لطفا منتظر باشید

روز سوم شنبه (13-11-1397)

(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))
جمادی الاول1440 ه.ق - بهمن1397 ه.ش
11.33 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمهٔ بحث

در آیات قرآن و روایات به مسئلۀ بسیار مهم و تأمین‌کنندۀ خیر دنیا و آخرت، یعنی خودشناختن اصرار شده است. کسی که خود را به‌درستی و حقیقت بشناسد که چه کسی است، هرگز حاضر نمی‌شود خودش را به عناصر، اشیا و برنامه‌های مادون، پست‌تر و کوچک‌تر از خودش معامله کند. من آیه‌ای از قرآن برایتان قرائت کنم و یک جمله هم از وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) برایتان بگویم که جملات اول سخن روشن‌تر و واضح‌تر شود. 

 

نظام فوق‌العاده و عجیب حروف در قرآن

حتماً این آیه را خوانده‌اید یا شنیده‌اید. این آیه از آیات فوق‌العادۀ قرآن مجید است! جالب اینکه خطاب آیه فقط به مردم مؤمن نیست، بلکه پروردگار با کل انسان‌ها در این آیه حرف زده و خواسته است که ارزش وجودی انسان را با این آیه به انسان تعلیم بدهد. آیه این است: «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 29) هرچه در زمین هست، به نفع شما انسان‌ها آفریده‌ام. این لام «لَكُمْ» در ادبیات عرب به‌معنای انتفاع است. زبان عرب زبان خیلی فوق‌العاده‌ای است که حتی وقتی حروف تکیِ آن از این 28 حرف با بقیۀ حروف وارد جمله‌ای می‌شود، معنا پیدا می‌کنند. برای مثال، حرف «ب» وقتی وارد جمله می‌شود، به‌معنای استعانت، یاری و کمک است؛ یعنی وقتی می‌گویم «کَتَبْتُ بِالْقَلَم» من با کمک قلم نوشتم، این «ب» «بای» استعانت است. درحالی‌که در زبان‌های دیگر دنیا این‌طور نیست.

 

خداوند قرآن مجید را به‌گونه‌ای نظام داده است که حتی یک حرف بدون معنا در قرآن مجید پیدا نمی‌شود. همین آیۀ شریفه‌ای که ما شبانه‌روز ده بار به‌صورت واجب می‌خوانیم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم»؛ «ب» در این آیۀ شریفه چه‌کاره است؟ حروف مقطعه در زبان‌های دیگر دنیا معنایی ندارد؛ اما در زبان عربی معنی دارد. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» یعنی کمک و یاری می‌گیرم از وجود مقدسی که مربی، مالک، رحیم، رحمان، غفور و ودود است.

 

شما وقتی کلمۀ «اللّه» را حتی اگر در نماز ذکر می‌کنی، باید توجه کنی از کسی نام می‌بری و کمک می‌گیری که مستجمع جمیع صفات کمال است. گوشه‌ای از این صفات کمال در دعای جوشن‌کبیر آمده است. این خیلی مهم است که من در نمازم یک‌پارچه به وجود مقدس پروردگار توجه داشته باشم و بدانم الآن که ایستاده‌ام و می‌خواهم دو رکعت نماز صبح بخوانم، وقتی «بِسْمِ اللّه» می‌گویم، خودم را در برابر دریای بی‌نهایتی از کمالات ببینم و رابطه‌ام را با غیرخدا طبیعی قرار بدهم، نه غیرطبیعی.

 

وقتی من رابطه‌ام را با غیرخدا طبیعی قرار بدهم، دیگر هیچ بوی شرکی از من استشمام نمی‌شود و کاملاً به‌نظرم می‌آید که غیر از پروردگار در زندگی من، وسایل و وسایط پروردگار هستند و هیچ استقلالی برای هیچ موجودی وجود ندارد. آن‌وقت دلگرم نیستم که کلید و راه حل مشکل من به دست این وکیل، وزیر و صاحب‌منصب است.

 

وقتی در نمازم به معنای «اللّه» توجه داشته باشم و بدانم در پیشگاه کسی ایستاده‌ام و با کسی حرف می‌زنم که مستجمع جمیع صفات کمال است، با اتصالم به او، از غیر او بی‌نیازم. اگر غیری هم در زندگی من وجود دارد، ابزار و وسایل اوست و همۀ کارگردانی‌های غیر به ارادۀ وجود مقدس اوست. آنگاه دیگر غافل نمی‌شوم که به آقای وکیل، وزیر، رئیس‌جمهور و فلان ثروتمند نگاه استقلالی داشته باشم و بگویم اگر این شخص در زندگی‌ام من نبود، بدبخت بودم. چه‌بسا، اگر خدا نباشد، من بدبخت هستم؛ نه افراد، عناصر و اشیا.

 

داستان حضرت سلیمان(ع) و هدهد

اینجا لازم است که داستانی را نیمه‌کاره برایتان بگویم که با بحث و این مطالب خیلی مربوط است. این متن قرآن است! یک قصۀ بیرونی نیست، بلکه متن کتاب خداست. هدهد یکی از بارگاه‌نشینان سلیمان(ع) بود. مدتی پیدایش نشد؛ یعنی وقتی از بارگاه پر زد و بیرون رفت، برنگشت. چه مدتی برنگشت؟ قرآن دراین‌باره ساکت است و معلوم نیست که چند روز نبود.

 

انبیا مقام عصمت دارند و اگر کسی را جریمه یا با کسی قهر می‌کنند و چند روز رابطه‌شان را قطع می‌کنند، برای تربیت مردم است، نه برای عشق دل خودشان. انبیای خدا هیچ کاری را برای دل خودشان انجام نداده‌اند. حضرت سلیمان(ع) به‌عنوان اینکه هدهد بی‌اجازه و بی‌خبر رفته و تمرد داشته است، گفت: اگر این پرنده برگردد و دلیل قابل‌قبولی برای غیبتش نداشته باشد، جریمۀ سختی می‌شود یا باید ذبح شود. در حقیقت، اگر جرم پرنده‌ای را که از پیغمبر خدا تمرد داشته، روی‌گردانی داشته و کبر نشان داده است، آسان بگیریم، بقیه هم وارد این جرم می‌شوند. اینجا شرع و عقل اقتضا می‌کند که جریمه آسان گرفته نشود. سلیمان(ع) هم این جریمۀ سخت یا ذبح‌شدن را اعلام کرد. 

 

-تمرد از ولی‌الله و پروردگار، علت اصلی گرفتاری‌های جهان

آدم باید در زندگی خیلی مواظب باشد که از ولی‌الله تمرد نکند، به ولی‌الله تکبر نورزد و سخن ولی‌الله را ساده نگیرد. کل گرفتاری‌هایی که تمام این هشت‌میلیارد جمعیت جهان دارند، برای تمرد از ولی‌الله یا تمرد از خود پروردگار است. اگر این تمرد به‌شکل جمعی و فردی صورت نگیرد، همه‌ موحد و تسلیم وجود مقدس او و تسلیم ولی‌الله شوند، امکان ندارد که گرهی در زندگی مردم بیفتد. همچنین امکان ندارد که مردم برای کارهای زندگی‌شان مثل کلافی سردرگم شوند. اکثرا مردم جهان امروز، دیروز و قبل‌تر، مردمی متمرد، جدای از وجود مقدس او و اولیائش و جدای از ولی‌الله‌الاعظم بودند.

 

-هشدار امیرالمؤمنین(ع) به مردم کوفه

امیرالمؤمنین(ع) این هشدار را چند بار در منبرهای کوفه به مردم کوفه داده‌اند که با من این‌گونه منفی معامله نکنید! بعد از مرگ من به کسانی دچار می‌شوید که روز روشن با چراغ به‌دنبال من بگردید و دیگر کار از کار گذشته باشد. مردم بعد از امیرالمؤمنین(ع) به چه کسی گرفتار شدند؟ کاری به بیرون از عراق نداریم، در همان منطقۀ عراق گرفتار حجاج‌بن‌یوسف شدند که در احوالات او نوشته‌اند: صدهزار مرد و زن زندانی از منطقۀ عراق داشت و به زندان‌بان گفته بود که خیلی روی دست ما خرج نگذار! به نانواها بگو که وقتی برای زندان نان می‌پزند، آرد را با خاکستر قاتی کنند. این غذای زندانی‌ها شده بود. شبانه‌روز یک بار اجازۀ قضای حاجت به این زندانی‌ها می‌دادند و بعد هم، دستور داد خیلی‌ از آنها را سر بریدند و کشتند.

 

این پیش‌بینی را امیرالمؤمنین(ع) بود که چند بار روی منبر کردند و فرمودند: دلم را آب و مرا رنجیده کردید. به حرفم گوش ندادید! بدانید بعد از من به افرادی گرفتار می‌شوید که راه نجات از دست آنها به روی شما بسته خواهد بود. حالا هم می‌بینید که بدنۀ عظیمی از مسلمان‌ها گرفتارند، مشکل دارند و حل نمی‌شود.

 

من وقتی در نماز «بِسْمِ اللّه» می‌گویم، باید با فهم حروف و کلمات جلو بروم و مفاهیم این حروف و کلمات را به خودم القا کنم. «اللّه» یعنی من حق ندارم که با بودن او برای زندگی یا گره‌گشایی‌ یا حل مشکلم به کسی استقلال بدهم! اگر چنین نیتی داشته باشم، خدا می‌فرماید: آن‌کسی که امید صددرصد به او داری، وادار می‌کنم که از او ناامید شوی یا وادارش می‌کنم که کارَت را انجام ندهد و مشکلت بماند. الآن این مسئله در جامعۀ ما فراوان است، خیلی‌ها دلشان به یک مدیر، وکیل یا رئیس‌جمهور خوش است و می‌گویند مشکل ما حل می‌شود؛ اما هیچ‌کدام از آنها هم حل نمی‌شود. پروردگار پیغام داده که اگر به غیر از من امید ببندی، تو را در همان ناحیه ناامید می‌کنم. با حال خوش به او مراجعه می‌کنی و می‌گویی من مشکل دارم، این مشکل را برای من حل کن؛ اما او می‌گوید: حالا ببینم. این یعنی حل نمی‌کنم!

 

-مشاهدات هدهد در دورهٔ غیبتش

حالا این پرنده هم به بارگاه سلیمان(ع) نیامد. زمانی که پیدایش شد، جریمه باید بشود یا باید ذبح شود؟ قبل از اینکه صحبت جریمه و ذبح‌شدن به میان بیاید، طبق صریح قرآن، پرنده به سلیمان گفت: من در پروازی که داشتم، از فضای مملکتی عبور می‌کردم، دیدم که مردم این مملکت خورشیدپرست هستند. این مملکت هم شاهی دارد که زن است. شاه این مملکت نیز تختی دارد که در جهان از نظر ساختمان، ابزار و آلات و زینت نمونه ندارد. تخت او هم این‌قدر سنگین است که آن را نصب کرده‌اند، قابل‌حرکت نیست و ثابت است.

 

این ولیّ و پیغمبر خدا فرمود: برای من باید ثابت شود که چنین تختی، چنین شاه و ملت خورشیدپرستی را دیده‌ای. منتظر باش تا مسئله برای من ثابت شود. کتاب خدا می‌فرماید: سلیمان رو به بارگاه‌نشینان کرد که هر کدام عامل کار مثبتی بودند و مفت‌خور نبودند. بارگاه‌نشینان همیشه آدم‌های مفت‌خور، دزد و کلّاش بودند؛ ولی بارگاه‌نشینان سلیمان همگی مؤمن، اهل خدا و کار برای مردم بودند. در تمام تاریخ بشر، این نوع حکومت فقط سه بار اتفاق افتاد: حکومت سلیمان(ع)، حکومت یوسف(ع) و چهار سال و هفت ماه هم حکومت امیرالمؤمنین(ع). از آیات قرآن استفاده می‌شود که همهٔ بارگاه‌نشینان سلیمان(ع) مؤمن، عاقل و دلسوز ملت بودند و دغدغۀ مردم را داشتند. 

 

-عطای قوی‌ترین استعدادها به انسان

سلیمان(ع) به بارگاه‌نشینان گفت: تختی که هدهد می‌گوید دیده‌ام و از نظر ساخت، ابزار و زینت در کرۀ زمین نمونه ندارد؛ کدام‌یک از شما می‌توانید این تخت را از کشور سبا به اینجا بیاورید؟ فکر می‌کنم با فاصله‌ای حدود دوهزار کیلومتر یا بیشتر!

 

«قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 39) یکی از بارگاه‌نشینانش، یک جن مؤمن و متدین بود. معنای بدی برای «عفریت» در زبان فارسی درست شده است و می‌گویند مثل عفریت می‌ماند یا زنی که خیلی اذیت و ظلم می‌کند و اهل خانه را آزار می‌دهد، می‌گویند عجب عفریته‌ای است؛ اما در زبان قرآن، « عِفْرِيت» یعنی نیرومند و قدرتمند. جنّ قدرتمندی به سلیمان گفت: من این تخت را از سبا به اینجا می‌آورم، «قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِك» پیش از آنکه تمام‌قد از جایت بلند شوی! توانمندی این جن را ببینید؛ می‌گوید تو پیش از اینکه بلند شوی و بایستی، من تخت را در همین مقدار زمان بلندشدنت می‌آورم. این صریح قرآن است! مگر کسی به این مقامات می‌رسد؟! چرا نمی‌رسد! پروردگار عالم قوی‌ترین استعداد‌ها را به انسان داده است. 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار ×××××××× که رحم اگر نکند، مدعی خدا بکند

 

-محصول پیوند انسان با پروردگار

واقعاً اگر کسی به او پیوند بخورد، نمونه‌هایش خیلی در ذهنم است. انسان می‌تواند از قدرت، رحمت، کَرَم و توانمندی او در بهترین کارهای مثبت به نفع مردم یا خودش استفاده کند. این اتصال خیلی عجیب است! روزی رضاخان به مدرّس گفت: از من چه می‌خواهی؟ چقدر بدهم تا ساکت بشوی و این‌قدر به من نپیچی، علیه من داد نزنی. چقدر زمین می‌خواهی؟ چندتا باغ و مغازه در این سرچشمه (محلّ زندگی مدرّس) می‌خواهی؟ این «از من چه می‌خواهی»، یعنی دست من باز است؛ هرچه می‌خواهی، بگو به تو بدهم تا ساکت بشوی. مدرّس گفت: فقط یک چیز می‌خواهم. رضاخان گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم که تو در دنیا نباشی؛ من همین را می‌خواهم که خدا مرگت بدهد و چیز دیگری نمی‌خواهم.

 

رضاخان خیلی آشفته و درهم شد، بعد گفت: به حسابت می‌رسم! مدرّس گفت: مشکلی نیست؛ هر دوی ما از دنیا می‌رویم. قبر تو را به نابودی می‌کشند و اثری از تو نمی‌ماند؛ ولی قبر من زیارتگاه مردم مؤمن می‌شود. اینها سر قبر مدرس با کاشی‌کاری نوشته شده است و من دیده‌ام. شما اگر به کاشمر بروید، هیچ روزی نمی‌بینید که مدرس بدون ‌زائر باشد؛ مخصوصاً شب‌های چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه خیلی شلوغ است. مدرّس این را از کجا می‌دانست؟ از همین وابستگی دل به پروردگار می‌دانست.

 

-حاضر کردن تخت ملکهٔ سبا در چشم‌ به‌هم‌زدن

این نیرومند و توانمند از طایفهٔ جن به سلیمان بود؛ ولی یک نفر دیگر که پروردگار اسم نمی‌برد و فقط صفت و قدرتش را بیان می‌کند: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 40) کسی که بخشی از حقایق اثرگذار پیش او بود. اینکه چه حقایقی بوده، قرآن بیان نکرده است. ما هم خیلی از آیۀ شریفه درک نمی‌کنیم که چه چیزی نزد او بود! این قدرتی که داشت، برای همان «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» بود.

 

این شخص بعد از آن جن صحبت کرد؛ اولاً خیلی ادب داشت که وسط حرف جن در دهانش نزد و نگفت ادامه نده، من خودم به سلیمان می‌گویم که چه‌کار باید کرد. ادب الهی اقتضا می‌کند که آدم حرف طرف مقابلش را به‌طور کامل بشنود، بعد اگر جواب دارد، جواب بدهد و اگر جواب ندارد، بگوید ممنون و متشکرم؛ اگر اشتباه هم می‌گوید، اشتباهش را برطرف کند.

 

وقتی حرف جن تمام شد، ایشان به سلیمان(ع) گفت: من تخت را از کشور سبا که دوهزار کیلومتر آن طرف‌تر است، پیش از آنکه پلک بالای تو به پلک پایینت برسد، می‌آورم. یک‌مرتبه تخت در بارگاه حاضر شد و گفت: این تختی که هدهد دید. ببینید چقدر زمان را کوتاه کرد که تخت را از دوهزار کیلومتر راه، کمتر از دوتا پلک به‌هم‌خوردن آورد.

 

ذرات زمین و آسمان، لشکر خداوند در وقت امتحان 

سلیمان چه‌کار کرد؟ آیا سلیمان موحد باد در دماغش افتاد؟ از روی تخت بلند شد و پا کوبید؟ به این شخصی که تخت را آورد، گفت بیا دستت را ببوسم؟ من عجب بارگاه‌نشینانی دارم! پس من هر کاری در این دنیا بخواهم، انجام می‌دهم. دقت کنید؛ «بخواهم»، نه اینکه «خدا بخواهد». همۀ مشکل بشر همین‌جاست که می‌گوید: هر کاری بخواهم، هر پولی دلم بخواهد، هر برنامه‌ای با مقامم دلم بخواهد. همۀ مشکل همین «دلم می‌خواهد» است. اگر این هشت‌میلیارد مردم در دنیا به این نتیجه برسند که هرچه خدا بخواهد، خدا قدرت بی‌نهایت است و تمام مشکلات مردم کرۀ زمین را با یک نگاه لطف و احسان حل می‌کند.

 

اما متأسفانه مردم این را نمی‌گویند! او می‌گوید: من آمریکا هستم، نمی‌گوید من هم بنده‌ای از بندگان او هستم. من آمریکا هستم، من انگلیس هستم یا من اسرائیل هستم. اسرائیل بارها اعلام کرده که ارتش من در دنیا غیرقابل شکست است؛ ولی چهارتا بچه حزب‌اللهی به رهبری یکی از اولاد فاطمۀ زهرا(س) صولت اسرائیل و ارتش او را شکستند. اسرائیل هم با ذلت پیام داد که حاضر به قبول آتش‌بس هستم و زندانی‌هایتان را به شما بدهم. خدا در قلب نصرالله و یک‌مشت جوان کار کرد؛ یعنی اسرائیل را زمین‌گیر کرد و کمر اسرائیل را شکست. روز گذشته هم به نتانیاهو پیغام داد که اگر تکان بخوری، خیلی سریع وارد شهرهایتان شده و آنها را می‌گیریم. این امر با تکیهٔ به پروردگار ممکن است.

 

برادران خواهران! به این نکتۀ بسیار مهم توجه داشته باشید؛ شما وقتی وارد نماز می‌شوید و می‌گویید «بِسْمِ اللّه»، آرام‌آرام از آیه رد بشوید. این «ب» که سرِ «اسم لله» است، معنی دارد. «بِسْمِ اللّه» یعنی کمک می‌گیرم، یاری می‌جویم و استعانت می‌خواهم از ذات مقدسی که مستجمعِ جمیع صفات کمال است و جمله ذرات زمین و آسمان، لشکر او در وقت امتحان هستند. این معنای «الله» است که در فارسی هم نیامده و نمی‌آید؛ نمی‌توانستند در ترجمه‌های قرآن هم بیاورند.

 

حکایتی شنیدنی و عبرت‌آموز

یکی از مراجع قدیم قم دو جلد کتاب دارد که خیلی کتاب جالبی است. اسم کتاب به عربی است، ولی متن کتاب فارسی است. «الکلام یجر الکلام» نام کتاب است، یعنی «حرف حرف می‌آورد». برای مثال، در ابتدای جلد اول کتابش مطلبی را نقل می‌کند که آن حرف، یک حرف دیگر آورده است، دومی یک حرف دیگر و همین‌طور تا آخر جلد دوم. همه‌چیز در این کتاب وجود دارد.

 

ایشان داستان خیلی شیرین و جالبی را از اواسط قاجاریه نقل می‌کند و می‌گوید: دولت فرمانداری را تعیین کرد و گفت که شما باید به کاشان بروی. فرماندار به دولت گفت: من نمی‌روم. دولت گفت: چرا نمی‌روی؟ گفت: من از عقرب خیلی می‌ترسم و کاشان هم خیلی دارد. آن‌وقت زیاد عقرب داشت؛ چون همۀ خانه‌ها خشتی و گِلی و دیوارها و زیرزمین‌ها نمناک بود. به او گفتند: باید بروی و نباید از فرمان حکومت سرپیچی کنی، و الّا همۀ حقوق‌هایت را قطع می‌کنیم و تو را بیرون می‌کنیم. این شخص گفت: باشد، می‌روم. 

قبل از اینکه خودش برود، کسی را به کاشان فرستاد و گفت: اول ببین فرمانداری کجاست؛ وقتی جای فرمانداری را پیدا کردی، بگو تخت چوبی‌ای برای من بسازند که پایه‌های آن یک متر باشد. بعد چهارتا دیگ خیلی بزرگ، از اینهایی که در هیئت‌ها غذا می‌پزند، می‌خری و روی پشت‌بام می‌بری. تمام این چهار دیگ را پر از آب می‌کنی و تخت را داخل آب می‌گذاری که وقتی می‌خواهیم شب‌ها خوابیم، روی این تخت برویم که پایه‌هایش هم داخل دیگ‌های آب است. این‌طوری هیچ عقربی غلط زیادی نکند و کنار رختخواب من بیاید.

 

تخت ساخته شد و دیگ‌ها را هم خرید، بعد به تهران آمد و گفت: همه‌چیز آماده است. اینها به‌سمت کاشان حرکت کردند. شب اول، نردبان کوتاهی گذاشتند تا بتواند روی تخت برود. این شخص رفت و در آن رختخوابی خوابید که برای او انداخته بودند. دلش هم کاملاً قرص و محکم بود که عقرب نمی‌تواند از بدنۀ این دیگ‌ها بالا بیاید. اگر هم بالا بیاید، داخل آب می‌افتد. غلط می‌کند که عقربی در کاشان بخواهد مرا نیش بزند.

خداوند به داوود پیغمبر فرمود: «تُرِید» تو نقشه می‌کشی، «وَ أُرِید» من هم نقشه می‌کشم؛ حالا ببینم که نقشۀ کدام‌یک از ما کار می‌کند. شب است، هوا هم کویری است و نسیمی می‌وزد. فرماندار هم در خواب خوش است که خواب می‌بیند عقربی سیاهی به‌اندازۀ یک کف دست روی سینه‌اش است و در خواب به او می‌گوید: بی‌عقلِ نفهم! همۀ ما عقرب‌ها و مارها در اختیار پروردگار هستیم. ما کارگر خداییم و اگر به ما دستور بدهد چه کسی را بگزیم، از دیگ رد می‌شویم، از آب هم رد می‌شویم، از تخت هم بالا می‌آییم و می‌گزیم. فرماندار چنان ترسید و وحشت کرد که از خواب پرید و دید که عقرب سیاهی به‌اندازۀ یک کف دست روی سینه‌اش خوابیده است. 

 

تو می‌دانی چه می‌گویی؟ اگر می‌گویی «بِسْمِ اللّه» که به معنای «الله» آن توجه کنی، مستجمع جمیع صفات کمال است؛ هرچه غیر او هست، ابزار می‌بینی که در اختیار اوست؛ به‌کار بگیرد، به‌کار می‌گیرد؛ به‌کار هم نگیرد، به‌کار نمی‌گیرد. همه در اختیار اوست، توحید آدم در اینجا خالص می‌شود.

این مطلب خیلی حرف دارد! آیه‌ای هم که قرائت کردم و گفتم یک «لام» دارد، «خَلَقَ لَکُم» این «لام» انتفاع است. ان‌شاءالله فردا ادامه می‌دهم. همهٔ اینها را که گفتم، مقدمه بود برای اینکه این «لام» را توضیح بدهم؛ اما فرصت نشد. حیف آدم هفتاد‌هشتاد سال در دنیا باشد و از وجود مقدس او با غفلت زندگی کند.

دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل ××××××××× مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملائک ×××××××× تو قدر خود نمی‌دانی، چه حاصل 

 

کلام آخر؛ این‌قَدَر اشک از غم هجران مریز

خدا چه عنایتی به ما دارد، چه توفیقی به ما مرحمت کرده و چه منتی به سر ما گذاشته است! ساعت اول هفته، ما را در مجلس علم آورده تا اول هفته را با گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) شروع کنیم.

دختری از شاه شهیدان، حسین ××××××××× بود سه‌ساله به غم و شور و شین

گفت کجا شد پدر مهربان ×××××××××× از چه نیامد برِ ما کودکان

گر ز من دل‌شده رنجیده است ××××××× از دگر اطفال چه بد دیده است

گفت بدو زینب زار، ای عزیز ×××××××× این‌قَدَر اشک از غم هجران مریز

کرده سفر بابِ تو این چندروز ×××××××× قانع نشو، این‌قَدَر ای شمع فروزان، مسوز

گریۀ تو شعله به عالم زند ××××××× آتش تو شعله به خَرمن زند

رفت به خواب و ز تنش رفت تاب ×××××××× دید رخ روی پدر را به خواب

 

در خواب شروع به درددل با بابا کرد. زمانی که بیدار شد، دید در همان خرابه است. این‌قدر گریه کرد که همه بیدار شدند، دور او نشستند و شروع به گریه کردند. تمام خرابه عزاخانه شد. دشمن فکر کرد که اگر سر بریده را برایش ببرند، دختر آرام می‌شود؛ اما وقتی سر بابا را دید، بغل گرفت و گفت: بابا سه‌تا سؤالم را جواب بده؛ چه کسی مرا در این سن یتیم کرد؟ چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرد؟ کدام دست سرت را از بدن جدا کرد؟ 

خرابه باغ و منم گل، تویی بلبل ×××××× من این خرابه به باغ بهشت نفروشم

 

-دعای پایانی

پروردگارا! آنچه به خوبان عالم عنایت کردی، به ما و زن و بچه‌ها و نسل ما عنایت کن.

خدایا! ما و زن و بچه و نسل ما را شیعۀ واقعی علی(ع) قرار بده.

خدایا! لطف کن و بین ما و آل‌محمد جدایی نینداز.

خدایا! گذشتگان ما را غریق رحمت فرما.

خدایا! شهدایی که چهل سال پیش به‌خاطر دین تو و این مملکت شهید شدند، همۀ شهدای بعد از آنها و همۀ شهیدان راه خودت را از زمان آدم(ع) تا الآن، غریق لطف، احسان و رحمتت بفرما.

برچسب ها :