ثروت کار خودت است، کار خودت نیست «آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه». اگر بگویم مال خودم است، با زحمت خودم جمع کردم، با عرقریزی خودم جمع کردم یقیناً دچار اخلاق قارون شدم.
عاقبت ثروت قارون
در سورۀ مبارکۀ قصص میخوانید وقتی که از قارون مردم مؤمن خواستند که قارون با این ثروتت آخرت آباد بخر این صریح آیه است «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَة» و «وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْك»(قصص، 77) با این ثروتت کار خیر بکن، این همه ثروت را میخواهی چه کار؟ مگر با خودت داخل قبر میبری؟
یک کسی به پیغمبر گفت ما به ثروتمان چقدر حق داریم؟ سؤال جالبی بود. پیغمبر هم چهارتا پاسخ زیبا داد؛ یک حقی که در ثروتت داری تهیه کردن یک خانۀ مناسب شأنت است، یک حقی که به ثروتت داری تأمین لباست است، یک حقی که به ثروتت داری تأمین خوراکت است، یک حقی که به ثروتت داری تأمین مرکبت است. البته در طول سال هم یک خرجهای به حق پیش میآید، مهمانی میگیری، دخترت را شوهر میدهی، پسرت را زن میدهی؛ اضافهای که میماند هیچ حقی به آن نداری، اضافه برای پروردگار است، آنهایی هم که حق به ایشان داری برای پروردگار است، کار درست با آن بکن.
به پیغمبر اکرم گفت: من میروم بازار درآمدم هم خوب است، پول خوب گیر میآورم، یا رسولالله یک بخشی از این پول را که زیادی است به قوم و خویشهای فقیرم و به پدر و مادرم کمک میکنم، به دوستانم کمک میکنم، حج میروم، من اهل دنیا هستم؟ فرمود: خیر، تو اهل آخرتی. آدم خوب است بپرسد که خدایی نکرده یک عمری اشتباه نکند، یک وقتی از دنیا برود تازه آنجا به اشتباهاتش پی ببرد.
قارون در مقابل خیرخواهی مردم مؤمن جواب داد: «قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي»(قصص، 78) این ثروت برای سواد خودم است. به قول امروزیها لیسانس و فوقلیسانس و دکتر و مافوق دکتر شدم و بلد شدم ثروت جمع کنم، بروید پی کارتان. همین را گفت خدا هم برای عبرت مردم آینده میفرماید: «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْض»(قصص، 81) خودش و آن خانۀ وسیع و پر ثروتش را به زمین فرو دادم. برای خودم است حرف قارون است، با زحمت خودم به دست آوردم حرف قارون است.
ثروتاندوزان در قیامت
«يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»(آلعمران، 180) کسانی که تا آخر عمرشان نسبت به مازاد مال حلال بخل دارند مریض هستند، زکات نمیدهند میگوید نمیتوانم بدهم، خمس نمیدهند میگوید نمیتوانم بدهم، به مستحق کمک نمیکنند میگوید وظیفۀ دولت است. این افراد قیامت که وارد میشوند «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا» تمام ثروتی که جمع کرده را تبدیل به فلز آتشین میکنم، فلزی که یک قطعه آتش است و آب نمیشود و بهصورت گردنبند میاندازم گردنش و میگویم این ثروتی که بخل میکردی و حقوق الهیه و مردم را نمیدادی برای خودت.
خداوند در سورۀ توبه میگوید: «يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُم»(توبه، 35) ثروتی که در دنیا جمع کردند به صورت فلز گداخته شده با آتش جهنم است، یک بخشی را میچسبانم به پیشانی آنان و میگویم تو سجده کن به پول بودی، خیلی در مقابل پول رها بودی و بدبخت، این پول برای تو، «وَ ظُهُورُهُم» تو حمال پول بودی حالا هم به کول بگیر، «وَ جُنُوبُهُمْ» تو خیلی عاشق پول بودی، عشق آمیخته به شهوت، آن را حالا به دو طرف پهلویت میبندم که با تو باشد.
این بخل را شما ببینید که یک پرده از ناپاکیهاست، چه کار میکند؟ در این آیات آلعمران و آیات شریفۀ توبه سیتا رذایل اخلاقی را که نگفته، همین یک دانه آدم را دوزخی میکند. اگر آلودگیهای دیگر باشد آن وقت میشود آتش روی آتش و راه نجاتی هم برای اینگونه مردم وجود ندارد.
آلودگی یک پردۀ سیاه ضخیمی است که بین دل و بین خدا قرار میگیرد و انسان را از رحمت او و فیوضات او در حد همین یک پرده محروم میکند. آن کسی که «يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاء»(آلعمران، 134) است، یعنی آلودگی بخل ندارد، پاک است، پرده بین دلش و خدا نیست، تاریکی ندارد.
سختیکشیدن برخی طلبهها در راه علم
یک روایتی را مرحوم ملا مهدی نراقی نقل میکند. این انسان کمنظیر برای اواخر زندیه و اوایل قاجاریه بوده، پدرش هم بیسواد بود و در نراق با یک حقوق خیلی کم کارمند بود. این وقتی بچه بود به پدرش میگوید: من میخواهم بروم اصفهان برای تحصیل علوم دینی. پدرش میگوید: من مانعت نمیشوم ولی پول ندارم به تو بدهم، وضع من و خانه را که میبینی، درآمد ما به اندازۀ بخور و نمیر هم نیست، با روشن بودن به وضعم پول نمیتوانم به تو بدهم. ایشان میگوید پول نمیخواهم.
در چهارده پانزده سالگی از نراق پیاده میآید طرف دلیجان و از آنجا هم حرکت میکند پیاده میرود به مورچهخورت و میمه و اصفهان. اصفهان آن وقت حوزۀ خیلی آبادی بوده، هیچکس او را نمیشناخت، از بس هم اهل علم زیاد بود مدرسهها جا نداشتند، میگردد آدرس میگیرد و یک مدرسهای که داشت خراب میشد و خیلی طلبه داخلش نمیرفت آنجا را پیدا میکند، میرود یک حجرهای گرد و خاکها و آشغالهایش را جارو میکند، یک گلیم پاره هم پیدا میکند و داخلش میاندازد.
ایشان شبها با چراغ توالت درس میخواند و روزها هم گاهی اگر مردم نان خشکی میانداختند دم در آنها را جمع میکرد میبرد داخل حجره، میوههایش هم پوست هندوانه و پوست خربزهای بود که مردم دور میانداختند. اینطور درس خواندند و دین را نگه داشتند.
بعضیها خیلی بیانصاف هستند، وقتی به ما فحش میدهند همه را فحش میدهند. نیم ساعت هم پیش ما آخوندها بنشین که به تو بگوییم اولاً صنف ما هم مثل بقیۀ صنفها خوب و بد داخلش دارد، بدها را بگذار کنار خوبها را چرا فحش میدهی؟ ثانیاً در این خوبهای ما کسانی بودند اینطور درس خواندند که تو و پدرانت و بچههایت یک شب آن حجرۀ خرابه را با آن پوست هندوانه و خربزه و نان خشکِ بیرون انداخته را طاقت نمیآورید.
من خودم در قم با سختی درس خواندم، پدرم نداشت به من کمک کند، من پول مراجع را هم از آن اول طلبگیم تا حالا نگرفتم. یک همدرسی داشتیم روزها میرفت بعدازظهرها خیاطی و یک تومان کار میکرد، مادر ما هم ماهی دو تومان بیست و پنج زار از پسانداز خرجی به ما میداد؛ ما دوتا که پولهایمان را روی هم میگذاشتیم به خرج ماه نمیرسید، سیبزمینی کیلو سی شاهی بود و پیاز هم کیلو یک قِران، با همدیگر دو سه کیلو پیاز و سیبزمینی میخریدیم و میپختیم با گوشت کوب میکوبیدیم قاتی میکردیم، سه چهار روز همین را داشتیم. هفتهای ماهی سه چهار بار پنج بار هم روزه میگرفتیم که نان شکم ما کم نیاید. اینطور درس خواندیم، تازه چیزی هم نشدیم، اگر آدم خالصی بودیم که سرمان را خدا به عرش میرساند.
برخورد ملا مهدی نراقی و بحرالعلوم
مرحوم نراقی اینطور درس خواند و از برجستهترین چهرههای علمی شیعه شد. ایشان یک کتاب دارد کتاب اخلاق است، البته کتابهای فقهی و فلسفی بسیار مهمی دارد، اصلاً علم در کتابهای این مرد موج میزند، آن کتاب فقهی مستندش کتاب غوغایی است در علم، کتاب فلسفهاش آن هم کتاب بسیار مهمی است، آنهایی که فلسفه خواندند آن را نگاه کنند میبینند که دکارت و کانت باید بیایند پیش او زانو بزنند، خیلی فلسفهاش قوی بود.
این کتاب اخلاقش تا زمان نوشتن این کتاب علمای بزرگ ما نظرشان این بود که در اسلام کتاب اخلاقی مانند این نوشته نشده است. این کتاب رفت نجف و خیلی باعث شگفتی علمای نجف شد. یک بار هم ایشان مشرف شد عراق برای زیارت اهلبیت آن وقت ریاست شیعه با سید بحرالعلوم بود که یک چهرۀ فوقالعادۀ علمی بود و بزرگان دین به او ارادت داشتند، علمای بزرگ زمان خودش وقتی که میرفتند پیشش یا ایشان میآمد بازدیدشان قبل از اینکه بلند شود، میرفتند گرد و غبار کفشش را با تحت الحنک عمامه خودشان پاک میکردند و میگفتند میخواهیم بهرۀ الهی ببریم.
به ایشان خبر دادند که ملا مهدی نراقی آمده نجف، گفت: من دیدنش نمیروم. رسم بود دید و بازدید یکی که وارد میشد آنهایی که وطن داشتند آنها میرفتند دیدن وارد. به ملا مهدی نراقی گفتند: ذکر خیرتان پیش بحرالعلوم بود گفت من دیدنش نمیروم. ملا مهدی گفت: این عالم اول شیعه است، ما میرویم دیدنش. ایشان آمد دیدن بحرالعلوم، فقط جواب سلامش را داد و محل به او نگذاشت که از جا بلند شود و به اصطلاح تعارف کند، مجلس یخ بود.
مجلس تمام که شد و ملا مهدی رفت، آنهایی که با او بودند گفتند: آقا چه کار میکنید؟ فرمود: دیدنی بود، یک بار دیگر میخواهم بروم دیدنش لذت بردم. یک بار دیگر آمد دیدنش و باز هم سید محل نگذاشت، تعارفی نکرد و خوشآمدی نگفت و مجلس یخ برگزار شد. بار سوم گفت: من میخواهم بروم ایران، یک بار دیگر برای ثواب الهی دوست دارم بروم دیدنش.
این بار آمد وقتی میخواست وارد اتاق شود بحرالعلوم از جا پرید و دوان دوان آمد دم در اتاق، بغلش گرفت، او را بوسید و خیلی تواضع کرد. جلسه تمام شد و سید ملا مهدی بلند شد برود، بحرالعلوم از در اتاق پابرهنه آمد بیرون و در حیاط تا دم در خروجی آمد، بعد سید گفتند: آن دو بارت چه بود، این یک بارت چه بود؟ گفت: آن دو بار خواستم امتحانش کنم، این کتاب اخلاق به این با ارزشی که نوشته در خودش هم هست یا فقط کتاب است؟ خودش هم متخلق به اخلاق است؟ من با این دو برخورد تلخم و او با دو بار آمدنش نشان داد که صاحب اخلاق کریمه است، بار سوم به احترام عظمت اخلاقی او پابرهنه تا دم در رفتم.
نظر پیامبر دربارۀ حاجی بخیل
ملا مهدی در این کتاب اخلاقش جلد دوم این روایت را نقل میکند. پیغمبر الهی طواف میکردند، در طواف دیدند یک حاجی حلقۀ در کعبه را گرفته (زمان رسول خدا درِ کعبه همکف بود و کعبه کوتاه بود، چند بار خراب شده و دوباره آن را ساختند) و میگوید: خدایا به حرمت این کعبه مشکل من را حل کن. پیغمبر دست گذاشتند روی شانهاش در طواف، زائر برگشت دید رسول خداست. فرمودند: چرا خدا را به کعبه قسم میدهی؟ گفت: آقا به چه چیزی قسم بدهم؟ فرمود: به قسم بالاتر. گفت: قسم بالاتر از حرمت کعبه چه هست؟ فرمود: اگر مؤمنی خدا را به خودت قسم بده «فان المؤمن اعظم حرمة من الکعبه».
حاجی کمی مکث کرد. پیامبر فرمود: چرا مکث کردی؟ گفت: آقا من وضع مالیم خوب است، دست و دلم نمیآید پول بدهم، بخیلم. پیغمبر اکرم حرکتشان را سریع کردند و بلند فرمودند: «البخل فی النار» یعنی به این حاجی نگاه نکنید آمده مکه و طواف میکند و فکر کنید غرق در رحمت الهی است، خیر، طبق قرآن خود پروردگار در آلعمران و توبه این جناب حاجی فردای قیامت بهطور یقین اهل جهنم است.
طهارت روح
ما وقتی این روایات و آیات را کنار هم میگذاریم ـ اگر تخصص کنار هم گذاشتن داشته باشیم ـ آن وقت مییابیم که چرا خدا در مسئلۀ طهارت باطن انسان اینقدر حرف مهم دارد؟ چون اگر طهارت نباشد درِ رحمت فیوضات بسته است.
محسن چه کسی است که بهشت برای او آماده است؟ یک اخلاق محسن این است «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ». «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ» مؤمن از کوره در نمیرود، عصبانی نمیشود، داد نمیکشد، آبروی زن و بچه و مردم را نمیبرد، تا میبیند آتش خشم شعله میکشد آتش خشم را فرو میدهد و میشکند، دیگر در چهرهاش هم خشم ظاهر نیست، غیر از اینکه آتش خشم را خاموش میکند آن کسی که او را عصبانی کرد «وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ» قلباً از او گذشت میکند. «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين»(آلعمران، 134) خدا عاشق مردم محسن است، چون بین آنها و بین عشق پروردگار مانع وجود ندارد.
من یک آیۀ خیلی فوقالعاده هم ـ امشب آیه زیاد خواندم ـ از سورۀ مبارکۀ واقعه دربارۀ طهارت برایتان بخوانم «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ»(واقعه، 75) قسم به جایگاه تمام ستارگان و به مدارشان. این جایگاه ستارگان قسم خیلی مهمی است، میلیاردها میلیارد ستاره در عالم است، قسم به میلیاردها میلیارد جایگاه ستارگان چون خلقت اعجابانگیزی است. ستارهها روی ستون که نیستند، با زنجیر هم آنها را به طاقی نبستند بلکه در فضا معلق هستند و دور خودشان و دور خورشید منظومۀ خودشان میچرخند، چون میلیاردها منظومۀ شمسی داریم که میچرخند. خلقت عظیم است.
ما یک توپ تخممرغی را که نیم مثقال هم نیست میاندازیم بالا نمیتوانیم نگهش داریم، برمیگردد میافتد، یک عدس را بیندازیم بالا برمیگردد. خداوند میلیاردها سیاره را که بعضیهایشان صد تا دویست میلیون برابر خورشید است، خورشیدی که یک میلیون و سیصد هزار برابر کرۀ زمین حجم دارد، میلیاردها سال است اینها را در فضا نگه داشته و آنها را دور خودشان میچرخاند. زمین هم نمیافتند و از مدار هم در نمیروند.
این قسم «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» خودش میگوید: «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ»(واقعه، 76) این مواقع نجوم اگر بدانید باطنش سوگند عظیمی است، آن سوگند عظیم چیست؟ «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ»(واقعه، 77) بعد میگوید این قرآن چیزی است که «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه، 79) دریافت و درک عمق مطالبش جز برای کسانی که طهارت کامل باطن دارند، آشکار نیست. «مُطَهَّرُونَ» تشدید دارد یعنی تمام رشتههای طهارت در برون آنان کار میکند، آنها قرآن را میتوانند دریافت کنند.
آن کسی که پر از آلودگی است یک وقت با شما روبهرو میشود، در حرف تا به او میگویید بگذار یک آیه از قرآن برایت بخوانم میگوید این برای عربهاست، حرفش را نزن، این برای هزار و پانصد سال پیش است. ببینید تاریکی چه کار میکند؟ ظلمت چه کار میکند؟ «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ».
علم بیشمار امیرالمؤمنین(ع)
تا اینجای مقدمۀ امشب با قرائت این آیات متعدد معلوم شد. قلبی که با طهارت است و رفعت دارد «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَة»(عبس، 14) وحی پاک را به راحتی دریافت میکند، علوم الهی را به راحتی دریافت میکند، علوم غیب را به راحتی دریافت میکند. یکی از آنهایی که چنین قلبی داشته که سورۀ واقعه میگوید و در سورۀ احزاب خداوند طهارتش را امضای قطعی میکند، وجود مبارک فاطمۀ زهرا(س) است. هیچ مانعی بین زهرا و خدا نبود، علوم غیبیه از جانب پروردگار دریاوار سرازیر در این قلب بوده که یک مقداری را در اختیار گذاشته و بقیهاش هم مشتری گیر نیاورده است.
امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «ان هاهنا علماً جمّاً» لغت را ببینید «جم» یعنی بیعدد، جم یعنی آن چیزی که شماره بردار نیست. «ان هاهنا علماً جمّاً» دانش بیشماره در این سینۀ من است، اما وای به مردم زمانت علی جان که اغلب آن یعنی نود و نه درصدشان لیاقت انتقال علمت را نداشتند، اصلاً لایق نبودند. خدا میداند علی با چه علمی از دنیا رفته، لیاقتش را نداشتند.
این روایت را من در نوجوانی دیدم که با ابن عباس کنار فرات راه میرفتند، این را دقت کنید ببینید چه فرموده، امیرالمؤمنین(ع) رو کرد به ابن عباس و گفت: این آب را میبینی؟ آب خنک کننده است، آب مردم تشنه را سیراب میکند، آب پای زمینها میرود و کشاورزی را رشد میدهد، خیلی عجیب است، «لو شئت» اگر بخواهم از این آب برای این مملکت روشنایی میگیرم «لو شئت لجعلت هذا الماء نوراً».
شما ببینید سدهای مهم دنیا برای تولید برق چه کار میکند؟ این روایت هزار و پانصد سال پیش در قدیمیترین کتابهایمان است، اگر بخواهم از این آب نور بگیرم میتوانم. اما کِی گذاشتند حضرت علمش را ظهور بدهد و خرج کند؟ این نکته را هم بگویم و حرف امشبم تمام.
بدهی آیتالله کاشانی
این جمله خیلی جملۀ فوقالعادهای است که دارندگان طهارت باطن درس نخوانده ـ درس خواندند بیست سی سال اما این مرحله درس خواندنی نیست، افاضهای است ـ باطن جلوههای علم الهی در باطنشان ظهور کرد. روایت در کافی شریف جلد دوم عربی است، «من اخلص لله اربعین صباحاً جرت من قبله علی لسانه ینابیع الحکمة» چهل روز مردم طهارت داشته باشند، طهارت باطن، چشمههای حکمت از قلبشان بر زبانشان جاری میشود.
من مرحوم آیتالله کاشانی را چند بار دیده بودم، آن وقت بچه مدرسهای بودم و میرفتم نزدیک که جمعیت دورشان بود حرفها را گوش بدهم. ایشان میفرمودند: از تبعید لبنان که برگشتم ـ در تاریخ هم نوشته ـ از فرودگاه مهرآباد آن زمان که هواپیما سی نفر بیست و پنج نفر بیشتر گنجایش نداشت تا داخل خانهام پامنار حدود صد هزار جمعیت آمده بودند استقبال، ما را آوردند خانه و کمی مردم نشستند و بعد رفتند. من و زن و بچهام تنها ماندیم، دیدم این یک سالی که نبودم بچههای من از نانوایی و قصابی و بقالیهای این پامنار دوازده هزار و پانصد تومان جنس نسیه آوردند.
من یادم است خانه در تهران دویست متر دو طبقه هشت هزار تومان بود که یک بار به پدرم یک چنین خانهای را پیشنهاد کردم پدرم گفت گران است، خیال میکند ما پول مفت گیر آوردیم. الان با هشت هزار تومان یک سطل کوچک ماست هم به این ملت نمیدهند.
دارم فکر میکنم که من فعلاً دیناری از این دوازده هزار و پانصد تومان را ندارم بدهم، از فردا به بعد باید خجالت زدۀ نانوا و بقال و سبزیفروش و لبنیاتی شوم، میآیند دیدنم نگاهشان یعنی سید پول ما را بده. گفت: نماز صبحم را خواندم، آفتاب تازه میخواست بزند و بچهها خواب بودند، در زدند آمدم دم در دیدم خادم آیتالله العظمی بروجردی است. گفتم: بفرمایید داخل. گفت: اجازه ندارم، آقای بروجردی یک بسته امانتی است دادند برای شما و گفتند بده و برگرد. او رفت و من هم از داخل حیاط آمدم داخل اتاق، بسته را باز کردم و دیدم دوازده هزار و پانصد تومان کل بدهیم است؛ یعنی قلوب طاهره گیرنده هستند، حرف هم ندارد.
سوگواره
(دلا غافل ز سبحانی چه حاصل/ مطیع نفس و شیطانی چه حاصل/ بود قدر تو افزون از ملائک/ تو قدر خود نمیدانی چه حاصل)
حدود ده نفر از زنان مدینه این روزهای آخر آمدند عیادتش و گفتند: خانم! هم برای عیادت آمدیم هم برای اینکه کارهای خانه را به شما کمک بدهیم. فرمود: کاری ندارم، خودم با این وضع جسمیم بلند شدم رختهای علی و بچههایم را شستم، برای بعد از مرگ خودم هم نان پختم که این خانه خانۀ عزاداری میشود برنامههای علی و بچههایم حاضر باشد؛ اما حالا که خودتان دلتان میخواهد کاری برایم بکنید من چند روز است از این بستر بلند نشدم، خیلی دلم برای بابایم تنگ است، زیر بغل من را بگیرید و من را تا کنار قبر بابایم ببرید.
در خانهاش که به روی مسجد باز میشد بسته بودند، باید او را بیرون میآوردند کنار قبر حدود چهارده پانزده قدم راه باید میآمد، با اینکه زیر بغلش را گرفته بودند چهار پنج قدم که آمد فرمود خانمها بگذارید بنشینم، طاقت راه رفتن ندارم. نشست روی زمین بلند بلند گریه میکرد، دوباره زیر بغلش را گرفتند تا آوردند او را کنار قبر بابایش، خودش را انداخت روی قبر پیغمبر «ابتا رفعت قوتی و خاننی جلدی و شمت بی عدوّی و الکمد قاتلی» من همین جملۀ آخر را معنی کنم بابا غصه من را از پا درمیآورد.
ما این جمله را نداریم مگر وقتی ابیعبدالله(ع) کنار بدن قمر بنیهاشم نشست آنجا فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و انقطع رجائی و الکمد قاتلی» معنی این جمله این است عباس اگر تا غروب امروز من را نکشند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.
«اللهم لا تسلط علینا من لا یرحمنا،
اللهم اهلک اعدائنا،
اللهم اشفی مرضانا،
اللهم انصر جیوش المسلمین و اخذل الکفر و الکافرین و المنافقین،
اللهم اید وانصر واحفظ امام زماننا».
تهران/ مسجد جامع غدیر خم/ جمادیالاول/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی ششم