روز دهم شنبه (20-11-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- وجود انسان، گوهر نابی در دریای خلقت
- -بهشت، مِلک پروردگار
- -بهای بدن و روح انسان در دست خداوند
- سرگردانی اسیران شکم و شهوت
- پیوند اهل تقوا با خداوند و دین
- -وعدهٔ پروردگار به مؤمنین
- -درخشش چهرهٔ مؤمنین در قیامت
- -زیباترین جابهجایی عالم خلقت
- تصویری از زندگی انسانهای بامعرفت در قرآن
- -حیاتی پاکیزه و بدون آلودگی در دنیا
- -بشارت ملائکه به مؤمنین در هنگام مرگ
- -امنیت دائمی در قیامت برای صبر و دینداری
- سعادت و سبکبالی اهل معرفت در روز محشر
- کلام آخر؛ مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود انسان، گوهر نابی در دریای خلقت
کلام در خودشناسی بود؛ آن معرفتی که ریشهٔ پدیدآورندهٔ همهٔ ارزشهاست. کسی که خود را بشناسد و به جایگاه خودش در این عالم معرفت داشته باشد، میفهمد که وجودش گوهر نابی در این دریای خلقت است و احدی از موجودات قیمتش را ندارند که بپردازند. در فضای این خودشناسی و عرفان به خویش، ولو به قیمت ازدسترفتن جانش تمام شود، خودش را با احدی، هیچ مالی و متاعی معامله نمیکند.
-بهشت، مِلک پروردگار
او میفهمد که قیمتش پیش یک نفر است، آنهم پروردگار است که میتواند قیمتش را بپردازد. امیرالمؤمنین(ع) بهدنبال آیات قرآن درهمینزمینه میفرمایند: قیمت بدن شما بهشت است، بدن را با غیر بهشت معامله نکنید؛ قیمت روح شما رضوانالله است و هیچکس هم قیمت بدن شما را ندارد. شما میخواهید این بدن را به چه کسی بفروشید و با چه کسی معامله کنید؟ شما میخواهید این بدن را خرج و هزینهٔ چه کسی بکنید؟ قیمتش را ندارد که به شما بدهد، پس بهناچار ضرر میکنید؛ چون قیمتش را دریافت نمیکنید.
بهشت مِلک چه کسی است که اگر خودتان را به او بفروشید، بگوید این قیمت بدنت است. قیمت روح دست چه کسی است؟ قرآن در سورهٔ توبه، وقتی رضوان خدا را بیان میکند، میفرماید: «وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 72) این رضوان از هشت بهشت بزرگتر است. این قیمت نزد چه کسی است که روحم را فدا و هزینهاش کنم تا او رضوان را در برابر هزینهشدنم به من بدهد؟
-بهای بدن و روح انسان در دست خداوند
ما دو قیمت داریم که یکی قیمت بدن و یکی هم قیمت روح است و هر دو قیمت هم دست خداست. انسان این معرفت را پیدا کند که چه قیمتی دارد، به هیچ قیمتی با کسی معامله نخواهد کرد و این بدن و روح و روزگارش را هزینهٔ مادون خودش نمیکند؛ یعنی عمری بدود که حالا چقدر طلا و نقره، گاو و گوسفند زمین و ملک و املاک گیر بیاورد. آنهایی که اهل معرفت به خود هستند، از همهٔ این وسایل، متاع و نعمتها برای این استفاده میکنند که توان داشته باشند خود را با خدا معامله کنند. این متاع و ابزار را جزء وجودشان میکنند و وجود را هم خرج خدا میکنند، با خودشان برمیدارند و میبرند. قرآن میفرماید: «وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکمْ مِنْ خَیرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰه»(سورهٔ مزمل، آیهٔ 20) همهٔ اینها را خرج خودت کردهای؛ پول، لباس، غذا، گوشت حیوانات حلال گوشت یا آلونکی بوده که داخلش نشسته بودی و اینهمه را هزینهٔ او کردهای. وقتی وارد قیامت شدی، میبینی که همهٔ اینها پیش پروردگار است. «تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» اینطور زندگیکردن بهترین زندگی است و این زندگی، بالاترین پاداش را دارد.
اما عدهای خودشان را با گاو و گوسفند معامله میکنند و مرتب اضافه میکنند، اضافه میکنند و درآمدش را هم به قول قرآن مجید، تکاثری با آن برخورد میکنند. امسال یکمیلیارد، سال دیگر سهمیلیارد، هشتمیلیارد، بیستمیلیارد روی هم گذاشته است، «ناگهان بانگی برآمد، خواجه مُرد». پولها چه شد؟ پول، گاو و گوسفند و زمین نسبت به او بر باد رفت! حالا که مرده است، اگر وارثهایش یکخرده مسئله بدانند (بیشتر وارثهای اینها هم مثل خودشان هستند)، جنازه داخل اتاق افتاده و دوهزار رأس گاو، دههزار رأس گوسفند، چندینهزار متر ملک و چهارصد پانصدمیلیارد تومان در بانک است، هیچ وصیتی هم ندارد؛ اگر بخواهند او را از این ثروت باقیمانده کفن کنند و ورثه اجازه ندهند، برداشتن کفن از این ثروت حرام است! باید جنازه را به بهشت زهرا بدهند و بگویند این بیچاره کفن ندارد، شهرداری کفن کند! این عاقبت کسی است که خودش را هزینهٔ مادون کرد؛ یعنی خرج چیزی که قیمتش از خودش خیلی کمتر بوده است و هیچچیز هم گیر او نیامد! چون آنهمه پول و گاو و گوسفند، نه اختیاردار بهشت بودند و نه رضوان؛ همه هدر رفت و ضایع شد.
محدث قمی آدم عالم، بزرگوار و مورد اعتماد علمای ایران و نجف بود. هفتاد جلد هم کتاب نوشته بود که یکی «مفاتیحالجنان» است. کتابهای علمیای دارد که ابزار کار علما و دانشمندان است. در کتاب «منازلالآخرة» خود نوشته است: خانوادهٔ امیر خراسان، او را در خواب دیدند (خراسان سرزمین بسیار وسیعی است که بعد از شاهرود تا سمرقند و بخارا -کل افغانستان- را میگیرد. قاجاریه این خراسان بزرگ را از دست دادند و همین تکهٔ کوچک برای ایران ماند، بقیه را در حلقوم انگلیسها ریختند و از ایران جدا شد) که سفارش کرده وقتی آبگوشت میخورید، مغز استخوان و گوشتهایش را هم میخورید، اینها را دور نیندازید و استخوانهای خشک را به نیت ما جلوی سگهای گرسنه بیندازید. ما به این مقدار که یک سگ با استخوان زندگی شما سیر شود، در برزخ محتاج هستیم؛ یعنی آدم به یک استخوان سگ نیازمند میشود و ورثهاش هم میگویند خیلی خورده بودیم، از پرخوری چنین خوابی دیدهایم. معرفت اینجا معلوم میشود که چقدر قیمت دارد! آدم شصتهفتاد سال در دنیا زندگی میکند، با این بدن بهشت را بهدست میآورد و با این روح هم «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 72) را بهدست میآورد.
سرگردانی اسیران شکم و شهوت
ما چطوری خودمان را بشناسیم؟ تمام کشورهای غربی، یعنی قارهٔ اروپا و آمریکا (من حالا قارهٔ اروپا را رفتهام)، جایجای قارهٔ اروپا و آمریکا را را بگردید، یک خودشناس در آن پیدا نمیکنید و دلیلش هم این است که کل آنها بردهٔ شکم و شهوت هستند. آنها کار میکنند، کارخانه دارند و زحمت میکشند، ولی همه برای شکم و شهوت است. قرآن مجید میگوید: در باطن «یَعْمَهون»، یعنی سرگردان هستند. گاهی که یادشان بیفتد، به خودشان میگویند ما را برای چه خلق کردهاند، بعد میگویند کسی ما را خلق نکرده است! ما همینطوری چوب بینداز بهدنیا آمدهایم. بالاخره اینجا کار ما چیست؟ شکم و شهوت؛ شکم و شهوت که از کار افتاد، کار ما چیست؟ خودکشی! باطناً سرگردان هستند.
پیوند اهل تقوا با خداوند و دین
-وعدهٔ پروردگار به مؤمنین
اما انسانی که عارف به خودش است، هشتادساله است و دهجور بیماری بدنی دارد، غصهٔ نمازش، قرآنخواندن، ذکرگفتن و کمک به مستمندان و دردمندان را دارد؛ هیچ هم سرگردان نیست و هر وقت به او بگویی حالت چطور است، با یقین میگوید: به بهشت میروم، میخواهی حالم چطور باشد؟ مگر وعدههای خدا را در قرآن نمیبینی؟ خدا میفرماید: «وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فیها وَ مَسٰاکنَ طَیبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَکبَرُ ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 72). این چهارتا درد بدن هم از عوارض امور مادی است؛ مواد تحولات و تغییرات دارد، من چرا غصهٔ بدنم را بخورم؟ اگر حرکت عمر چشمم را گرفت، یک چشم نو از این چشم کهنه پدید میآید. یک گوش نو، اسکلت نو، پوست و گوشت نو و قیافهٔ خیلی خوشگل نو، بعد از این ورشکستگی بدن هست؛ البته نه ورشکستگی من! من ورشکسته نیستم، بلکه من با او، انبیائش، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و قرآن پیوند دارم و ورشکسته نیستم. اشتباه نکنید! بدن مادی ورشکسته شده که این هم یک امر طبیعی است؛ برای همهٔ انبیا و اولیا هم ورشکسته شده است. این طبع خاک و مواد است، اشتباه نگیری! من ورشکسته نشدهام، بدن تخریب میشود و هر کجای آن که خراب میشود، آنطرف آبادترش سربرمیآورد.
-درخشش چهرهٔ مؤمنین در قیامت
من وقتی وارد عالم بعد شدم، پیغمبر(ص) میفرمایند که سن کل اهل بهشت حدود 20-22 ساله است؛ قرآن هم میفرماید: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ»(سورهٔ غاشیه، آیهٔ 8)؛ «یوْمَ تَبْیضُّ وُجُوهٌ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 106) قیافهها مثل ماه میدرخشد. بدنها در حالت بیستسالگی است، کهنه و ورشکسته هم نمیشود. بله اینجا بدنم ورشکسته شد، این طبیعتش است، از خدا هم گلایه ندارم. اصلاً مواد قابلتغییر و تحول است و آنچه تغییر نپذیرد، تویی؛ ولی بقیه قابلتغییرند. الآن دانشمندان میگویند وقتی با تلسکوپ نگاه میکنی، لکههای سیاهی روی خورشید افتاده است؛ لکهها نشان میدهد که خورشید هم مثل ما بهطرف پایان عمر میرود؛ تا جایی که پروردگار میفرماید: «إِذَا اَلشَّمْسُ کوِّرَتْ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 1) و تمام آن تاریک و سیاه میشود، «وَ إِذَا اَلنُّجُومُ اِنْکدَرَتْ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 2) این طبع عالم است. بدن من هم گوشهای از جهان مادی است و طبعش این است که ورشکسته شود. حالا من در خانه بنشینم، در سرم بزنم و ناله کنم که جوانی کجایی، یادت بخیر! دارم جوانتر میشوم، برای چه گذشته را نگاه کنم و ناراحت شوم؟ پشیمان هم نیستم، خیلی هم شاد و راحت هستم.
البته همهٔ اینها را براساس آیات میگویند؛ چون خودشان را از طریق قرآن و روایات شناخته و جایگاه خودشان را فهمیدهاند. عنایت میکنید که این بحث و داستان، خیلی لطیف است! لذا دربارهٔ اینها میگوید: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62﴾ حالا بدنش را نگاه میکند، میبیند همهاش کجوکوله شده است؛ نور چشم و شنوایی گوش رفت زبان کُند شده، وقتی سفره میاندازند، نمیتواند هرچه سر سفره است، بخورد. اصلاً هیچ وحشتی ندارد و میگوید این طبیعت ماده است و غصهٔ گذشته را هم نمیخورد؛ چون پروندهٔ گذشته را که نگاه میکند، میبیند پر از نماز، روزه، کار خیر، صدقه، نماز نیمهٔ شب، گریهٔ و گریهٔ برای ابیعبدالله(ع) و اهلبیت(علیهمالسلام) است. اصلاً غصه نمیآورد؛ یعنی هر کاری هم بکند که غصه بخورد، غصه نمیخورد! چون طبع این وجود ابداً غصه نمیآورد. حالا امیر ما، امیر همهمان، امیر کل، امیر گذشتگان و امیر همهٔ آیندگان، وقتی فرقشان در تاریکی شب شکافت و خون فوران کرد، گفتند: «فُزْتُ وَ رَبّ الْکَعْبه» من به کامیابی رسیدم. «لاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ» از چهچیزی بترسم و بیم داشته باشم؟ اینها که خودشان میدانند دوزخی نیستند، برای چه بترسند؟ آنها میدانند که گذشته را فدا و خرج غیر خدا نکردهاند، چرا غصه بخورند؟
-زیباترین جابهجایی عالم خلقت
من این مطلب را یکبار در دههٔ عاشورا (نمیدانم چندسال پیش) گفتهام؛ این آدمهای بامعرفت مثل شما که خودتان را شناختهاید، بنده و مملوک هستید، در این دنیا مهمان هستید، میدانید که باید بدن و جان را هزینهٔ یک معشوق کنید که همهٔ کلیدها و همهچیز به دست اوست: «بِیدِهِ الْخیر وَ هُوَ عَلیٰ کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» بندهٔ من! این بدن ورشکستهات را میگیرم و بدنی بیستساله، زیبا و تر و تازه به تو میدهم؛ این خانهات را از دنیا میگیرم و بهشت ابد به تو میدهم که «عرضها اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 133)؛ این شکمی که حالا دکتر گفته این سیتا غذا را نخور، یکخرده نان و پنیر یا نان و هندوانه بخور، از تو میگیرم و شکمی به تو میدهم که هرچه نعمت در بهشت است، از هر کجایش دلت بخواهد، «تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ»(سورهٔ زخرف، آیهٔ 71) بخور؛ نه سردرد و دلدرد میگیری، نه طُخَمه پیدا میکنی. در حقیقت، من هیچچیز از تو نگرفتهام، بلکه جابهجا کردهام و این جابهجایی زیباترین جابهجایی در عالم خلقت است. این هزینهشدن است.
تصویری از زندگی انسانهای بامعرفت در قرآن
این را گفتم که یادم نیست چه دههٔ عاشورایی گفتهام؛ یکنفر وضعش خوب بود و دامداری داشت. دامهایش هم خیلی برکت میکرد و خوب هم میفروخت. روزی به خانم و بچههایش گفت: بنشینید، کارتان دارم. نشستند، گفت: طبق قرآن مجید، من همهٔ دامها را به خودتان واگذار کردم؛ سهم مادرتان، سهم دختری، سهم پدری. من یکخرده پول جمع کردهام و میخواهم بروم، خواستید مرا ببینید، آدرس میدهم که بیایید و ببینید. دلتان هم نخواست مرا ببینید، من مزاحم شما نمیشوم. گفتند: کجا میروی؟ گفت: میروم، جای مرا بلد هستید. بیستسال در بیابانی نزدیک کربلا خیمه زده بود، غریبه میآمد و رد میشد، آشنا میآمد و رد میشد، سلاموعلیکی با او میکرد و میگفت: اینجا چهکار میکنی؟ میگفت: من از روایات شنیدهام که ابیعبدالله(ع) از این مسیر عبور میکند، منتظر محبوبم نشستهام تا رد شود و با سر بهدنبالش بدوم.
بالاخره کاروان امام از آنجا رد شود، امام حسین(ع) آمد و او را بغل گرفت. در کربلا شهید شد. معرفت اینطور آدم را راهنمایی میکند که کجا هزینه شود و میگوید ورشکسته نیستی، یکوقت ننشینی و غصه بخوری که ای داد بیداد! پیر شدیم، کور و کر شدیم، چه خواهد شد. خیلی خوب خواهد شد. قرآن زندگی آدمهای بامعرفت را در دنیا، هنگام مرگ، برزخ و قیامت، به زیباترین صورت تصویر کرده است.
اما این پنجاهشصت سالی که در دنیا هستیم (حالا هستیم)، سورهٔ مبارکهٔ نحل، چه سورهای و چه اسمی! سورهٔ زنبور که بهترین مادهٔ غذایی عالم را تولید میکند و هنوز هیچ کارخانهای در عالم به قدرت این تولید مادهٔ غذایی نمیکند. الآن که علم بشر خیلی بالا کشیده و سینهسپر میکند که میدانم، دانشگاه دارم، کتاب دارم و استاد هستم، تازه به اینجا رسیده است که غذا را کنسرو کند. یک ماده هم به آن اضافه کند تا خراب نشود؛ تازه روی قوطیاش هم مینویسد تاریخ انقضا، یعنی اگر شش ماه بگذرد، فاسد است و نخور؛ اما عسلی که در کوهها تولید میکند، اگر هزار سال در آفتاب، شب، روز، زمستان، تابستان، بهار و پاییز بگذارند، برای دانشمندان ثابت شده است که فاسد نمیشود؛ چون هیچ میکروبی به عسل خالص راه پیدا نمیکند.
-حیاتی پاکیزه و بدون آلودگی در دنیا
این آیه در سورهٔ نحل (سورهٔ عسل) که «فِیهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 69) است؛ خدا میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً»(سورهٔ نحل، آیهٔ 97) شما را میگوید؛ چه کسی را میگوید؟ ترامپ، نتانیاهو، صهیونیستها یا این مسیحیهای بدتر از یهود روزگار، رباخورها و زناکارها را میگوید؟ یقیناً شما را میگوید «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِن» که معرفت به خودش دارد، «فَلَنُحْیینَّهُ حَیٰاةً طَیبَةً» این هفتاد سال حیات کاملاً پاکیزهای دارد. در زندگیاش بگرد و متّه بگذار، بهاندازهٔ متّهٔ لای خشخاش حرام پیدا نمیکنی، غصب و دزدی و مال نجس پیدا نمیکنی! بگرد، وجودش آلودهٔ به حسد، حرص و بخل نیست و زندگی پاکی دارد. آنوقت در سورهٔ دیگری میگوید: «اَلطَّیبٰاتُ لِلطَّیبِینَ»(سورهٔ نور، آیهٔ 26) پاک برای پاک است؛ پاکی برای خدای پاک است و این طبع طهارت وجودی است. «اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ» آنهایی هم که آلوده هستند، برای آلودگان.
-بشارت ملائکه به مؤمنین در هنگام مرگ
این برای دنیای آنها بود؛ مرحلهٔ بعد در وقت مُردن است. این آیه چقدر آیهٔ نویدبخش است و آدم را بهاندازهٔ عالم خوشحال میکند. دربارهٔ ما میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30) کسانی که دل به خدا دادند (این «قَالُوا» بهمعنی زبان نیست، بلکه بهمعنای اعتقاد است)، آنهایی که مرا پیدا کردند و گفتند خدا کارفرما و همهکارهٔ ماست، ما هم کارگر خدا هستیم؛ هرچه دستور بدهد، روی چشم ماست. «ثُمَّ اسْتَقَامُوا» و کنار من ماندند؛ «اسْتَقَامُوا» یعنی سخت و تلخ بود، ولی ماندند. آنها را مسخره میکردند و میگفتند اُمّل و قدیمی برو! تو خبر نداری دنیا عوض شده است، زیر دریا و بالای آسمان رفتهاند! اینها به خدا چه ربطی دارد؟ بالای آسمان و زیر دریا بروند، مگر متدینین ما در این کشور کار عالمانه نکردهاند؟! متدینین ما هم زیردریایی ساختند، ماهوارهٔ طولانیزمان به هوا پرتاب میکنند و انرژی هستهای کشف کردهاند. اصلاً اینها چهکاری به خدا و دین دارد که برو، دنیا عوض شده است! به ما چه که دنیا عوض شده است! ما خدا را رها کنیم که دنیا عوض شده است؟! دنیا برای مؤمنین هم عوض شده است، مگر خدا را رها کردهاند؟
حالا آخر این زندگی «ربنا اللهی» و «ثم استقامویی» است و پنج دقیقهٔ دیگر مانده که زندگی تمام شود، هنوز ملکالموت نیامده و قبل از آمدن ملکالموت است. «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلاٰئِکةُ» فرشتگان من بالای سرش میآیند و با او حرف میزنند: «أَلاّٰ تَخٰافُوا» از مردن نترسی، «وَ لاٰ تَحْزَنُوا» از اینکه خانه و زن و بچهات را از دست میدهی، غصه نخوری، «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ × وَ لَکُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ»(سورهٔ فصلت، آیات 30-31).
اینها را به او میگویند و آخر سر هم میگویند: میدانی کجا میروی؟ «نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيم»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 32) مهماندار تو غفور و رحیم است. این هم برای وقت مرگشان است.
-امنیت دائمی در قیامت برای صبر و دینداری
به برزخ میآیند؛ میخواهید برزخ را ببینید؟ از آیات سورهٔ مبارکهٔ توبه ببینید، برزخ حبیب نجار را در سورهٔ یس ببینید، برزخ آسیه را در سورههای آخر قرآن ببینید.
بعد قیامت میشود، وقتی در قیامت هم از قبر درمیآیید و تازه روی محشر پا گذاشتهاید، «وَ اَلْمَلاٰئِکةُ یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ مِنْ کلِّ بٰابٍ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 23) فرشتگان من از روبهرو، پشتسر، دست راست، دست چپ و بالای سرتان به استقبال میآیند و اولین حرفی که با شما میزنند، «سَلاٰمٌ عَلَیکمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ»(سورهٔ رعد، آیهٔ24) امنیت دائمی برای شما بهخاطر صبری که برای دینداری کردهاید؛ بعد هم بهشت است و ابدیت.
سعادت و سبکبالی اهل معرفت در روز محشر
حالا چه کسی در این دنیا ورشکسته است؟ آدمهای بیدین که نفهمیدند چه کسی هستند، ورشکسته و بدبخت و شقی هستند؛ ولی خدا از شما در قرآن بهعنوان سعید یاد کرده است و میفرماید: «فَمِنْهُمْ شَقِی وَ سَعِیدٌ × فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ × خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ × وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فیها»(سورهٔ هود، آیات 105-108) درست است که روز مصیبت سنگینی است، ولی من مخصوصاً بحث دهروزه را به این مطالب کشاندم که امروز تشریف میبرید، سبکبال، سبکحال و از خدا، عمرتان، وقت احتضار و مُردنتان، برزخ و قیامت خودتان هم خوشحال باشید. همهٔ این خوشحالیها هم مدرک قرآنی دارد. یک مطلب میماند که هم برای من و هم برای شماست؛ من که آیات قرآن را میگویم و شمایی که میشنوید، ممکن است باعث غصه و حزن ما شود؛ آنهم خطاها و گناهانی است که در دورهٔ عمر مرتکب شدهایم، حالا عمداً یا اشتباه کردهایم. در این آیات آخر که ملائکه بالای سرمان میآیند، نگفتند «نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيم» یعنی از آن یکخرده گناهانت هم نترس، تو با غفور روبهرو میشوی. آنوقت خجالت قیامت را چه کار بکنیم؟ امام صادق(ع) میفرمایند: دومیلیون سال هم که در قیامت بایستی، اصلاً یاد گناهانت نمیافتی و خدا فراموشی به تو میدهد که بندهٔ مؤمنش یکذره رنجیده نشود و غصه نخورد.
کلام آخر؛ مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
الهی سینهای ده آتش افروز ×××××××× در آن سینه دلی، و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست ×××××××× دل افسرده غیر از آب و گل نیست
کرامت کن درونی دردپرور ×××××××××× دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی ×××××××××× که از آن گرمی کنم آتش گدایی
ندارد راه فکرم روشنایی ×××××××××× ز لطفت پرتویی دارم گدایی
دلی افسرده دارم سخت بینور ××××××××× چراغی زو به غایت روشنی دور
به راه این امید پیچدرپیچ ××××××××× مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
دیروز چندنفر از زنان مدینه به عیادتش آمدند و گفتند: خانم اگر برای خانه کاری دارید، به ما بگویید که انجام بدهیم. فرمودند: خانمها هیچ کاری ندارم؛ چهار پنج روز قبل که میتوانستم از رختخواب بلند شوم، همهٔ رختهای علی و بچهها را شستم و برای چند روز بعد از مردنم هم نان پختهام؛ اما حالا که دلتان میخواهد کاری برایم انجام بدهید، ناامیدتان هم نمیکنم. خیلی دلم برای بابایم تنگ شده است!
بابای تو را که جلوی چشمت سر نبریدند، بابای تو را که قطعهقطعه نکردند، بابای تو را که نگذاشتند غسل و کفنش را ببینی، بردند و به خاک سپردند! برای بابایم دلم گرفته است و نمیتوانم راه بروم، زیر بغل من را بگیرید، بلندم کنید و کنار قبر پیغمبر ببرید. او را آوردند؛ تا چشمش به قبر افتاد، خودش را روی قبر انداخت: «رُفِعَتْ قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلْدِی وَ شَمَتَ بِی عَدُوِّی وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی یَا أَبَتَاهْ» بابا غصه مرا از پا درمیآورد! دیدند نمیشود بگذارند زیاد بماند، زیر بغلش را گرفتند و برگرداندند؛ اما او را با چه محبتی بلند کردند!
مدتی گذشت و یک دختر سیزدهساله بود، آنهم نه اینکه خودش را روی قبر بیندازد، خودش را روی بدن قطعهقطعه انداخت و گلوی بریده را بغل گرفت: بابا برای خودم صدایت نمیزنم، «اُنْظُر إلَی عَمّتی الْمَظْلوم» بلند شو و ببین زینب را تازیانه میزنند...