روز ششم سه شنبه (16-11-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ناتوانی نویسندگان در شناساندن انسان
- دو منبع مهم انسانشناسی در جهان
- الف) قرآن
- ب) روایات
- موجودات جهان، در خدمت انسان
- انسان، برگزیدهٔ خداوند در آفرینش
- -صعود معنوی انسان در پرتو عمل به فرامین الهی
- -سقوط به اسفلالسافلین، پیامد نافرمانی خداوند
- -افتخار ملائکه به سلام بر انسان متعالی
- کلام آخر؛ عشق بندگان حقیقی به وصال معبود
- -امان مستمندان در حریم قدسی
- -اشتیاق ابیعبدالله(ع) به وصال محبوب
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ناتوانی نویسندگان در شناساندن انسان
از قدیمالایام در شرق و غرب (البته در غرب خیلی کمتر و با زمان کمتر و در شرق بیشتر)، جزوهها، کتابها و مقالاتی با عنوان انسانشناسی نوشتهاند؛ اما هیچکدام از این نویسندگان، آنگونه که باید و شایسته بوده، قدرت شناساندن انسان را به انسان نداشتهاند و به قول علمای علم منطق، مطالبشان جامع و مانع نبوده است. اهل منطق میگویند: تعریف درست این است که بیگانه و غیری در آن تعریف وجود نداشته باشد، فقط حرف به این موضوع مربوط باشد و قابلایراد هم نباشد. یک تعریف جامعِ کامل که همهٔ ویژگیها و خصوصیتهای تعریفشده را داشته باشد؛ یعنی یک تعریف صحیح و درست که بشود گفت این تعریف انسان است. چنین اتفاقی برای دانشمندان غرب و شرق نیفتاده که رأی و نظرشان دربارهٔ انسان، رأی و نظر کامل و جامعی باشد. ما عقل داریم و میتوانیم درک کنیم که نوشتهها درست یا نادرست است، چون دربارهٔ خودمان است؛ یعنی دانشمندان غرب و شرق ما را به خودمان معرفی میکنند. ما وقتی این نوشتهها را میخوانیم، میبینیم تعریف جامع و مانعی نیست که جلوی ورود چیز دیگری را بهعنوان تعریف انسان بگیرد و به این تعریف، ایراد و اشکال وارد است.
دو منبع مهم انسانشناسی در جهان
الف) قرآن
دو منبع در این جهان هست، آنهم دو منبعی که پانزده قرن از عمرشان گذشته است؛ اینهم از معجزات است که تدوین یکی از این دو منبع در زمان حیات پیغمبر(ص) اتفاق افتاده و اگر آدم به قرآن وارد باشد، خیلی از دروغها را میفهمد که در کتابهای غیرشیعه پر است. آنها میگویند این قرآن به همین صورت موجود، یعنی اوّلین سوره سورهٔ حمد و آخرینش هم سورهٔ ناس و کل سورههای بین این دو سوره که این قرآن شده و در اختیار ماست، عثمان دستور جمعآوریاش را داده و او گفته است که قرآن را با نظارت چند نفر به این صورت تدوین کنید. این نقشه نقشهٔ عثمان است!
-تدوین، طرح و نحوهٔ قرائت قرآن برعهدهٔ خداوند
میگویند دروغگو کمحافظه است و نمیفهمد این دروغی که میسازد، به آن ایرادی وارد میشود یا نمیشود و حالیاش نیست. این آیه در متن قرآن کریم و خطاب به پیغمبر(ص) دربارهٔ قرآن است: «إِنَّ عَلَینٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ»(سورهٔ قیامت، آیهٔ 17) «إِنَّ» حرف تأکید است، یعنی حتماً، قطعاً، بیتردید، مسلّماً؛ حبیب من! تدوین و ردهبندی قرآن و اینکه کدام سوره باید اوّل، کدام دوم و کدام آخر باشد، برعهدهٔ شخص خودم است. این متن قرآن است! «إِنَّ عَلَینٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ» شکل خواندن و یاد دادنش به شما هم برعهدهٔ خودم است؛ یعنی وقتی میخوانید «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ × الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ»، «مَلِکِ یَومِ الدّین» نخوانید و بگویید معنیاش با «مَالِکِ یَومِ الدّین» چه فرقی میکند؟ خیلی فرق میکند؛ «مَالِک» یک الف اضافهتر از «مَلَک» دارد، پس معنی ویژهتری دارد. چگونه آیات را قرائت کنیم، یاددادن آن برعهدهٔ خود من است. در این قرآن مجید هیچ دستی و هیچ قلمی دخالت نداشته، کار تدوین و طرح به پروردگار مربوط است و اینکه چگونه قرائت شود، آنهم بهعهدهٔ پروردگار است که یاد بدهد «مَالِکِ یَومِ الدّین» بخوانی، نه «مَلِکِ یَومِ الدَین». این قرآن مجید، این وحی و کتاب الهی است.
-وعدهٔ پروردگار بر حفاظت از قرآن
بعد هم پروردگار وعدهٔ قطعی داده است که من این قرآن را حفظ میکنم؛ یعنی از این طرحی که دادم تا چگونه سورهها را دنبال هم قرار بدهید، این را تا قیامت حفظ میکنم: «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 9).
من مناره پر کنم آفاق را ××××××××× کور گردانم دو چشم عاق را
به پیغمبر(ص) میگوید که این قرآن تو قابلدستبرد نیست و امکان ندارد به آن اضافه کنند یا از آن کم کنند.
ای رسول ما تو جادو نیستی ××××××× صادقی هم خرقهٔ موسیستی
قرآنِ تو چون عصای موسیبنعمران(ع) است که هیچ دستی در تغییر آن عصا در کار گرفته نشد و این فقط ویژهٔ موسی(ع) بود. در دست موسی اژدها میشد و اگر این عصا را مثلاً به یک میلیارد جمعیت آن روزگار میداد، هر کدام صدبار هم زمین میانداختند، اژدها نمیشد؛ چون آن چوب در حفاظت من، وصل به ارادهٔ من و زیر نظر قدرت من بود. با توجه به این مسائل، چه کسی میتوانست در این عصا تصرف کند.
جوانی با عصای تمیزی پیش مسیح(ع) آمد و گفت: عیسی! نگاهی بکن، من این عصا را میاندازم، اژدها میشود. مسیح(ع) گفت: بچه! این عصا به دست احدی اژدها نمیشود و اگر میخواهی اژدها شود، دست موسی را از آستینت بیرون بیاور؛ چون آن دست عصا را اژدها میکرد. حالا به من بده تا من هم بیندازم، هیچچیزی نمیشود و همان چوبی است که در دستت بود.
-انسانِ سمیع بصیر
این یک منبع برای انسانشناسی، آنهم تدوین پانزده قرن قبل؛ کسی که مقداری به فصاحت، بلاغت، کلمات، حروف، چینش، جملهبندی و مفاهیم قرآن آگاه باشد، میفهمد این کتاب که شروع ظهورش در مکه بوده است، مکهای که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند شما (به عربها میگوید) قبل از نزول قرآن، آبِ خوردنتان را هم از همین چالههایی برمیداشتید و میخوردید که آب باران داخل آن جمع میشد و پر از خاکشیر، قورباغه و این حرفها بود؛ لباستان لباس خشنی بود؛ غذایتان هم غذا نبود؛ قرآن در جایی ظهور کرد که مردم آبِ خوردن بهداشتی نداشتند. این معلوم است که وحی پروردگار است و آن آبخورهای از چالهها قرآن را نساختهاند. اصلاً کیفیت و کمیّت قرآن نشان میدهد که مِن اللّه است و از غیر خدا سرچشمه نگرفته است. از او، برای او و ماندگار به اوست. این یک منبع برای شناخت انسان است. اصلاً آدم از اسم قرآن مست میکند و مطالب قرآن آدم را در مستی ابدی فرو میبرد.
شما در این قرآن مطالعه کنید؛ بخشی از آیات در رابطهٔ با انسان و بخشی از آیات در رابطهٔ با بشر است. این دو کلمه را زیاد در قرآن میبینید: «إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنٰاهُ سَمِیعاً بَصِیراً»(سورهٔ انسان، آیهٔ 2). البته آخر آیه مرادِ پروردگار است؛ یعنی این خلیفهٔ من است. اینکه در قرآن زیاد میگوید «إنَ اللّه سَمیعٌ بَصیر»، ما را هم میفرماید سمیع و بصیر آفریدهام؛ یعنی با قدرت شنوایی دقیق و قوی که میتواند این شنیدهها را حفظ کند؛ یعنی مغزی به او دادهام که در جمجمهاش است و هرچه گوش او میگیرد، به آن مغز انتقال پیدا میکند. امروزیها میگویند (من بهخاطر آشنایی با روایات و آیات، حرف امروزیها را خیلی قبول ندارم؛ امروزیها یعنی دانشمندان به قول خودشان فیزیولوژیست و انسانشناسی. عبارات انسانشناسی و فیزیولوژیست برای آنهاست): اگر این مغزی را که در جمجمه است و یک بشقاب معمولی را پر نمیکند، دربیاورند و داخل بشقاب بگذارند، باز هم جا دارد که دو سه کفگیر پلوی دیگر داخل این بشقاب بریزند. این مغز به این کوچکی، قدرت دارد (این قدرت را سازنده به او داده است) که چهلمیلیون صفحهٔ کتاب را حفظ کند؛ اما رسول خدا(ص) این حرف را قبول ندارد. امروزیها این حرف را میگویند، ولی رسول خدا(ص) پانزده قرن قبل گفته است که انسان از دانش سیر نمیشود: «مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ طَالِبُ دُنْيَا وَ طَالِبُ عِلْمٍ». حالا شاهدمثال من جملهٔ اول است که انسان از دانش سیر نمیشود؛ یعنی اگر چهلمیلیون کتاب علمی را به مغزش بدهد، اینطور نیست که بگوید دیگر جا ندارم، نفرست! جا دارد و این خیلی معجزه است که پیغمبر(ص) میفرمایند: وقتی میّت را در قبر گذاشتید، تلقین بخوانید. تلقین دو صفحهٔ مفاتیح است. مگر مُرده صدای تلقینخوان را میشنود؟ پیغمبر(ص) فقط فرمودهاند تلقین بخوانید؛ دانشمندانِ باز به قول خودشان، فیزیولوژیست (انسانشناس) نوشتهاند: همهٔ عضوها با مُردن از کار میافتند، اما آخرین عضوی که در مُرده از کار میافتد و 24 ساعت بعد از مردن هنوز کار میکند، گوش است. بله مرده میشنود؛ ما هم در دنیا میشنیدیم، هم آنطرف میشنویم. آنطرف قویتر از اینجا میشنویم؛ حتی خیلی قویتر میشنویم و حالیمان هم میشود. البته نه اینکه فقط صدای تلقینخوان را بشنویم، بلکه هم صدا را میشنویم و هم حالیمان میشود که به ما چه میگویند.
-انسان، کتابی نوشتهشده به دست قدرت خداوند
قرآن آیات انسان را خیلی مطرح کرده و این آیات جنبههای فکری، عقلی، روانی، قلبی و معنوی انسان را نمایانده و تعریف کرده است. آدم وقتی این آیات را مطالعه میکند، حرف امیرالمؤمنین(ع) را مورد توجه قرار میدهد که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: انسان کتابی است که خدا به دست قدرت خودش نوشته و تمام این عوالم وجود را در این کتاب خلاصه کرده است.
-اتصال انسان از نظر آفرینشی به تمام هستی
من هنوز وقت نکردهام جغرافیای بدن را در یک منبر بگویم؛ البته این مسئله را یادداشتبرداری کردهام. دانشمندان نشان میدهند که تمام عوالم وجود در تمام بدن ما قرار داده شده است. یک شعر هم از امیرالمؤمنین(ع) برایتان بخوانم که شعر جالبی است. امیرالمؤمنین(ع) انسانشناس کاملی بودهاند. بحث انسانشناسی قرآن، جامع و کامل است. شعر امیرالمؤمنین(ع) این است:
و تَزْعَم اَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ ×××××××× وَ فِیکَ انْطَوَی الْعَالَمُ الْاَکْبَرُ
واقعاً خیال کردی که وجود تو همین چند کیلو پوست و استخوان است؛ یعنی تویی انسان همین! خدا عالم کبیر را در تو قرار داده است. ما از نظر آفرینش به همهٔ هستی وصل هستیم؛ چون از همهٔ هستی در وجودمان برای نمونه موجود است. ما چه کسی هستیم؟ ما خیلی بزرگ هستیم و نمیدانیم!
بود قدر تو افزون از ملائک ××××××× تو قدر خود نمیدانی چه حاصل؟
ب) روایات
در روایات هم همینطور است و انسان را شناساندهاند، چه شناساندنی! حیف که بیشتر مردم عربی بلد نیستند، و الّا عرض میکردم. عنوانی که خود مرحوم مجلسی روی ده جلد کتاب «بحارالأنوار» از 110 جلدش گذاشته، این عنوان است: «ایمان و کفر». روایاتی را در این ده جلد نقل کرده است که مغز آدم داغ میشود؛ در انسانشناسی، روانکاوی و روانشناسی. وقتی آدم این ده جلد را میخواند، میفهمد کجای آفرینش قرار دارد.
موجودات جهان، در خدمت انسان
حالا آیه را عنایت کنید: «هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ لَکمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 29) «لام» در «لَکمْ» لام انتفاع است و معنی آن سود و منفعت است. هرچه روی زمین است، برای استفادهٔ شما آفریدهام. شما ممکن است بگویید خدایا! هرچه روی زمین است که سر سفرهٔ ما نیست. آیه چه میگوید؟ مثلاً چیزی که خدا به نفع ما آفریده، پنج اقیانوس، تعدادی دریا و دریاچه است. حالا ما در تهران زندگی میکنیم، اقیانوس را برای ما آفریده است؟ بله برای ما آفریده است. خورشید هم برای ما آفریده است. خورشید در حدّ لازمی به اقیانوس میتابد و اگر از آن حد لازم بالا برود، آب تمام اقیانوسها صد درجه حرارت پیدا میکند، همهاش بخار شده و تمام میشود؛ اما حرارت از 150میلیون کیلومتری به سطح دریاها متعادل و متناسب میتابد و بخاری بهاندازه از روی آب بلند میشود، پروردگار به بخار میگوید بالا بیا؛ مقداری که بخار بالا میرود، ابر تشکیل میشود. بعد به ابر فرمان میدهد که در به در شو، دورهگردی کن و روی اقیانوس نمان تا بارانت را روی آب بریزی، بلکه در شهرها و ممالک انساننشین برو و آنجا ببار. گاهی مستقلاً از باریدن باران که در زمینهای کشاورزی و باغ میبارد و گاهی هم آب بهصورت قنات، چشمه و جوی وارد اینهمه زمین کشاورزی میشود، سفرهٔ ما را از گوشت و غذا و میوهجات تأمین میکند. پس همینجا که ما نشستهایم، الآن که میرویم صبحانه بخوریم، به تمام اقیانوسها، هوا که ترکیبی از اکسیژن و ازت است، خورشید، حرکت وضعی و انتقالی زمین و به ماه وصل هستیم.
شما بالاخره هفتهای دوسه بار خرما میخورید؛ ماه بیشتر نخلهای ایران را آبیاری میکند. مردم در مرزها، جنوب و غرب، نخل میکارند و جویبندی میکنند که آب پای آن بیاید. قنات در آنجا نیست و ماه در یکماه کار جزر و مد دارد؛ یعنی چنان روی دریا اثر میگذارد که حالت جزر پیدا میشود، آب ده وجب پایین میرود. وقتی نوبت مدّ آن میرسد، آب اقیانوسها و دریاها را بالا میآورد. در بالاآمدن، از دروازهٔ جویهایی که نخلکارها کندهاند، آب دریا بهآرامی وارد این جویها میشود و کل نخلستان را آبیاری میکند. بعد اینها میگذارند تا دوباره ماه دیگر که آبیاری میشود. ما یک خرما میخوریم، اما با خوردن خرما به ماه وصل هستیم. ما نان گندم میخوریم، به ماه وصل هستیم. ما غذا میخوریم، به شب وصل هستیم؛ چون اگر شب نبود، تمام موجودات زندهٔ دنیا میسوختند. در حقیقت، اگر دائم آفتاب میتابید، هیچ گیاهی نمیرویید و هیچ درختی سالم نمیماند. ما به شب وصل هستیم، شب هوا را خنک و متعادل میکند، گرما را میشکند، درختها، زراعتها، کشتها، گاو و گوسفندها زنده میمانند.
بهنظرم اینها برای مثل کافی باشد؛ و الّا اگر بخواهیم فکر کنیم که ببینیم ما چه اتصالی به عالم وجود داریم، میبینیم به تمام جهان آفرینش وصل هستیم. نمیدانیم، حالا بدانیم که ما چه کسی هستیم! شما ممکن است بفرمایید مگر وصل بودن به کل جهان آفرینش مخصوص ماست؟ گوسفند و گاو هم وصل است، اما خدا میگوید آنها بهخاطر تو وصل هستند. «هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ لَکمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً» من به تمام موجودات زمینه دادهام و به ملائکه گفتهام: «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30) به کل آنها گفتهام که در خدمت تو باشند. آیه برای پانزده قرن قبل است؛ ولی این شعر برای قرن هفتم است که برگرفتهٔ از همین آیات و روایات است: «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند» و این معنی «سَخّر» است: «وَ سَخَّرَ لَکمُ اَللَّیلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِه»(سورهٔ نحل، آیهٔ 12) هرچه در این عالم است، بهخاطر تو و برای تو بهکار گرفتهام که همه برای تو بِدَوند و کار کنند.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار ××××××××××× شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
انسان، برگزیدهٔ خداوند در آفرینش
همه برای تو هستند، تو برای چه کسی هستی؟ در حدیث قدسی آمده است: «خَلَقْتُ الْأَشْیآءَ لِأَجْلِک وَ خَلَقْتُک لِأَجْلی» هرچه آفریدهام، بهخاطر تو آفریدهام؛ اما تو را برای خودم آفریدهام. دوست داشتم و عشقم کشید که یک موجود در موجودات عالم، ویژه، برگزیده و انتخابشدهٔ من باشد. حالا یکجا در قرآن میگوید: با توجه به همهٔ این مسائل، «أیْنَ تَذْهبون» به کجا میروید؟ به کدام طرف میروید؟ اصل خلقت و آفرینش شما بهطرف من جهتگیری دارد، شما چرا کج و انحراف میروی؟ آخرِ جاهایی که تو میروی، پوچی، پوکی و «هَبَاء مَّنثُورًا» است؛ یعنی کل گرد و غبارت به باد میرود و کل حرکات، زحمات و اعمالت «هَبَاء مَّنثُورًا» میشود.
-صعود معنوی انسان در پرتو عمل به فرامین الهی
ببینیم از این آیه میتوانیم استفادهٔ دیگر هم بکنیم: «هُوَ الَّذي خَلَقَ لَکُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً». «لَکم» یعنی کل موجودات، مادون تو هستند و باید برای تو خدمت کنند. خدا با این آیهٔ شریف به ما میگوید که ای انسان، جایگاه تو مافوق همهٔ موجودات هستی و بالاتر از همه است و مادون خود من، یعنی از من پایینتر هستی. وقتی تو را خلق میکنم، جایگاهت برتر از همهٔ موجودات و مادون خودم است. حالا اگر خودسازی را برابر طرح و نقشهٔ من عمل کنی و گوش بدهی، از این حدّ وسط که فوق همهٔ هستی و پایینتر از من هستی، شروع به بالارفتن میکنی؛ البته نه بالارفتن فیزیکی، بلکه بالارفتن معنوی. در سورهٔ فاطر است: «یصْعَدُ اَلْکلِمُ اَلطَّیبُ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 10) وقتی به وجود من و حلال و حرام من ساخته شوی، طبیعتت میل به صعود پیدا کرده و بهطرف من حرکت میکند. یک آیه هم دراینزمینه بخوانم؛ آخرین آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ کهف چه آیهٔ عجیبی است: «فَمَنْ کٰانَ یرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ»(سورهٔ کهف، آیهٔ 110) اگر میخواهی به من که مالک و پروردگارت هستم؛ به زبان عرفانی، اگر میخواهی تا ابد در آغوش من بیفتی، «فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً» با عمل شایسته خودسازی کن، «وَ لاٰ یشْرِک بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» و خدایان قلابی را در کنار من قرار نده؛ زندگیات را در این مسیر قرار نده که بگویی خدا و خرما! فقط خداست و خرمایی در کار نیست؛ اگر خرما هم در کار است، به اذن من در کار بوده و بهوجود آمده است.
-سقوط به اسفلالسافلین، پیامد نافرمانی خداوند
حالا اگر با طرح و نقشهٔ من خودسازی نکنی که سبکبال شوی و پروازت بهطرف لقای من باشد، این وسط شروع به بار کردن گناه دروغ، تهمت، غیبت، فحش، ربا و زنا کنی، خیلی سنگین میشوی و سقوط میکنی، «ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ»(سورهٔ تین، آیهٔ 5) سپس به پستترین پستها میرسی. اصل خلقت تو بین من و تمام موجودات عالم هستی، با بال ایمان و عمل به لقای من میرسی؛ اما با بار انحراف و گناه به اسفل سافلین میافتی. خودت را بپا! این خودت را بپا، جملهای در قرآن است و من فارسی آن را گفتم. قرآن میفرماید: «عَلَیْکُم أنْفُسَکم» خودتان را بپایید که به جای بالارفتن و رسیدن به لقای من، به اسفل سافلین سقوط نکنید؛ چون حیف هستید. شما گوهر گرانبهای دریای خلقت، خیلی بزرگ و آفریدهٔ خاص هستید؛ شما بین من و موجودات قرار دارید و فوق موجودات و مادون من هستید. سفر و سلوک شما باید الی الله باشد و خودسازی کنید، چون خیلی بزرگ هستید.
از عبادت میتوان الله شد ×××××××× نی توان موسی کلیم الله شد
-افتخار ملائکه به سلام بر انسان متعالی
من برای خودسازی و اینکه چهکار کنیم تا طلای 24 عیار وجودمان را شکل بدهیم، بسازیم و چَکُشکاری و پرداختش کنیم، دوازده طرح یادداشت کردهام. الآن هم این دوازدهتا در جیبم است، اما نمیدانم تا روز شنبه میرسم که کل آن را شرح بدهم یا نه. ما با این دوازده طرح به مقامی میرسیم که وقتی از قبر درمیآییم، میفرماید فرشتگانم از همه طرف برای سلامکردن به تو هجوم میآورند: «وَ اَلْمَلاٰئِکةُ یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ مِنْ کلِّ بٰابٍ × سَلاٰمٌ عَلَیکمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی اَلدّٰارِ»(سورهٔ رعد، آیات 23-24). اگر به آنجا برسی، اصلاً فرشتگان ما افتخار میکنند به تو سلام بدهند؛ اما اگر خرابکاری کنی، نمیتوانی در قیامت یک قدم راه بروی و به مأمورانم میگویم: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»(سورهٔ حاقة، آیهٔ 30) او را بگیرید و تمام دست و پا و گردنش را زنجیر ببندید، «ثُمَّ اَلْجَحِیمَ صَلُّوهُ»(سورهٔ حاقة، آیهٔ 31) سپس او را بِکِشید و در آن تنور هفتگانه بیندازید. اگر مواظب خودت نباشی، خراب میشوی و ساختمان از بین میرود، زنگ میزنی و میپوسی. تا ببینیم آن دوازدهتا چیست، جایگاه عجب جایگاهی است!
کلام آخر؛ عشق بندگان حقیقی به وصال معبود
-امان مستمندان در حریم قدسی
آنجا که به کوی مِیفروشان ×××××××× مَستاند همه ز شوق جانان
آنجا که به درد یار دائم ×××××××××× از خود به درند دردمندان
آنجا که حریم قدس تصنیف ××××××××××× باشد امان مستمندان
بیگانه چگونه راه یابد ××××××××××××× بیم است و امید و بیقراری
شوق است و نوید آشنایی ××××××××× عشق است که میکشاند و بس
یار است که میکند خدایی ××××××××××× مستند که میروند بیخود
در بحر فنای کبریایی ××××××××××× اینجا ره گمرهان نباشد
محبوب ما، ربّ ما، اله ما!
من خسته و ناتوان و زارم ×××××××× جز تو در دیگری ندارم
با اینهمه نامرادی و غم ××××××××× بر رحمت تو امیدوارم
دانم که تو دست من بگیری ××××××××× هرچند دلی سیاه دارم
-اشتیاق ابیعبدالله(ع) به وصال محبوب
چرا ذوالجناح حرکت نمیکنی؟
وعدهٔ وصل چون شود نزدیک ×××××××× آتش عشق تیزتر گردد
خم شد، دید دختر سیزدهسالهاش جلوی مَرکب را گرفته است؛ ما اصلاً نمیتوانیم این حالات را بفهمیم! پیاده شد و دخترش را کنار دستش نشاند، اوّل به او میدان داد تا حرف بزند. بابا از صبح تا حالا که به میدان میرفتی، برمیگشتی؛ اینبار هم که میروی، برمیگردی؟ نه عزیزدلم، دیگر برنمیگردم! بابا حالا که میروی و برنمیگردی، ممکن است من یک درخواست داشته باشم؟ بله عزیزم! بابا اصلاً ما نمیخواهیم با این اشرار به مدینه برگردیم، خودت ما را به مدینه برگردان. عزیزدلم همهٔ راهها را به روی ما بستهاند و نمیتوانم شما را برگردانم. سکینهٔ من، من که نشد تقاضای تو را عملی کنم؛ حالا من از تو تقاضایی دارم. بلند شد، دست در گردن بابا انداخت و صورت ابیعبدالله(ع) را بوسید، سر ابیعبدالله(ع) را روی سینهاش گذاشت و گفت: بابا از من چه میخواهی؟ عزیزدلم از تو میخواهم اینقدر برابر من گریه نکن و اشک نریز! دخترم اشکهای تو دلم را آتش میزند؛ مثل جملهٔ خودش را بخوانم: «لا تحرقی قلبی» با این اشک چشمت دلم را آتش نزن. نمیدانم ساکت شد یا نه! بابا رفت و دیگر بابا را ندید تا صبح یازدهم شد که دید عمهاش بدن قطعهقطعهای را روی دامن گذاشته است، گفت: «عمتی هذا نعش من؟» این بدن در این 72 نفر بدن چه کسی است؟ عمه گفت: چطور بابایت را نشناختی؟! بله نشناخت، بابای او سر نداشت، پیراهن نداشت، جای درستی نداشت؛ لذا سؤال کرد: عمه این بدن چه کسی است و زینب کبری(س) فرمود: «هذا نعش ابیک الحسین» این بدن بابایت ابیعبدالله است.