شب اول شنبه (4-12-1397)
(رفسنجان مسجد الزهرا)0
عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ایمان و صبر نوح(ع) در برابر تلخترین حوادث روزگار
- انسان مؤمن، بالاتر از ملائک مقرب الهی
- -امیرمؤمنین(ع)، جانشین بلافصل رسول خدا(ص)
- -ایمان قوی و زبان گویای ابوذر، علت درگیری غاصبان ولایت با او
- -دنیا مهمانخانهٔ خدا
- -عمل انسان، هیزم جهنم
- -خداوند، راستگوتر از همه
- -لقمهٔ حلال، شفابخش بیماریها
- نوح(ع) و نفرت مردم زمانهاش از سخنان خدایی او
- -عظمت ابراهیم(ع) در سایهسار اقتدای به نوح(ع)
- کلام آخر؛ شب جمعه، شبی خاص و پربرکت
- -استغاثه به درگاه خداوند
- -شب زیارتی امام حسین(ع)
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ایمان و صبر نوح(ع) در برابر تلخترین حوادث روزگار
آیهای در سورهٔ مبارکهٔ صافات است که احتمالاً به این آیهٔ شریفه -البته در گفتار و سخنرانی- کمتر توجه شده است. نکتهٔ بسیار مهمی را میتوان از آیهٔ شریفه یافت. آیهٔ شریفه کمتر از نصف خط است، ولی پروردگار مهربان دریایی از حقایق را در این آیهٔ شریفه جریان داده است. متن آیه این است: «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 83). حرف «ه» به کلمهٔ «شیعه» چسبیده است. در ادبیات عرب، اسم این «ه» که جزء حروف الفباست، ضمیر است و کارش این است که مطلب آیه را به یک گذشته یا شخصی برمیگرداند و نشان میدهد کسی که آیهٔ شریفه دربارهٔ او سخن گفته، پیوند کامل همهجانبهٔ عمیق با شخصی در گذشتهٔ از روزگار خودش داشته است و دارد.
شما آیات قبل از این آیه را بررسی بکنید، میبینید چند آیهٔ بههم پیوسته است و پروردگار مطالبی را دربارهٔ وجود مبارک حضرت نوح(ع) بیان میکند؛ دربارهٔ ایمان او، صبر 950سالهاش در برابر تلخترین حوادث و اینکه از کوره در نرفت. قرآن میگوید: محاصرهٔ اقتصادی شد، 950سال کتک خورد و بهترین مطالب عالم را که توحید، تقوا و اطاعت از معلم الهی بود(هر سه هم در یک آیهٔ کوتاه است)، برای مردم میگفت و مردم دو کار در مقابلش میکردند: یکی اینکه انگشتهایشان را در گوششان میکردند که این صدا را نشنوند؛ صدای خدا، صدای خالق، صدای ارحمالراحمین، صدای اکرمالأکرمین، صدای آمرزنده، صدای ودود، صدای عاشق را که از گلوی او درمیآمد! خدا خودش را در قرآن، بیش از دهبار عاشق معرفی کرده است؛ آنهم نه عاشق آسمان، زمین، اقیانوس، گلها و پرندگان، بلکه عاشق انسانهای باارزش. معلوم میشود که انسان باارزش در پیشگاه او از زمینها و آسمانها برتر است.
انسان مؤمن، بالاتر از ملائک مقرب الهی
روایتی داریم که خیلی روایت فوقالعادهای است! خدا به من کمک داده و پنجاه سال است با روایات سروکار دارم، نزدیک 130 کتاب در رابطهٔ با فرهنگ قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) نوشتهام و تا حدی روایات را میشناسم. این روایت جزء گوهرهای روایات است و سند خیلی مهمی دارد. سندش این است که امام هشتم میفرمایند: من از پدرم موسیبنجعفر(ع) شنیدهام، پدرم میگفت من از امام صادق(ع) شنیدهام، امام صادق(ع) میفرمود من از حضرت باقر(ع) شنیدهام، امام باقر(ع) میفرمود من از پدرم زینالعابدین(ع)، پدرم زینالعابدین(ع) فرمود با دو گوش خودم از ابیعبدالله(ع) شنیدهام، امام حسین(ع) فرمود من از پدرم امیرالمؤمنین(ع) شنیدهام، پدرم امیرالمؤمنین(ع) فرمود من از پیغمبر(ص) شنیدهام که ایشان فرمودند: «ان المؤمن افضل من ملک مقرب»، مردمی که ظرف ارزشهای ایمانی هستند، یعنی با خدا پیوند دارند، اخلاق آنها اخلاق پاک و عملشان عمل باارزشی است، هرکسی میخواهد باشد، چه در یک کوره دِه و چه در دل یک شهر بزرگ، مقامش از فرشتگان مقرب خدا –جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل- بالاتر است.
آیا این مقام را نباید حفظ کرد؟ در فراوانی، گرانی، کمبود، آزار بعضی از ادارات و مأمورها، معطل کردن کار انسان، سختیها و تلخیها، آیا میارزد که انسان این مقام را حفظ بکند یا برای خوشی بدن، مقام را رها بکند و خودش را به چنگال گناهان و معصیتها بسپارد که این سختیها را از جلوی پایش بردارند؟ مثلاً رشوه بگیرد، اختلاس کند، در جنس مردم تقلب کند، اجناسی که یکذره با دلار ارتباط ندارد، دهلا پهنا به مردم بفروشد، آیا میارزد؟ ارزیابی آن با خود مردم است.
-امیرمؤمنین(ع)، جانشین بلافصل رسول خدا(ص)
جلد پنجم کتاب تفسیری «نور الثقلین» روایتی را نقل میکند که نخبه روایت است و روایتی را به شکل دیگر، ابن ابیالحدید دانشمند بزرگ اهلسنت نقل میکند. اما آنچه نورالثقلین نقل کرده است؛ نورالثقلین جزء مدارک بیست جلد «تفسیر المیزان» علامهٔ طباطبایی است. کتاب دارای جایگاه والایی است! پنج جلد است و دربارهٔ مؤلف این کتاب نوشتهاند که این آدم از حسنات روزگار است. آنجا از قول امام صادق(ع) میگوید: شاه سوم مملکت، من هیچ وقت از اینها بهعنوان خلیفه یاد نکردهام! چه کسی اینها را خلیفهٔ پیغمبر(ص) کرد؟ پیغمبر اکرم(ص) 83 روایت دارند که همه را سنیها نقل کردهاند و من هر 83 تا را یکجا دارم. پیغمبر(ص) در طول 23 سال کراراً به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: «انت خلیفتی من بعدی» نه نفر چهارم! اما آنهایی که بعد از پیغمبر(ص) صندلی گرفتند، بهترین اسمی که میشود برایشان گذاشت، اعلیحضرت شاهنشاه است. آنهایی که از اینها به خلیفه تعبیر میکنند، با چه مدرکی میگویند؟ پیغمبر(ص) در این 23سال، یکبار به این سه نفر نگفت تو جانشین من هستی و هیچوقت هم اینها را در زمان حیاتش در کاری جانشین نکرد.
-ایمان قوی و زبان گویای ابوذر، علت درگیری غاصبان ولایت با او
این شاه سوم که بهخاطر ایمان قوی الهی ابوذر با او بهشدت درگیر بود و درگیریاش هم بهخاطر زبان ابوذر بود؛ چون ابوذر از خانه که بیرون میآمد، به اداری، فرماندار، حاکم و خود این اعلیحضرت سوم، با آیات قرآن مجید بیدارباش میداد و میگفت: شماها همه به جهنم میروید و ملت را هم با خودتان به جهنم میبرید. «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 28). این آیه هم آیهٔ خیلی عجیبی است! حبیب من، مردم را ندیدی که نعمتهای خدا -چشمشان، گوششان، دستشان، شکمشان، زبانشان، پولشان، زمینشان، پاساژشان و ملکشان- را با کفر و ناسپاسی جابهجا کردهاند؟ «وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ» و زنشان، بچهشان، شاگردشان و کارمندشان را با خودشان به جهنم بردهاند. اینها را ندیدی؟ اینها که فراوان هستند، پنهان نیستند و میشود آنها را همهجا دید.
ابوذر از بیدینی حکومت، اختلاسهای حکومت، پولخوریهای حکومت، آنهم هنوز بیست سال از وفات پیغمبر نگذشته بود، میسوخت و هر کاری هم کردند که ساکت بشود، نشد؛ چون حرام بود سکوت بکند. «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 71)، قرآن میگوید: مؤمنی که مردم را به خوبیها تشویق نکند و از بدیها باز ندارد، مؤمن نیست و فکر میکند مؤمن است.
دیدند ابوذر ساکت نمیشود، یک روز عثمان خدمتکار مخصوصش را خواست و گفت: سههزار مثقال طلا(دیگر همهٔ شما میدانید طلا یعنی چه و همه ما با سکه، انگشتر، گردنبند، گوشواره و سینهریز آشنا هستیم) به تو میدهم، به در خانهٔ ابوذر ببر و به او بده و بگو این هدیهٔ اعلیحضرت است؛ بلکه با این سههزار مثقال زبانش را ببرد، قطع کند، ساکتش کند و اگر این کار را بکنی، خودت را آزاد میکنم. به در خانهٔ ابوذر آمد و در زد. حالا روزی است که ابوذر قدرت خریدن دو نان تافتون برای زن و بچهاش ندارد! گفت: قربان بفرمایید! ابوذر گفت: چیست؟ حالا دهانش را پر کرد و خیال کرد اولیای خدا با حرفهایی که دهان را پر میکند، تحت تأثیر قرار میگیرند. گفت: قربان سههزار مثقال طلاست که حکومت، حاکم و اعلیحضرت به شما هدیه دادهاند. ابوذر همینجوری که کنار در ایستاده بود، گفت: این پول را به تکتک مردم دادهاند؟ گفت: نه! گفت: عثمان این پول را از زحمت بازوی خودش گیر آورده است؟ کارگری کرده، بنایی کرده، کشاورزی کرده، عملگی کرده، مغازهدار بوده است؟ گفت: نه! گفت: پس این پول از کجا آمده است؟ گفت: از بیتالمال. یعنی پولی که حق همهٔ مردم مملکت است(امروز میگویند خزانه و وزارت دارایی) و این پول از آنجا آمده است. گفت: من به این پول نیازی ندارم! گفت: ابوذر، قبول کن؛ من برده هستم و اگر قبول کنی، مرا آزاد میکند. گفت: تو یک نفر آزاد میشوی و من بردهٔ کل ملت میشوم و نمیتوانم در قیامت جواب بدهم. من گُردهٔ ایستادن در محشر و یکی به دو گفتن و یکی به دو گفتن با خدا را ندارم و نمیخواهم.
بعد گفت: برو به اربابت بگو فکر کردی من احتیاج دارم و فقیر هستم؛ «اصبحت بولایت مولای امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب». من از همهٔ مردم کرهٔ زمین سرمایهدارتر هستم و سرمایهٔ من، عشق به علی(ع) است. سرمایهٔ من این است که شیعهٔ علی(ع) هستم و در دنیا و آخرت هیچچیزی کم ندارم. برو گمشو! در را بست و رفت؛ وارد خانه شد و دیگر بیرون نیامد تا ببیند این رفت یا نرفت. این یک روایت بود.
-دنیا مهمانخانهٔ خدا
ابوذر میداند که نمیارزد آخرتش را با پول، گناه، زمین، ملک، پاساژ، همدستی با دیگران و پارتی تراشیدن برای کار خلاف انجام بدهد. یقین داشت نمیارزد و میدانست دنیا مهمانخانهٔ خداست، مردم هم مهمان هستند که بعد از چند روز، خدا درِ آخرت را باز میکند و به مهمان میگوید بفرما بیرون برو! حالا مهمانی اشتباه بکند و چند هکتار زمین مردم را غصب بکند، سندسازی بکند، با پول نامشروع سیطبقه برج بسازد، هزار میلیارد در حسابش باشد و سهچهارهزار میلیارد هم اختلاس بکند؛ بعد باید در گور برود، اینها را میخواهد چهکار کند و میخواهد جوابش را چطوری بدهد؟ میخواهد به چه کسی جواب بدهد؟ آنهم قیامتی که خدا قاطعانه میگوید: «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»(سورهٔ زلزال، آیهٔ 8)، اگر عمل بد تو به وزن دانهٔ ارزن باشد، با آن عمل روبهرو میشوی و این عمل در قیامت به شکل دوزخ پیدا میشود و تو با آن روبهرو میشوی.
-عمل انسان، هیزم جهنم
دوزخ با نفت، گازوئیل، گاز، نفت کوره و بنزین نمیسوزد! متن قرآن است که آتش دوزخ، خود مردم هستند: «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 24)، یعنی انسانی که گناه -همهجور گناه بدنی، جنسی، مالی و غریزهای- بار کرده است، در قیامت از باطن و ظاهرش آتش بیرون میزند. جهنم هیزم ندارد و هیزم جهنم، خود ملت هستند.
-خداوند، راستگوتر از همه
ای کاش! مردم اینها را باور بکنند و بدانند خدا راست میگوید؛ فقط بدانند خدا راست میگوید. حالا خود خدا میگوید: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قيلاً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 122)، اصلاً راستگوتر از من را کجا پیدا میکنید؟ من چه نیازی دارم که به شما دروغ بگویم؟ من اگر خدا را باور بکنم، سههزار مثقال طلا را برمیگردانم؛ چون میبینم آتش است که میخواهند به من بدهند. آتش برای خودت، من نمیخواهم! بهخاطر این مشکلاتی که الآن همهٔ ما در این مملکت داریم، نمیارزد که همه از خدا، ائمه و قرآن روی برگردانیم. کسانی که بعداً این مطالب را میشنوید و از خدا و پیغمبر(ص) و امام، ابیعبدالله(ع) و امیرالمؤمنین(ع) روی برگرداندهاید، مگر امام حسین(ع) وزیر وزارتخانهها بوده، مگر خدا وکیل مجلس بوده، مگر پیغمبر اکرم(ص) استاندار بوده است و آنها این بلاها را سر ما آوردهاند که از آنها قهر بکنیم؟! این بلاها را همهٔ ما همدستی کردهایم و خودمان به سر خودمان آوردهایم. جنسی که کیلویی ده تومان خریدهای و ارتباطی هم به اجناس خارجی نداشته است، برای چه کیلویی هفتاد تومان میدهی؟ من مقصر هستم، حکومت مقصر است، آنکه مدیریت بلد نیست مقصر است؛ اگر ناله داریم، باید از دست خودمان ناله کنیم، نه از دست خدا! نه اینکه به خدا بگویم: بودن با تو هم به درد نخورد، بودن با مسجد هم به درد نخورد، این آخوندها هم برای خودشان میگویند و باید همهٔ این حرفها را رها کرد؛ بعد هم چنین حرف بدی را بزنند و بگویند: فکر آب کن بابا که خربزه آب است! یعنی خدا و انبیا و قرآن و ائمه، همه آب هستند! چرا بیصبر هستی و به این زودی از کوره در رفتی؟ «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»(سورهٔ شرح، آیهٔ 5)، اگر شما با من آشتی باشید، بعد از این سختیها آسانی است. باور نمیکنید؟ یکبار دیگر بگویم: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»(سورهٔ شرح، آیهٔ 6)، خدا تکرار کرده است.
-لقمهٔ حلال، شفابخش بیماریها
حال آنچه ابن ابیالحدید سنّی نقل میکند؛ ابوذر که طبیعی است، اما این یکی بهنظر من غیرطبیعی است. الآن نیست و 1500 سال پیش مرده است. باور کنید اگر زنده بود و من در آن وقت بودم، اگر الآن خدا در دنیا برگرداند، من گردنم را پیش او کج میکنم و میگویم: پنج شش بیماری دارم، یک لقمه از آن نانت بده که بخورم. امام عسکری(ع) میفرمایند: یک لقمه نان حلال را خشک کن، با هاونگ بکوب و در شیشه بریز. وقتی گرفتار دردی شدی که دکتر نتوانست خوب کند، یکذره از آن را بخور، خوب میشوی. این را شیخ بهایی نقل میکند.
من خواهشی هم بکنم؛ این مطالب خیلی حیف است! برادرانی که قرآن و مفاتیح میخوانند، جان یک واعظ درمیآید تا مطلب را نظام بدهد، بنویسد، حفظ کند و بگوید. پیغمبر(ص) میفرمایند محل نگذاشتن به معلم، معصیت است؛ آنهم در مسجد، حیف است!
ابن ابیالحدید میگوید: مأمورهای عثمان به او خبر دادند که خانم بیوهای با سه چهار یتیم در خانهٔ خرابهای در گوشهٔ شهر هست که نان گیر او نمیآید. این زن مبلّغ علیبنابیطالب است؛ یعنی همهجا از علی(ع) حرف میزند و نمیترسد. به یک کارمند دولت گفت: هزار مثقال طلا ببر و به او بده و ساکتش کن! آمد و در زد(این را دیگر سنیها نقل میکنند و کار ما نیست)، خانم با لباس سراسر کهنه دم در آمد. گفت: خانم، اعلیحضرت این هزار مثقال طلا را برای شما دادهاند. گفت: هزار مثقال را بردار و ببر و به اعلیحضرت بگو خداوند نعمتی رأس همهٔ نعمتهای عالم، مثل وجود امیرالمؤمنین(ع) را به ما داده است و من احساس فقر و دستتنگی نمیکنم! یعنی منِ شیعه حرامخور نیستم که هیچ، نمیتوانم حرام بخورم، نه اینکه حرامخور نیستم. قرآن دربارهٔ انبیا میگوید: «وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 161)، انبیای من اصلاً قدرت خیانت کردن ندارند؛ یعنی آن رگ و روحیه در انبیای من نیست که بخواهند خیانت بکنند و اصلاً از دستشان برنمیآید. به سراغ آیه، یعنی دوباره به اوّل سخنرانی برویم.
نوح(ع) و نفرت مردم زمانهاش از سخنان خدایی او
«وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»؛ ضمیر «ه» به نوح(ع)، پیغمبر اولوالعزم برمیگردد که 950سال زجر کشیده است. حرف خدا را که نور است، قرآن میگوید: میخواهد به اینها بگوید، انگشتهایشان را در گوششان میگذاشتند و فشار میدادند تا صدا نیاید و برای اینکه چشمشان هم چهرهٔ نوح(ع) را نبیند، لباسهایشان را بالا میآوردند و روی سرشان میانداختند که نوح(ع) را نبینند. خیلی عجیب است که آدم از ولیاللهالاعظم فراری باشد! خیلی عجیب است که آدم از سخنان خدا و اولیای الهی متنفر باشد! حالا همهٔ ما که بد نیستیم، یکمشت خوب هم بین ما هست. من هم شنیدهام و راست هم هست که در بعضی از خانوادهها، وقتی تلویزیون یک روحانی آبرودار و درستکاری را که هیچ خلافی از او ندارند، نشان میدهد؛ برای اینکه دست مردم را بگیرد و نگذارد به جهنم بروند و به بهشت ببرد، به دختر یا به پسرش میگوید ببند، از این قیافهها استفراغم میگیرد! چرا؟! چه شده است؟
در همین شهر، همهٔ شما بارها داستان یوسف(ع) و مملکت مصر را شنیدهاید و من نمیخواهم بگویم، به داستان اشاره هم نکنم؛ اما میدانید قرآن میگوید: یوسف(ع) به پادشاه مصر گفت: هفت سال قحطی بسیار سنگین در انتظار مملکت است. به یوسف(ع) گفت: چه کار بکنیم؟ همه باید از گرسنگی بمیریم؟ گفت: نه، هفت سال که باران و برف فراوان است، بگو تمام مواد خوراکی لازم را بکارند و اینها را از غلاف درنیاورند، پوستش را نکَنند، از خوشه بیرون نیاورند و همهٔ اضافهها را ذخیره کنند. این اوّلین کس در دنیا بوده که سیلو را یاد داده است.
ما انسانها اصلاً هیچچیزی در عالم بلد نبودیم! آیات قرآن را بخوانید؛ این تمدن در هدایتگریهای انبیا ریشه دارد. سد برای ذوالقرنین است، طب برای مسیح(ع) است، اختراع نخ و سوزن و دوختودوز برای ادریس(ع) است و اینها همه در قرآن است، نه بیرون از قرآن؛ اگر انبیا نبودند که فاتحهٔ ما خوانده بود و جزء حیوانات بودیم. فقط یکنفر در مصر بود که هفت سال مملکت و ملت را نگذاشت یک صبحانه، ناهار یا شامشان در روزگار قحطی لَنگ بشود. یک ولیالله در یک کشور، یک کشور و یک ملت را نجات میدهد! فحش ندارند که به ولیالله فحش بدهند و استفراغش بگیرد! آنها هم همین کار را با نوح(ع) کردند، بعد خدا به نوح(ع) گفت اینها دیگر درستشدنی نیستند؛ من باید از زمین آب بجوشانم، از آسمان آب سرازیر کنم و کل آنها را ببرم. زمین خیلی نجس شده است و باید همه را ببرم!
-عظمت ابراهیم(ع) در سایهسار اقتدای به نوح(ع)
این نوح، یعنی ولیالله اعظم، ولیالله کامل، ولیالله اکمل و اولین پیغمبر اولوالعزم، خدا میگوید: ابراهیم(ع) که قهرمان توحید است، پدر انبیای بعد از خودش است و دو پسرش بلافصل -اسحاق و اسماعیل- پیغمبر شدند، خانهٔ کعبه را ساخت، صفا و مروه در زمان او درست شد، طواف بیت درست شد. ابراهیم(ع) با آنهمه عظمتی که پیدا کرد، خدا میگوید: بهخاطر اینکه شیعهٔ نوح(ع) بود، ابراهیم شد. به نوح(ع) اقتدا کرد و از او پیروی کرد؛ ابراهیم که بیعلت ابراهیم نشده است! حالا ما، خانمهایمان و دخترهایمان، اگر بخواهیم در حد خودمان یک ابراهیم بشویم و نه در حد ابراهیم، راه ابراهیم شدن این است که در اخلاق، رفتار، دیدن، گفتن و کاسبی کردن به امیرالمؤمنین(ع) اقتدا بکنیم؛ اگر بخواهیم کامل، پخته و جامع بشویم.
کلام آخر؛ شب جمعه، شبی خاص و پربرکت
خانهٔ خداست؛ به به! چه شد که خدا ما را در خانهاش راه داده است؟! اگر به خودمان بود که نباید ما را راه میداد؛ اما چه شده که راه داده است؟! علتش خودمان هستیم یا آقایی و رحمت خودش است؟ کار خودش است، کار ما نیست! اگر ما به خودمان بودیم، الآن باید شبنشینی داشتیم، بگو و بخند و غیبت و تهمت و افترا و یکخرده بالاتر، عرق و ورق و وافور و برو همینجوری بالاتر. برای چه ما را در خانهاش راه داده است؟ آقایی و بزرگواری کرده است که در خانهاش هستیم.
شب جمعه شب دو نفر است و در تمام روایاتمان هست که شب دو نفر است، نفر سوم هم نیست. یکی شب خودش است که پیغام داده امشب تمام درهای رحمت من به روی شما باز است؛ قرض دارید، زندان هستی، گرفتار هستی، مریض هستی، بیا و به من متوسل شو؛ و یک مسئلهٔ دیگر، اگر گنهکار هستی، بیا تا خودم تو را بشورم و پاکت کنم. شب برای دو نفر است و این برای یک نفر است. نفر دوم هم شب ابیعبداللهالحسین(ع) است. دلتان میخواهد کنار هر دوی اینها گریه کنید، اما گریه! برایتان بگویم که مهمترین کتاب ما در این مسائل، کتاب «کامل الزیارات» است. خیلی کتاب مهمی است! الله اکبر از این کتاب! خدا مرا یاری کرد و ترجمه کردم، دارد چاپ میشود. امام صادق(ع) به شیعهای که اهل کوفه بود، فرمودند: به کربلا نزدیک هستی(شصت هفتاد کیلومتر)، شبهای جمعه به زیارت میروی؟ گفت: یابنرسولالله! شما خودتان میروید؟ فرمودند: زیارت کسی نروم که خدا او را زیارت میکند!
و بعد، همهٔ ائمه ما عجیب عاشق گریهٔ بلند بودند که در همین کتاب، امام صادق(ع) میگویند: خدایا رحمتت را بر این گریههای صدادار نازل کن. کنار هر دو گریه کنیم:
-استغاثه به درگاه خداوند
«فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ أُقْسِمُ صَادِقاً لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً» اگر من را در قیامت به جهنم ببری و به من اجازه بدهی حرف بزنم، ناله بزنم، «لاَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الاْ مِلینَ وَ لاَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخینَ وَ لاَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکاَّءَ الْفاقِدینَ وَ لاَنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِیَّ الْمُؤْمِنینَ یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ یا حَبیبَ قُلُوبِ الصّادِقینَ وَ یا اِلهَ الْعالَمینَ».
-شب زیارتی امام حسین(ع)
کسی چون من تن بیسر نبوسید ××××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون ××××××××× کسی گل را به چشم تر نبوسید
کسی غیر از من و دل اندرین دشت ××××××××××× به تنهایی تن بیسر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم ×××××××××××× به آنجایی که پیغمبر نبوسید
در این پنجاه سال منبرم، هیچوقت این چند جمله را دقیق معنی نکردهام و فقط عربی آن را خواندهام. طاقت معنی کردنش را ندارم! بدن را روی زمین گذاشت، روی خود را بهطرف مدینه برگرداند و گفت: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضاء».
-دعای پایانی
خدایا! به گریههای زینب کبری(س)، باران رحمتت را بر این منطقه نازل بفرما.
خدایا! ما اقرار داریم که بد هستیم، گناهکار و بیصبر هستیم، اما بچههای ما که گناه نکردهاند، شیرخوارههای ما که گناه نکردهاند، حیوانات ما که گناه نکردهاند، این باغها و درختها که گناه نکردهاند، خدایا! به آقایی و کرم و لطفت، باران رحمتت را بر این مردم ببار. خدایا! از جا بلند نشده، ما را بیامرز.
خدایا! پدران و مادران، ذوی الحقوقین ما اگر در برزخ گرفتارند، به آبروی ابیعبدالله(ع) نجاتشان بده.
خدایا! به حقیقت حسین(ع) قسم، وجود مبارک امام زمان(عج) را همین لحظه دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده. شب خیلی مهمی است، یک حمد و سه «قل هو الله» از زمان حضرت آدم تا همین لحظه، هر کسی از دنیا رفته، قرائت کنید.
رفسنجان/ مسجدالزهرا/ دههٔ دوم جمادیالثانی/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی اول