لطفا منتظر باشید

روز پنجم دوشنبه (15-11-1397)

(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))
جمادی الاول1440 ه.ق - بهمن1397 ه.ش
11.43 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

زندگی ظلمانی، پیامد جهل انسان نسبت به خود

کلام در انسان‌شناسی بود. معرفت به خود، درِ ورودی به تمام ارزش‌هاست؛ بی‌معرفتی نسبت به خود هم غرق‌بودن در تاریکی‌هاست. کسی که حداقل سؤالات «از کجا آمده‌ام»، «به کجا آمده‌ام»، «برای چه آمده‌ام» و «به کجا خواهم رفت» برای او روشن نشود، از همۀ عمرش به هر اندازه که طولانی باشد، بهره‌ای نخواهد برد و چیزی نصیبش نخواهد شد. این شخص در تاریکی متراکم جهل خواهد ماند. جهل به خود، از قبیل جهل مرکب است؛ به این معنا که بر اثر بی‌معرفتی در تاریکی‌ها به‌سر می‌برد و نمی‌داند که در تاریکی‌ها به‌سر می‌برد. پروردگار می‌فرماید: در این تاریکی، یعنی تاریکی نادانی نسبت به خود، هر کاری هم که می‌کنند، «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 104)خیال می‌کنند که خیلی خوب زندگی می‌کنند و اخلاق، روش و منش خوبی دارند. آیۀ شریفه کلمۀ «حَسَب» را به‌کار گرفته است و «یَحْسَبون» یعنی خیال و گمان بدون پشتوانه. در حقیقت، خیال اینها نه پشتوانۀ عقلی، نه پشتوانۀ علمی دارد و نه بر دلیل قابل‌قبولی استوار است؛ بلکه خیال پوک و پوچی است. 

 

خسارت غافلین در روز محشر

اینهایی که معرفت به خود ندارند، پروردگار می‌فرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 103) با همۀ زحماتی که می‌کشند، کل عمرشان جزء خسارت‌بارترین مردم هستند.

 

-هیکل خاسرین، هیزم دوزخ

کلمۀ «خسارت» در قرآن به‌معنای نابودکردن همۀ سرمایه‌های وجودی است. قرآن مجید می‌فرماید که اینها وقتی به عالم آخرت انتقال پیدا می‌کنند، تنها چیزی که از هفتادهشتاد سال عمرشان برایشان باقی مانده، یک هیکلِ پوست، گوشت و استخوان است. این هیکل، «أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا»(سورهٔ جن، آیهٔ 15) هیزم دوزخ است. 

 

-غربت و تنهایی در میان مردم محشر

اینها با دست خالی، نداری، فقر مطلق در قیامت و بسته‌بودن همۀ جاده‌های نجات روبه‌رو هستند؛ چنان‌که در قرآن می‌خوانیم: «ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِير»(سورهٔ شوری، آیهٔ 8) کلمۀ «نَصِیر» در آیۀ شریفه بدون «الف» و «لام» است و به گفتۀ ادیبان عرب، کلمۀ نکره است. وقتی کلمۀ نکره در سیاق نفی قرار می‌گیرد، «مَا» در «مَا لَهُم» حرف نفی است و «ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِير» افادۀ عموم می‌کند. اینها روز قیامت در بین مردم محشر که میلیاردها نفر هستند، حتی از طریق قوم‌وخویش‌ها، بچه‌ها و خانواده‌شان، یک یار برای نجات‌دادن ندارند. در حقیقت، اینها در بازار محشر، غریب، تک‌وتنها، بیگانه از پروردگار و همۀ انسان‌ها هستند. همین غربت، تنهایی و بیگانه‌بودن از عذاب‌های سخت قیامت است.

 

-ازدست‌دادن لذت شنیدن کلام‌الله

در سورۀ آل‌عمران دوسه جمله هست که وقتی برایتان بگویم، سختی کار اینها را با قلب و فکر مبارکتان به‌راحتی درک می‌کنید. قرآن می‌فرماید:‌ «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 77) پروردگار با اینها تا ابد حرف نمی‌زند. این ابد را از کجا آوردم؟ از فعل مضارع آوردم که دلالت بر ابدیت دارد. اگر دلالت بر حال کند، قرینه کنار آن می‌آید و پروردگار یا ائمه یک علت، دلیل و قرینه‌ای در کنار این فعل مضارع قرار می‌دهند که مطالعه‌کننده بفهمد معنی حال است؛ اما اگر قرینه نداشته باشد، مضارع در اینجا معنای ابدیت می‌دهد.

چقدر سخت است که انسان پروردگار را تا ابد با همۀ وجودش صدا بزند! البته تا مدتی زبان اینها باز است و می‌توانند حرف بزنند، چنان‌که در سورۀ مبارکۀ فاطر آمده است؛ اما پروردگار عالم در سورۀ مؤمنون می‌فرماید: در یک برهه‌ای به همۀ آنان خطاب می‌رسد که «وَ لا تُكَلِّمُون»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 108) دیگر حرف نزنید، آنها هم دیگر زبانشان تا ابد باز نمی‌شود.

 

فکر کنید به کسی که زبانش هفتادهشتاد سال در دنیا باز بوده و در قیامت هم مقداری باز بوده، حالا بگویند سخن‌گفتن بر تو حرام و ممنوع است، در چه حالی است؟ داد می‌زند، فریاد می‌زند، لال‌بازی درمی‌آورد؛ چون نمی‌تواند حرف بزند! وجود مقدس ارحم‌الراحمین، اکرم‌الاکرمین و رحمت واسعه که «وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً»(سورهٔ غافر، آیهٔ 7) است، جواب اینها را ندارد. به‌راستی اینها در دنیا، جهل و ظلمت چه‌کار کرده‌اند که لیاقت شنیدن کلام‌الله را برای ابد از دست داده‌اند؟! لذت شنیدن کلام‌الله چقدر است؟

 

رحمت رسول خدا(ص) برای جهانیان

رسول اکرم(ص) به جایی می‌رفتند، دیدند که دخترخانم جوانی نشسته است و گریه می‌کند. پیغمبر اکرم(ص) هم کل مدت عمرشان، 63 سال، یک بار و یک لحظه را بی‌تفاوت نگذراندند. در حقیقت، ایشان در تمام عمرشان، هم دغدغۀ خودشان و قیامت و هم دغدغۀ مردم را داشتند. حضرت ایستادند و پرسیدند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: من خدمتکار هستم، خانم و اربابم مرا فرستاده که خرما بخرم؛ اما پول را گم کردم و نمی‌دانم کجا از جیبم افتاده است. خیلی هم گشتم، ولی پیدا نکردم. از عتاب و سرزنش و این می‌ترسم که یک‌وقت مورد حملۀ تازیانه و کتک قرار بگیرم. برای همین اینجا نشسته‌ام، زار می‌زنم و گریه می‌کنم؛ راه چاره بر من مسدود است.

 

خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِين»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107)؛ قرآن نمی‌گوید «لِلْمؤمِنین» یا «لِلنّاس»، بلکه می‌گوید «لِلْعالَمین» او برای جهان، خلقت، فرشتگان، جن و انس، رحمت، مهر، لطف و عاطفه است. حضرت فرمودند: بلند شو و به‌دنبال من بیا؛ خانمت چقدر پول به تو داده بود؟ دختربچه گفت: مثلاً پنج درهم. با هم به در مغازۀ خرمافروشی آمدند و یکی‌دو کیلو خرما گرفتند، پولش را دادند و فرمودند: بردار و برو! گفت: نمی‌روم. فرمودند: چرا نمی‌روی؟ مشکلت که حل شد. گفت: باز هم مشکلم دارم. من اگر الآن به خانه بروم، اربابم می‌گوید برای من ثابت کن که برای چه دیر آمدی؟ من ناراحت هستم و می‌ترسم. پیامبر فرمودند: با من بیا تا من سفارشت را به خانمت بکنم. 

 

سفارش اسلام به شفاعت مثبت و حق

اینجا معلوم می‌شود که اسلام در جای خودش سفارش را قبول دارد؛ حالا مردم اسمش را پارتی‌بازی گذاشته‌اند و می‌گویند بد است. سفارش برای انجام کار ناحق، بد است؛ ولی قرآن و روایات سفارش به امور مثبت را اجازه می‌دهند. سفارش کار مثبت، عبادت است و ثواب دارد؛ اسمش هم پارتی‌بازی نیست، بلکه شفاعت مثبت و حق است. خیلی جالب است که امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل می‌گویند: «وَ أَسْتَشْفِعُ‏ بِک‏ إِلَى‏ نَفْسِک‏» مولا و محبوب من، خودت ضامن و شفیع من بشو. سفارش‌کردن در کار مثبت، عیبی ندارد. انبیا معصوم هستند و فکر گناه هم نمی‌کنند. یوسف(ع) در زندان خواب دو نفر را تعبیر کرده بود؛ به یکی گفت که تو اعدام می‌شوی و به دیگری هم گفت سر کارت برمی‌گردی؛ به کسی که بنا بود سر کارش برگردد، فرمود: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّك»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 42) به شاه بگو یک نفر سال‌هاست که بی‌گناه و بدون جرم در زندان است.

 

پروردگار عالم ایرادی از این مورد نگرفت و اگر ایرادی داشت، در سورۀ یوسف می‌فرمود. کنار این «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّك»، یک‌سری مطالب نقل شده که بیشتر بوی اسرائیلیات می‌دهد و ساختگی است؛ وگرنه سفارش مثبت، لازم است. زندگی مردم به همدیگر پیوند دارد. دروغی در حق من گفته‌اند و من گرفتار می‌شوم، به یک آدم آبرودار و محترم می‌گویم که حرف شما را می‌خرند، به مقامات دولتی و ملتی بگو من بی‌گناهم. به شما واجب است که دراین‌زمینه شفاعت کنی، نه اینکه مستحب باشد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: اگر گرفتاری کسی را رفع کنی، خدا خودش در قیامت گرفتاری‌ات را رفع می‌کند. این کارِ بسیار عالی‌ای است!

در اینجا هم پیغمبر(ص) به این دخترخانم فرمودند: به‌دنبال من بیا. خانم این خدمتکار وقتی دید که خدمتکارش دیر کرده، چندبار دم در آمد، محله را نگاه کرد و برگشت؛ این بار که در را باز کرد، از دور دید خدمتکارش با پیغمبر(ص) می‌آید، در را بست و پشت در ایستاد. 

 

روایتی بی‌نظیر از اخلاق رسول خدا(ص)

رسول خدا(ص) شخص خیلی آرامی در تمام عمرشان بودند و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دربارۀ اخلاقیاتشان فرموده‌اند که یک بار داد نزد، به‌تلخی نگاه نکرد و هیچ مشکل‌داری را رد نکرد که بگوید من نمی‌توانم و کاری نمی‌کنم. اخلاقشان این‌طور نبود و آن رحمت و مِهر ذاتی که پروردگار به حضرت داده بود، از دستشان برنمی‌آمد نه بگویند. در عمرشان تنها به کفار مکه و مشرکین و منافقین نه گفتند؛ چون آنجا واجب بود که نه بگویند.

 

البته این مطلب را مطلق نگیرید؛ اگر من بتوانم کار یک مسلمان، یهودی، مسیحی، زرتشتی یا شخص بی‌دینی را حل کنم و بگویم نه، خلاف حرف قرآن و روش انبیا و ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) عمل کرده‌ام. ما روایات زیادی داریم که شخص گرفتار بی‌دین، یهودی یا مسیحی به وجود مبارک اهل‌بیت، ائمه و پیغمبر(ص) مراجعه کرده و آنها هم کارش را حل کرده‌اند. یک روایت از اخلاق پیغمبر(ص) برایتان بگویم، تعجب می‌کنید! خانمی بود که هم زیبا و هم خوش‌پوش بود، هم اینکه تمام مجالس رقص و آواز و عیش و عشرت پولدارهای مکه را می‌چرخاند. شب‌ها آواز می‌خواند و می‌رقصید. سه‌چهار سال بعد از هجرت پیغمبر(ص)، آن خانم تقریباً‌ از صدای خوش افتاده بود، دعوتش نمی‌کردند و دستش خالی و بی‌پول شد.

 

-بی‌برکتی درآمد انسان معصیت‌کار

آدم‌های معصیت‌کار درآمدشان برکت ندارد! خیلی‌ها در همین مملکت ما فاسق و فاجر بودند و در کمال فقر، نداری و بیچارگی مُردند. زمان رضاخان تازه رادیو آمده بود و ایستگاه رادیو هم تقریباً نزدیک سید خندان بود، آنجا همه بیابان بود و این اولین خوانندۀ زن در ایران بود. ما بچه بودیم و در بیشتر سلمانی‌های تهران عکس بی‌حجاب و نیمه‌عریان او بود. بعد از انقلاب هنوز زنده بود. من در روزنامه خواندم که 93-94 ساله بود که برای مصاحبه از آن روزگار به‌سراغش رفتند، در اتاق کوچکی بود و در کمال فقر، نداری و بدبختی زندگی می‌کرد و همان‌گونه هم مُرد.

 

-منش شیعه در نظر امیرالمؤمنین(ع)

این زن رقاصه هم که همه‌چیزش از بین رفته بود، خودش را با چه زحمتی به مدینه رساند. این مهم است که زن بدکارۀ رقاصه، گردانندۀ مجالس عیش و نوش یقین داشته باشد که اگر دردم را به پیغمبر بگویم، دوا می‌کند. این خیلی مهم است! برادران و خواهران! در خانواده، بیرون، با اقوام خود و مردم به‌گونه‌ای باشید که اگر گرفتار شدند، یقین کنند پیش شما بیایند، حل گرفتاری‌شان به غروب نمی‌کشد. اصلاً شیعه باید این‌گونه باشد. امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» می‌فرمایند: «مَصابِیح الْهُدی» وجود شیعه هزار چراغ برای راهنمایی و حل مشکل مردم است. وجود شیعه به تعبیر امیرالمؤمنین(ع)، یک کلید نیست، بلکه کلیدهاست. اصلاً وجودش هزار کلید است و به هر قفلی هم می‌خورد.

 

-توبه و پشیمانی گنهکار در سایهٔ محبت و مهربانی

این زن دم در مسجد آمد و به یکی از آنهایی که به داخل مسجد می‌رفت، گفت: پیغمبر در مسجد است یا خانه؟ گفت: الآن پیغمبر در مسجد است. به او گفت: یک زحمت بکش و پیش پیغمبر برو؛ ایشان مرا کاملاً می‌شناسد. به ایشان بگو که فلان زن از مکه آمده و ندار شده است؛ نان و پول ندارد! اصلاً هیچ‌چیزی ندارد!

 

پیغمبر(ص) باید با این خانم چه‌کار کند؟ اگر من بودم و می‌خواستم الآن از دین دفاع کنم، چه می‌کردم؟ چون ما این مورد را زیاد داشته‌ایم و داریم که اصلاً به گنهکار مهلت نمی‌دهند که حرفش را بزند، توبه کند یا دردش را بگوید؛ همین که دهان باز می‌کند، می‌گوییم خفه‌شو و او را بیرون می‌ا‌ندازیم. با گنهکار در کمال محبت برخورد کنید! سعدی این دو خط شعر را از قول گنهکاران عالم گفته است:

متاب ای پارسا روی از گنهکار ××××××× به بخشایندگی در وی نظر کن

اگر من ناجوانمردم به کردار ×××××××‌ تو بر من چون جوانمردان گذر کن

 

اگر من اشتباه کردم، انسان بودم، محل نسیان هستم و گول خورده‌ام. من در ردهٔ ایمانی بالایی نبوده‌ام؛ محیطم یا خانواده‌ام خراب بوده که گنهکار شده‌ام. تو چرا ناجوانمرد می‌شوی؟ اگر در برابر من ناجوانمردی می‌کنی که تو هم مثل من هستی و تو هم گناه می‌کنی که به تلخی با من روبه‌رو می‌شوی. دادگاه‌ها، نیروی انتظامی و مراکزی که مجرمین را می‌گیرند، وظیفه دارند با مجرم بامحبت رفتار کنند، درددل مجرم و زندانی را گوش بدهند.

اصلاً چه کسی به‌جز علی(ع) می‌تواند این حرف را بزند؟ این روش انبیای خدا و ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) است!

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من ×××××× چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا

 

شما در یک جلسه، چه در نیروی انتظامی و چه دادگاه‌ها و دادگستری به مجرم محبت کن، مجرم چنان شرمنده می‌شود که می‌گوید من می‌خواهم توبه کنم، چطوری توبه کنم؟ اما با تازیانه، فحش‌دادن و تلخی به‌هیچ‌عنوان توبه نمی‌کنند! من جوان 23-24 ساله بودم. شخصی در همین خیابان ری بود که می‌گفتند خیلی شدید عرق‌خور و کاباره‌ای است و با ده‌تا زن ارتباط دارد؛ اما آدم خیلی قوی‌ای در اصلاح موتور ماشین بود. من هم یک ماشین مثل ماشین‌های خودتان داشتم، گفتم که عجب جای خوبی آدرس داده‌اند. با ماشین داخل گاراژ رفتم. او وقتی دید که یک آخوند داخل گاراژ آمد، سریع درِ ماشین را باز کرد و من پیاده شدم. مرا بغل کرد، بوسید و گفت: فدایت بشوم، ماشینت چه‌کاری دارد؟ گفتم: نمی‌دانم، من که دکتر ماشین نیستم!

 

این مرد نگاهی کرد، اِستارت زد و گفت: فردا بیا. فردا به دفترش رفتم. گفت: چای می‌خوری؟ گفتم: بله می‌خورم، بریز. آب می‌خوری؟ آب‌میوه بگیرم؟ گفتم: حتماً! آب‌میوه خیلی خوب است. این آدم تا آخر عمرش، نماز جماعتش در ظهر و شب ترک نشد. این کسی که کاباره می‌رفت و آن زن‌ها را دیده بود، یک بار به من گفت که می‌خواهم زن بگیرم و به‌دنبال یک زن به‌تمام‌معنا اسلامی، باعفت و پاکیزه می‌گردم. دو سه سال با هم قاتی بودیم؛ گاهی هم من کار نداشتم و همین‌طوری به دفترش می‌رفتم، می‌گفتم: آب‌میوه هست؟ می‌گفت: فدایت بشوم، چه می‌خواهی؟ این شخص زن گرفت، بعد از زن‌گرفتنش به من گفت فکر نمی‌کنم (این جمله‌اش کاملاً یادم است) که خدا زنی مثل زن من به کسی عطا کرده باشد. خداوند چهارتا هم بچه به او داد.

آقا! به گنهکار محبت کن، حتماً برمی‌گردد. اقرار زوری از گنهکار نگیر؛ والله! آن اقرار، حرام و بی‌ارزش است. اگر بر اساس آن اقرار زوری برای او زندان بنویسی یا جریمه‌اش کنی، مدیون او و پروردگار هستی.

 

-کمک رسول خدا(ص) به زن رقاصه

این زن گفت: به پیغمبر بگو که فلان زن از مکه آمده است؛ جایی دعوتم نمی‌کنند و پول به من نمی‌دهند. گلویم دیگر نمی‌تواند مثل آن‌وقت‌ها بخواند. من این روایت را در کتابی از قرن هفتم دیدم. من حرف‌های پیغمبر را به زبان لات‌ها بزنم؛ پیغمبر(ص) رو به مردم کردند و فرمودند: رفقا! هر کس مرا دوست دارد، اگر الآن پولی در جیبش دارد، وسط بریزد. یک کُپه پول وسط ریخته شد. دوباره فرمودند: چه کسی لباس زنانۀ خوبِ اضافه در خانه دارد؟ مردم نمی‌خواستند از میدان شوش به تجریش بروند و بیاورند؛ خانه‌هایشان اطراف مسجد بود، چند نفر گفتند که ما لباس اضافه داریم و خوب هم هست. فرمودند: آنها را بیاورید. همۀ پول و لباس‌ها را در یک بقچه جمع کردند و فرمودند: این بقچه را به این خانم بدهید؛ اگر می‌خواهد در مدینه بماند که ما از او حمایت می‌کنیم و اگر می‌خواهد برگردد، با هر مرکبی که آمده است، برگردد؛ اگر مرکب هم ندارد، به او شتری می‌دهیم.

 

صدای رسول خدا(ص)، صدای حیات‌بخش

این خانم ارباب وقتی دید که خدمتکارش با پیغمبر(ص) می‌آید، فوری در را بست و پشت در ایستاد. پیغمبر اکرم(ص) خیلی آرام در می‌زدند؛ چِفت در را کمی بلند کردند و روی گل میخ زدند. عادتشان هم این بود که هنوز در را باز نکرده بودند، سلام می‌کردند: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُم یَا اَهْلَ الْبَیت» سلام بر کسانی که در این خانه هستید. جواب نیامد، دوباره فرمودند: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُم یَا اَهْلَ الْبَیت»، باز هم جواب نیامد. وقتی برای بار سوم فرمودند «اَلسَّلامُ عَلَیْکُم یَا اَهْلَ الْبَیت»، زن در را باز کرد. پیامبر(ص) فرمودند: صدای مرا نشنیدی؟ گفت: شنیدم. فرمودند: چرا برای بار اول در را باز نکردی؟ گفت: می‌خواستم مدام حرف بزنید تا من بشنوم و زنده شوم، صدای شما حیات‌بخش است. یارسول‌الله، چه‌کار دارید؟ فرمودند: این خدمتکار که مقداری دیر کرده، مشکلی نبوده، او را راه بده. گفت: یارسول‌الله، راهش نمی‌دهم. حضرت پرسیدند: چرا؟ گفت: برای اینکه در قلبم او را به شما بخشیدم و دیگر مال من نیست. پیغمبر(ص) به کنیز فرمودند: «اَنْتَ حُرّ فِی سَبیلِ اللّهِ» من هم تو را در راه خدا آزاد کردم؛ پیش خانواده‌ات برو.

 

سلام رحمت خداوند بر بهشتیان

یکی از بالاترین نعمت‌های بهشت، این نعمت است که خدا در سورۀ یس بشخصه، نه به واسطۀ فرشتگان، می‌فرماید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيم»(سورهٔ یس، آیهٔ 58) من به بهشتی‌ها سلام می‌کنم، سلام من هم سلام رحمت است. آدم صدای خدا را یک دفعه در بهشت بشنود، تا ابد مست می‌کند. آن‌وقت جهنمی‌ها تا ابد هرچه فریاد می‌زنند «یَا رَبّ» «یَا اللّه»، آن لیاقت شنیدن را از دست داده‌اند، «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 77) یک بار هم در قیامت نظر رحمت به اینها نمی‌اندازم، «وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» تصفیه حساب به آنها نمی‌دهم؛ هرچه گناه در پرونده‌شان است، بر اثر آن گناهان باید به جهنم بروند و آن را تصفیه حساب کنند. اگرچه به خیلی‌ها هم تصفیه حساب می‌دهم؛ امام صادق(ع) می‌فرمایند: خود پروردگار در محشر به گنهکار مؤمن می‌گوید؛ به‌گونه‌ای که کنار دستی‌اش صدای خدا را نمی‌شنود و فقط خود این گنهکار می‌شنود. آدم مؤمنی بوده، نمازخوان و روزه‌گیر بوده، اما مثل من و شما گناه هم کرده است؛ به او می‌گوید: بندۀ من! به یاد داری که فلان روز و فلان ساعت، این گناه را کردی؟ بنده سرش را پایین می‌اندازد؛ یعنی من بد کرده‌ام. خدا در اولین سؤال و اولین گناه می‌گوید: بندۀ من، چرا خجالت می‌کشی؟ من از تو می‌پرسم گناه کرده‌ای؟ تو بگو گناه کرده‌ام؛ من می‌خواهم تو را در حرف‌زدنم با تو ببخشم و از گناهت چشم بپوشم تا خیلی شاد بشوی.

 

آغوش باز خداوند برای مؤمنین

به اول منبر برگردم؛ کسی که اصلاً خودش را نشناخت که «از کجا آمده‌ام»، «به کجا آمده‌ام»، «می‌خواهم به کجا بروم» و «برای چه آمده‌ام»، «فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها»(سورهٔ انعام، آیهٔ 122) از ظلمات درنمی‌آید. آن کسی که خودش را شناخته، قرآن دربارۀ مرگ خودشناس غوغا کرده که خیلی مفصّل است! لحظۀ مرگ چطوری جانش را می‌گیرند؟ قرآن می‌فرماید: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»(سورهٔ فجر، آیات 27-28) این ملک‌الموت مؤمن محتضر است.

مؤمن وقتی وارد برزخ می‌شود چه می‌بیند؟ امام ششم می‌گویند: برزخ این قبرِ کوتاه، کوچک و تنگ نیست، برزخ عالمی است! پیغمبر(ص) می‌فرماید: از چهار طرف برزخش، تا چشم کار می‌کند، نور خدا را می‌بیند. قیامتش را هم که دیدید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيم»(سورهٔ یس، آیهٔ 58). 

 

این خودشناسی که آدم دنبال کند، یک هفته هم بیشتر نمی‌کشد که آدم از طریق قرآن، روایات یا عالم واجد شرایط بپرسد که من را برای خودم توضیح بده و به خودم بگو که چه کسی هستم؟ می‌گوید: تو «مِنَ اللّه» هستی و از سوی خدا به این دنیا آمده‌ای. «اَلدُّنْیا مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ» تو در تجارت‌خانه‌ای آمده‌ای که تجارت‌خانۀ عاشقان خداست. برای چه آمده‌ای؟ «وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»؛ می‌خواهم به کجا بروم؟ «إِلَيْهِ راجِعُون» می‌خواهی به همان‌جایی بروی که از آنجا آمده‌ای. آغوش خدا برای تو باز است؛ می‌خواهی به آنجا بروی. مسئله خیلی دامنه‌دار است. خودشناسی علم عجیبی است؛ البته اگر آدم این علم را از قرآن و روایات کشف کند.

 

کلام آخر؛ زادۀ لیلا مرا محزون مکن

پس بیامد شاه معشوق الست ×××××××× بر سر نعش علی‌اکبر نشست

سر نهادش بر سر زانوی ناز ××××××××× گفت که‌ای بالیده سرو سرفراز

ای به طرف دیده، خالی جای تو ××××××××× خیز تا بینم قد و بالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست ××××××× ایمن از صیاد تیرانداز نیست

خیز و تا بیرون از این صحرا رویم ××××××××تک به‌سوی خیمۀ لیلا رویم

این‌قدر بابا دلم را خون مکن ××××××× زادۀ لیلا مرا محزون مکن

 

حضرت می‌خواستند بدن را از وسط میدان به کناری بیاورند، خواننده‌ها می‌گویند طاقت نداشتند؛ طاقت داشتند، ولی دیدند اگر زیر این بدن دست ببرند و بخواهند هر جایش را بلند کنند، یک جای آن قطع می‌شود. برای همین سر زانو بلند شدند و گفتند: «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاطِ» جوان‌ها وقتی آمدند، ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: برای بلندکردن او عجله نکنید! عبایشان را درآوردند و آرام‌آرام زیر بدن گذاشتند. جوان‌ها جنازۀ داخل عبا را می‌بردند و ابی‌عبدالله(ع) دنبال جنازه می‌گفتند: پسرم! بعد از تو حرف نمی‌زنم؛ اگر بنا باشد حرف بزنم، حرفم «علی‌علی گفتن» است. عزیزم! «عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا».

برچسب ها :